✅«گفت‌وگوهای زندان»

✅«گفت‌وگوهای زندان»

 

✅رزاق:

از تحولات سیاسی/اجتماعی جامعه‌ی ایران پس از جنبش ۴۰۱ با عنوان"تحول دورانی" یاد شده که در پیوستگی جنبش‌های سه دهه‌ی اخیر، جامعه آمادگی یک تغییر بزرگ را پیدا کرده است. از دوم خرداد ۷۶ که خصلت دموکراتیک نظام کمی رنگ و لعاب داده شد تا علاوه بر حامیان و وفاداران نظام، نیروهائی جدید یا افرادی با شعارهای جدید و معطوف به اصلاح بتوانند با نظر اکثریت وارد عرصه شوند تا ۲۲خرداد سال ۸۸ که تقلب در صندوق به تغلب نورچشمی‌های ولایت انجامید و اکثریت معترض را راهی خیابان کرد، مسیر این تحول تا حدودی روشن شده بود اما سرکوب جنبش سبز و بی‌وفائی برخی همراهان، حرکت در این مسیر را آرام و گاه متوقف کرد. تا در سالهای پس از ۹۶ که نظام تصمیم گرفت دیگر انعکاسی از خواسته‌های اکثریت در سطوح حاکمیت نباشد و به سیاست جناحی خود پایان داد و سیاست‌ورزی انتخاباتی ناممکن شد، جامعه شاهد یک تغییر گفتمانی بود که به مرور اکثریت را به این باور رساند که ساختار اصلاح‌ ناپذیر است و دیگر توفیری بین اصلاح‌طلبان حاضر در ساختار با اصول‌گرایان نمیدید و طالب و آماده‌ی عبور از جمهوری اسلامی برای گذار از وضعیت موجود میشد. بهمین اعتبار این تحول دورانی را باید چنین تفسیر کرد که تغییر گفتمان جامعه دفعتاً صورت نگرفته و ناگهان جماعتی برنخواسته که پایان ماجرا را فریاد کند. اما با این ‌وجود هم باز بخشی از اصلاح‌طلبان نتوانستند همراه با این تحول جامعه بشوند! چون  این جریان در سطوح بالای قدرت شکل گرفته و درون دایره نظام خود را تعریف می‌کند، حتی به التزام نه اعتقاد! و هنوز هم بدلیل بیگانگی استراتژیک با خیابان، همچنان راه‌ حل مسئله‌ی ایران را در تداوم کجدار و مریز همان سیره‌ی قبلی میبیند که در تمنای فرصتی برای ورود به ساختار بود و کسب الطاف خفیه‌ی سلطان برای اجازه به اندک اصلاحی. چنانکه حتی اگر آن فرصت یک بخشداری هم باشد باز به دیده منت! بالاخره گروهی که همیشه متکی به سطوح عالی قدرت بوده و حکام را خطاب می‌کرده تا به مسائل رسیدگی کنند و کم کم آنقدر رو به قدرت سخن گفته که زبان مردم را فراموش کرده، باید از جنبش‌های اجتماعی هراس داشته باشد چراکه می‌داند اقبال عمومی به نظام در سطح مطلوبی نیست و حضور خیابانی فقط در سطح اعتراض باقی نمی‌ماند و به مخالفت با کلیت نظام ختم میشود که همین، بخشی از اصلاح‌طلبان را هم شامل می‌شود و از دلش شعار "اصلاح‌طلب اصولگرا، تمومه ماجرا" در می‌آید. اما حالا که شما به‌عنوان یکی از شاخص‌ترین چهره‌های جریان اصلاحات، ضرورت این تحول دورانی را درک کرده‌اید و از پیشنهاد میرحسین موسوی برای عبور از نظام کنونی تمام قد حمایت کرده‌اید، گوئی باز هم دل از آن جریان و سازمان و تشکیلات بصورت کامل نبریده‌اید و احساس میکنم برای پیشبرد پروژه دمکراتیزاسیون روی آنها هم حساب باز کرده‌اید! راستش را بخواهید آنچه شخصاً در این چند ماه زندگی باهم در یک اتاق از زندان اوین، از منش و رفتار سیاسی مصطفی تاجزاده برداشت کرده‌ام، قلبی است که برای میرحسین موسوی می‌تپد و مغزی که به سیدمحمد خاتمی فکر می‌کند! درک من این است که قصد دارید نقش یک لولا را بین دو گرایش فعلی در جریان اصلاحات بازی کنید و میانه‌ی آنها که یکی به پایان جمهوری اسلامی و انسداد اصلاحات معتقد است و دیگری هنوز می‌گوید در چهارچوب همین قانون اساسی اصلاحات ممکن است را بگیرید و بانیِ وصل شوید برای تمهید شرایط برگزاری رفراندوم تغییر قانون اساسی! آیا با این نظر موافقید و چنین نقشی را برای خود قائلید تا این جریان را همراه کنید برای یک پروژه‌ی سیاسی واحد؟

 

🔴تاجزاده:

اگر سوال این است که براساس چنین تحلیلی و با درنظرگرفتن چنین نقشی، به موضع دفاع از رفراندوم تغییر قانون اساسی رسیده‌ام، جوابم منفی است. اما اگر سوال این است که موضع امروزم می‌تواند لولایی باشد بین حامیان مهندس موسوی و آقای خاتمی، جوابم مثبت است. من هردو را دوست دارم. همچنان‌که ما نسل انقلاب، هم دکتر مصدق را بسیار دوست داشتیم و هم شیفته آیت‌الله خمینی بودیم و هرگز فکر و احساس نمی‌کردیم علاقه به این دو باهم منافات دارد. حتی زمانی که بنیان‌گذار نظام درباره دکتر مصدق منفی حرف زد، علاقه ما به رهبر نهضت ملی‌شدن صنعت نفت کم نشد. یعنی با اینکه زندگی خود را برای انقلاب به رهبری آیت‌الله خمینی و تثبیت نظام برآمده از آن گذاشته بودیم، ارادتمان به دکتر مصدق کم نشد. با تعبیر شما تا حدود زیادی همدلم. مهم‌تر آنکه بین اصلاحات ساختاری و رفراندم تغییر قانون اساسی تضاد نمی‌بینم و هنوز معتقدم آقای خاتمی در زمان اصلاحات نقش مثبتی ایفا کرد و دولت اصلاحات کارهای بزرگی انجام داد. من ضمن دفاع قاطع از پیشنهاد مهندس موسوی، چنین نگاه و علاقه‌ای به آقای خاتمی دارم و او را همچنان یک سرمایه ملی می‌دانم و متاسفم که آقای خامنه‌ای اجازه نداد مسیر اصلاحات ادامه پیدا کند تا به وضع فلاکت‌بار امروز نرسیم و پرونده اصلاحات به روش قبل بسته شود.

می‌دانید که استراتژی اصلاحات از سال ۷۶-۹۶ جلب توافق و همکاری آقای خامنه‌ای برای پیشبرد امور و خدمت به کشور بود. اما از سال ۹۶ رهبر با پروژه یکدست‌کردن حکومت به‌هرقیمت و حاکمیت سپاه بر ارکان کشور، آن سبک از اصلاحات را بی‌معنا و بی‌نتیجه کرده است و آن حد از اصلاحات، قادر به جلب مشارکت وسیع اکثریت رای‌دهندگان نیست و به تغییر مهمی به‌سود ملت نمی‌انجامد. به‌همین‌دلیل اکنون اصلاحات واقعی و مؤثر را تغییر قانون اساسی و اصلاح رفتار و گفتار شخص رهبر می‌دانم که در همه امور دخالت می‌کند و سد و مانعی برابر حقوق و آزادی‌ها شده است. اکنون سیاست‌ورزی در ایران چنان فردمحور و یک‌نفره شده که اختلاف اصلاح‌طلبان با اصول‌گرایان در این حد تحمل می‌شود که آن‌ها هرچه آقای خامنه‌ای بگوید، بگویند چشم و اصلاح‌طلبان نیز هر جا و در هر موضوعی که رهبر مخالف است، کوتاه بیایند! یعنی هیچ‌کاری انجام ندهند که آقای خامنه‌ای با آن مخالف باشد. حال آنکه اصلاحات واقعی و مورد انتظار مردم، پرداختن به مهم‌ترین مسائل کشور و ارائه راه‌حل‌های مناسب است، صرف‌نظر از اینکه آقا خوشش بیاید یا عصبانی شود.

خوشبختانه مهندس موسوی و آقای خاتمی به‌رغم برخی اختلاف‌نظرها، به‌ویژه در زمینه برگزاری رفراندوم تغییر قانون اساسی، اما اشتراکات بسیار زیادی دارند و احترام همدیگر را به‌طورکامل نگاه می‌دارند و یک نکته علیه هم نمی‌گویند و به نزدیکان خود نیز سفارش کرده و می‌کنند که مبادا علیه دیگری مطلب و مقاله‌ای بنویسند.

عقل سلیم حکم می‌کند که ما برای مبارزه با استبداد و نیل به دمکراسی، در کنار هم باشیم و برجسته‌کردن اختلافات به‌‌جای پرداختن به ریشه مشکلات (که به نظر من ساختار معیوب سیاسی و روحیه و مناسبات استبدادی است)، به‌نفع ملت تمام نمی‌شود. بنابراین بر نقاط مشترک نظرات این دو عزیز پافشاری می‌کنم تا به سهم خود باعث اتحاد و همدلی آزادی‌طلبان و عدالت‌جویان بشوم.

ما نه‌فقط دوستداران این دو بزرگوار، که افزون بر آن‌ها اعتماد و مشارکت هر شهروندی را که به گذار به دمکراسی اعتقاد دارد و از هر استبدادی، چه سکولار و چه اسلامی بیزار است، باید جلب کنیم. چنین ائتلاف بزرگ و نانوشته‌ای می‌تواند ملت ما را به ایرانی آباد و آزاد رهنمون شود که در آن شهروندانش، با همه اختلافاتشان در عقیده و سلیقه، طبقه و جنسیت، قوم و زبان، سنتی و مدرن، شیعه و سنی، مسلمان و سکولار، شهری و روستایی از هر قشر و صنفی، به یکدیگر احترام می‌گذارند و با مدارا و مدنیت زندگی می‌کنند.

 

✅رزاق:

خیلی‌ها موافق نیستند که پیشنهاد مهندس موسوی با بیانیه‌ی ۱۵ماده‌ای آقای خاتمی که البته فرصت هم نداد تا ۲۴ ساعت از طرح رفراندوم تغییر قانون اساسی بگذرد و اعلام کرد اصلاحات با همین قانون اساسی فعلی ممکن است، باهم مشترک هستند و توفیر ندارند! آقای خاتمی پیشنهادهائی با عنوان اصلاحات ساختاری داد که در پایانش صریحا گفته با همین ساختار، رسیدن به آنها ممکن است! همین یک تعارض بزرگ است که انتظار بهبود اوضاع در ساختار موجود داشته باشی و بگویی درپی اصلاحات ساختاری هستی! مثل تمام تناقض‌های همیشگی اصلاح‌طلبان که هنوز هم تکرار میشود. اینکه آقای خاتمی در تاریخ معاصر ایران یکی از چهره‌های تأثیرگذار بوده یک مسئله غیرقابل‌کتمان است اما امروز زمانه‌ی هوشمندی و شهامت است. واقعاً برای بسیاری این سوال بوجود آمده که کی و کجا آقای خاتمی هم به نتیجه‌ای خواهد رسید که مهندس موسوی رسیده؟ شما فکر می‌کنید روزی، به زودی، سیدمحمد خاتمی هم این ساختار را قابل اصلاح نداند و از جمهوری اسلامی عبور کند؟

 

🔴تاجزاده:

ابتدا یک مسئله را باید شهادت بدهم. آقای خاتمی عمیقا به قانون اساسی موجود انتقاد دارد و اگر بیشتر از من نباشد، کمتر نیست و آن زمانی که این انتقادها را داشت، بسیار زودتر از آن بود که من به آن‌ها رسیدم. بنابراین ازنظر فهمِ مسئله و اینکه مشکل کجاست، بسیارخوب می‌داند و می‌بیند. اما تفاوت ایشان که قابلِ‌انکار نیست، مصلحت ندانستن طرح تغییر قانون اساسی است. هنگامی که آقای خاتمی در دوران دوم خرداد گفت: تغییر قانون اساسی خیانت است، همان زمان به قانون اساسی انتقاد داشت. منتهی معتقد بود اگر امروز سراغ تغییر قانون اساسی برویم، باتوجه به ترکیب شورای بازنگری، به‌احتمال‌زیاد قانون اساسی ارتجاعی‌تر خواهد شد، نه دمکراتیک‌تر. بنابراین نباید شعاری بدهیم که زمینه فراهم کند تا قدرت مطلقه‌تر بشود و جنبه‌های دمکراتیک آن تضعیف و محدودتر گردد. ضمنا فکر می‌کرد که اگر همین قانون اساسی کامل اجرا شود، بسیاری از مشکلات برطرف می‌شود. من البته شخصاً از ایشان نپرسیده‌ام که به حذف ولایت فقیه از قانون اساسی معتقد است یا نه. اما برداشتم این است که اعتقادی به ولایت فقیه در قانون اساسی ندارد، چراکه این نظریه را در عمل شکست‌خورده می‌بیند. به نظرم او نیز بر این باور است که فقها و مراجع باید مانند آقای سیستانی در عراق عمل کنند، ولی بیان این مسئله را فعلا به مصلحت نمی‌بیند. احتمالا فکر می‌کند طرح آن، جریان‌ها ارتجاعی را تقویت می‌کند و اصلاح‌طلبان تحت فشار بیشتری قرار می‌گیرند. حال آنکه به نظر من دوره این نگرانی‌ها گذشته است.

اولاً؛ به علت انباشت مشکلات و افزایش شدید نارضایتی‌های عمومی از عملکرد حکومت، رهبر قادر نیست تغییر مهم جددی به زیان جنبه‌های دمکراتیک قانون اساسی و متمرکزکردن بیشتر قدرت ایجاد کند. زیرا منتقدان و مخالفان او می‌توانند همه‌پرسی اصلاحات قانون اساسی را به «نه» بزرگی به رهبر و به تغییرات ارتجاعی اعمال‌شده تبدیل کنند. بنابراین آقای خامنه‌ای یا زیربار بازنگری قانون اساسی نمی‌رود، یا مجبور است تن به اصلاحات دمکراتیک در آن بدهد.

ثانیا؛ نباید نگران انسداد بیشتر فضای سیاسی یا واردکردن فشار بیشتر به اصلاح‌طلبان و دیگر منتقدان بود. چراکه رهبر تقریباً تمام فضا را برای فعالیت آزاد سیاسی بسته و زندان هم پروژه‌ای شکست‌خورده شده است. اما طرح شعار رفراندوم تغییر بنیادین قانون اساسی و تبیین ضرورت حذف ولایت فقیه از آن، موجب دلگرمی میلیون‌ها شهروندی می‌شود که بسیاری از آن‌ها پیش از این به اصلاحات دل بسته بودند و در سال‌های اخیر مایوس و سرد شده‌اند.

به نظر می‌رسد شکست حکومت یکدست و وقوع جنبش مهسا، آقای خاتمی را در موضعی قرار داده است که بتواند حرف‌هایش را صریح‌تر بزند. بیانیه ۱۵ ماده‌ای، حرف‌هایی داشت که تا امروز وی بیان علنی آن‌ها را به صلاح نمی‌دید و در دیدار با زندانیان سیاسی قبل از انقلاب، مواضعی گرفت و سخنانی گفت که سابقه نداشت. تردید ندارم مفاد این بیانیه و سخنان، در نامه غیرعلنی سال قبل آقای خاتمی به رهبر هم وجود داشت و امیدوارم آن نامه منتشر شود. درحال‌حاضر پیشنهادهای آقای خاتمی به منشور عملی اصلاح‌طلبان تبدیل شده و بعید نیست روزی ایشان هم مانند من، علاوه بر اصلاحات ساختاری و راهبردی، خواهان اصلاحات بنیادین قانون اساسی نیز بشود و نگران سوءاستفاده اقتدارگراها نباشد. من حتی شنیدم که آقای موسوی خوئينی‌ها در دیدار دو-سه ماه قبل خود با آقای کروبی، گفته بود که ما به امام ارادت داشتیم و داریم، اما ولایت فقیه در تجربه و در عمل جواب نداده است. چراکه واگذاری اختیارات عالم و آدم به یک‌نفر، ولو فقیه باشد در دنیای امروز جواب نمی‌دهد. بنابراین باید در قانون اساسی تجدیدنظر کرد و آن را اصلاح نمود." (نقل به مضمون).

درهرحال زمانی که نسل ما به ولایت فقیه رای داد، بر این باور بودیم که ولی‌فقیه مانع دیکتاتوری و ضامن آزادی‌های اساسی ملت خواهد بود. ما فکر می‌کردیم فقاهت و مرجعیت از مردم جدا نمی‌شوند. زیرا همه سرمایه و تکیه‌گاهشان ملت است. نمی‌دانستیم که روزی ولی‌فقیه نه‌فقط پرچمدار مبارزه با آزادی‌های سیاسی و مدنی، از قلم و بیان تا مطبوعات و اینترنت و از احزاب و تجمعات مردمی تا حجاب و انتخابات خواهد شد، بلکه با سیاست‌گذاری غلط در سیاست خارجی، توسعه را به تاخیر انداخته و به فقر و فلاکت دامن می‌زند. بر اساس چنین تجربه‌ای است که خواهان حذف ولایت فقیه از قانون اساسی شده‌ام.

 

✅رزاق:

کمی باید در این زمینه صریح‌تر حرف بزنیم. فاصله‌ی شما در هدف و مشی و استراتژی از یاران و همفکران سابق خود کاملا روشن است. البته خودتان می‌گوئید که بسیاری از حرفها و نظرات شما را دوستان اصلاح‌طلبتان هم در جلسات خصوصی می‌زنند اما علنی نه! واقعیت این است که شاید شما تنها فردی در جریان اصلاحات بوده‌اید که شهامت بیان نظرات خود در جلسات خصوصی را برای عموم و بصورت علنی داشته و به‌اصطلاح رو بازی کرده‌اید. شما رسما بیانیه‌ی حمایت از پیشنهاد رفراندوم تغییر قانون اساسی امضا می‌کنید و صراحتاً رهبر جمهوری اسلامی را نقد می‌کنید اما دوستان سابق شما هنوز مسیر همان بیانیه‌های اصلاح‌طلبانه‌ی خود را پی میگیرند. با یک تغییر که احتمالا در بیانیه‌ی جدید، جای ۱۵ بند، ۱۶بند بنویسند! واقعا چرا مرز خود را با دوستان اصلاح‌طلب خود مشخص نمی‌کنید که با یک سیره‌ی دیگر و خلاف مسیر اکثریت جامعه راهی شده‌اند و جای جمع‌آوری محبت ملت بدنبال رفوی استبداد هستند که مباد آقا از دستشان عصبانی نشود؟

 

🔴تاجزاده:

من باوجود آنکه زندگی خود را وقف انقلاب و نظام برآمده از آن کرده بودم، اما سال‌هاست که دیگر علقه و اعتقادی به جمهوری اسلامی با محوریت ولایت فقیه ندارم. درعین‌حال به بازی برد-برد معتقدم و هرنوع روش حذفی را شکست‌خورده می‌دانم و اینکه ما هیچ‌راهی نداریم جز به‌رسمیت شناختن همدیگر و گفت‌وگو باهم تا به تفاهم دست یابیم و به راه‌حلی اجماعی درباره آینده ایران برسیم.

من سال‌هاست از دمکراسی دفاع نمی‌کنم صرفا به آن دلیل که با موازین حقوق بشر، توسعه و رشد اقتصادی و حاکمیت قانون سازگار است. از دمکراسی دفاع می‌کنم چون افزون بر ویژگی‌های بالا، تنها شیوه‌ای است که می‌توان امنیت پایدار ایران را تامین کرد. به‌همین‌دلیل دمکراسی را دکترین امنیت ملی می‌خوانم. وقتی اولویت من استعفای شخص آقای خامنه‌ای نیست و به‌جای آن توصیه می‌کنم که تن به تغییرات ساختاری و سیاستی به سود ملت دهد، به‌طریق‌اولی هم به دوستان اصلاح‌طلبم نمی‌گویم دیگر کار سیاسی نکنید یا از آن‌ها دوری نمی‌کنم، بلکه به آن‌ها می‌گویم درپی انجام اصلاحاتی باشید که پاسخ‌گوی مشکلات اصلی ملت و دولت باشد. درباره دوستانم واقعا فکر نمی‌کنم اگر انتقادهای خود به رهبر را در عرصه عمومی بیان نمی‌کنند، از روی ترس باشد. بلکه طبق تحلیل آن‌ها، بیان برخی مطالب در نقد رهبر می‌تواند به ضرر اصلاحات تمام شود.

 

✅رزاق:

بگوئید به ضرر اصلاح‌طلبان و منافعی که از سفره انقلاب می‌برند نه اصلاحات!

 

🔴تاجزاده:

نه؛ به ضرر اصلاحات. چون فرض آن‌ها این است که تنها راه نجات کشور، اصلاحات است و بیان برخی مسائل، فضا را امنیتی‌تر و بسته‌تر می‌کند. از دید آن‌ها انتقاد به ولایت فقیه، رهبر و نهادهای امنیتی را می‌ترساند و آن‌ها را به حذف و سرکوب بیشتر منتقدان تشویق می‌کند. به باور این عزیزان اگر در دوره اصلاحات خدمات خوبی برای مردم انجام شد، امروز هم می‌توان با حمایت مردم گام‌های مثبتی به‌سود ملت برداریم. جواب من این است که اوضاع در بالا و پایین تغییر کرده و راه‌های اصلاح توسط رهبر و سپاه مسدود شده است و فقط با تغییرات بنیادین می‌توان اقدام‌های مثبت و معناداری انجام داد.

من اگر به سال ۷۶ برگردم، بازهم همان مسیر اصلاحات را می‌روم، منهای خطاها و اشتباهاتی که مرتکب شدیم و برخی کارها که نکردیم و باید انجام می‌دادیم. در ۸۸ نیز به مهندس موسوی و در سال۹۲ به آقای روحانی رای دادیم، اما امروز آن پرونده بسته شده و دیگر آن مسیر بن‌بست است. توصیه‌ام به اصلاح‌طلبان این است که شرایط جدید را درک کنیم و تغییرات را به‌رسمیت بشناسیم و از مردم معترض و ناراضی فاصله نگیریم.

اما اینکه چرا از اصلاح‌طلبان فاصله نمی‌گیرم؟ من به این حرف منسوب به چرچیل عمیقا باور دارم که "بدترین جنگ، جنگ با متحدین است و بدتر از آن جنگ بدون متحدان است." اگر بخواهیم از استبداد عبور کنیم و مهم‌تر از آن اگر دمکراسی را تنها راه نجات ایران می‌دانیم، به مشارکت همه نیروها به‌ویژه اصلاح‌طلبان نیاز داریم. آن‌ها همه جامعه نیستند، اما بخشی از جامعه و تاریخ معاصر ایران هستند و ما سال‌ها باهم کار کرده‌ایم. بدنه اصلاح‌طلبان با رفراندوم تغییر قانون اساسی همراه است و اغلب قریب‌به‌اتفاق اصلاح‌طلبان دمکراسی‌خواه‌اند. افزون بر آن سازمان و تجربه و کادر دارند و در سراسر کشور عضو دارند و قوی‌ترین تشکیلات سیاسی کشور به حساب می‌آیند. به چه دلیل باید ارتباط خود را با آن‌ها قطع کنم؟ انتقاد شما وقتی وارد است که بگویید به‌خاطر حفظ دوستی قدیم یا صرفا برای داشتن رابطه با آنان، از مواضع درست خود کوتاه آمده‌ای. حال آنکه در این گفت‌وگو و تداوم ارتباطات، به نقاط خوبی در ضرورت اصلاحات ساختاری و سیاستی رسیده‌ایم و در آینده نیز بسیار امیدوارم که به حمایت شفاف و علنی از برگزاری رفراندوم تغییر قانون اساسی برسیم.

ضمنا من یک تجربه شخصی دارم که آن را قابل تعمیم به شرایط کنونی می‌دانم. وقتی اعضایی از موضع رادیکال از گروه و تشکیلاتی جدا می‌شوند، مواضع آن تشکل محافظه‌کارتر می‌شود و پیشبرد پروژه مترقی عناصر جداشده دشوارتر می‌گردد. چون علاوه بر مخالفان، در برابر دوستان قدیم خود نیز قرار می‌گیرند و بخشی از انرژی‌شان هرز می‌رود. مثال بزنم. هنگامی که دوستان عزیزم آقایان قدیانی و هاشم آقاجری از مجاهدین انقلاب اسلامی جدا شدند، مواضع این تشکیلات به نسبت گذشته، محافظه‌کارتر شده است. البته به نظر من چون در چنین تشکل‌هایی که براساس بحث و اقناع و رای‌گیری است، مواضع گروه متناسب با برآیند افکار و دیدگاه‌های اعضا اتخاذ و اعلان می‌شود، بنابراین حفظ ارتباطات قوی با دوستان قدیم (به شرطی که درجا نزنیم و کوتاه نیاییم و منفعل نشویم)، به‌مراتب سودمندتر است. به‌ویژه اگر بتوان مجموعه را به اتخاذ مواضع مردمی‌تر و انتقادی‌تر به حاکمیت برانگیخت و پشتیبانی آن‌ها را از رفراندوم تغییر قانون اساسی جلب کرد.

 

✅رزاق:

خط قرمز شما در این ارتباط کجاست؟ بالاخره علقه‌های ۴۰ ساله یا برخی پیشتر با اصلاح‌طلبان و محذوریت‌های اخلاقی با دوستان سابق را که نمی‌توانید انکار کنید! چه بشود دیگر از آن‌ها هم دست می‌شوئید؟

 

🔴تاجزاده:

حدود دوسال قبل آقای تقی رحمانی عزیز، همین سوال را در مناظره باهم مطرح کرد. توضیح دادم که من دو خط قرمز دارم. اول؛ مردم و دوم؛ حفظ اتحاد و همراهی با اصلاح‌طلبان و تمام تلاشم بر این است که این دو مقابل هم قرار نگیرند. اما اگر خدای‌نکرده روزی اصلاح‌طلبان رودرروی مردم قرار بگیرند، یا خط خود را از اکثریت جدا کنند، انتخاب من بدون تردید مردم خواهد بود.

 

✅رزاق:

خب خط قرمز شما برای اصلاحات چیست؟ بالاخره هنوز خودتان را متعلق به این جریان هم می‌دانید و با اگر و اماهائی بر سر جریان اصلاحات قمار می‌کنید و حاضر به متارکه با آن نیستید. البته بهتر می‌دانید که منظورم جریان اصلاحات فعلی است و امیدوارم با جریان تاریخی اصلاحات تلفیقش نکنید. خط قرمز شما برای اصلاح‌طلب ‌ماندن کجاست؟

 

🔴تاجزاده:

یک‌بار در کلاب هاوس یکی از عزیزان از من پرسید تا کجا اصلاح‌طلب هستی؟ پاسخم این بود که تاجایی‌که احساس کنم براندازی و سقوط جمهوری اسلامی، کشور را دچار بی‌دولتی و هرج‌ومرج نکند. متقابلاً از او پرسیدم شما تا کجا برانداز می‌مانید؟ برای مثال اگر تلاش برای سرنگونی جمهوری اسلامی به جنگ داخلی یا تجزیه ایران بینجامد، آیا همچنان بر طبل رفتن نظام به‌هرقیمت می‌کوبید؟

روشن است که اگر اکثریت، قانون اساسی یا نظام سیاسی دیگری بخواهند، حکومت و همه ما باید به خواست آن‌ها تمکین کنیم. من البته با مسیر یا شیوه‌ای که آن را به‌نفع جامعه نمی‌دانم (مثلا توسل به خشونت برای سرنگونی)، همراهی نخواهم کرد. اما درهرحال از حق اکثریت برای تعیین رژیم سیاسی مطلوب خود دفاع خواهم کرد، حتی اگر خود وارد عرصه نشوم. به عبارت دیگر در برابر مردم نمی‌ایستم، اما تا چشم‌انداز بعد از فروپاشی جمهوری اسلامی برایم روشن نباشد، به‌ویژه اگر احساس کنم به‌سمت بی‌دولتی و هرج‌ومرج می‌رویم و از توسعه و دمکراسی دور می‌شویم، با چنین جریانی همراه نمی‌شوم. گرچه براندازی و انقلاب را حق هر نسل می‌دانم که هیچ‌کس نمی‌تواند آن‌ها را از این حق اولیه و مسلّم محروم کند.

خوشبختانه درحال‌حاضر اکثریت ملت، دنبال خشونت نبوده و موافق آن هم نیست. به راستی باید سپاسگزار نسل جوانی بود که با این همه تحقیر و تبعیض و توهین و تحمیل و سرکوب حاکمیت در طول سالیان، همچنان از توسل به خشونت پرهیز کردند و سیری مسالمت‌آمیز را در جستجوی آزادی و زندگی پیمودند. خویشتنداری آگاهانه و بالغانه ایشان را باید ستود. همچنین به نظر می‌رسد در بین اصلاح‌طلبان، ایده حذف ولایت فقیه از قانون اساسی نیز مقبولیت زیادی یافته است و شاید به نظر اکثریت تبدیل شده باشد. حتی بین برخی اصول‌گرایان هم این نظر حامیانی پیدا کرده، اگرچه هنوز آن را علنی ابراز نمی‌کنند. آن‌ها هم متوجه شده‌اند که پذیرش مسئولیت حکومت توسط فقها، بزرگ‌ترین اشتباهی بوده است که در تاریخ شیعه، روحانیت مرتکب شده و ولایت فقیه را در قانون اساسی آورده است. گرچه آن‌موقع امثال من حامی این اقدام بودیم و فکر می‌کردیم حضور ولایت فقیه در قانون اساسی، نقطه پایانی بر استبداد خواهد گذارد و جلوی تکرار تجربه تلخ شکست انقلاب مشروطه و بازگشت استبداد را می‌گیرد. متاسفانه در عمل مشخص شد که ولایت مطلقه فقیه، خود آن تجربه تلخ را تکرار کرد و جامعه را به‌سمت استبدادی دیگر پیش برد.

توجه دارید که پیشنهاد من ترک صحنه سیاست برای هیچ قشر و گروه و نیرویی نیست، بلکه سخن این است که روحانیون باید با پذیرش قواعد رقابت آزاد و سالم، از تحمیل اراده و منویات یک قشر بر ملت یا حکومت اقلیّت بر اکثریت دست بردارند. درست است که در انقلاب مشروطیت، دیگران روحانیت را پل رسیدن به مقاصد خود کردند و آن‌ها را پس از پیروزی کنار زدند، اما راه مقابله با اشتباه یا انحراف مزبور، آن نیست که این‌بار روحانیت ملت را پل کند و پس از پیروزی اکثریت را کنار زند و قدرت را به‌طور انحصاری در دست بگیرد.

 

✅رزاق:

فکر نمی‌کنید معین‌شدن استراتژی و مشی یک چهره شاخص سیاسی خیلی مهمتر از این باشد که از سر علقه‌های شخصی و عاطفی بخواهد در میانه‌ی میدان بایستد؟ ازیک ‌طرف به حمایت اصلاح‌طلبان و لزوم همراهی آنها اشاره می‌کنید اما همین امروز هم مواضع فعلی شما را خیلی از اصلاح‌طلبان تائید نمی‌کنند! رفاقت و روابط عاطفی که نمی‌تواند توجیه چرخش استراتژیک باشد. شما باید ابتدا استراتژی انتخاب کنید و سپس نیروهای نزدیک به موضعتان، پیرامون شما جمع شوند، نه اینکه به تناسب نیروها و دوستی‌ها استراتژی تعریف کنید. مصطفی تاجزاده امروز باید چهارپایه‌اش را بردارد و همانجائی که هست، یعنی پروژه‌ی دمکراتیزاسیونی که برگزیده، بگذارد و بگوید من از این استراتژی می‌خواهم به هدف برسم و هرکه می‌پذیرد و می‌پسندد بسم‌الله. صریح و شفاف.

 

🔴تاجزاده:

راهبرد برد-برد و گفت‌وگومحور ایجاب می‌کند که ما به فکر گسترش دامنه ائتلاف‌ها و همکاری‌های ملی باشیم. ما اگر نتوانیم موافقت اصلاح‌طلبان را برای اصلاحات ساختاری و راهبردی و رفراندوم تغییر قانون اساسی جلب کنیم، کدام نیروی سیاسی را می‌توانیم به همکاری فرا بخوانیم؟ من درصدد جلب توافق بخش‌های قابلِ‌توجهی از اصول‌گراها و نیز براندازان، برای ایجاد ائتلافی نانوشته درباره برگزاری رفراندوم تغییر قانون اساسی براساس پذیرش اصول و موازین دمکراسی و حقوق بشر هستم. چون فقط با چنین ائتلاف بزرگی می‌توان به مصاف استبداد دینی رفت و به دستیابی به آزادی و عدالت و توسعه و رفاه امید بست. بنابراین چرا باید خود را از همراهی کسانی محروم کنیم که سال‌ها باهم کار کرده‌ایم و مبانی و مطالبات آن‌ها دمکراتیک است؟ اگرچه ممکن است در راه‌های حصول به آن‌ها اختلاف‌نظرهایی داشته باشیم.

 

✅رزاق:

اینطور که نمی‌شود از روی علاقه به این جریان و محبت به آن گروه و بغض آن دیگری، در میانه‌ی میدان ایستاد تا همه بپسندند! کثیری از جامعه‌ی ایران دیگر نمی‌پذیرند که یک کلیّتی بعنوان بازی برد-برد طرح شود و از هر گوشه‌ای هر مؤلفه‌ای که با اما و اگر می‌پسندید را وام بگیرید و صورت‌بندی کنید بعنوان استراتژی! تازه در همان هم کلی شرط و شروط بگذارید. حتی گاهی در هدف هم چنین عمل می‌کنید. نمی‌شود بنام دمکراتیزاسیون کار کرد، اما بکام رفرمیزم! استراتژی که التقاطی نمی‌شود.

 

🔴تاجزاده:

استراتژی التقاطی، ترکیب نامنسجمی است که بخش‌هایی از آن بخش‌های دیگر را نفی و نقض می‌کند. حال آنکه راهبرد پیشنهادی من ترکیب منسجمی از عناصری است که در سنت‌های فکری و سیاسی مختلف پرورده شده است. این امر در سطح جهان هم رخ داده و مورد قبول واقع گردیده است. مثلا امروز، هم بخشی از جریان‌های چپ نو، عناصری از لیبرالیسم سیاسی و اجتماعی و دمکراتیک و دفاع از آزادی‌های اساسی همه و حتی پذیرش سازوکار بازار در حوزه‌هایی را پذیرفته‌اند و هم جریانی قدرتمند در لیبرالیسم که به لیبرالیسم برابری‌خواه یا اجتماعی شناخته می‌شود، کاهش نابرابری‌ها را در اولویت‌ها قرار داده‌اند. سوسیال دمکراسی در صف‌آرایی‌های سیاسی امروز مثلا ترکیبی نسبتاً موجه و موفق از جهت‌گیری‌های آزادی‌خواهانه و عدالت‌خواهانه است و از قضا در اغلب موفق‌ترین دمکراسی‌های توسعه‌یافته جهان و حتی پاره‌ای از جوامع درحال توسعه، دستاوردهای مهمی داشته و در میان نیروهای فکری و سیاسی پیشرو هم به نسبت سایر جریان‌های سیاسی، نفوذ و حمایت بیشتری را جلب کرده است. اصلاحات ساختاری همچنان‌که از نامش پیداست، به دنبال تغییر ساختارهاست. من بهترین روش را این می‌دانم که استراتژی خود را عرضه کنم و با گفت‌وگو آن را تصحیح و تکمیل کرده و دیگران را قانع کنم تا همراه شوند. با در نظر گرفتن تمام جوانب است که رفراندوم تغییر قانون اساسی را بهترین راه عبور مسالمت‌آمیز از وضعیت اسف‌بار کنونی می‌بینم و تلاش برای جلب حمایت تمام نیروهای سیاسی، از اصول‌گرا و اصلاح‌طلب و برانداز را از این طرح ملی وظیفه می‌دانم و به پشتیبانی آن‌ها، به‌ویژه اصلاح‌طلبان از تغییر اساسی و مسالمت‌آمیز قانون اساسی امید بسته‌ام.

ذکر خاطره‌ای در زمینه التقاط شاید مفید باشد و به بحث و گفت‌وگو دامن زند. من در عرصه اقتصاد، ازیک‌سو به حقوق مالکیت، سازوکار بازار و رقابت آزاد باور دارم و از سوی دیگر شدیداً به عدالت اجتماعی، کاهش شکاف طبقاتی و تامین حداقل‌های یک زندگی انسانی مانند تامین آموزش، سلامت، تغذیه، مسکن و اشتغال معتقدم. پس نه لیبرال هستم و نه سوسیالیست. حدود بیست‌سال پیش در پاسخ به خبرنگاری که از مواضع اقتصادی من پرسید، با ترس و لرز گفتم که اگر مرا به تناقض‌گویی متهم نکنید، می‌گویم که لیبرال-سوسیالیست هستم. او هم تعجب کرد. بعداً دیدم که اتفاقاً دیگران هم از آن اصطلاح ترکیبی در غرب استفاده کرده‌اند. حتی «جان رالز» در مقدمه کتاب خود "نظریه‌ای درباب عدالت" از "دمکراسی لیبرال-سوسیالیست" در تمایز با "دمکراسی مالکیت‌محور" و "دمکراسی رفاه‌محور" یا همان دولت رفاه سخن گفته است. درهرحال علت روآوردن اشخاص، احزاب و کشورها به ترکیب عناصری از مکاتب و سنت‌های مختلف فکری و سیاسی، در یک مجموعه آن است که هیچ‌کدام از آن مکاتب را به تنهایی پاسخ‌گوی نیازهای متعدد، متنوع و گاه متعارض مردم و جوامع خود نمی‌یابند. بنابراین گریزی از انتخاب مثلا اقتصاد مختلط نمی‌بینند. مهم آن است که هر استراتژی یا رویکرد سیاسی، کارآمد، منسجم، موجه، روشن و افق‌گشا باشد و دستِ‌کم در مقایسه با استراتژي‌های رقیب، درمجموع نقاط مثبت بیشتر یا نقاط ضعف کمتر داشته باشد و یا برآیند موجه‌تر و کارآمدتری را ارائه کند و البته التقاطی به مفهوم اشتباه و ناسازگار آن نباشد.

✅برای خواندن فصول قبلی، روی هر فصل بزنید:

🔗فصل اول؛ گذار به دمکراسی

🔗فصل دوم؛ در ستایش جنبش مهسا

🔗فصل سوم؛ آگاهی و سازماندهی

🔗فصل چهارم؛ درباره خیابان

🔗فصل پنجم؛ برکناری خشونت‌پرهیز پینوشه

🔗فصل ششم؛ جابه‌جایی ترس

🔗فصل هفتم؛ انقلاب

🔗فصل هشتم؛ خالص‌سازی یا سپاهی‌سازی

🔗فصل نهم؛ نقد عملکرد رهبر

🔗فصل دهم؛ مقایسه کارنامه دو رهبر

🔗فصل یازدهم؛ ساختار یا عاملیت

🔗فصل دوازدهم؛ همه‌پرسی یا استعفا!

🔗فصل سیزدهم؛ رفراندوم

🆔@MostafaTajzadeh








Report Page