Mabani honar
مقدمه
مقاله حاضر الفبای و قواعد زبان هنر های تجسمی را به زبان ساده شرح می دهد علاقه مند به طراحی درخت چنانچه بخواهد گامی فراتر از عنوان بونسایکار بردارد و هنرمند بونسای شود نیاز دارد که با مفاهیم زبان هنر آشنا بشود
تاریخ بونسای تقریبا به سه مرحله تقسیم می شود نه به عنوان یک توالی زمانی به شدت محدود بلکه به عنوان روش های مختلف که نفوذ وگسترش وطراحی در راه ساخت وشکل دادن بونسای بوده وامتداد ان تا به امروز در جوامع مختلف مشاهده می شود این تقسیم طراحی درخت و بونسای به شکل زیر مشخص می شود
۱-بونسای به عنوان یک سنت ونماد مذهبی واسطوره ای
۲- بونسای وطراحی کار دستی وصنایع دستی
۳-بونسای به عنوان یک اثر هنری وهنر
۱-بونسای سنت مذهب،اسطوره
گفته می شود ریشه بونسای در مذهب شرق آسیا دین قدیم چین وژاپن ومذهب بودا داشت وتا اواخر قرن ۱۸ بونسایکار ها درخدمت اشراف، فئودال های ومعابد بونسای را پرورش ونگهداری می کردن بونسای جنبه مذهب داشت وستایش وقدرانی از طبیعت وماورا بود ودارنده آن نیرو ها وانسانهای نامیرا واسطوره ها را در کنار خود احساس می کردن وآنرا ستایش می کردن گوشه کوچکی از بهشت وآسمان جزایر خوبان بود وافکار اسطوره ای ونمادین انسان های برتر وافسانه مذهب بود بونسای خرید وفروش نمی شد واشراف وکاهنان آنرا هدیه می دانند امروزه نگاه مدهبی تبدیل به فرهنگ وسنت شرق شده وهنوز در سال هزاران بونسای تولید و مردم این بونسای ها را بخاطر خوش یوم بودن وشانس خریداری واعیادی ومراسم به نمایش گداشته می شود این بونسای ها جنبه های زیبایی دارند وداشتند. تکراری وخام از قواعد هنر بودن
۲- طراحی بونسای رویکرد صنایع دستی
در اواخر قرن ۱۸ ورشد سرمایه داری بونسایکار های ژاپن دیگر درخدمت اشراف وفئودال ها نبودن هر کدام باغ بونسای خود را داشتند بونسای تبدیل به تجارت شده بود ومردم قدرت خرید آن را داشتند وتولید افزایش یافت دیگر نمادی مذهبی نبود اما فرهنگ مردم ریشه های روانشناسی دین در پستوی ضمیر نا خود گاه مردم بونسای را جزی از فرهنگ مذهب می دانستن دیگر ان نگاه شانس وخوش یومی را نداشت وپیوند با فرهنگ مردم داشت در خرید ونگهداری آن همت بافرداشتند تولید بونسای مطابق استاندارد های مشخص بود صنعت دستی پر رونق بعد ها بونسای وصنعت ژاپن در قرن ۱۹واوایل قرن بیستم پیشرفت پیروزمندانه خود به سراسرجهان رفت در حال حاضرمیلیون ها بونسای ها تولید انبوه در سراسر جهان به فروش می رسند این ها در واقع گیاهان زینتی است که در فرم بونسای بفروش می رسند
۳-بونسای به عنوان یک هنر
شاید بونسای همیشه در فرهنگ شرق هنر بوده است که به عنوان قطعه از هنر توسط سازندگان آنها در نظر گرفته شده اما آکادامیست های هنر غرب آنرا هنر نشناخته اند ودر سال ۲۰۰۷ در لندن پس از بحث هاانجمن بونسای ومتوالیان هنر انگلیس آنرا هنر ندانستن ومشمول حمایت اندیشکده های هنر نشد اما هنرمندان بونسای غرب اکثرا بونسای خود را با معیار ومفاهیم هنر درغرب یک قطعه هنری می دانند هنرمندان بونسای از سرچشمه بونسای ژاپن سنت وصنایع دستی گذر کردن نو آوری وخلاقیت در آثار وفضلیت باسنت ایجاد کردن ارتباط با بینده از افکار خود بازبان هنر می گویند بونسای های هنری وماندگار جان ناکا امریکایی وکیمورا ژاپنی ووالتر پال اروپایی ودکتر یانگ چینی وهنرمندان بسیار دیگر که بونسای ها هنری خود را که جدا از بونسای فقط یک بونسای است گذر کردن والهام وخلاقیت خود را یک مجسمه زنده به جهان هنر عرضه کردن
در نهایت
پس شما می توانید بونسای راسرگرمی وبرای دل پرورش بدهید واز ان لدت ببرید برای شما مهم نباشد که دیگران با دیدن ان چه احساسی دارند ویک بونسایکار باشید وفروشنده درختچه های زیبای گلدانی چنانچه بخواهید یک هنرمند بونسای باشید وایده وافکار خود را بادیگران به اشتراک بگذارید وبا دیدن بونسای خود خلاقیت ورویا ها و الهامات درونی را نشان بدهید نیاز دارید با زبان وقواعد ومفاهیم هنر آشنا بشوید وبازبان هنر ایده های خود را در شخصیت بونسای بیان بکنیدوبادیگران به اشتراک بگذارید
مبانی هنرهای تجسمی
مبانی هنرهای تجسمی
خلق آثار هنرهای تجسمی نیاز به یک شناخت اولیه از اصول و مبانی هنرهای تجسمی دارد. این مبانی را می توان به الفبا و قواعد و درک زبان در هنرهای تجسمی و بصری تعبیر کرد. آشنا شدن با مبانی هنرهای تجسمی می تواند تا حد زیادی در درک کردن جهان بصری مؤثر باشد.
آنچه در روزگار ما در قالب هنرهای تجسمی جای می گیرد عبارت است از : عکاسی، گرافیک، نقاشی ، طراحی و مجسمه سازی. به طور کلی می توان گفت همه هنرهایی که به صورت بصری ارائه یا دیده می شوند و با تصویر سر و کار دارند، اصول و مبانی مشترکی دارند که «مبانی هنرهای تجسمی» یا «مبانی هنرهای بصری» نامیده می شوند.
عناصرو وقواعد هنرهای بصری
مبانی هنرهای تجسمی به دو بخش کلی تقسیم می شوند:
1. عناصر بصری بخشی که با آنها به طور فیزیکی و ملموس سر و کار داریم مانند : نقطه، خط، سطح، رنگ، شکل، بافت ، اندازه و تیرگی – روشنی.
2. قواعد و کیفیات خاص بصری که بیشتر حاصل تجربه و ممارست هنرمند در به کار بردن عناصر بصری می باشند مانند : تعادل، تناسب، هماهنگی و کنتراست که به نیروهای بصری یک اثر تجسمی استحکام می بخشند.
نگاه کردن و دیدن ناب
در یک معنای کلی عمل دیدن واکنش طبیعی و خود به خود است که عضو بینایی در مقابل انعکاس نور از خود نشان می دهد و انسان به طور طبیعی رنگ، شکل ، جهت، بافت ، بعد و حرکت چیزها را به وسیله پیام های بصری دریافت می کند. اما در هنر و نزد هنرمندان دیدن می تواند فراتر از یک عکس العمل طبیعی تعبیر شود. در نگاه هنرمند جهان به صورت عمیق تر ادارک و تعبیر می شود. او علاوه بر دیدن اشیاء به روابط و تناسبات آن ها با یکدیگر به دقت توجه می کند. همین توجه و نگاه موشکافانه به جهان و پدیده ها به نحوی در آثار او جلوه گر می شود که گویی هیچ کس دیگر قبلاً آن ها را آن گونه ندیده است.
کادر در هنرهای بصری
کادر یا قاب تصویر محدودهی فضا یا سطحی است که اثر تجسمی و تصویری در آن ساخته می شود. به طور کلی منظور از کادر در هنرهایی که با سطح سر و کار دارند و بر سطح به وجود می آیند همان محدوده ای است که هنرمند برای ارائه و اجرای اثر خود بر می گزیند.
کادر می تواند اندازه ها و شکل های گوناگون داشته باشد مثل مربع، مستطیل، لوزی، ذوزنقه، دایره، بیضی چند ضلعی یا حتی تلفیقی از این اشکال به صورت منظم و غیرمنظم باشد.
هنرمند با انتخاب بخشی از فضا و جدا ساختن آن از سایر بخش ها و فضای پیرامون توسط کادری مشخص دو کار انجام می دهد : اول اینکه ارتباط کادر را با محدوده ی داخلی اثر برقرار می کند و انرژی بصری را که از درون به بیرون گرایش دارد، محصور می سازد. دوم اینکه انرژی های بصری بیرون از کادر را که می خواهند به درون آن نفوذ کنند به کنترل درخواهد آورد.
عناصر بصری ( نقطه، خط، سطح و حجم)
نقطه
در هنر تجسمی وقتی از نقطه نام برده می شود، منظور چیزی است که دارای تیرگی یا روشنی، اندازه و گاهی جرم است و در عین حال ملموس و قابل دیدن است. از این نظر در ظاهر تشابهی میان این مفهوم از نقطه با آن چه که در ریاضیات به نقطه گفته می شود، وجود ندارد. در ریاضیات موضوعی ذهنی است که در فضا یا بر صفحه تصور می شود، بدون اینکه قابل دیدن و لمس شدن باشد. نقطه در زبان هنر تجسمی چیزی است کاملاً ملموس و بصری که بخشی از اثر تجسمی را تشکیل می دهد و دارای شکل و اندازه نسبی است. به عنوان مثال وقتی از فاصله ی دور به یک تک درخت در دشت نگاه می کنیم. به صورت یک نقطه تجسمی دیده می شود. اما وقتی به آن نزدیک می شویم یک حجم بزرگ می بینیم که از نقاط متعدد ( برگ ها) و خطوط ( شاخه ها) شکل گرفته است. بنابراین محدوده ی فضا یا سطح که همان کادر است نقش تعیین کننده ای در تشخیص دادن نقطه ی تجسمی و معنا پیدا کردن آن دارد. در صورتی که اندازه لکه یا عنصر بصری نسبت به کادر به قدری کوچک باشد که به طور معمول نتوانیم جزئیات آن ها را به صورت سطح یا حجم تشخیص بدهیم، می توانیم به آن نقطه تجسمی یا بصری بگوییم.
موقعیت های مختلف نقطه
بسته به این که نقطه ی بصری در کجای کادر قرار گرفته باشد، موقعیت های متفاوتی را به وجود می آورد. یک نقطه روابط محدود ساده ای با اطراف خود دارد و به همان نسبت توجه مخاطب را به خود جلب می کند. اما چنانچه نقاط بصری متعددی در یک کادر وجود داشته باشند، بر اساس روابطی که از نظر شکل، اندازه ، تیرگی ، روشنی ، رنگ ، بافت ، دوری و نزدیکی با یکدیگر دارند تأثیرات بصری متفاوتی به وجود خواهند آورد.
گاهی ممکن است نقطه به عنوان کوچک ترین بخش تصویر تلقی شود. در این صورت در اثر تراکم نقطه های تیره تیرگی حاصل می شود و در اثر پراکندگی آنها روشنی دیده می شود.
خط
در زندگی روزمره و در طبیعت، خط حضور چشمگیری دارد. در این زمینه می توان مثال های متفاوتی ذکر کرد. نقوش خطی روی لباس ها، ردیف صندلی ها در سالن امتحانات، خطوط آجرهای چیده شده، سیم ها و تیرهای برق، تنه درختان در کنار خیابان ها ، شیارهای شخم و ..
تنوع مثال ها و نمونه ها به خودی خود نشان می دهد که منظور از خط تجسمی معنایی نسبی از خط است و آن نشان دادن یک حرکت ممتد و پیوسته بر سطح یا در فضاست. بنابراین خط می تواند دو بعدی یا سه بعدی باشد.
جهت خط
خطوط تجسمی بر اساس جهت حرکت مداوم در یک مسیر کلی به چهار دسته ی اصلی تقسیم می شوند که عبارتند از :
الف) خطوط عمودی که در طبیعت به شکل تنه درختان، تیرهای برق و ساختمان های مرتفع دیده می شوند. مفهوم این خطوط می تواند ایستادگی ، مقاومت و استحکام باشد.
ب) خطوط افقی که در طبیعت به صورت سطح زمین، خط افق، پهنه دریا یا یک انسان خوابیده دیده می شود. مفهوم این نوع خط می تواند آرامش ، سکون یا اعتدال باشد.
ج) خطوط مایل که در طبیعت به شکل کناره های کوه، خط رعد در آسمان و سراشیبی دیده می شوند. و در یک اثر تجسمی برای نشان دادن تحرک ، پویایی ، خشونت و عدم سکون و ثبات به کار می روند.
د) خطوط منحنی که معمولاً در طبیعت به شکل تپه ماهور، انتشار امواج، پست و بلندی زمین و حرکت بعضی از جانوران دیده می شوند و در یک اثر تجسمی ممکن است برای نمایش دحرکت سیال و مداوم، ملایمت و ملاطفت به کار گرفته شود.
حالت خط
خطوط می توانند در مسیر حرکت خود دارای شرایط زیر باشند :
1 – ضخیم یا نازک، قوی یا ضعیف ، تیره یا روشن شوند.
2 – به صورت خطوط باریک یا ضخیم یکنواخت باشند.
3 – می توانند در جهت مسیر اصلی خود به صورت بریده بریده و یا متعدد باشند.
4 – می توانند در جهت مسیر اصلی خود به شکل زیگزاگ، شکسته و یا موجی در می آیند.
5 – می توانند به صورت منظم و یا نامنظم در مسیر اصلی حرکت خود تغییر جهت دهند.
کاربرد خط
خط عنصر اصلی طراحی است. ترسیم خطوط پیرامونی یک شکل می تواند تصویر اشیا را به نمایش بگذارد. تراکم و انبساط هاشورها حجم و سایه روشن را نشان می دهد. با ضخیم و نازک کردن خط در طراحی، قسمت های سایه دار مشخص می شوند و حالت خطوط جنسیت و بافت اشیا را از لحاظ نرمی، سختی و استحکام مشخص می کند.
در آثار نقاشان طبیعت گرا که شکل های اشیا به دقت ترسیم می شوند، وجود خط به عنوان پایه ی اصلی طرح قابل مشاهده است در نقاشی ایرانی خط همواره جایگاهی پراهمیت دارد. خط همچنین در رشته های دیگر هنر تجسمی نقش متناسب خود را در شکل دهی به اثر بازی می کند. در هنر گرافیک استفاده از خط کاربردهای متنوعی را در طراحی نشانه، در طراحی و ساخت اعلان، تصویرسازی و صفحه آرایی دارد. همچنان که در طراحی لباس، نقشه کشی، طراحی صنعتی، مجسمه سازی و عکاسی نیز خط همواره پایه اصلی اجرا و ترکیب بصری اثر را به عهده دارد.
سطح
شکلی که دارای دو بعد (طول و عرض) باشد سطح نامیده می شود. در طبیعت و در پیرامون ما سطوح به اشکال متنوع وجود دارند. سطح چیزها در طبیعت گاه به صورت هموار و گاه ناهموار و دارای بافت ها نقش های مختلف است.
در هنر تجسمی سطح را به انحای مختلف می توان تجسم بخشید و به وجود آورد، مانند شکل زیر :
سطح ممکن است مستوی باشد مانند یدوار یا کف اتاق، سطح زمین فوتبال یا سطح روی یک کتاب
همچنین سطح ممکن است منحنی باشد مانند سطح یک سقف گنبدی.
همه ی سطح ها از سه شکل هندسی دایره، مربع، مثلث یا ترکیبی از آن ها به وجود می آیند. این شکل ها هر یک خصوصیات قابل مطالعه ای دارند.
دایره : دایره شکل کاملی است که حرکت جاودانه و مداومی را نشان می دهد. همچنین دایره نماد نرمی، لطافت، سیالیت، تکرار، درون گرایی، آرامش روحانی و آسمانی، پاکی و صمیمیت به شمار می آید.
مربع : مربع بر خلاف دایره نماد صلابت، استحکام و سکون است. این شکل مظهر قدرت زمین و مادی و در عین حال از زیباترین اشکال هندسی است.
مثلث : مثلث به واسطه زوایای تندی که دارد سطحی مهاجم و شکلی ستیزنده به نظر می رسد که همواره در حال تحول و پویایی است. بر اساس ترکیب هایی از مثلث می توان ترکیب های ساختاری بسیاری به وجود آورد. استفاده از مثلث و شبکه های مثلثی یک اصل ساختاری در طبیعت و در معماری به شمار می رود.
حجم
به اجسامی که دارای سه بعد : طول، عرض و ارتفاع یا عمق باشند، حجم گفته می شود.
معمولاً همه ی اشیای مادی در طبیعت دارای حجم هستند.
در هنر تجسمی چنانچه یک نقطه را در سه بعد گسترش دهیم و یا یک پیاژه خط را در جهت های مختلف حرکت دهیم، تجسمی از حجم به وجود می آید. به همین جهت درهنر تجسمی حجم ممکن است همیشه ملموس و مادی باشد ولی از نظر بصری وجود داشته باشد که در این صورت می توان به آن حجم مجازی گفت.
همان طور که سه شکل دایره، مربع و مثلث به عنوان اشکال پایه برای سطح نام برده شدند. کره ، مکعب و هرم را نیز می توان به عنوان اجسام هندسی پایه نام برد. این سه نوع حجم به طور کاملاً منظم به ندرت در طبیعت دیده می شوند. اما به طور کلی همه ی حجم های طبیعت از ترکیب یا تغییر شکل این سه حجم پایه و هندسی به وجود می آیند.
حجم می تواند تو خالی یا توپر باشد. به همین نسبت درون یا بیرون آن اهمیت پیدا می کند. معمولاً فضایی را که حجم اشغال می کند مثبت می گویند و فضای پیرامون آن یا ما بین دو حجم و یا حفره ی میان یک حجم توخالی را فضای منفی و گاه حجم منفی می نامند مثل فضای داخل یک لوله قطور.
حجم نمایی در نقاشی
در نقاشی و طراحی حجم با ترفند برجسته نمایی به وسیله سایه – روشن و رنگ و یا با تغییر شکل و اندازه ی اشکال در اثر عمق نمایی خطی القا می شود. ثبت سه بعدی اشیاء و طبیعت در عکاسی نیز به واسطه نور و سایه روشن صورت می گیرد. در حالی که با نوعی نورپردازی خاص می توان برجستگی و فرورفتگی اجسام را از بین برد و یا در نشان دادن آنها اغراق کرد.
حجم در مجسمه سازی
حجم ، عنصر اصلی کار مجسمه سازان است. نمایش حجم در فضا و روابط متقابل آن با فضای پیرامونش اصل مهم مجسمه سازی است. این روابط در نقش برجسته سازی که از یک سو با نقاشی و از سوی دیگر با معماری در ارتباط است اهمیتی به سزا دارد. نقش برجسته که از یک سمت بسته و محدود است به حجمی گفته می شود که در آن اشیا به صورت کم و بیش برآمده از سطح به نمایش درآمده باشند. در مجموع نقش برجسته حالتی بینا بینی میان نقاشی و مجسمه سازی دارد.
نور و حجم
نقش نور در بازنمایی حجم و خصوصیات آن نیز شایسته توجه است. این نور است که امکان رویت اجسام را در فضا برای ما به وجود می آورد. بسیاری از مجسمه ها و نقش برجسته ها بدون رنگ پردازی ساخته می شوند. به همین دلیل توجه به میزان تیرگی و روشنی برجستگی ها و فرورفتگی ها و ایجاد سایه هایی که در اثر تابش نور به روی آن ها شکل می گیرد قابل اهمیت است.
رنگ
رنگ در هنرهای تجسمی دارای بیانهای متفاوتی میباشد و ترکیب رنگ میتواند خیرهکننده، آرام بخش، یا فریبنده باشد.
رنگها با توجه به موقعیت، مکان و جنس مورد استفاده، بیانهای متفاوتی دارند و از محیط اطراف بسیار تأثیر میپذیرند.
شکل ، ترکیب و بافت
شکل
در هنرهای تجسمی به کارگیری واژه ی شکل برای بیان حالت و ویژگی های تصویری بسیار متنوع است. به طور کلی، شکل هم به سطح دو بعدی و هم به حجم و هم به نمایش تصویری شکل ها و حجم ها گفته می شود. شکل ها هم به طور طبیعی در پیرامون ما وجود دارند مانند سنگ، صخره ، ابر، درخت و حیوانات، و هم با استفاده از ابزار ساخته می شوند مثل مجسمه ای که از سنگ یا فلز ساخته می شود. همچنین به تصویر آن مجسمه نیز شکل می گویند.
انواع شکل
از نظر قافیه یا حالت، شکل ها یا هندسی و ساده هستند مثل دایره ، مثلث و مربع و یا تلفیقی از این شکل های ساده هستند. مثل شکل سنگ ها و درختان. در یک اثر تجسمی موضوعات ، معانی و احساسات مورد نظر هنرمند از طریق شکل ها و ترکیب آن ها بر بیننده تأثیر می گذارد. به این معنا خطوط، بافت ها ، تیرگی، روشنی و رنگ ها نیز در قالب شکل تأثیرات خود را بر مخاطبان آثار هنری می گذارند.
تغییر و ابداع شکل
در هنر تجسمی با تغییراتی که در یک شکل ساده می توان به وجود آورد، شکل های جدیدی ساخته می شود. هر یک از این شکل های جدید به نحوی می تواند بر ذهن مخاطب تأثیر بگذارد. در این جا چند روش برای ابداع شکل های جدید از شکل های ساده ارائه می گردد.
الف) از طریق برداشتن یا حذف کردن قسمت یا قسمت هایی از یک شکل ساده ی هندسی می توان شکل های جدیدی را به دست آورد.
ب) با ترکیب و کنار هم قرار دادن و تکرار دو یا چند شکل ساده می توان به شکل های متنوع و جدیدی دست یافت.
ج) از طریق برش دادن و یا اصطلاحاً شکستن اشکال و ترکیب مجدد آن ها به صورت دیگر می توان شکل های تازه تری با حالت بصری متنوع به وجود آورد.
ترکیب
ایجاد یک ترکیب موفق هم در جلب توجه مخاطب و بیننده مؤثر است و هم در رساندن پیام بصری مورد نظر هنرمند به مخاطب . در واقع ترکیب عاملی است که با سامان بخشیدن مؤثر به چگونگی چیدمان و نظم عناصر بصری در یک فضا و کادر مشخص بر اساس ذهنیت هنرمند و روابط تجسمی ، سبب می شود تا مخاطبان اثر بتوانند به طرز مؤثری با آن ارتباط برقرار کنند. در یک ترکیب موفق اجرا از کل قابل تفکیک نیستند. زیرا یک اثر وحدت یافته معنایی فراتر و کلی تر از اجزای خود دارد.
زمینه و کادر
در یک ترکیب وجود زمینه برای ایجاد ارتباط بصری میان عناصر و معنی دار شدن شکل ها الزامی است. وحدت بخشیدن به عناصر بصری بدون وجود زمینه که به صورت کادر یا فضای کلی اثر نیز می تواند تصور شود، امکان پذیر نیست.
بدون وجود زمینه شکلی وجود نخواهد داشت و فضای مثبت و منفی پیدا نخواهد کرد. بنابراین با وجود زمینه وجود کادر نیز الزامی ست. ترکیب و سامان بخشی به عناصر بصری در ارتباط با شکل کادر انجام می شود.
علاوه بر کادر که ساختار اصلی در ارتباط با آن شکل می گیرد وجود سه عامل زیر در به وجود آوردن یک ترکیب موفق بصری الزامی است:
1- وجود تعادل بصری
2- وجود تناسب و هماهنگی میان عناصر مختلف یک ترکیب
3- وجود رابطه هماهنگ اجزا با کل و با موضوع اثر
از انواع ترکیب می توان به طور کلی به دو نوع ترکیب قرینه و غیر قرینه اشاره کرد.
بافت
به طور کلی سطح و رویه هر شی و هر شکلی دارای ظاهر خاصی است که به آن بافت گفته می شود. درک کردن بافت هم از طریق لمس کردن و هم توسط احساس بصری میسر است.
در هنر تجسمی درک بافت های مختلف از نظر سختی، لطافت، زبری و صافی و هموار یا ناهمواربودن معمولاً با دیدن و به صورت بصری اتفاق می افتد.
انواع بافت
الف) بافت های تصویری : این بافت ها معمولاً به صورت شبیه سازی از اشکال و اشیای طبیعت به صورت واقع نما ساخته و پرداخته می شوند و با رؤیت آنها احساسی را که از طریق لمس چیزها تجربه کرده ایم مجدداً در ما بیداری می کند مثل بافت اشیا در تصاویری که در عکاسی از اشیا ضبط می شود ( مانند عکس یک گل یا تصویر ابرها یا تصویر میوه ها )
ب) بافت های ترسیمی : این بافت ها به روش های گوناگون تجربی و برای ایجاد تأثیرات بصری خالص به وجود می آیند. بافت های ترسیمی با استفاده از تراکم و تکرار خطوط در ترکیب های متنوع و یا با استفاده از لکه های تیره – روشن و رنگی و یا به کار گرفتن مواد و ابزارهای مختلف به وجود می آیند. لکه های تیره – روشن و رنگی و یا با به کار گرفتن مواد و ابزارهای مختلف به وجود می آیند. تأثیرات بصری این بافت ها بسیار خیال انگیزتر از بافت های لامسه ای و تصویری است.
روش های ایجاد بافت
با استفاده از روش های گوناگون می توان بافت های بصری مختلفی ایجاد کرد. برخی از این روش ها عبارتند از :
1 – ترسیم و تکرار انواع شکل ، خطوط، نقاط و یا نقش مایه های خاص
2 – با استفاده از پاشیدن و مالیدن مواد رنگین و مرکب روی سطوح گوناگون و یا به کمک انواع قلم ها و کاردک ها و یا ابزارهای دیگر
3 – با استفاده از بافت سطوح طبیعی مواد مختلف که به روی آنها مرکب و رنگ مالیده می شود و سپس برگرداندن آنها به روش چاپ و مهر زدن به روی انواع کاغذ و مقوا
4 – خراشیدن و تراشیدن و کنده گری سطوحی که مواد رنگین یا مرکب بر روی آنها مالیده شده است.
5 – چوب، فلزف شیشه، پارچه ، سنگ و سایر مواد طبیعی و مصنوعی نیز بافت های طبیعی آماده ای را ایجاد می کنند و گاه به طور مستقیم در یک اثر به کار برده می شوند.
پرسپکتیو
در تعریف پرسپکتیو آمده است: علم طراحی شکل ظاهری اشیاء و نحوه ی دیدن حجم های سه بعدی و ترسیم آن ها بر روی سطح دو بعدی.
قوانین پرسپکتیو به ما این امکان را می دهند که اشکال را روی صفحه ی کاغذ به نوعی طراحی کنیم که به نظر دارای عمق و سه بعدی باشند. پرسپکتیو به قوانینی گفته می شود که باعث فریب چشم و خطای باصره می شوند، و به وسیله ی تغییر و تبدیل خط ها و سطح ها و یا حالت هایی که سایه روشن ایجاد می کند، عمق و بعد مجازی را به دست می دهند.
چند قانون در پرسپکتیو نقش دارد:
1- در عالم طبیعت هر چیزی که به چشم ما نزدیک تر باشد، به نظر بزرگتر می رسد و هر چه که از ما دورتر شود، کوچکتر دیده می شود. مثلا ردیف درختان کاج را در امتداد یک جاده در نظر بگیرید؛ اولین درخت که به ما نزدیک است به مراتب بزرگتر از درخت آخر است. هر چند که در واقعیت، آن ها تقریبا به یک اندازه هستند.
2- اگر ما یک ساختمان را از رو به رو نگاه کنیم، به نظر بزرگتر می رسد تا وقتی که ما آن را از پهلو می بینیم. یعنی هر چه که یک شیء در مقابل چشمان ما باشد و موازی با صورت ما قرار بگیرد، اندازه اش بزرگتر از وقتی است که ما آن را به صورت مایل یا از کناره و پهلو می بینیم.
3- وقتی که در تصویری چند شیء داشته باشیم، نحوه ی قرار گرفتن آن ها نسبت به هم، می تواند عمق را القاء کند، این عمق را با مقایسه ی اشیایی که در جلو قرار گرفته اند، به نسبت آن هایی که در عقب هستند، احساس می کنیم. علاوه بر عمق، ما مفهوم فاصله را هم بین این اشیاء درک می کنیم.
4- وجود سایه روشن هم در یک اثر، از جمله قوانینی است که عمق اشیا را نشان می دهد، همچنین به وسیله ی سایه روشن، روی صفحه ی کاغذ، می توانیم حس فاصله و اندازه را هم به اشیاء بدهیم.
5- رنگ ها و خصوصیات رنگی آن ها هم بر روی تصویر، مثل تاریکی و روشنی، تضاد رنگی، سطوح رنگی بزرگ و کوچک، غلظت و کیفیت رنگ ها نیز در تعیین میزان عمق و فاصله و اندازه اشیاء موثر است.
6- در نهایت بافت و جنسیت هر شیء در یک تصویر می تواند القا کننده ی فاصله، عمق و اندازه آن باشد.
به وسیله ی رعایت این نکات، می توانیم در اثر خود، پرسپکتیو را به وجود آورده و عناصر آن را واقعی تر و قابل لمس جلوه دهیم.
میدان دید
آیا می دانستید که هر کدام از چشم های انسان، میدان دیدی در حدود 135 درجه دارد؟
زمانی که به یک شیء خیره می شویم، فقط زاویه ی محدودی از آن شیء را واضح می بینیم و سایر قسمت های آن تقریبا محو و نامشخص دیده می شود. مثلا دیدن یک میز را در نظر بگیرید، از هر زاویه ای که به این میز نگاه کنید، همیشه زوایایی هستند که از دید ما پنهان می مانند، یعنی هر زاویه تنها بخشی از واقعیت میز را نشان می دهد، مثلا در یک زاویه ممکن است تنها سه تا از پایه های میز را ببینیم در حالیکه در واقعیت میز ما دارای چهار پایه است.
علاوه بر این، فاصله ای که ما از آن به یک شیء نگاه می کنیم، تاثیر زیادی در تغییر جلوه ی آن شیء دارد، مثلا اگر از نزدیک به همین میز نگاه کنیم، طوری به نظر می رسد که با نگاه از فاصله ی دور به آن، متفاوت است. به همین دلیل، یک طراح هر چقدر هم که مهارت و دقت به خرج بدهد و سعی کند تمام زوایای یک شیء را نمایش بدهد، همیشه فقط می تواند بخشی از آن شیء را ترسیم کند. این موضوع در قرن بیستم باعث تغییر نگرش طراحان و نقاشان شد، به طوری که آن ها برای نمایش وجوه بیشتر یک شیء، سبکی به نام کوبیسم را به وجود آوردند.
در همین رابطه، یک موضوع دیگر هم وجود دارد که به آن مخروط دید می گویند، وقتی که ما از یک زاویه ی مشخص و یا یک کادر محدود به شیء یا منظره ای نگاه می کنیم، حداکثر میدان دید ما 60 درجه است، این مسئله را می توان به نگاه کردن به یک ساختمان از درون یک قیف کاغذی تشبیه کرد، هر چقدر که نقطه ی دید ما (چشم) به شیء نزدیک تر باشد، میدان دید ما کمتر شده و در نتیجه فضای محدودتری را می بینیم و برعکس.
خط افق
با توجه به این که فاصله ی دو خط موازی همیشه یکسان است، چطور دو خط موازی در بی نهایت به هم می رسند؟
این نشان می دهد که واقعیت فیزیکی همیشه با شکل ظاهری و آن چه که به نظر می رسد، متفاوت است. بهترین مثال آن، ریل های موازی راه آهن است که واقعیت آن با شکلی ظاهری اش فرق دارد. حتما ریل های قطار را دیده اید که هر چه از ما دورتر می شوند فاصله ی آن ها به هم نزدیک شده تا این که در انتهای دید ما، روی نقطه ای در افق، به هم می رسند. به آن نقطه، نقطه ی گریز می گویند که بر روی خط افق قرار دارد. خط افق محل تماس و برخورد آسمان و زمین مسطح است، یا محل تماس آسمان و سطح دریا، این خط هم تراز چشم بیننده است.
همانطور که گفتیم، خطوط موازی در نقطه ی گریز به هم می رسند، حالا اگر بیننده از جایی بالاتر از خط افق به منظره ای نگاه کند (مثلا از بالای یک تپه به دشت نگاه کند)، نقطه ی گریز در پایین و هم تراز چشمش است، در این حالت میزان بیشتری از زمین را می بیند تا آسمان، ولی اگر بیننده در جایی پایین تر از خط افق باشد، نقطه ی گریز هم تراز چشم او بوده و در بالا قرار می گیرد، که در این حالت میزان کمتری از زمین را می بیند و بخش بیشتری از آسمان در معرض دید او قرار می گیرد.
تا این جا مشخص شد که در طراحی و نمایش اشیایی که با اصول پرسپکتیو انجام می شود، چهار عامل اهمیت دارد که عبارتند از:
1- نقطه ی دید که محل استقرار بیننده است.
2- مخروط دید که شعاع دید و زوایای قابل رویت را مشخص می کند.
3- فاصله ی بیننده از موضوع که اندازه و مقدار آن را نشان می دهد.
4- جهت خطوط اصلی شیء که موقعیت فضایی و مکانی آن را نسبت به خط افق معلوم می کند.
فضا
احساس فضا، همیشه با زمان و مکان در ارتباط است و هر چه در جهان است، در کادر دو بعدی یا سه بعدی، همگی به نوعی با فضا در ارتباط هستند. فضا مشخص کننده ی موقعیت و وضعیت هر پدیده ی قابل دیدن با سایر پدیده هاست. فضای داخلی، فضای خارجی، فضای میانی… فضای آسمان، فضای بین ماه و زمین، فضای ساختمان ها، فضای باز، فضای بسته و غیره همگی به نوعی بیان کننده ی حضور یک پدیده نسبت به باقی پدیده هاست.
مثلا یک کادر خالی را در نظر بگیرید، این کادر به دلیل خالی بودنش از هر عنصر عینی، مفهوم خلاء را به ما القاء می کند اما به محض این که یک نقطه را در جایی از کادر قرار دهیم، خلاء پایان می پذیرد و مفهوم مکان و زمان در فضا به وجود می آید. چرا که بودن یک نقطه معنی فضا را ایجاد کرده و همینطور فضا هم باعث شده که نقطه معنی داشته باشد. حالا اگر همین نقطه را با تکرار چند نقطه ی دیگر در کنارش به سمت یک جهت امتداد بدهیم، خط به وجود می آید و بحث فضای یک بعدی مطرح می شود، اگر همین خط را از یک پهلو امتداد بدهیم، سطح ایجاد می شود و فضای دو بعدی معنا می یابد و در نهایت اگر این سطح را از جهات مختلف رشد بدهیم و حجم به دست بیاوریم، فضای سه بعدی مفهوم پیدا می کند.
بهترین نمونه برای درک فضا، توجه به آثار معماری است. در این زمینه می توانیم مفهوم فضای مثبت و فضای منفی را بهتر درک کنیم. فضاهای خارجی که با حجم معماری تماس دارند، فضای مثبت هستند و قسمت هایی از فضا که در داخل معماری حبس اند، مفهوم فضای منفی را می رسانند.
در یک اثر هنریف هر چه میزان تداخل فضاهای مثبت و منفی، با هم بیشتر باشد، اثر دارای انرژی و پویایی بیشتری است و همچنین تداخل سطوح، تضاد میان فرم ها و جهت خطوط و استفاده از سایه روشن ها هم باعث تنوع، پویایی و پیچیدگی بیشتر یک اثر می شود.
حرکت
هر ماده ای در درون خودش دارای حرکت و تکاپوست، هر موجودی از جمله انسان، در طبیعت دارای حرکتی درونی است که باعث تغییر و تحول دائم آن می شود و هیچ وقت در لحظه ای از زمان و مکان، موجودی ثابت و ایستا نیست. از طرف دیگر، نقاشی ثبت یک واقعه یا رویداد یا تصویر در یک لحظه ی معین از زمان و یا یک مکان معین است، پس چگونه یک نقاش می تواند عنصر حرکت و پویایی را در اثر خودش دخالت بدهد؟
حرکت ممکن است با نقطه یا خط ایجاد شود و به شکل های مختلفی مطرح گردد. مثلا یک دایره ی تو خالی و یک دایره ی توپر را در نظر بگیرید، دایره ی اول به نسبت دومی، به نظر سبک تر و قابل حرکت تر می رسد، و یا در خط، یک خط اریب در مقایسه با یک خط افقی، دارای حرکت و سرعت بیشتری است. حتی در شکل های گوناگون، اگر بین یک مربع و یک دایره، مقایسه ای صورت بدهیم، مربع نسبت به دایره حالت ایستایی و سکون بیشتری دارد.
بنابراین یک نقاش یا طراح، می تواند از روش های مختلفی برای رسیدن به حرکت در اثر خود، استفاده کند. مفهوم حرکت در نقاشی، به سبک فوتوریست ها، بیشتر از هر زمان دیگری، خود را نشان می دهد، و آن هم به این طریق است که فوتوریست ها سعی داشتند با تکرار حالت های مختلف یک سوژه ی در حال حرکت، در کنار هم، حس حرکت کردن آن را القاء کنند. اصولا یکی از روش های القاء حرکت در یک اثر هم همین امر است، یعنی تکرار فرم های مشابه از یک موضوع در نقاط مختلف کادر که باعث چرخش و حرکت چشم به دنبال یافتن این شباهت ها و ایجاد تحرک می شود. البته این موضوع در آثار نقاشان کلاسیک هم به خوبی دیده می شود. اما نشان دادن حرکت بطور کامل، بر روی سطح دو بعدی و به وسیله ی قلمو و رنگ، ممکن نمی باشد. تنها تا حدودی در مجسمه سازی و به صورت سه بعدی، می توان حرکت را تجسم بخشید،
ریتم
ریتم به معنای تکرار منظم و هماهنگ عناصر طبیعی در کنار هم است. ریتم در طبیعت و وجود همه ی عوامل هستی قابل مشاهده و درک است. چرخش شب و روز، فصول مختلفی که به دنبال هم حرکت می کنند، ریتم رشد در گیاهان و جانوران، مرگ و تولد و … همه نمایانگر وجود آهنگی منظم در طبیعت است. اما در برخی از موجودات طبیعی می توانیم قاعده و قانون ریتم را بهتر مشاهده کنیم، از جمله در خطوط روی یک صدف، در خال های روی پوست یک پلنگ، در گل ها و گلبرگ ها و … .
در واقع ریتم عبارت است از یک پروسه ی تکرار شونده که حرکت جزئی جدانشدنی از آن است. یعنی همیشه حرکت در جایی آغاز می شود و به چشم می خورد که یک عنصر به طور مرتب تکرار شده باشد و ریتم تکرار آن باعث حرکت چشم برای دنبال کردن آن می شود. نه تنها در یک اثر بصری، حتی در یک موسیقی هم اگر خوب توجه کنیم، متوجه ریتم تکرارشونده ی آن می شویم، ریتمی که ما را به دنبال کردن آن وامی دارد. البته باید توجه داشته باشیم که در هر اثری، ریتم یک نواخت و منظم خیلی زود خسته کننده
می شود، به همین دلیل در هر ترکیب هنری، باید فرم و ترکیب آنقدر غنی باشد که همواره جلوه ای تازه از خود ارائه کند.
ترکیب
ترکیب بندی و یا کمپوزیسیون Composition به معنی جای دادن منطقی عناصر تجسمی در فضای مورد نظر است.
ترکیب بندی هم دارای قواعد و اصول معینی است و محاسبات دقیق خود را دارد به نحوی که بین عناصر تصویری ارتباط و پیوندی منطقی برقرار می کند.
در ترکیب بندی باید به چند نکته توجه کرد:
1- هر شکل، دارای انرژی و بیان خاصی است که در حالت ها و موقعیت های مختلف تغییر می کند. مثلا یک مثلث را در نظر بگیرید؛ زمانی که از طرف قاعده اش روی سطح زمین قرار می گیرد، حالتی ایستا و متعادل دارد اما وقتی همین مثلث روی راس هرمش قرار گیرد، حالتی ناپایدار پیدا می کند. همین طور انرژی و حرکت یک مربع با دایره بسیار متفاوت است.
2- وقتی یک صفحه خالی را در نظر بگیریم، تا هنگامی که هیچ عنصر بصری وارد آن نشده باشد، حالت خلاء را القاء می کند اما به محض قرار دادن یک نقطه در هر قسمت از این صفحه، نیروهایی در جهت آن نقطه به حرکت در می آیند و در آن جا متمرکز می شوند. حالا اگر یک نقطه ی دیگر به صفحه مان اضافه کنیم، دو نقطه در برابر هم روابط متقابلی پیدا می کنند و انرژی به طور همزمان بین آن ها تقسیم می شود.
3- یک قاعده ی ساده در دیدن اشکال هندسی یک ترکیب بندی وجود دارد و آن هم این است که چشم هنگام دیدن ترکیبی از چندین شکل هندسی به دنبال یافتن اشکال مشابه است. به این ترتیب می توان از این قاعده برای برقراری سریعتر ارتباط بین عناصر استفاده کرد.
4- تعداد، اندازه و شکل هم در ایجاد فضاهای تصویری جدید بسیار اهمیت دارد و توجه به نوع تقسیم بندی آن ها در فضا، نقش موثری در یافتن یک ترکیب بندی صحیح ایفا می کند.
5- از جمله عواملی که در ترکیب بندی اهمیت دارد وزن یا سنگینی و سبکی عناصر تصویری است که آن هم بستگی به اندازه، تعداد و وضعیت قرار گرفتن آن ها در کادر دارد.
تعادل
برای درک بهتر مفهوم تعادل در ترکیب بندی، می توانیم یک ترازو را در نظر بگیریم. با قرار دادن وزنه هایی مساوی در هر کفه، ترازو به تعدل می رسد. حال این وزنه ها می توانند از نظر تعداد و وزن برابر باشند که در این حالت تعادل متقارن را داریم. همچنین می توانیم چند وزنه ی مختلف از نظر تعداد داشته باشیم که وزنشان در مجموع با هم برابر باشند که در این حالت تعادل غیرمتقارن را داریم.
یک کادر خالی را در نظر بگیرید که در آن دو دایره ی هم اندازه قرار دارد. (تعادل متقارن) حالا اگر یکی از دایره ها را به چند دایره کوچک تر تبدیل کنیم، به طوری که همچنان از نظر وزنی یکسان باشند، تعادل غیرمتقارن رخ می دهد.
در ترکیب بندی هم عوامل مختلفی هم چون فرم، اندازه، رنگ، بافت، کنتراست و غیره در ایجاد تعادل و یا بر هم زدن آن موثر است. یک تابلوی نقاشی یا بونسای می بایست طوری طراحی و ساختمان بندی شود که یک ریاضی دان و یا فیلسوف اثری از خود بجا می گذارد. این نکته را اکثر هنرمندان بزرگ مانند سزان، ماتیس، دلاکروا، انگر، روبنس، داوینچی و خصوصا میکل آنژ رعایت کرده اند.
ترکیب بندی یک اثر هنری در اصل اساس و پایه آن اثر است و به نوبه ی خود هنری ترکیب شده از علم ریاضی و آمادگی های ظریف و پنهان در خاطره ی هنرمند است که در هنگام خلق اثر، به معرض نمایش در می آید.
ضرورت هنر ترکیب بندی بیشتر از هر زمان دیگر، وقتی نمود پیدا می کند که هنرمند پا را از چهارچوب خلق آثار کوچک در زمینه ی نقاشی فراتر گذاشته و به خلق آثار بزرگ و با ابعاد وسیع روی می آورد. در این زمان رعایت قوانین هندسی و ریاضی کاملاً ضروری است
مبانی هنر های تجسمی در تلگرام گسترده وبا تمرین توضیح می دهد
هنر،هنرمند،بونسای وفرش/قسمت اول
هنر،هنرمند،بونسای وفرش/قسمت دوم
هنر،هنرمند،بونسای وفرش/قسمت سوم