نامه‌­ای به مسئولان دانشگاه رازی

نامه‌­ای به مسئولان دانشگاه رازی

وحید احسانی

توضیح: همان­طور که پیش از این طیّ نوشتار دیگری توضیح داده­ بودم[1]، چند ماه است که در حوزۀ معاونت پژوهشی، با دانشگاه رازی همکاری می­‌کنم. متن زیر، بخشی از یک نامه است، که به عنوان مقدمۀ گزارش یک مطالعه (مطالعۀ شاخص­‌های نظام­‌های رتبه­‌بندی دانشگاه­‌ها جهت هم‌­راستا کردن شیوه‌­نامه‌­های داخلیِ تشویقِ فعّالیت­‌های پژوهشی با اهمّ شاخص­‌های مربوطه)، به مسئولان دانشگاه رازی ارائه گردید. از آنجا که مطالب مطرح شده در این نامه، به تمامی دانشگاه‌­ها و جوّ کلّیِ حاکم بر نظام آموزش و پژوهش کشور مربوط می‌­شود، به نظرم آمد شاید بد نباشد بخش­‌هایی از آن را در دسترس عموم قرار دهم. شاید خوانندگانی پیدا شوند که چنین مطالبی را بخوانند و شاید از میان آنها کسانی پیدا شوند که بر محتوای این نوشتار تأمّل کنند.

بخش­‌هایی از نامۀ مورد نظر

1- متأسفّانه، جریان کلّی حاکم بر فضای آموزش عالی کشور (تأکید و تمرکز بیش از حدّ بر بهبود رتبه‌­­ها، کمیّت­‌ها و به ویژه تعداد مقالات، آن هم از طریق نظام تشویق و تنبیه بیرونی) جریانی بسیار اشتباه، ناکارآمد، غیرعلمی[2](در تضاد با یافته‌­های علمی) و مضرّ است، بنابراین، هر دانشگاه داخلی نیز که بدون توجه به انحراف­‌های مذکور، تمام توان خود را بر «بهبود رتبه و امتیاز خود در این فضای بیمار» متمرکز کند، از یک سو، بیش از سایرین به استقبال ویروس­‌ها و بیماری­‌های ساطع شده از جانب نهادهای بالادستی نظام آموزش عالی (شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزات عتف) می‌­رود و از سوی دیگر، به سهم خود، در جهت گسترش، تشدید و تعمیق بیماری­‌های مورد نظر در نظام آموزشی و کل جامعه نیز ایفای نقش خواهد کرد[3]. «توجه به شاخص‌­های علم‌­سنجی و تشویق پژوهشگران بر اساس آنها»، چنانچه در «جای خود» قرار بگیرد، نه تنها مفید، بلکه ضروریست، امّا تا وقتی تمرکز بر این مسائل، به قیمت غفلتِ بیش از پیش از ارکان اصلی دانشگاه[4] (فعّالیت­‌های بسیار مهم امّا غیر امتیاز-محوری مانند آموزش، نشاط علمی، رونق فعّالیت­‌های فوق برنامۀ داوطلبانه، افزایش علاقۀ درونی به علم و پژوهش، احساس مسئولیت در خصوص مسائل و مشکلات جامعه و واکنش علمی نسبت به آنها و غیره) باشد، «تیز کردنِ تیغِ نظامِ تشویق و تنبیه بیرونی با سوهان شاخص‌­های نظام‌­های رتبه‌­بندی»، احتمالاً به عمیق‌­تر شدن جراحت­‌های آزاردهندۀ جسم مصدومِ دانشگاه منجر خواهد شد و نه یک «جراحی شفابخش»!

2- بدیهی است در هر جامعه­‌ای، از مراکز علمی و تحقیقاتی (شامل دانشگاه‌­ها) انتظار می‌­رود که بیش از هر جای دیگری «دانش‌­بنیان» باشند، یعنی بر اساس اصول علمی و یافته­‌های پژوهشی تصمیم‌­گیری کنند. به ویژه، در خصوص دانشگاه رازی که یکی از دو رکن اصلی شعار و چشم انداز خود را «پیشرو در تحقق جامعۀ دانش‌­بنیان» عنوان کرده­است، این انتظار به صورت دوچندانی وجود دارد. این بندۀ خدا، در درس مدیریت که طی دورۀ کارشناسی در همین دانشگاه رازی گذرانده‌­ام، یاد گرفته­‌ام که نگاه مکانیکی به زیردستان، نگاهی غلط و کهنه است که از مدیریت کلاسیک[5]  (اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم) به یادگار مانده است. از نظر این مکتب، به کارکنان مانند روبات­‌های یک کارخانه یا گیاهان یک مزرعه نگریسته می‌­شود، به طوری که با تقویت و تدقیق نیروهای بیرونی وارد آمده بر آنها می‌­توان بهترین عملکرد را به دست آورد. قائلان به این مکتب فکر می­‌کردند همان طور که با افزایش کود و نوری که به گیاهان مزرعه می‌­رسد یا با افزایش سوختی که در موتورخانۀ کارخانه می‌­سوزد نیروی وارد شده در جهت فعّالیت گیاهان یا تجهیزات، بیشتر و در نتیجه، عملکردشان بهتر خواهد شد، در سازمانی با کارکنان انسانی نیز می‌­توان از طریق اقداماتی نظیر «تعیین دقیق وظایف و مسئولیّت­‌ها»، «نظارت بر کار کارکنان» و «تدوین نظام پاداش و تنبیه به منظور سوق دادن کارکنان به انجام هر چه بیشتر و هر چه دقیق‌­تر وظایفشان»، بهترین عملکرد را به دست آورد. با گذشت زمان، به زودی اشتباه و ناقص بودن این مکتب آشکار شد. یکی از آزمایش­‌هایی که انتشار نتایج آن به حذف نگاه کلاسیک کمک شایانی کرد مطالعۀ جورج التون مایو در کارخانۀ وسترن الکتریک بود. التون مایو به بررسی متغیّرهای محیط کار بر عملکرد کارکنان پرداخته و با کمال تعجّب، مشاهده کرد که انواع تغییرات مثبت و منفیِ متغیّرهای فیزیکیِ محیط (دما، نور و غیره)، همواره افزایش عملکرد کارکنان را در پی داشت. علّت آن بود که وقتی کارکنان می‌­دیدند که گروهی دانشمند (التون مایو و همکارانش) در مورد آنها و محیط کاریشان مطالعه می­‌کنند، اعتماد به نفس­شان افزایش یافته و احساس بهتری نسبت به کار پیدا می­‌کردند. تأثیر این پیامدهای روحی-روانی در کارکنان به اندازه‌­ای بود که تأثیر متغیّرهای فیزیکی محیط کار را به حاشیه می‌­راند. التون مایو نهایتاً اعلام کرد که اوّلاً، در سیستم‌های انسانی، عملکرد نهایی بیش از آنکه تحت تأثیر متغیّرهای بیرونی باشد، به میزان «رضایت شغلی» و «احساس کارکنان نسبت به سازمان و کارشان» وابسته است و ثانیاً، احساس درونی مطلوب در کارکنان نیز وقتی حاصل می­‌شود که از طریق مشارکت در تصمیم­‌گیری­‌ها و امثال آن، به رسمیت شناخته شوند.

در اینجا، شایسته است دو پاراگراف زیر (از مقالۀ "«توسعۀ علم» با «رویکردی غیرعلمی» در ایران") را نیز مطالعه بفرمایید:

"بیش از نیم قرن است که ثابت شده مشوّق‌­های مالی صرفاً در مواقعی که وظایف محوّل شده از نوع مکانیکی، بدون ­انعطاف و غیرذهنی باشند، یعنی وقتی مجموعه‌­ای از قواعد ساده و مقصد مشخّصی برای رفتن وجود داشته باشد، عملکرد افراد را بهبود می­‌بخشند. در مقابل، وقتی انجام وظایف محوّل شده مستلزم کاربرد قابلیت­‌های ذهنی (حتّی در پایین‌­ترین سطوح آن) هستند، مشوّق­‌های مالی نه تنها بهبود عملکرد را به دنبال ندارند بلکه آن را ضعیف می­‌کنند. این نوع مشوّق‌­ها ذهن را متمرکز و محدود می­‌کنند و لذا فقط در مواقعی کارآمدند که هم هدف، کاملاً واضح و هم راه و روش رسیدن به آن کاملاً ساده و بدیهی باشد. به‌­عبارتی دیگر، مشوّق‌های مالی در بهترین حالت فقط بُعدِ کمّیِ عملکرد را افزایش می‌­دهند امّا در مورد کیفیت عملکرد، یا بی‌­اثر هستند و یا مخرّب. نظام تشویقیِ مناسب برای فعّالیت­‌های مبتنی بر کاربرد مهارت­‌های ذهنی، بر تقویت انگیزه­‌های درونی افراد متمرکز است. در این نوع نظام تشویقی، از یک سو، به افراد حقوق‌­هایی کافی و منصفانه به‌­صورت ثابت پرداخت و امنیت شغلی آنها در سطح قابل قبولی تأمین می­‌شود و از سوی دیگر، بر سه مؤلّفۀ «خودمختاری[1]»، «تبحّر[2]» و «آرمان[3]» تأکید می­‌گردد. خودمختاری به معنای برآورده کردن میل فطری افراد به عدم محدودیت و داشتن آزادیِ­‌عمل است، تبحّر، به گرایش درونی افراد به تسلّط در یک مهارت یا تخصص مربوط می­‌شود و منظور از آرمان این است که افراد ذاتاً تمایل دارند کارهایی که در جهت منافع شخصی خود انجام می‌­دهند در عین حال در خدمت یک مجموعۀ بزرگتر نیز قرار گیرد و نهایتاً بهبود محیط پیرامونی را نیز به دنبال داشته باشد. به‌­عبارتی دیگر، یکم، به پرسنل «خودمختاری و آزادی عمل» داده می­‌شود، دوّم، فرصت­‌هایی برای آنها ایجاد می­‌شود که بتوانند در زمینۀ شغلی-تخصصی خود «متبحّر» شوند و سوّم، فضا به گونه‌­ای مدیریت می­‌شود که «احساس مفید و مؤثّر بودن» در آنها شکل بگیرد (Pink, 2009).
همان‌­طور که «استیگلیتز[4]» (1999: 215) بیان می‌­دارد: اگر چه مشوّق‌­های بیرونی می‌­توانند برخی اصلاحات کوتاه­‌مدّت رفتاری را در پی داشته باشند، امّا، در مقایسه با آثار ناشی از تغییر نظام انگیزشی درونی، اصلاحات مبتنی بر مشوّق‌­های بیرونی صرفاً از یک دیدگاه کوته­‌نگرانه ممکن است دارای اولویت به‌­نظر آیند. با حذف مشوّق‌­های بیرونی، رفتارهایی که به­‌وسیلۀ آنها تغییر کرده بودند بر همان محرّک­‌های سابق خود مبتنی می­‌گردند و لذا به حالت اوّلیه بازخواهند گشت. ... یک سیستم با­کیفیت و موثّر را نمی­‌توان بر ستون­‌های «نظارتِ بیرونی» و «پاداش­ دادن به کیفیت» بنا نهاد. چنین سیستمی تنها می­‌تواند با تکیه بر اخلاقیات درونیِ حاصل از عزّت نفس و مباهات کارگران که موجب می­‌شود انجام کار باکیفیت را به­ خودیِ خود ارزشمند بشمارند، پایه گذاری شود. ... تغییراتی که با رویکرد شرطی‌­سازی (هویج و چماق) ... تحمیل شوند، حتّی اگر موفّق باشند، اصلاحات ماندگاری نخواهند بود. این کار انگیزۀ مردم برای شکوفا ساختن قابلیت‌هایشان را تحلیل می­‌برد و اعتماد به نفس آنها برای استفاده از درک و فهم خودشان را تضعیف خواهد کرد. ...."

جالب‌تر آنکه مطالب بالا، از دل فضای حاکم بر جوامع غربی مطرح شده که تأکید و تمرکز آنها بر مادّیات و لذّات دنیوی است (لااقل به زعم بسیاری از ما)ِ؛ آنها که تأکیدشان صرفاً بر کسب قدرت و ثروت‌های دنیوی است از نیم قرن پیش به این نتیجه رسیده‌اند که موفقیّت‌های مادّی و دنیوی را نمی‌توان با تکیه بر تشویق و تنبیه بیرونی به دست آورد، امّا ما که بر اساس نقشۀ جامع علمی کشور، ادّعا و رسالتمان چیزهایی در سطحِ «تحقق آرمان‌های متعالی انقلاب اسلامی ... احیای تمدّن عظیم اسلامی ... برقراری عدالت و معنویت در جهان ... علمی که دارای سه شاخصه عدالت، معنویت و عقلانیت است، ... علم هدایت‌گر و هدفمندی آخرت گرایانۀ علم و فناوری ... کرامت انسان با تکیه بر فطرت حقیقت‌جو ... تکریم علم و عالم، ارزشمندی ذاتی علم ... کمال آفرین ... اخلاق محوری و ...» است، می خواهیم با تمرکز صرف بر سیاست‌های «چماق و هویج» (آن هم به پشتوانۀ رانت نفتی) به این اهداف متعالی دست پیدا کنیم!

بنابراین، اگر دانشگاه رازی می­‌خواهد «در تحقق جامعۀ دانش­‌بنیان، پیشرو باشد» باید در «کاستن از میزان تکیۀ خود بر تشویق و تنبیه‌­های بیرونی»، «تمرکز بیشتر بر انگیزه­‌های درونی» و «گفتگو با دانشگاهیان و مشارکت دادن آنها در تصمیم‌­گیری­‌ها» پیشرو باشد. این در حالیست که در دانشگاه رازی (مانند سایر بخش­‌های جامعه)، تصمیم‌­ها اوّلاً، به صورت متمرکز و بدون مشارکت دانشگاهیان (حتّی اعضای هیأت علمی) اتّخاذ می‌­شود و ثانیاً، تنها ابزار مدیریت دانشگاه برای جهت‌­دهی به فعّالیت­‌های افراد همانا «نظام تشویق و تنبیه بیرونی» است. چگونه ممکن است دانشگاه رازی، هم بنا داشته باشد که «در تحقق جامعۀ دانش­‌بنیان، پیشرویی کند» و هم سازوکار مدیریتی آن به طور کامل با مکتب مدیریتی­‌ایی انطباق داشته باشد که علم و پژوهش، از حدود یک قرن پیش، ناقص و ناکارآمد بودن آن را اثبات کرده و لذا آن را کنار گذاشته است؟ البته، این بندۀ خدا به هیچ وجه انتظار ندارم که بدون ایجاد تحوّلات بنیادین در نظام آموزش عالی و حتّی کلیّت جامعه، رویکرد مدیریتی یکی از دانشگاه­‌های کشور بتواند با اصول و یافته­‌های پژوهشیِ دانشِ مدرنِ مدیریت سازگار شود[6]، امّا کمترین چیزی که انتظار می‌­رود آن است که دانشگاهی که به دنبال «پیشرویی در تحقق جامعۀ دانش­‌بنیان» است، به شکل محسوسی از «مدیریت کلاسیک» فاصله گرفته و به مکاتب مدرن دانش مدیریت نزدیک شود، یا لااقل، دغدغۀ فاصله گرفتن از رویکرد کلاسیک و نزدیک شدن به رویکردهای انسان‌محورِ مدرن در آن احساس شود. در مقابل، آنچه دیده می‌­شود این است که اتّفاقاً، تصمیم‌­سازان دانشگاه، درست مانند تصمیم­‌گیرندگان سایر بخش­‌های جامعه، صرفاً بر این تمرکز دارند که با استفاده از روش­‌ها و رویکردهای کلاسیک مدیریت، جایگاه دانشگاه را بر اساس معیارهای برآمده از رویکردِ غیرعلمیِ حاکم بر فضای آموزش عالی کشور بهبود ببخشند! به عبارتی دیگر، آنها می­‌خواهند از طریق روش­‌ها و رویکردهایی که «دانش» بین 50 تا 100 سال پیش اشتباه و ناکارآمد بودن آنها را اثبات کرده است در «تحقق جامعۀ دانش‌­بنیان» پیشرو شوند! نتیجۀ پیگیری این رویکرد، پیشرو شدن در گسترش «شبهِ­‌دانشِ نفت­‌بنیان»[7] خواهد بود و نه «جامعۀ دانش­‌بنیان»!

3- بیشتر تصمیم­‌گیرندگان دانشگاه رازی، مانند بسیاری دیگر از تصمیم­‌گیرندگان سایر بخش­‌های جامعه، عمدۀ مطالب بالا را دانسته (ولو با بیان و ادبیاتی متفاوت) و بعضاً در گفتگوهای غیررسمی روزانه نیز در خصوص آنها صحبت می­‌کنند، امّا وقتی در موضع تصمیم­‌گیری قرار می­‌گیرند، بدون کوچکترین توجّهی به آنها، هم‌­راستا با همان رویکرد و جریانی رفتار می­‌کنند که خودشان در گفتگوهای غیررسمی روزانه به نقد و گله­‌کردن از آن می‌­پردازند[8]. جالب‌­تر آن که با این وجود، حتّی هنگام نماز و نیایش نیز وجدانشان اذیّت نمی­‌شود، چرا؟ فکر می­‌کنم علّت اصلی آن این است که آنها هم از مردمان سرزمین «نمیشگان»[9] هستند و لذا وقتی به صورت حضوری در خصوص مطالب بالا با آنها صحبت می­‌کنید پاسخ می­‌دهند که: «بله، حرف­‌هات درسته، من هم قبول دارم، ولی ...»؛ تمام چیزهایی که پس از واژۀ «ولی» می­گویند را می­توان در این یک کلمه خلاصه کرد که: «نمیشه!». البته درست هم می­‌گویند؛ تا زمانی که «نخواهیم»، «نخواهد شد» و تا زمانی هم که از باور «نمیشه» دست برنداریم، «نخواهیم خواست»، امّا اگر «بخواهیم»، «خواهد شد»؛ به قول یکی از دوستان: «از بیرون کردن شاه و تغییر نظام شاهنشاهی که سخت‌­تر نیست، فقط کافیست بخواهیم و تلاش کنیم (هم تلاش فکری و هم تلاش عملی)».

4- یکی از دلایلی که مخالفان با رویکردِ حاکم بر نوشتارِ حاضر (مبنی بر هدف­‌گذاری جهت اصلاح بنیادین رویکرد دانشگاه، انجام مطالعات بلندمدّت جهت فراهم آوردن امکان تصمیم‌­گیری صحیح، گفتگو با دانشگاهیان و مشارکت دادن آنها در تصمیم­‌گیری­‌ها و غیره) به آن استناد می­‌کنند آن است که: «زمان نداریم». آنها می­گویند: «اوّلاً، باید هر چه سریع‌تر از سطح نظری بیرون آمده و با اصلاح مقررات قبلی، گام برداشتن را آغاز کنیم و ثانیاً، دورۀ زمانی چنین مطالعات بلندمدّتی از بازۀ زمانی متداول روی کار بودن مدیران در ایران بیشتر است و لذا هنوز مطالعات مورد نظر به پایان نرسیده و هنوز از دل گفتگو­ها و هم‌­فکری­‌ها، توافقی بیرون نیامده، عمر مدیریتی ما به اتمام رسیده و افراد دیگری با دیدگاه­‌های کاملاً متفاوت به جای ما خواهند نشست، تمام کارهای نیمه­‌کاره (و حتّی تکمیل شده) ما را کنار خواهند گذاشت و از صفر شروع خواهند کرد. بنابراین، مجبوریم با در نظر گرفتن زمان محدودی که در اختیار داریم، سریع‌تر تصمیم­‌گیری کرده و به عمل بپردازیم». در پاسخ به این ایراد، لازم است به چند نکته اشاره کنم:

1-4 به نظر این بندۀ خدا، ایراد مطرح شده، در بنیادی‌­ترین سطح، در یکی از دیدگاه­‌های بنیادین اشتباه و در عین حال رایج در جامعه ریشه دارد. دیدگاهی که اصرار دارد: «باید هر چه سریع‌تر از گفتگو و حرّافی (به زعم قائلان به این دیدگاه) دست برداشته و به کار و عمل بپردازیم». در این رابطه، شما را به مطالعۀ متنی ارجاع می­‌دهم که پیش‌تر در این رابطه نوشته‌­ام و منتشر شده‌­است[10].

2-4 اتّفاقاً، معضل «کوتاه بودن دورۀ مدیریتیِ مدیران در ایران (شامل دانشگاه­‌ها)»، اهمیّت «مبتنی کردن تصمیم‌­ها بر مطالعات تفصیلی و همچنین بر گفتگو و هم­فکری با زیردستان» را دوچندان می­‌کند. وجود معضل مورد نظر، دو راه در پیش روی مدیران قرار می‌­دهد: اوّل این که در تصمیم‌­گیری عجله کرده و تلاش کنند مجموعه را به سهم خودشان و بر اساس تصمیم­‌های عجولانه‌­ای که گرفته‌­اند چند گام به جلو ببرند و دوّم آن که تلاش کنند رویه­‌هایی را جهت افزایش سطح مشارکت اعضای مجموعه (در اینجا دانشگاهیان) و تصمیم‌­سازی مشارکتی نهادینه کنند. ماهیّت چنین رویه‌­هایی به گونه‌­ایست که در صورت ایجاد، میل به بقا دارند، چرا که برای یک مدیر جدید، حذف یک رویۀ مشارکتی هزینۀ بسیار بالایی داشته و اعتراضات قابل توجّهی را در پی خواهد داشت. متأسّفانه، بیشتر مدیران در هنگام قرار گرفتن در چنین موقعیّت­‌هایی گزینۀ اوّل را انتخاب کرده و با اتّخاذ تصمیم‌­های عجولانه، غیرکارشناسانه و تک بعدی[11] و حرکت در چارچوب آنها، اگر چه سریعتر به مرحلۀ «عمل» رسیده و کارنامه و گزارش عملکردی از خود به یادگار می­‌گذارند، امّا در واقع، هم تصمیم­‌های آنها و هم نتایج حاصل از این تصمیم‌­ها به گره­‌های جدیدی تبدیل می­‌شود که بر کلاف سردرگم حاصل از صدها تصمیم عجولانه، غیرکارشناسانه و تک بعدی سابق اضافه می­‌شوند؛ گره­‌هایی که احتمالاً مهم­ترین چالش­‌های مدیران بعدی را تشکیل خواهند داد! اینجانب، در راستای گزینۀ دوّم، در همان روزهای اوّل همکاری­‌ام، به معاون اسبق پژوهشی دانشگاه پیشنهاد دادم که از معاونان و مدیرهای اسبق پژوهشی دعوت کرده، با آنان راجع به مسائل اصلی حوزۀ معاونت پژوهشی گفتگو و هم­فکری کرده و سعی کند این ارتباط را نهادینه کند تا اوّلاً، پس از تغییر ایشان، خود او و تجربه­‌ها و برنامه­‌هایش نیز مانند معاونان سابق و تجربه­‌ها و برنامه­‌هایشان به صورت ناگهانی کنار گذاشته نشده و بلااستفاده نشوند و ثانیاً، برخی تصمیم­‌گیری­‌های مهم را با مشارکت آنان پیش ببرد. علاوه بر معاونان و مدیر­های اسبق پژوهشی، پیشنهاد کردم هم شورای عالی پژوهش دانشگاه (به صورت رسمی یا غیررسمی)، متشکّل از افراد کلیدی و محوری دانشگاه تشکیل شده و تصمیم­‌هایی که ماهیّت بلند مدّت دارند (به ویژه رویکردها و سیاست‌­ها) با مشارکت و توافق آنها اتّخاذ شوند[12] و هم این که در خصوص تصمیم‌­های مربوطه از اعضای هیأت علمی نیز نظر سنجی شود، امّا ایشان، علی‌­رغم استقبال زیاد از این پیشنهاد و حتّی برنامه‌­ریزی اوّلیه جهت دعوت از معاونان و مدیرهای سابق پژوهشی، این کار را در اولویت­‌های بعدی (در مقایسه با کارهای روزمرّه و به ویژه جلسات متعدّد رایج) قرار دادند که موجب شد عملیاتی نشود. مختصر آنکه، چنانچه تصمیم­‌ها با مشورت دانشگاهیان و با تکیه بر مطالعات پشتیبانِ جامع اتّخاذ شوند، میل به بقا خواهند یافت.

3-4 یکی از دلایلی که مخالفانِ «دنبال کردن رویه‌­های مشارکتی برای اتّخاذ تصمیم­‌ها» مطرح می­‌کنند و پُر بی راه هم نیست، این است که: «هیچ کدام از ما (شامل دانشگاهیان) اهل گفتگو نیستم و حداقل‌­های آن را رعایت نمی­‌کنیم؛ اوّلاً، از پیشنهاد گفتگو و مشارکت استقبال نمی‌­شود. مثلاً وقتی از طریق اتوماسیون اداری از تمام اعضای هیأت علمی خواسته می‌­شود که در خصوص تصمیم خاصّی اظهار نظر کنند، نهایتاً 4-3 نفر پاسخ می­‌دهند. ثانیاً، اگر بخواهیم به گفتگوی حضوری بپردازیم، درد دل همه باز شده و چنان باب هزاران موضوع، گلایه، خاطره و حرف و حدیث را باز می­‌کنند که امکان جمع کردن آن وجود ندارد (حتّی در بلند مدّت)؛ ما ویژگی­‌های حداقلی لازم برای گفتگو و تصمیم­‌گیری مشارکتی (گوش دادن به طرف مقابل و قطع نکردن سخن او، خود-مطلق بین نبودن، توان متمرکز کردن ذهن و زبان بر موضوعی مشخص، توان سازمان­دهی به موضوعی خاص برای بیان کردن آن در زمانی مشخص و غیره) را دارا نیستیم». همان‌­طور که اشاره شد، این بندۀ خدا نیز با ادّعای بالا موافقم، امّا معتقدم این مقدّمه به آن نتیجه (لزوم چشم‌پوشی از گفتگو و مشارکت دادن زیردستان در تصمیم‌­گیری‌­ها) ختم نمی­‌شود. اجازه بدهید ابتدا، دو حدّ افراطی مسئله را با هم مقایسه کنیم، یعنی حالتی که «تصمیم­‌ها به صورت کاملاً متمرکز، بدون گفتگو و مشارکت و در زمان مناسب اتّخاذ می‌­شوند» با حالتی که «تلاش جهت حصول حداقلی از توافق از طریق گفتگو و مشارکت چنان طولانی و زمان­‌بر می‌­شود که هیچ­گاه به مرحلۀ اتّخاذ تصمیم نمی­‌رسد». به نظرم، حالت دوّم، حتّی در نوع افراطی آن (که هیچ­گاه به تصمیم­‌گیری ختم نمی­‌شود) از حالت اوّل بهتر و ثمربخش‌­تر است. فرض کنیم مدیران عالی دانشگاه رازی از امروز تصمیم بگیرند تدوین شیوه‌­نامه‌­های پژوهشی را بر گفتگو و حصول حداقلی از توافق جمعی مبتنی کنند و به خاطر اینکه دانشگاهیان اهل گفتگو و توافق کردن نیستند، این کار موجب شود مثلاً تا پنجاه دیگر هیچ شیوه­‌نامۀ جدیدی تصویب نشود. به نظرم اگر واقعاً تلاش شود که گفتگوهایی جدّی در دانشگاه شکل بگیرد، نتایج ضمنی حاصل از این گفتگوها به اندازه‌­ای چشمگیر خواهد بود که خلاء ناشی از ضعف یا حتّی فقدان شیوه‌­نامه‌­ها را جبران خواهد کرد، زیرا گفتگوهای مورد نظر موجب خواهد شد دانشگاهیان (اعضای هیأت علمی، دانشجویان و کارمندان) نسبت به کار و تلاش علاقه‌­مند شده و باور کنند که «واقعاً می­‌توان از طریق علم و پژوهش، وضعیت اقتصادی-اجتماعی منطقه و جامعه را بهبود بخشید». به عبارت دیگر، گفتگوهای مورد نظر، به جای متّکی بودن افراد به تشویق و تنبیه بیرونی، علائق و انگیزه‌های درونی آنها را بیدار و فعّال کرده و موجب می‌­شود بدون توجه به اینکه فعّالیت­‌هایشان قرار است چه مزایای مادّیِ کوتاه مدّتی برایشان داشته باشد، با تمام وجود از طریق آموزش، یادگیری و پژوهش در جهت اعتلای دانشگاه، منطقه و جامعه کوشش کنند. این اتّفاق، قطعاً در راستای پیگیری اهداف کمّیِ کنونی (بهبود رتبه دانشگاه در نظام­‌های رتبه‌­بندی، افزایش تعداد مقالات Q1 و غیره) نیز موفقیّت­‌هایی به دنبال خواهد داشت؛ آن هم موفقیّت­‌هایی طبیعی و واقعی و نه ظاهری و توخالی! در مقابل، اگر دانشگاهیان به علّت قرار گرفتن در سیستمی با تصمیم­‌گیری متمرکز، به مرور علائق و انگیزه‌­های درونی خود را از دست بدهند، حتّی دقیق‌­ترین نظام­‌های پاداش و تنبیه هم به دانشگاهی «کارآمد و اثربخش» منجر نخواهد شد. در کلاس مدیریت دانشگاه رازی که پیش از این بدان اشاره کردم، همچنین با نظریۀ «پذیرش اختیارِ چستر بارنارد (1961-1886)» آشنا شدم که حدود یکصد سال پیش مطرح شده و مورد توافق عموم عالمان مدیریت قرار گرفته است. این نظریه می­‌گوید: «زیردستان صرفاً در صورتی دستورات و مقررات ابلاغ شده از بالا را به شکلی با کیفیت و اثربخش اجرا می­‌کنند که از حیث درونی آن تصمیم­‌ها را پذیرفته و نسبت به آنها احساس همدلی داشته باشند (لااقل در سطحی حداقلی)، در غیر این صورت، انواع نظارت­‌ها و دوربین­‌ها و تنبیه­‌ها و تشویق­‌ها هم نخواهد توانست برآیند فعّالیت­‌های سیستم را «کارآمد و اثربخش» کند». دانشگاه رازی چگونه می‌­تواند بدون لحاظ کردن چنین نظریات علمی در فرآیند­های تصمیم­‌سازیِ خود، در «دانش‌­بنیان شدن جامعه»، پیشرو شود؟

در اینجا لازم است در خصوص نکتۀ دیگری هم بحث شود. ممکن است برخی خوانندگان احتمالی بگویند: «در عمل باید یک حدّ وسط را اختیار کرد که طیّ آن، هم گفتگو و مشارکت در تصمیم­‌گیری­‌ها در یک حدّ قابل قبولی وجود داشته باشد و هم اینکه تصمیم­‌ها هم در زمانی قابل قبول اتّخاذ شده و شیوه­‌نامه‌­ها به­‌موقع به‌­روزرسانی شوند». این حرف، اگر چه از جنبه­‌هایی صحیح و غیر قابل انکار است امّا نکتۀ ظریفی وجود دارد که اگر به آن توجه نشود، نتیجۀ پیگیری این رویکرد نیز با همان حالت افراطی اوّل (تصمیم‌­گیری کاملاً متمرکز و بودن مشارکت و گفتگو) منطبق خواهد شد. علی‌القاعده، در تمامی گوشه و کنار جامعه نیز که حالت افراطی اوّل غالب است، مدیران مربوطه با همین رویکرد به اصطلاح «بینابینی» پیش رفته و به این نقطه رسیده‌­اند؛ بعید است شخصی پیدا شود که در مقام نظر، مخالف گفتگو و مشارکت بوده و از دیدگاه بینابینی مذکور دفاع نکند. نکتۀ ظریفی که به نظرم در اینجا باید به آن توجه شود آن است که تمامی مدیران و تصمیم­‌گیرندگان خُرد و کلان نظام آموزش و پژوهش کشور، در تمام موقعیّت­‌های تصمیم­‌گیری، باید خود را بر سر یک دوراهی ببینند که یک راهِ آن در جهت «گسترش شبهِ‌­دانشِ نفت­‌بنیان» است و راه دیگر آن در جهت «توسعۀ دانش­‌بنیان». توضیحِ اینکه چرا فکر می­‌کنم تمام تصمیم­‌های نظام آموزش و پژوهش کشور در وسط چنین دوراهی­‌ایی اخذ می‌­شوند مفصّل بوده و خارج از حوصلۀ نوشتار حاضر است؛ به علاقه­‌مندان پیشنهاد می­‌کنم جهت مطالعۀ توضیحات مربوطه به مقالۀ "«توسعۀ دانش­‌بنیان» یا «شبه‌­دانشِ نفت­‌بنیان»: مسئله این است[13]" رجوع کنند. به هر حال، معتقدم چنانچه تصمیم­‌گیرندۀ مورد نظر، اوّلاً، متوجه این دوراهی سرنوشت ساز بوده و ثانیاً، تمام همّ و غمّش سوق دادن تصمیم­‌ها در جهت «توسعۀ دانش‌­بنیان» باشد و لذا رویکرد بینابینی مورد نظر را در چارچوب مسیر «توسعۀ دانش‌­بنیان» پیاده‌­سازی کند، رویکرد بینابینی­‌اش نتایج قابل قبولی به دنبال خواهد داشت، امّا چنانچه متوجه دوراهی مورد نظر نبوده و لذا، آگاهانه یا ناخودآگاه، در راستای مسیر «شبه‌­دانشِ نفت­‌بنیان» قرار گرفته باشد، پیامدهای اتّخاذ رویکرد «بینابینی (حفظ تعادل میان گفتگو و مشارکت از یک سو و تصمیم‌­گیری به موقع از سوی دیگر)»، برای او و مجموعه‌اش، هیچ تفاوتی با پیامدهای اتّخاذ رویکرد افراطی اوّل (تصمیم­‌گیری کاملاً متمرکز و بدون گفتگو و مشارکت زیردستان) نخواهد داشت. متأسفانه، آنچه در عمل مشاهده می­‌شود این است که بیشتر مدیران و تصمیم­‌گیرندگان نظام آموزش و پژوهش کشور، متوجه دوراهی سرنوشت‌­ساز مورد نظر نبوده و یا به آن توجه نمی­‌کنند.

4-4 از مدیران دانشگاه رازی (و مدیران سایر بخش­‌های جامعه) در خواست می­‌کنم در خصوص مطلب زیر تأمّل کنند:

به نظر شما، اگر طی یک پرسشنامۀ آنلاین اینترنتی (که امکان مشخص کردن اینکه کدام پاسخ متعلّق به کدام پاسخگو بوده است وجود ندارد)، پرسش­‌های زیر از زیردستانتان پرسیده شود، جمع بندی پاسخ­‌های آنها چگونه خواهد بود؟

-         به چه میزان از سیاست­‌ها و روال مدیریتی مجموعه رضایت دارید؟

-         به چه میزان با تصمیم‌­ها و مقررات داخلی مجموعه احساس همدلی می­‌کنید؟

-         به چه میزان امکان مشارکت در تصمیم­‌گیری­‌ها برایتان فراهم شده است؟

-         با توجه به سطح مشارکت دادن شما در تصمیم­‌گیری­‌های مجموعه، فکر می­‌کنید آیا برای مدیران این امکان وجود داشته است که بیش از این شما را در تصمیم­‌گیری­‌ها دخیل کنند؟ چقدر؟

-         به چه میزان فکر می­‌کنید نکات و توصیه‌­های مفیدی دارید که مناسب است در تصمیم‌­­گیری­‌ها و تدوین مقررات داخلی لحاظ شوند امّا امکان مطرح کردن آنها برای شما فراهم نشده است؟

و غیره.

اگر فکر می­‌کنید پاسخ­‌ها حداقل قابل قبولی از همدلی را نشان خواهند داد، این بندۀ خدا کاملاً با شما مخالف هستم. شاهد آن هم اینکه در یکی از جلساتی که در سالن جلسات حوزۀ ریاست دانشگاه برگزار شد، یکی از اعضای محترم هیأت علمی (که اتّفاقاً، به خاطر سِمَت‌­شان در اکثر جلسات مهم و تصمیم­‌گیری‌­های مربوطه حاضر هستند) در حضور رئیس محترم دانشگاه و معاون و مدیران محترم آموزش و تحصیلات تکمیلی، خطاب به نمایندگان معاونت پژوهشی (شامل اینجانب که چند ماهیست عضو ناچیزی از آن بوده‌­ام)، گفتند: «شما به مقالات فلان و بهمان چه جوری امتیاز می‌­دید؟» [با لحنی که حاکی از گلایه است و بر این معضل دلالت می­‌کند که: «شماها برای خودتان یک تصمیم‌­های اشتباهی گرفته‌­اید و خودتان هم ازش سر در نمی‌­آورید]. این نوع گفتار و با همین لحن، ادبیات رایج در میان تمامی اعضای هیأت علمی دانشگاه (و احتمالا کارمندان) است و اتّفاقاً حق هم دارند که این گونه صحبت کنند، زیرا نه تنها در تصمیم­‌گیری­‌های مربوطه مشارکت داده نشده‌­اند، بلکه در ارتباط با آنها حرف­‌های زیادی هم دارند که هیچ­گاه شنیده نشده است (یا لااقل خیلی کم شنیده شده است).

امّا اگر در این خصوص با این بندۀ خدا موافقید که «پاسخ‌­های داده شده به پرسش­‌های بالا، میزان بالایی از عدم همدلی، نارضایتی و چیزهایی مانند این را نشان خواهند داد» و در عین حال، قبول هم دارید که «دانش، بر اهمیّت محوریِ همدلی و احساس رضایت نسبت به محیط کاری تأکید دارد»، در راستای «پیشرو شدن در تحقق جامعۀ دانش‌بنیان»، باید این معضل را در صدر مسائل قرار داده و برای آن فکری بفرمایید.

در اینجا، لازم است به نکتۀ ظریف دیگری هم اشاره شود: احتمالاً، مدیران در مواجهه با مطلب بالا خواهند گفت که «اتّفاقاً بارها پیش آمده که در خصوص برخی مقررات و تصمیم­‌گیری‌­های مهم، از طریق اتوماسیون اداری یا غیره از اعضای هیأت علمی نظرخواهی شده، امّا فقط چیزی در حدود 1% به آن پاسخ داده‌­اند (به عنوان نمونه، در خصوص «برنامۀ راهبردی و عملیاتی دانشگاه»). اوّلاً، این بندۀ خدا نیز وجود این مشکل را قبول دارم[14] و ثانیاً، پیشنهاد می‌کنم که پرسش­‌هایی مانند 3 پرسش زیر نیز در پرسشنامۀ آنلاین مذکور گنجانده شوند، امّا نکتۀ مهم، چیز دیگریست که در ادامۀ 3 پرسش زیر به آن پرداخته شده است.

-         به چه میزان با «برنامۀ راهبردی و عملیاتی دانشگاه» احساس همدلی می­‌کنید؟

-         به چه میزان از محتوای «برنامۀ راهبردی و عملیاتی دانشگاه» اطّلاع دارید؟

-         آیا از شما پیش از تصویب «برنامۀ راهبردی و عملیاتی دانشگاه» در مورد آن نظر خواهی شده است؟ به چه میزان مشارکت کرده­‌اید؟ (آیا از شما خواسته نشده که نظر بدهید و یا علی رغم اینکه خواسته شده است خودتان کم لطفی کرده و نظراتتان را مطرح نکرده­‌اید؟)­

آیا عدم پاسخگویی زیردستان (در اینجا اعضای هیأت علمی) به نظرسنجی­‌های احتمالی (مثلاً در خصوص برنامۀ راهبردی و عملیاتی دانشگاه) به معنای اعلام رضایت آنهاست؟ یعنی آیا بیشتر آنها برنامه را خوانده و چون به طور کامل با آن موافق بوده­‌اند، سکوت اختیار کرده‌­اند و لذا سکوتشان نشانۀ رضایت است؟ بعید می­‌دانم کسی چنین فکر کند و لذا این گزینه را بدون بحث و گفتگو کنار گذاشته و به حالت دیگر مسئله می‌­پردازم، یعنی حالتی که عدم مشارکت زیردستان در نظرسنجی­‌ها، به معنای این نیست که موضوعات مورد نظرسنجی واقع شده را مطالعه کرده و با آن موافق باشند بلکه یا اصلاً آن را مطالعه نکرده­‌اند و یا احساس کرده­‌اند اختلاف دیدگاه آنها با محتوای مورد نظر به اندازه‌­ای عمیق و گسترده است که ترجیح داده‌­اند از قید پاسخ دادن بگذرند. فکر می­‌کنم موافق باشید که گزینۀ اخیر را نیز کنار گذاشته و بر روی حالت دوّم متمرکز شویم، یعنی حالتی که طی آن، اکثریت زیردستان (در اینجا اعضای هیأت علمی)، اصلاً به پیام مربوطه اعتنایی نکرده ­اند. خب، در این حالت چه باید کرد؟ در چنین مواقعی، اکثریت قریب به اتّفاق مدیران، به منظور جلوگیری از «خوابیدن کار»، بدون توجه به «عدم مشارکت زیردستان»، تصمیم‌­ها را اخذ کرده و کار را جلو می‌­برند، امّا فکر می­‌کنم این رویه منطقی و قابل دفاع نباشد. احتمالاً، برخی از خوانندگان[15] خواهند گفت: «خب، چارۀ دیگری نیست. کار را که نمی­‌شود و نباید تعطیل کرد، همچنین، نمی‌­شود مدیر مجموعه، یکی یکی خدمت زیردستانش رسیده و خواهش کند که بزرگواری کرده و نقطه‌­نظرات­شان را بیان کنند؛ دندشان نرم، حقّشان است که در تصمیم­‌گیری‌­ها مشارکت داده نشوند، می­‌خواستند وقتی از آنها سئوال شد، پاسخ بدهند». توضیح اینکه چرا با این دیدگاه مخالفم کمی پیچیده و مفصّل است و به امید خدا، اگر عمری باقی بود، در آینده طی نوشتار مجزّایی به آن خواهم پرداخت[16] امّا در اینجا صرفاً از شما دعوت می­کنم دربارۀ پرسش‌­های زیر تأمّل بفرمایید:

1- آیا اصولاً سازمانی که حدّاقلی از همدلی، اعتماد و توافق جمعی در آن وجود نداشته باشد، می­تواند از «برنامۀ راهبردی و عملیاتی» سخن بگوید؟!

2- آیا برنامۀ راهبردی­‌ایی که اکثریت اعضای مجموعه، به هر دلیلی آن را نخوانده و با آن همدل نباشند، می­‌تواند کارکرد یک «برنامۀ راهبردی واقعی» را داشته باشد؟!

3- آیا مجموعه‌­ای که به هر دلیل نتواند در درون خود «گفتگو» را نهادینه کرده، «اعتماد متقابل» و «همدلی» را افزایش داده و حداقلّی از «توافق جمعی» را حاصل کند، می­‌تواند در «دانش­‌بنیان شدن جامعه» نقشی ایفا کند (آن هم به عنوان «پیشرو»)؟!

4- آیا دانشگاهی که یا مدیران آن نمی‌­توانند شرایط گفتگو و تصمیم­‌گیری مشارکتی را فراهم کنند و یا اعضای هیأت علمی آن اهل گفتگو و همراهی و همدلی نیستند، بهتر نیست به جای پرداختن به «بهبود رتبه در نظام­‌های رتبه­‌بندی» یا امثال آن، بر پیش‌­نیازهای بنیادی‌­تری متمرکز شود؟!

5- آیا وقتی در مورد یک تصمیم­‌گیری، از زیردستان نظرسنجی می­‌کنیم، مقوله­‌هایی چون «حصول حداقلی از توافق جمعی»، «همدلی» و غیره را «رکن و اصل»هایی به حساب می­‌آوریم که «بدون آنها امکان پرداختن به مرحلۀ بعدی وجود ندارد» و یا «اموری ثانویه و حاشیه­‌ای» که «اگر محقق شوند خوب است ولی اگر هم نه، چندان مهم نیست»؟!

6- آیا وقتی یک سازمان در «گفتگو و حصول توافق جمعی» مشکل دارد، نباید «برنامۀ راهبردی و عملیاتی» خود را برای رسیدن به همین هدف (توانایی گفتگو و تصمیم­‌گیری مشارکتی) تدوین کند؟!

و غیره.


5- پرسش دیگری که خوب است اندکی در مورد آن تأمّل شود این است که: «با توجه به اینکه نظام­‌های رتبه­‌بندی و شاخص­‌های علم سنجی طی 2-3 دهۀ اخیر مطرح شده­‌اند، پیش از این، بهترین دانشگاه­‌های دنیا که از یک سو چند صد سال عمر داشته و از سوی دیگر، در نتیجۀ فعّالیت­‌های علمی-پژوهشی خود دنیا را متحوّل کرده­‌اند، چگونه و با استفاده از چه ابزاری استادان و دانشجویان را به سمت فعّالیت­‌های با کیفیت و تأثیر-مدار سوق می­‌داده­‌اند؟». به نظرم، ...

جهت مطالعۀ ادامۀ نامه، اینجا کلیک کنید.

Report Page