✅«گفتوگوهای زندان»
✅رزاق:
بعضی از منتقدان شما میگویند در انتقادهای شما به شخص رهبر جمهوری اسلامی نوعی لجبازی وجود دارد و انگار با آقای خامنهای مسئله شخصی پیدا کردهاید. گرچه او یکی از سرسختترین رهبران دنیاست که حداقل در برابر منتقدان و مخالفان داخلیاش هیچوقت کوتاه نیامده اما در برابر دشمنان خارجی با تمام خط و نشان کشیدنها و ناسزا گفتنها، هروقت سمبه پرزور بوده ناگهان تغییر موضع داده و بقول خودش نرمش قهرمانانه کرده! مثلا همین آخرین نمونه که عربستان بود و روزی کرورکرور از ثروت مردم ایران و جان مردم یمن تلف گردید و کلی آتشبازی در منطقه براه افتاد و دقیقه به دقیقه بد و بیراه و ناسزا حوالهی هم کردند، اما روز دیگر این منازعهی بیهوده را به فرمودهی چین خاتمه دادند. کأنه نه خانی آمده و نه خانی رفته! یا لجاجت تباهکننده بر سر مسئلهی هستهای که برای آرمانهائی پوچ یک مملکت را به فلاکت انداختند. یک روز برجام را کشدار کردند تا خودیها نفعش را ببرند و امروز در تمنای امضای آمریکا از این واسطه به آن واسطه رو میاندازند. حالا شما با تمام این تجاربی که پیش روی ماست و تجربهی پرعبرت این سیواندی سال اریکهنشینی، بعنوان یکی از سرشناسترین منتقدانش فکر میکنید عمده نقدهایتان به آقای خامنهای که شبههی شخصی بودن ندارد و خیر عمومی را میجوید چیست؟
🔴تاجزاده:
پیش از مشروطه، شاه مالکالرقاب رعیت بود و خودسرانه حکم میراند. اما باوجود دو انقلاب دورانساز، متاسفانه نتوانستیم از حاکم مادامالعمر، مطلقالعنان و غیرپاسخگو رهایی یابیم. در چنین شرایطی مردم نمیتوانند بر سرنوشت خود حاکم باشند و کشور براساس خواست و نظر اکثریت اداره شود. من در یادداشتی در فروردین ۱۴۰۲ انتقادهای نهگانه خود را به رهبری برشمردهام [اینجا]. اکنون برخی از آنها را توضیح میدهم، بدان امید که دیگران آن را نقد و تکمیل کنند.
اولین؛ انتقادم این است که وقتی آقای خامنهای راهبرد «نصربالرعب» را برگزید، انحراف بزرگی بهوجود آورد و جمهوریت را به سلطنت مطلقه فردی استحاله کرد که اگر موروثی هم شود، باید گفت: فاتحه! درهرحال بنای جمهوریت بر جلب اعتماد و رضایت و مشارکت مردم است، ولی اساس استبداد بر ترس استوار است و با بیتفاوتی، فرصتطلبی، حرامخواری، فساد و ناامیدی همخانواده است. متاسفم که این خصوصیات منفی عمدتا به علت عملکرد رهبر، امروز جامعه را فرا گرفته و به نارضایتی و خشم اکثریت قاطع ملت انجامیده است. ترس، بیاعتمادی به خود، به مردم و به حکومت میزاید و اجازه گفتوگوی آزاد را درمورد مهمترین مسائل کشور نمیدهد و انتخابات را فرمایشی، مشارکت را حداقلی و در نهایت سیستم و جامعه را پادگانی و مردم را عصیانگر میکند. در جانب مقابل اساس یک جمهوری دمکراتیک بر اعتماد، گفتوگوی آزاد، مشارکت فعال شهروندان، نشاط، مدارا و امید بنا شده و میکوشد با برگزاری انتخابات آزاد، رضایت اکثریت مردم را جلب کند. متاسفانه حتی پس از جنبش عظیم زن، زندگی، آزادی که انتظار میرفت آقای خامنهای متوجه شود چه تغییرات مهمی در جامعه رخ داده و چه اتفاقات بزرگی درحال وقوع است، بیش و پیش از آنکه به فکر اصلاحات بنیادین باشد، به فکر پروندهسازی و پاکسازی همراهان جنبش در نهادهای مدنی و مهار خیزشهای احتمالی بعدی است تا اعتراضات گسترده دیگری پا نگیرد، بدون آنکه به شناخت علل و عوامل اصلی عصیان شهروندان ناراضی بپردازد و درجهت رفع آنها همت گمارد.
انتقاد دوم؛ این است که آقای خامنهای ملت را تجزیه کرده است. یکروز با خودی و غیرخودی کردن شهروندان، روز دیگر با خواص را بیبصیرت و عوام را بابصیرت خواندن و امروز هم با تقسیمکردن جامعه و جوانان به اقلیّت مومن و انقلابی، از اکثریت مردم انسانیتزدایی میکند. این اواخر که به ملت توهین کرد و بیرودربایستی گفت: مردم قدرت تحلیل ندارند، پس نباید به رفراندوم و همهپرسی رجوع کرد. به نظر من آن تجزیهطلبی که کشور را در معرض تهدید قرار داده همین است که از مرکز و شخص رهبر سرچشمه میگیرد. میدانم که اشخاص و احزابی در برخی استانهای مرزی متهم به تجزیهطلبی هستند. اما ملت ایران هنگام احساس خطر، یکپارچه در برابر هرگونه جدایی و واگرایی بسیج میشود و از تمامیت ارضی کشور دفاع میکند. مگر جنبش مهسا وحدت و همبستگی مردم را در سرتاسر ایران نشان نداد؟ بنابراین در تحلیل نهایی، خطر جدی متوجه ایران و ایرانی نمیشود. اما تجزیهطلبی آقای خامنهای خطرناک است، زیرا تمام حقوق و امتیازات را به اقلیّت خودی میدهد، ناکارآمدیشان را نادیده میانگارد، فسادشان را درز میگیرد و به آنها مصونیت آهنین میبخشد و مدام تلاش میکند به روشهای غیرقانونی و غیررقابتی، آنها را حاکم بر ملت کند و در مقابل، اکثریت مردم را غیرخودی میخواند که منحرف و فریبخورده هستند و نباید تسلیم خواست آنها شد و بهمحض اعتراض مسالمتآمیز، باید با برخورد خشن بخشهای امنیتی و انتظامی و قضایی مواجه شوند. علاوه بر این از حقوق و امتیازات شهروندی و امتیازات گوناگون، از تشکیل حزب و اتحادیه و انجمن و سندیکا و نامزدی در انتخابات گوناگون تا استخدام و گزینش ادارات و دانشگاهها محروم شده یا با محدودیتهای متفاوت مواجه میشوند.
با چنین رویکردی اکثریت احساس میکند در جامعه خود، دستِکم نزد حکومت و حاکمان، غریب است و تبعیدی یا موجودی بیگانه و اساساً زیادی که اگر ناراضی است، باید ایران را ترک کند و به خود و دیگران لطف نماید. نتیجه نگاه منفی رهبر به اکثریت ایرانیان که گاه مسبب مصیبتهای طبیعی هم خوانده میشوند، یاس و استیصال و عصیان روزافزون آنان است. تقسیم و درحقیقت تجزیه مردم به اقلیّت خودی و اکثریت غیرخودی، جامعه را دوقطبی میکند و به وحدت آن لطمه میزند. همچنانکه تقسیم مردم به خواص بیبصیرت و عوام آگاه، جامعه را از خدمات نخبگان محروم میکند. توجه کردهاید که رسانههای رهبر، هر منتقدی را از خواص بیبصیرت میخوانند که به چرب و شیرین دنیا آلوده شده و در برابر علی زمان ایستاده است! این نگاه ضد گفتوگو است و بستری مناسب برای شایستهستیزی فراهم آورده، همچنانکه تاکید بر جوانان مومن و انقلابی، با طرد اکثریت نسل جوان همراه شده است. به باور من هیچ چیزی برای ایران خطرناکتر از سیاست طرد رهبر و دوقطبیشدن جامعه نیست. چون حکومتها هرقدر هم ناکارآمد و سرکوبگر و فاسد باشند، بالاخره مردم دیریازود از پس آنها برمیآیند. اما خدا نکند که مردم در برابر همدیگر صف بکشند. در آن صورت جامعه تا سالها مبتلای درگیریهای خونین خواهد شد. من آقای خامنهای را متهم میکنم به تجزیه ملت و دوقطبیکردن جامعه و ازهمگسیختن وحدت ملی و متاسفم از اینکه ازیکسو صداوسیمای رهبر و از سوی دیگر نهادهای امنیتی تابع رهبر، مانع شکلگیری گفتوگوی آزاد شده و میشوند. البته در مواقع بحرانی چند مناظره گزینششده و سطحی میگذارند و دیگر تمام.
سومین؛ انتقاد من مسئولیتناپذیری رهبر است. در حکومت مطلوب آقای خامنهای، برعکس یک نظام دمکراتیک که هرچه اختیارات افراد و مقامات بیشتر میشود، مسئولیتپذیری و پاسخگویی آنها بیشتر میشود و در معرض نقد و پرسشهای جدیتر قرار میگیرند؛ در جمهوری اسلامی ولایی، هرچقدر اختیارات ولیفقیه بیشتر میگردد، مسئولیتپذیری و نقد و پاسخگویی وی کمتر میشود. عجیب آنکه زمانی میگفت: ما دو سری مطالبات داریم؛ مطالبات مردم و مطالبات رهبری و سه قوه باید تحقق مطالبات رهبر را در دستور کار خود قرار دهند! افزون بر این در پاسخ به دانشجویان گفت: درست است که مدیرعامل صداوسیما را من منصوب میکنم، اما مسئولیتی در قبال عملکرد آن سازمان ندارم! این درحالی است که در خاطرات آقای لاریجانی میخوانیم که وقتی مدیرعامل صداوسیما شد، چند ساعت با رهبر درباره انتخاب معاونین سازمان جلسه داشت و آنها را با نظر آقای خامنهای برگزید. بعد نوبت به مدیران رده بعدی رسید، تاآنجاکه رهبر نظر داد فلان مجری خوب و امیدوارکننده سخن میگوید و برنامه اجرا میکند و کدام ناامیدکننده و از کدام در کدام برنامهها بهتر است استفاده شود! حال با وجود سیسال حاکمیت مطلق بر صداوسیما، میگوید که من فقط مدیرعامل سازمان را منصوب میکنم و در قبال عملکرد سازمان مسئولیتی نمیپذیرم! و من خودم هم منتقد صداوسیما هستم! این لوثکردن مسئولیت است. اخیراً هم به دستور رهبر، شبکه نمایش خانگی زیرنظر صداوسیما قرار گرفت تا از نفس و از رونق بیفتد. این میزان اختیارات و این اندازه دخالت و اینقدر طلبکاری اجازه نمیدهد امور سامان یابد و قانون حاکم شود.
طبق نظر او شورای نگهبان، اصل ۱۱۰ قانون اساسی را کف اختیارات رهبر خوانده و به ولیفقیه حق داده است که هر زمان و در هر زمینهای که بخواهد میتواند دخالت کند و حتی نهادهایی تشکیل دهد که مصوبات آنها حکم قانون را دارند و در هنگام اختلاف مجلس با این نهادها، مصوبات نهادهای منصوب رهبر، اولویت مییابند و آنها میتوانند برخلاف قانون مصوب مجلس که به تایید شورای نگهبان رسیده است، مصوبه بگذرانند. اما مجلس نمیتواند خلاف مصوبات آنها تصمیم بگیرد! اخیرا دیدم قانونی گذاشتهاند که دیوان عدالت اداری، نمیتواند مصوبات شورای عالی فضای مجازی را پیرو شکایت شهروندان رد بکند. تاسفآورتر آنکه رهبر به مجلس خبرگان گفته است حق ندارید درباره عملکرد نهادهای منصوب رهبری از مسئولان آنها توضیح بخواهید و بر کارهایشان نظارت کنید. این یعنی اختیارات مطلق و مسئولیتپذیری و پاسخگویی صفر. این یعنی شکاف حقوقی و فساد سیاسی.
درهمینجهت تعارضهای بزرگی رهبر و منصوبانش درباره مفاد و اصول قانون اساسی ایجاد کردهاند. برای مثال شورای نگهبان به انتخابات که میرسد، نظارت خود را حداکثری و بلکه مطلق میخواند که باید ضمانت اجرایی کامل داشته باشد. اما به نظارت سه قوه بر صداوسیما که میرسد، نظارت را واجد هیچ اختیاری نمیداند! البته رهبر فکر میکند با مخفیکردن نقش خود در امور، خود را از انتقادهای منتقدان مصون میدارد. غافل از آنکه مردم امروز از میزان دخالتهای ریزودرشت رهبر در تقریباً همه امور آگاه شدهاند و به آن اعتراض دارند. برای مثال همه میدانند که پشت طرح صیانت و قطع ارتباط اینترنتی ایرانیان با جهان؛ یا ردصلاحیت نامزدهای مستقل و منتقد؛ لایحه حجاب و برقراری رابطه با عربستان و مصر رهبر نشسته است. اما خود و منصوبانش تلاش میکنند که نقش او را مخفی نگه دارند تا جایگاه ولایت فقیه نزد مردم، برای سه مورد اول یا نزد نیروهای بهاصطلاح ارزشی مثلا در برقراری روابط با مصر و عربستان آسیب نبیند.
واقعیت آشکاری که رهبر نمیبیند آن است که وقتی حکومت یکدست میشود، هیچ انسان عاقلی باور نمیکند که سه قوه جز اجرای منویات رهبر، اقدام دیگری انجام میدهند. درنتیجه مسئولیت همه نابسامانیها متوجه شخص رهبر میشود که به درستی شده است. همچنانکه درست است امروز دیگر فلان فرمانده سپاه نمیتواند یا نمیخواهد به بهانه گرانی، راهپیمایی اعتراضی علیه دولت کلید بزند، مثل برپاکردن دی ۹۶ در مشهد که از دستشان هم خارج شد، ولی نمیتوانند از خیزش مبارک مهسا در دوره حکومت یکدست جلوگیری کنند و یا مانع سردادن شعار علیه آقای خامنهای شوند!
انتقاد چهارم؛ من به عملکرد رهبر به خیزشهای مردمی برمیگردد. یادتان است که در جریان جنبش مهسا میگفتند: ما به اصلاحات جدی نیاز داریم، اما انجام آن را موکول به ایجاد آرامش میکردند؟ بهمحض فروکشکردن اعتراضات خیابانی، اسمی از بسته پیشنهادی رئیسی برده نشد و حکمرانی نو قالیباف به هوا رفت. بعد هم رهبر کل اعتراضات را به بیگانگان نسبت داد و اشکال بزرگ خود و جمهوری اسلامی را این خواند که از جهاد تبیین غفلت کردهایم! پس بهجای آنکه کارگروهی تشکیل دهد تا بررسی کنند که دلایل و عوامل نارضایتی و اعتراض مردم و عصیان جوانان چیست تا به رفع آنها همت گمارد، توصیه میکند: بروید جوانان را توجیه کنید که پیشرفتهای جمهوری اسلامی را ببینند و شکرگزار وجود ولیفقیه باشند که یک کشور نفت و گاز خیز را در ۴۵ سال گذشته، با تورم متوسط ۲۰درصد و رشد اقتصادی میانگین ۲درصد در سال مدیریت کردهاند! جهاد تبیین یعنی چرا نمیبینید که سیاستها و مدیریت رهبر در حد معجزه بوده است؟ ولی تبلیغات دشمن و دنبالهروهایش در داخل وضع را بد و منفی نشان میدهند! اینکه فقر و فساد بیداد میکند و خرید خانه و خودرو درحال تبدیلشدن به آرزوهای دستنیافتنی مردم است و تمایل ۶۰درصد ایرانیان برای مهاجرت از ایران مهم نیست. مهم غنیسازی اورانیوم است که به ۶۰درصد رسیده! جهاد تبیین، یعنی اگر اندک مشکلاتی وجود دارد، اولاً؛ دنیا بیشتر از ما مشکل دارد. ثانیاً؛ در مقابل پیشرفتها عددی نیستند. ثالثاً؛ تقصیر غربگراها بوده است و جوانان مومن و انقلابی درحال ضربه فنی کردن کمبودها و نارساییها هستند. معلوم است که چنین جهادی شروع نشده، شکست خورده است. چون مردم حتی وفاداران به رهبر، میبینند که گرانی و تورم و تبعیض و فساد و نابرابری پس از تشکیل حکومت یکدست، روزبهروز بیشتر شده، میل به مهاجرت افزایش یافته، طبقه جدیدی از حاکمان شکل گرفته که دم از محرومان میزنند، اما زندگی لاکچری دارند، پیشرفت و تحرک اجتماعی دشوارتر گردیده و چشمانداز روشن و امیدبخش نیز دیده نمیشود.
پنجم؛ خطای بزرگ دیگر رهبر که مهم و تاثیرگذار است، منطق او در استمرار بگیروببندهاست. پس از توقیف فلهای مطبوعات در بهار سال ۱۳۷۹، بسیاری پیشنهاد دادند اکنون که آبها از آسیاب افتاده، خوب است که فضا به شکل معقولی باز شود. چراکه در جنگ با مطبوعات آزاد، فقط اصلاحطلبان زیان نمیبینند، جامعه نیز ضرر میکند. یعنی نهتنها نشریات اصولگرا جایگزین مطبوعات توقیفشده نشدهاند، بلکه نزدیک به ۹۰درصد تیراژ خود در دوره اصلاحات را ازدست دادهاند. چون رقابت با روزنامهها و مجلات اصلاحطلب، تیراژ آنها را نیز بالا میبرد و چنین فضا و روابطی، بازی برد-برد بود و هردو جناح و کل جامعه را منتفع میکرد. صداوسیما هم پس از توقیف فلهای مطبوعات، روند کاهش مخاطب داشت و در عوض شایعات و نیز رسانههای فارسیزبان خارجی روزبهروز بیشتر و پرمخاطبتر شدهاند که همگان نقش تاثیرگذار آنها را در جنبش مهسا دیدند. پاسخ رهبر این است: حالا که هزینه تعطیلی آنها را دادهایم، چرا باید به نشریات توقیفشده آزادی دهیم!
رهبر درک نمیکند که توقیف نشریات، مانند کالاهای مصرفی نیست که با خرید یا فروش آن یکبار مغبون شویم یا سود کنیم و درهرحال معامله پایان مییابد. بلکه تعطیلی نشریات هزینهای است که جامعه و حکومت روزانه میپردازند و خلاء آنها را بیاعتمادی ملت به رسانههای حکومتی ازیکسو و رشد فساد و بیکفایتی و مسئولیتناپذیری حکومت و نیز گسترش شایعات و تقویت رسانههای فارسیزبان خارج از کشور از سوی دیگر پر میکنند و تا نظام رسانه آزاد نشود و اعتماد ملت جلب نگردد، امور کشور سامان نمییابد و اکثریت قاطع جامعه ادعاهای حکومت و تبلیغات رسمی را باور نخواهند کرد. حال رهبر روزی سهبار از جهاد تبیین سخن بگوید!
انتقاد ششم؛ من به رهبر ایجاد فضای امنیتی و پلیسی پیرامون ایران در منطقه و جهان، با دیپلماسی دشمنپرور و فرصتسوز است. اشتباهات استراتژیک رهبر در سیاست خارجی، به دولت آمریکا و متحدانش بهانه و فرصت داده تا شدیدترین و ظالمانهترین تحریمها را علیه ایرانیان وضع و اعمال کنند. تحریمهایی که در کنار ندانمکاری، بیبرنامگی، بیکفایتی و فسادپروری جناح رهبر، گرانی و تورم و بلکه بالاتر فقر و فلاکت روزافزونی را به قشرهای وسیعی از ملت ایران تحمیل کرده است.
هفتمین؛ انتقادم به رهبر مبارزه جناحی و نمایشی و ناکارآمد با فساد است. او با خودی و غیرخودی کردن مفسدان و پروندههای فساد و سرکوب نشریات آزاد، اجازه نمیدهد که قضات پاکدست و آزاده بتوانند بهصورت موفق با بلیهی فساد مقابله کنند. البته که توجه دارم مادامکه ایران گرفتار تحریم است و دورزدن قانون، تنها روش، مقابله با تحریمها است و باوجود چند نرخی بودن ارز، ناشی از تحریمها و دخالت گسترده سپاه در اقتصاد کشور، هیچ دولتی نمیتواند مانع گسترش فساد شود. اما هردو مشکل یعنی تحریم و حاکمیت میدان و نظامیان را میتوان با سیاستهای درست و مناسب برطرف کرد، همچنانکه دولت اصلاحات ارز را تکنرخی کرد و نگذاشت ایران گرفتار تحریمهای نفتی و بانکی شود. وانگهی مناسبات قضایی، خود از عوامل گسترش و نه مهار فساد است. اگر عملکرد قوهقضائیه، دادگاهها و سازمان زندانها مورد تحقیق و تفحص قرار گیرد، معلوم میشود که مبارزه با فساد در دوره رهبری آیتالله خامنهای طنز تلخی بیش نبوده است. به نظر من مادامکه آزادی مطبوعات، دربند اسارت منصوبان رهبر است و تحریمها ادامه دارد، فساد همچنان شلتاق خواهد کرد.
✅رزاق:
وقتی شما نقش عامل یعنی آقای خامنهای را در رسیدن به اوضاع فجیع کنونی پررنگ میکنید یعنی ساختار جمهوری اسلامی نقش چندانی در فجایع ندارد و این با طرح اصلاحات ساختاری کاملا در تناقض است! با این مبنا باید اصلاح فرد یا رفتارش را پیگیری کنید که مشکلگشا باشد نه اصلاح ساختار را. ببینید آقای تاجزاده، اشکالی ندارد که شما معتقد به تاثیر و نقشآفرینی صدها عامل در پدیدآمدن وضعیت اسفبار کنونی باشید اما نمیشود عوامل را رتبهبندی نکرد.
اگر همچنان پروژهی جدید خود را در راستای اصلاحات ساختاری تعریف میکنید، بهتر است به تقدم ساختار بر عاملیت تاکید کنید. اما شما در لابلای صحبتها نکاتی را طرح میکنید که گوئی عاملیت مقدم بر ساختار است! انگار سویهی این ساختار کاملاً دموکراتیک است و سویهی شخص آقای خامنهای استبدادی و عاملیت اصلی در شکلگیری شرایط کنونی فقط با اوست که اگر رفتارش اصلاح شود ناگهان این حکومت دموکراتیک خواهد شد! گاهی هم آقای خامنهای را چنان همسو با ساختار جلوه میدهید گوئی عاملیتی ندارد و تسلیم ساختار است! این وسط جای تعریف مشخص از عاملیت و ساختار خالی است تا جهتدهی عاملیت به ساختار یا برعکس را روشن کند. متأسفانه تقلیل مصائب به عاملیت و نادیدهگیری نقش اصلی ساختار، ادعای شما بر ضرورت اصلاح ساختار را بیمعنا میکند.
🔴تاجزاده:
اینکه ریشه بسیاری از مشکلات به ساختار سیاسی و حقوقی برمیگردد، با شما موافقم. بههمیندلیل بر رفراندوم تغییر قانون اساسی و ازجمله حذف ولایت فقیه از آن تاکید دارم تا تمرکز قدرت در رهبر و لجامگسیختگی ولیفقیه منتفی شود و حاکمیت دوگانه، تقسیم نهادها به انتخابی و انتصابی و موارد بسیاری که در همین مصاحبه هم مفصل برشمردهام و میدانیم، سالبه به انتفاء موضوع شود و پایان یابد. توجه دارید که اتخاذ شعار اصلاحات ساختاری به این معنا بود که مهم است که چه کسی فرمانده سپاه است، اما بهمراتب مهمتر آن است که سپاهیان نباید در سیاست داخلی و خارجی و اقتصاد و فرهنگ و انتخابات دخالت کنند و باید در پادگانها بمانند. مهم است که رئیس سازمان صداوسیما کیست، ولی بهمراتب مهمتر آن است که مدیریت این سازمان در انحصار رهبر یا هیچ فرد و مقام دیگری نباشد و تأسیس شبکههای غیرحکومتی ممکن شود. مهم است که رئیس قوهقضائیه چه کسی باشد، اما بهمراتب مهمتر آن است که تمهیداتی اندیشیده شود تا استقلال دادگاهها از زمامدار و شخص حاکم تامین شود و دستگاه قضا نتواند به سرکوب حقوق منتقدان بپردازد. مهم است که اعضای شورای نگهبان چه افرادی باشند، اما بهمراتب مهمتر آن است که نتوانند به اسم نظارت استصوابی، انتخابات را از معنا تهی و آن را فرمایشی کنند. اصلاحات ساختاری همچنین شامل انحلال نهادهای موازی و شوراهای غیرقانونی میشود که رهبر تشکیل داده است. ملاحظه میفرمایید که من فراتر از بازیگران، به نقش نهادها و ساختارهای حقیقی و حقوقی قدرت هم پرداخته و میپردازم و اصلاح آنها را پیگیری کرده و میکنم. ولی این نقدها را در تعارض با نقد عملکرد رهبر نمیدانم.
درست میگویید که نمیتوان فقط روی عاملیت تاکید کرد، اما اشتباه میفرمایید که عملکرد آقای خامنهای، حاصل ساختار است که چنین قدرتی را به نهاد ولایت فقیه داده است. زیرا تجربه ثابت کرده با ساختاری واحد میتوان کشور را دستِکم دوگونه اداره کرد. ببینید! ساختار سیاسی و حقوقی در آفریقای جنوبی مبتنی بر تبعیض نژادی قرار داشت. در لحظهای رئیسجمهور وقت و ماندلای زندانی به توافقی دست یافتند که بدون انقلاب به آپارتاید پایان دهند. این ساختار دههها بر آفریقای جنوبی حاکم بود و رؤسای جمهور مخلوق آن بودند. اما یک رئیسجمهور تصمیم گرفت برخلاف سلف خویش و البته تحت فشارهای داخلی و خارجی، بساط آپارتاید را برچیند.
نمونه روشنتر کشور چین است که از ابتدای پیروزی انقلابشان تا امروز، ساختار سیاسی و حقوقی آن استبدادی، تکحزبی و تکصدا بوده است. اما قبل از ۱۹۷۹ که سال پیروزی انقلاب ایران بود، بهگونهای اداره میشد که حاصلی جز قحطی و عقبماندگی نداشت. ولی همین حزب کمونیست با همین ساختارِ تکصدا اما با تغییر سیاستها، چین را به دومین قدرت بزرگ اقتصادی جهان تبدیل کرده و درصدد است که در چند سال آینده، قدرت اول جهان کند. چین در ۴۴سال گذشته، ۷۰۰ میلیون نفر را از زیر خطفقر نجات داده و بزرگترین تحول اقتصادی تاریخ را در مدت زمان مشابه رقم زده است. پس نقش رهبران و سیاستها بسیار مهم است. تاکید صرف بر ساختارها، رهبران نالایق و مستبد را تبرئه میکند و ارزش کارهای تاریخساز رهبران توسعهگرا و یا دمکرات را نادیده میانگارد. ما با یک حزب کمونیست، دو چین را دیدهایم. پس میتوانستیم با ولایت فقیه، شاهد ایرانی باشیم که دستِکم ازلحاظ اقتصادی از کشورهای جنوبی خلیج فارس خجالت نکشیم، حتی اگر رهبر دمکراسی و جمهوریت را تعطیل میکرد. یعنی نظام سیاسی مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه، به اندازه سلطنتهای موروثی شیوخ همسایه، کارایی و کارآمدی داشت. بگذریم از اینکه خود این کشورها بدون آنکه تغییری در ساختار سیاسی یا حاکمان خود بدهند، توانستهاند در ۴دهه گذشته به چنین پیشرفتهایی دست یابند. اینکه ساختار غیردمکراتیک و انسدادیشان تا کی دوام میآورد و آیا مجبور به گذار بهسوی دمکراسی خواهند شد یا نه؟ بحث دیگری است. شخصا فکر میکنم که نسلهای بعدی مثلا در عربستان تن به این مناسبات سنتی و استبدادی نخواهند داد.
✅برای خواندن فصول قبلی، روی هر فصل بزنید:
🔗فصل پنجم؛ برکناری خشونتپرهیز پینوشه
🔗فصل هشتم؛ خالصسازی یا سپاهیسازی