ادامۀ نامه‌­ای به مسئولان دانشگاه رازی

ادامۀ نامه‌­ای به مسئولان دانشگاه رازی

وحید احسانی


5- پرسش دیگری که خوب است اندکی در مورد آن تأمّل شود این است که: «با توجه به اینکه نظام­‌های رتبه­‌بندی و شاخص­‌های علم سنجی طی 2-3 دهۀ اخیر مطرح شده­‌اند، پیش از این، بهترین دانشگاه­‌های دنیا که از یک سو چند صد سال عمر داشته و از سوی دیگر، در نتیجۀ فعّالیت­‌های علمی-پژوهشی خود دنیا را متحوّل کرده­‌اند، چگونه و با استفاده از چه ابزاری استادان و دانشجویان را به سمت فعّالیت­‌های با کیفیت و تأثیر-مدار سوق می­‌داده­‌اند؟». به نظرم، این واقعیّت که مشهورترین و تأثیرگذارترین دانشگاه­‌های دنیا در تمام نظام­‌های رتبه‌­بندی در بهترین رتبه­‌ها قرار دارند، بیش از آنکه ناشی از این باشد که «نظام‌­های رتبه‌­بندی عملکرد آنها را عالی ارزیابی می­‌کنند» و لذا بر اساس آن بتوان نتیجه گرفت که «نظام‌­های رتبه‌­بندی دانشگاه‌­ها دارای روایی و اعتبار قابل قبولی هستند»، ناشی از آن است که «ابداع کنندگان نظام‌­های رتبه‌­بندی، در اوّلین گام‌­ها، نظام رتبه‌­بندی ابداعی خود را با این دانشگاه‌­ها کالیبره کرده‌­اند. یعنی آن قدر شاخص‌­ها و ضرائب را بالا و پایین کرده‌­اند که آن دانشگاه‌­هایی که باید، در رتبه‌­های اوّل قرار بگیرند»؛ آنها می­دانسته‌اند اگر خروجی نظام رتبه­ بندی‌­شان جز این نشان دهد، هیچ کس برای آنها تَرِه هم خرد نکرده و اعتباری به دست نخواهند آورد. با لحاظ کردن مطالب بالا، حال و روز و آیندۀ دانشگاه­‌های ناکارآمد و بی‌­­اثری (لااقل کم اثر) را در نظر بگیرید که قبل از اینکه خودشان هم درست بفهمند اصلاً ماهیّت­شان چیست، برای چه ایجاد شده­‌اند و چه تأثیرات مثبتی به دنبال داشته‌­اند، خود را در فضای نظام‌­های رتبه‌­بندی و شاخص‌­های علم‌سنجی یافته و برای فرار از سردرگمی، ابهام و موضع اتّهام (متّهم بودن به ناکارآمدی و بی‌­اثری)، سراسیمه بر بهبود رتبۀ خود در این نظام‌­ها و بر اساس شاخص‌های علم‌­سنجی متمرکز شوند! تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل!

6- ممکن است خوانندۀ احتمالیِ این متن، تصوّر کند که نگارنده معتقد است که «باید تشویق و تنبیه بیرونی کنار گذاشته شده و همه چیز بر مبنای علائق و انگیزه­‌های درونی مدیریت شود و امثال آن». این تصوّر، کاملاً اشتباه و ناشی از رواج دیدگاه دوقطبی (صفر و یکی، سیاه و سفیدی، هیچ و همه­‌ای) در میان اکثریت ماست. از آنجا که پیشنهادهای خود در خصوص «چه باید کرد» را پیش از این در انتهای متن «مخمصۀ قرار داشتن در یک شغل مرتبط!» [17] توضیح داده بودم، از تکرار جزئیات آنها خودداری کرده و به نقل پارگراف زیر بسنده می­‌کنم:

پیشنهاد حقیر، به طور مختصر این است که در کنار روال رایج مبنی بر استفادۀ منطقی از نظام تشویق و تنبیه بیرونی و اصلاح و به‌­روزرسانی آن با توجه به شاخص‌های جدیدی که هر ساله مطرح می­‌شوند، چند مسیر دیگر نیز به موازات آن پیگیری شده و بودجه و انرژی دانشگاه جهت پیگیری هم زمان آنها تقسیم شود، چنان که نظام تشویق و تنبیه بیرونی در جای خود قرار گرفته، سایۀ آن این قدر بر سر دانشگاهیان سنگینی نکرده و عرصه را برای سایر نیروهای محرّک فعالیت‌های علمی-پژوهشیِ کیفیت-گرا و تأثیر-مدار (علائق، عطش و کنجکاوی درونی برای کشف کردن و فهمیدن، احساس مسئولیت در خصوص بهبود محیط پیرامونی، میل به متبحّر شدن در یک زمینۀ تخصصی و غیره) تنگ نکند. مسیرهای موازی که به عقل بنده می­‌رسد عبارتند از: 1- طرح تقویت نشاط علمی در دانشگاه (فارغ از اینکه فعالیت‌های انجام گرفته ذیل این طرح، قرار است به طور مستقیم چه امتیازهایی برای دانشگاه به دنبال داشته‌باشند)، 2- تعیین مسیر برندیگ دانشگاه (اینکه دانشگاه رازی مثلا در 50 سال دیگر، قرار است در کدام عرصه­‌های علمی-پژوهشی به عنوان یک برند شناخته شود)، 3- تعریف چند طرح بارز، نمادین و تأثیرگذار در منطقه که اجرای آنها بتواند دیدگاه عموم مردم (چه دانشگاهیان و چه ناظران بیرونی و به ویژه مردم منطقه) در خصوص دانشگاه را بهبود بخشیده و تحسین همگان (شامل مقامات مسئول در وزارت عتف و حتّی مسئولان عالی رتبۀ نظام) را برانگیزد. ... علاوه بر این، باید توجه داشت که قرار نیست در گام اوّل، تمامی نواقص مرتفع شده و دانشگاه در وضعیّت ایده‌آل قرار گیرد، بلکه همین که احساس شود اوّلاً، تغییر مثبتی در رویکردهای بنیادین دانشگاه رخ داده و مسیر مناسبی در پیش گرفته شده و ثانیاً، وضعیّت به اندازۀ یک گامِ محسوس بهتر شده‌است، موفّقیت بزرگی خواهد بود.

7- ایرادهای مورد بحث در نوشتار حاضر در واقع «مسائل جامعه» هستند و نه «مسائل دانشگاه». بدین معنی که مسائل مورد بحث، معضلات مزمن و ریشه‌­دار اجتماعی هستند که در دانشگاه رازی نیز –به عنوان یکی از اجزای جامعه- وجود دارند، امّا آنچه انتظار می‌­رود این است که اوّلاً، دانشگاه­‌ها در مسیر اصلاح این معضلات قرار گرفته (در درون خود) و ثانیاً، در این مسیر از سایر بخش‌­های جامعه لااقل یک گام هم که شده جلوتر باشند. مشکل اصلی این بندۀ خدا با رویکرد مدیریتی دانشگاه آن است که از یک سو، قرار است که «اخلاق محور» و «پیشرو در تحقق جامعۀ دانش‌­بنیان» باشد و از سوی دیگر، نه تنها از حیث گسترش، شدّت و عمق آن دسته از بیماری­‌های رایج در جامعه که در نوشتار حاضر مورد تأکید قرار گرفتند هیچ تفاوتی با سایر بخش­‌ها(صنعت، ادارات دولتی، کشاورزی، خدمات و غیره) ندارد، بلکه در واقعیّت امر حتّی «دغدغۀ اصلاح و درمان این بیماری­‌ها نیز در آن دیده نمی­‌شود»!

8- از آنجا که مفهوم «دانش­‌بنیان شدن» هم در شعار و چشم انداز دانشگاه رازی و هم در نوشتار حاضر محوریّت دارد، فکر می­‌کنم لازم است یکی از ارکانِ اصلیِ این مفهوم که اتّفاقاً در جامعۀ ما به شدّت مورد غفلت بوده و هست را به طور مختصر توضیح دهم. به زبان ساده، «دانش­‌بنیان شدن» یعنی «محور قرار دادن دانش». به عنوان مثال، تفاوت دو کارخانه که یکی دانش­‌بنیان است و دیگری نیست را می‌­توان در این نکته خلاصه کرد که در یکی از آنها «تصمیم‌­گیری‌ها بر اساس اصول علمی و یافته­‌های پژوهشی صورت می­‌پذیرد» و در دیگری چنین نیست. با این وجود، «سر تسلیم فرود آوردن در برابر دانش»، خود استلزاماتی دارد که در اینجا می­‌خواهم به یکی از بنیادی­‌ترین آنها اشاره کنم. شخص، سازمان یا جامعه‌­ای می‌­تواند خود را به «دانش» بسپارد که «نادانی خود را کشف کرده باشد» و لذا «عطش دانستن در او پدید آمده باشد». در اینجا، منظور از «نادانی» آن است که یک فرد به این باور رسیده باشد که «چیزهای مهم و تأثیرگذاری وجود دارد که من نمی‌­دانم و اگر بتوانم آنها را یاد بگیرم، خیلی موفق­‌تر و مفیدتر خواهم بود». نشانۀ اصلی «عطش دانستن» هم این است که «میل به مطالعه و گوش دادن» از «حرص برای به فیض رساندن» بیشتر شود. بنابراین، اگر دانشگاه رازی واقعاً می­‌خواهد در «تحقق جامعۀ دانش‌­بنیان» پیشرو شود، اوّلین شاخصش این است که در مدیران و تصمیم‌­گیرندگان آن، در مقایسه با مدیران و تصمیم­‌گیرندگان سایر بخش­‌های جامعه، نسبتِ «مطالعه، گوش دادن و مشورت با صاحب نظران» به «راهنمایی و سخنرانی کردن (به ویژه در همایش­‌های تخصصی)»، بزرگتر باشد.


به امید دانشگاهی «اخلاق-محور» و «پیش رو در تحقق جامعۀ دانش بنیان»،

یا

به امید دانشگاهی که در مقایسه با سایر بخش­‌های جامعه، «اخلاق-محور»تر بوده و رویکرد مدیریتی آن با «دانش» (اصول علمی و یافته­‌های پژوهشی) سازگاری بیشتری داشته باشد­،

و یا لااقل،

به امید دانشگاهی که در عمل (و نه صرفاً در حرف و شعار) دغدغۀ «اخلاق-محوری و دانش­‌بنیان شدن» در آن احساس شود.


پیشاپیش از وقت و حوصله‌­ای که جهت مطالعۀ عرائضم

به خرج می‌­دهید بسیار سپاسگزارم

ارادتمند، وحید احسانی


[1]. Autonomy

[2]. Mastery

[3]. Purpose

[4]. Stiglitz

[1] رجوع کنید به: «مخمصۀ قرارداشتن در یک شغل مرتبط!»، در سایت پویش ملّی دوباره دانشگاه یا اینجا. همان­طور که پیش بینی کرده بودم، آن طور که از رفتار مسئولان دانشگاه برمی­‌آید، گویا هیچ از یک از آنها فرصت نیافته­‌اند نوشتار مذکور را ملاحظه کنند (علی­‌رغم آن که در فضای مجازی تا زمان انتشار متن حاضر 4800 بار دیده شده است).

[2] رجوع کنید به: احسانی، وحید و نجفی، سیّدمحمّدباقر. 1397. «توسعۀ علم» با رویکردی «غیرعلمی» در ایران؛ مطالعۀ موردی: نظام پاداش دهی رسمی. فصلنامۀ جامعه و اقتصاد. (1)14: 90-59. قابل دسترسی در http://magiran.com/view.asp?Type=pdf&ID=1911935&l=fa و https://www.researchgate.net/publication/324532649_tws_lm_ba_rwykrdy_ghyrlmy_dr_ayran_mtal_mwrdy_nzam_padash_dhy_rsmy/stats

[3] در حالی که انتظار می‌­رود هر دانشگاهی تلاش کند که اوّلاً، ضمن لحاظ کردن واقعیت­‌های موجود (شامل اینکه به هر حال زیرمجموعۀ نهادهای بالادستی نام برده شده است)، بهترین مسیر ممکن را در پیش بگیرد و ثانیاً، به عنوان یکی زیرمجموعه­‌های رسمی نظام آموزش عالی، تصمیم‌­های اشتباه نهادهای بالادستی را به سمت و سوی صحیح سوق دهد (حداقل از طریق گفتگو، نگارش نامه و غیره).

[4] رجوع کنید به: آرش، فیروز. 1396 . چیستی دانشگاه. روزنامۀ شرق. شمارۀ 3092. صفحۀ 8. قابل دسترسی در http://www.magiran.com/npview.asp?ID=3710679&ref=Author یا https://cgie.org.ir/fa/news/213314

[5] اجزای اصلی مکتب کلاسیک مدیریت را می­توان «مدیریت علمیِ» فردریک وینسلو تیلور (1915 – 1856)، «اصول مدیریتِ» هنری فایول (1925-1841) و «بروکراسیِ» ماکس وبر (1920-1864) دانست.

[6] توضیح چراییِ این عبارت، مفصّل است و در نوشتار حاضر نمی­‌گنجد. به امید خدا، اگر عمری باقی بود در نوشتار دیگری به آن خواهم پرداخت.

[7] رجوع کنید به: احسانی، وحید، اعظمی، موسی، نجفی، سیّدمحمّدباقر و سهیلی، فرامرز. 1395. «توسعۀ دانش­بنیان» یا «شبهِ­‌دانشِ نفت­‌بنیان»: مسئله این است. فصلنامۀ رهیافت. (4)26: 61-45. قابل دسترسی در http://login.nrisp.ac.ir:800/Repository/ArticleFile/18b4eac6-0824-4a4b-b424-201eed851f75.pdf

[8] رجوع کنید به: «معضل مطالبات کوچک!» - یادداشتی از نگارنده، منتشر شده در سایت و کانال تلگرامی صدانت. قابل دسترسی در

 https://3danet.ir/معضل-مطالبات-کوچک/

[9] رجوع کنید به:

فاضلی، محمّد. 1397. ملزومات مبارزه با فساد. سخنرانی در همایش مبارزه با فساد: نظام مند یا موردی؟. هسته پژوهشی مطالعات سلامت اداری و مبارزه با فساد دانشکده مدیریت دانشگاه تهران. 17 آذر 1397 (ابتدای سخنرانی). قابل دسترسی در http://management.ut.ac.ir/documents/29816/92846906/11-%20Fazeli.mp3

و

«میشل در سرزمین نمیشگان!» - یادداشتی از نگارنده، منتشر شده در سایت فرهنگی نیلوفر. قابل دسترسی در http://www.neeloofar.org/critic/124-article/1874-091097.html

[10] نقش تعیین‌­کنندۀ «اندیشه» در «وضعیّت اقتصادی-اجتماعی جامعه» - یادداشتی از نگارنده، منتشر شده در سایت فرهنگی نیلوفر. قابل دسترسی در https://neeloofar.org/critic/124-article/1827-thought-and-economic-situation.html

[11] منظور از «تک بعدی» بودن آن است که تصمیم­‌های مورد نظر صرفاً با در نظر گرفتن آمار و اطّلاعات مربوط به برش مختصری از کل مجموعه (چه از حیث بخشی و چه از حیث زمانی) اتّخاذ شده و لذا به وصلۀ نچسب دیگری در میان صدها تصمیم تک بعدی دیگر تبدیل می­‌شوند. اتّفاقاً، علّت رضایت دادن به اتّخاذ تصمیم­‌های تک بعدی هم دقیقاً «کمبود زمان» است چرا که لحاظ کردن تمامی ابعاد و جنبه­‌های سیستم و ارتباط­‌های چند گانۀ تصمیم مورد نظر با سایر تصمیم­‌هایی که پیش از آن گرفته شده­‌اند، سخت و زمان­‌بر است.

[12] البته آنچه به ذهن خودم رسیده بود صرفاً مشورت با افراد کلیدی و محوری دانشگاه بود امّا طی گفتگویی که با یکی از دانشگاهیان با تجربه داشتم، ایشان پیشنهاد تشکیل «شورای عالی پژوهش و فناوری» را مطرح کردند.

[13] احسانی، وحید، اعظمی، موسی، نجفی، سیّدمحمّدباقر و سهیلی، فرامرز. 1395. «توسعۀ دانش‌­بنیان» یا «شبهِ­‌دانشِ نفت‌­بنیان»: مسئله این است. فصلنامۀ رهیافت. (4)26: 61-45. قابل دسترسی در http://login.nrisp.ac.ir:800/Repository/ArticleFile/18b4eac6-0824-4a4b-b424-201eed851f75.pdf

[14] همان­‌طور که کاتوزیان (در کتاب‌های «استبداد، دموکراسی و نهضت ملّی» و «دولت و جامعه در ایران») بیان می­‌دارد (نقل به مضمون): دو معضل «میل به تصمیم­‌گیری متمرکز از جانب مدیران» و «عدم همکاری و همراهی با مدیران از جانب زیردستان»، در واقع دو روی یک سکّه، یا به عبارتی، دو نمود متفاوت از یک ویژگی یکسان هستند که در شرایط مختلف به شکل­‌های مختلفی بروز می­‌کند. کاتوزیان توضیح می­‌دهد که متأسّفانه ما ایرانی­‌ها، به همان اندازه­‌ای که در هنگام قرار گرفتن در موضع قدرت و تصمیم­‌گیری به «تصمیم­‌گیری از بالا به پایین، متمرکز و غیرمشارکتی» سوق پیدا می­‌کنیم، در هنگام قرار گرفتن در موضع زیردست نیز «نظم گریز بوده و با هیچ قاعده، چارچوب و رویه‌­ای همراهی و همدلی نمی­‌کنیم». ایشان معتقد است در طول تاریخِ ما، طرفداران «نظم و قاعده‌­مندی» به چیزی کمتر از «یک استبداد صد در صدی» راضی نبوده‌­اند و طالبان «آزادی، مشارکت و غیره» نیز به چیزی جز آزادی مطلق (چیزی که حتّی در نظر نیز قابل تصوّر نیست) رضایت نداده­‌اند.

[15] با این فرض که متن حاضر خواننده­‌ای هم داشته باشد!

[16] احتمالاً با این عنوان: «کاربرد برساخته­‌های اجتماعی برآمده از جوامع دموکراتیک در جوامع غیردموکراتیک».

[17] جهت مطالعۀ متنِ «مخمصۀ قرارداشتن در یک شغل مرتبط!» به اینجا یا اینجا مراجعه کنید.


Report Page