کوروش کبیر (از تولد تا فتح بابل) بخش اول

کوروش کبیر (از تولد تا فتح بابل) بخش اول

avash_community

💠کوروش کبیر یکی از برجسته ترین و محبوب ترین شخصیت های تاریخ ایران است که شکوه و جلال ایرانزمین در دوران فرمانروایی او سرآمد تمام ملل و دستاوردهای او حتی امروزه هم دست نیافتنی است.

از این رو تصمیم گرفتیم که در این تحقیق از سری تحقیق‌های انجمن آوَش، به زندگی این فرمانروای گرانقدر از تولد تا مرگ بپردازیم با ما همراه باشید:


♦️۱_ نیاکان و اجداد کوروش:


پارسیان طایفه هایی ایرانی بودند، که در مرکز ایران زندگی می کردند و توانستند در سده ی ششم پیش از میلاد، دولت گسترده یی بر پا سازند و دنیای کهن را به زیر فرمان خویش آرند .

اینکه این طایفه ها از چه هنگام در فلات ایران بوده اند، روشن نیست. ولی از دل تپه ها و کوهستان ها و دامان دشت و هامون پارس - سرزمین آنان که از مهمترین کانونهای تمدن باستانی ایران زمین است، نمونه هایی از هنر و صنعت هفت هزار ساله به دست آمده است.

هردوت پارسیان را شش طایفه ی شهر نشین پاسارگادیان، مرفیان، ماسپیان، پانتالیان، دروسیان، گرمانیان و چهار طایفه ی چادر نشین دائیها، مردها، در و پیکها، ساگارتی ها نوشته است. گزنفون آنان را دوازده طایفه گفته، ولی نامی از ایشان نبرده است.


♦️۲_دودمان هخامنشی:


بنابه نوشته ی هردوت هخامنشیان از دل طایفه ی پاسارگادیها برخاسته و در پارس زندگی می کردند.

سرسلسله‌ی این خاندان، هخامنش بود که از سال ۷۰۰ تا ۶۷۵ پیش از میلاد پادشاهی کرد. پس از او چیش پیش اول، کمبوجیه اول، کوروش اول و چیش پیش دوم بودند و پس از وی خاندان، به دو بخش تقسیم شد که یک شاخه نیاکان کوروش کبیر اند و شاخه‌ی دیگر نیاکان داریوش اول. شاخه ی نخست به گفته‌ی هردوت،اینها بودند: کوروش دوم، کمبوجیه دوم، کوروش کبیر و شاخه‌ی دوم اینها بودند: آریارمن، ارشام، ویشتاسب و داریوش اول.

کتیبه های به دست آمده از داریوش اول و نیز استوانه ی به جا مانده از کوروش در بابل این نام ها را تایید می کنند. هردوت می گوید که کبوجیه پدر کوروش در پارس می زیست و کوروش چون از ماد باز آمد، به پیش پدر رفت. خود کوروش در بیانیه ی خویش پدران خود را شاهان انشان خوانده، که آن بخشی از عیلام بوده است.

از اینکه خاندان هخامنشی که در پارس می زیسته است، کی و چگونه به انشان رفته، آگاهی چندانی در دست نیست، ولی می توان پنداشت که در پی ناتوانی عیلام، یکی از شاهان هخامنشی انشان را گرفته و آن را به پادشاهی خویش پیوند داده و خود را شاه انشان خوانده باشد.

چون کوروش در بیانیه ی خویش تا چیش‌پیش دوم نیاکان خود را شاه بزرگ و شاه انشان بر می شمارد، دور نیست که به هنگام شاهی چیش‌پیش، این کار رخ داده باشد.

و از چگونگی پادشاهی هخامنشیان تا پیش از کوروش چندان آگاهی نداریم، تنها می دانیم که پارس در سده ی هفتم پیش از میلاد دست نشانده‌ی مادی ها بوده است. هردوت می گوید که فرورتیش مادی پارس را که پایتخت آن پاسارگاد بود، به زیر فرمان آورد.


♦️۳_کودکی و جوانی کوروش:


درباره ی کودکی و جوانی کوروش سخن بسیار است و تاریخ نویسان یونانی چون هردوت، گزنفون و ... در این زمینه بسیار گفته و نوشته اند که ذکر همه آنها بدلیل کثرت از توانایی انجمن خارج است. ما اینجا یکی از پذیرفته شده ترین گفته ها را برای شما ذکر می کنیم.

هردوت می گوید: آستیاگ (آستیاکس) شبی در خواب دید که از دختر او ماندانا چندان آب بر آمد که همدان و همه ی آسیا را فرا گرفت. شاه، مغان را به تعبیر کردن این خواب فرا خواند. آنها وی را چنان از آینده ترسانیدند، که آستیاکس هرگز راضی نشد تا دختر خویش را به یکی از بزرگان ماد دهد، زیرا که می ترسید داماد وی مدعی تخت و تاج او شود.

سرانجام، دختر خود را به کمبوجیه از خاندان هخامنشی پارس داد. زیرا کمبوجیه را به ویژه به خاطر خلق و خوی ملایم و آرامش بی خطر می شمرد. در سال نخست این ازدواج شاه ماد در خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگ های آن همه‌ی آسیا را پوشانده. خوابگزاران تعبیری از این خواب کردند که بر وحشت شاه بسی افزود و او را وادار کرد تا دختر باردار خود را از پارس به همدان فرا بخواند،چون ماندانا به همدان رسید، با وی مانند زندانیان رفتار شد. سرانجام او پسری آورد. شاه، پسر ماندان را به کسی از نزدیکان خویش به نام هارپاک سپرد و او را به کشتن پسر فرمان داد.

هارپاک کودک را به شبانی از شبانان شاه به نام میتردات (مهرداد) داد و گفت که وی را به کوهی ببر و در میان جنگل بیفکن تا طعمه ی درندگان شود .

شبان زنی داشت به نام سپاکو داشت که تازه کودک مرده یی به دنیا آورده بود. وی چون کودک را بدید، به پای شوهر افتاد و خواست که کودک را به جای فرزند مردهی خویش نگاه دارند و بزرگ کنند. شبان سخن زن را پذیرفت و چنان کردند. جنازهی کودک مردهی خویش را به بیابان افکندند و به بازرسان هارپاک نشان دادند و آنان بر آن گواهی کردند.

( آستیاگ در حال فرمان دادن به قتل کوروش )


کوروش پیش شبان بزرگ شد، تا به ده سالگی رسید. او با فرزندان درباریان همبازی بود. روزی چنین روی داد که همبازی ها در شاه بازیِ کودکانه‌ی خویش، کوروش را به شاهی برگزیدند. او دوستانش را به دسته هایی تقسیم کرد. گروهی را اسلحه دار خواند. چند تن را برای ساختن کاخ گماشت، یکی را چشم شاه و بازرس شاه نام داد. در جریان بازی یکی از کودکان که پسر آرتم‌بارس مادی بود، فرمان کوروش را نپذیرفت و وی به مجازات او فرمان داد.

او شکایت پیش پدر برد و پدر، خشمگین شد و شکایت به شاه برد که چوپانزاده یی پسر مرا چنین کرده است و پشت سیاه شده‌ی کودک را به شاه نشان داد. شاه شبان و پسرش را فرا خواند و گفت: تو چگونه جرأت کردی که با پسر کسی که پس از من شخص اول کشور است، چنین کنی؟ کوروش گفت: مرا به شاهی برگزیدند، و همه به فرمانم گردن نهادند، جز او که سر پیچید و نافرمان شد و من چاره یی جز مجازات وی نداشتم. هنگامی که پسر شبان سخن می گفت، آستیاگ در او خیره مانده بود و از شباهت وی با خویش و از جسارتش در سخن گفتن به شگفت آمده بود و به یاد کودک ماندانا در اندیشه فرو شد.


پس درباره‌ی کودک از شبان پرسش هایی کرد. سرانجام، شبان به گفتن قصه ناچار شد، آستیاکس مغان را فرا خواند و رویداد را با آنان در میان نهاد و پرسید که آیا هنوز هم خطری هست؟ آنها گفتند چون در بازی کودک به شاهی برگزیده شده، خواب شاه تعبیر شده است و خطر از میانه رفته است، ولی بهتر است که شاه کودک را با مادرش روانه ی پارس کند. پس کوروش و ماندانا به پارس نزد کمبوجیه بازگردانده شدند.


(🔺نکته حاشیه ای: چون زن مادی که کوروش را شیر داده و بزرگ کرده بود، سپاکو نام داشت و سپاکو در زبان مادی به معنای سگ ماده است. چنین بر زبانها رفت که کوروش را در بیابان ماده سگی شیر داده و پرورده است در صورتی که این موضوع یک اشتباه در ترجمه و قضاوت زود هنگام بوده که دست آویز دشمنان وطن قرار گرفت.)


کوروش نوجوانی خود را به شکار و سواری که سرگرمی دلخواهش بود گذراند و به روزهای جوانی پا نهاد. در حالیکه به برومندی و دلاوری زبانزد همگان شده بود.

هارپاک مادی که آستیاگ به گناه نافرمانی او و نکشتن کوروش، بروی خشم گرفته و به کشتن فرزندش فرمان داده بود، از شاه سخت کینه به دل داشت و از همین روی برای کوروش پیام می فرستاد و پارسیان را به یورش به ماد و برانداختن آستیاکس میخواند و به آنها وعده ی یاری می داد. کوروش پارسیان را به فرمان برداری از خویش فرا خواند و به آنها گفت که باید خود را از زیر فرمان شاه ماد رها کنند. همه این سخن را پذیرفتند و وی را به سرداری برگزیدند و این چنین به سال ۵۵۹ پیش از میلاد، کوروش فرمانروای پارسیان شد.

( آستیاگ در زنجیر خود را تسلیم کوروش می‌کند. )


کشوری که از آن کوروش شد از سوی شمال باختری به رود هالیسی (قزل ایرمان کنونی) که مرز میان ماد و لیدیه بود، می رسید. در جنوب باختری سرزمین عیلام که جزء کشور آشور بود، پس از فرو ریختن نینوا جزء دولت ماد شده و اکنون جزء پادشاهی کوروش گردید و از این سو سرزمین کوروش با دولت بابل همسایه شد. از سوی شمال مرز کشور، سرزمین ساسپرها یعنی قبیله های ایبری یا گرجی بود.



♦️۴_نبرد لیدیه و گشودن سارد:

بنا به نوشته ی هردوت كوروش پس از گشودن همدان به جنگ پادشاه لیدیه که به ایران یورش آورده بود، رفت، ولی به گفته ی کتزیاس سرگرم نبرد با سکاها شد و سکاها را شکست داد و سردار سکایی (آمرگس) اسیر گشت، ولی همسر وی به نام اسپارترا تن به تسلیم نداد و لشگری از سیصد هزار مرد و دویست هزار زن فراهم آورد و به جنگ با کوروش پرداخت و وی را اسیر کرد. آمرگس و کوروش هر دو آزاد شدند و از آن پس میان آن دو دوستی برقرار شد.


♦️۵_وضع لیدیه:

پس از آلیات، پسر او کرزوس شاه شد و به آبادانی لیدیه پرداخت و می‌لِت را به لیدیه افزود و سرزمین های یونانی نشین آسیای صغیر را به زیر فرمان آورد.

لیدیها نخستين ملت غیر یونانی بودند که بر این بخش، دست یافتند، پس از آن همه ی ولایت های آسیای صغیر در سوی باختر رود هاليس به جز ليليه و کیلیکیه به فرمان وی در آمدند. او سارد پایتخت خویش را چنان آراست و گسترش بخشید که از نامور ترین شهرهای جهان آنروز شد.


( منطقه تاریخی لیدیه و خرابه های ساخته های مردم آن )


خبر فرو ریختن همدان کرزوس را اندیشناک کرد و بر آن شد تا پیش از آن که این دشمن تازه، سر بر آورد، وی را سرکوب کند. او برای جلب نظر خدایان قربانی هایی کرد و نذرهایی تقدیم داشت و از هاتف معبد دلف برای جنگ با کوروش پرسش کرد.

این هاتف در پاسخ وی پیش بینی کرد که اگر او با پارسی ها بجنگد، پادشاهی بزرگی ویران خواهد شد و به او سفارش کرد تا با آن دسته از یونانیان که نیرومندترند، همدست شود.

کرزوس پنداشت که در جنگ، پادشاهی پارس نابود خواهد شد. پس با مردم آتن و اسپارت که در آن روزگار نیرومند بودند، همدست شد و به سوی ایران روان گردید. وی از رود هاليس گذشت و پس از کاپادوکیه به پتریوم در نزدیکی سینب در کنارهی دریای سیاه رسید.

کوروش سالها بود که اندیشه ی جنگ داشت و در تدارک سپاه بود و به تربیت پیاده نظام و سواره نظام می پرداخت. او برای هر چه آماده تر کردن سپاه، میان سربازان رقابت می انداخت تا اسب و سلاح خوبتری داشته باشند و چالاکتر نبردکنند. ورزش هایی ترتیب می داد و به کسانی که خوب از کار بیرون می آمدند، جایزه می داد و به این شکل ده هزار سوار و شمار زیادی ارابه‌ی داس دار فراهم کرد و شترانی با دو کماندار ترتیب داد.

گزنفون (کتاب ۶ فصل ۱) می نویسد که او ارابه هایی ساخت که برای جنگ مناسب بود. چرخ های این ارابه ها را قویتر و محکمتر ساخت تا در میدان کارزار مقاومت بهتری داشته باشد و دیر تر از محور خود منحرف یا واژگون گردد یا بشکند. طول محور را زیادتر کرد. محل جلوس در ارابه را از چوب ضخیم به مانند برجی ساخت تا راننده بهتر و با آزادی بیشتری اسب ها را براند. ارابه ران دارای کلیه ی سلاح های لازم بود و فقط چشمانش آزاد بود، تا به راحتی ببیند. در دو انتهای محور چرخها دو قطعه آهن به شکل داس برنده قرار داد و در زیر آن قطعه ی دیگری نصب کرد تا دستجات دشمن را به راحتی مضمحل سازد.


( ارابه داس دار هخامنشی )


همچنین کوروش برج هایی از چوب محکم ساخت، دارای ۱۸ پا ارتفاع که ۸ جفت گاو آنها را می کشید. آنها را در پس صفوف سپاه قرار میداد. در این برجها دالانهایی تنگ ساخته بود و در هر برج بیست نفر جای می گرفتند.


( ابتکار جنگی کوروش، برج جنگی )


بدینسان کوروش آماده ی نبرد با کرزوس در آوریل سال ۵۴۷ پیش از میلاد، از همدان روانه ی لیدیه شد. او با مشورت فرماندهان سپاه کار بخش های گوناگون سپاه را تعیین کرد و در باره ی آذوقه و انتظامات لشگری در هنگام حرکت و سایر مسائل دستورات کافی به رؤسا و فرماندهان سپاه داد. چیزی که مایه ی حیرت همگان شد، این بود که کوروش در هنگام ترتیب سپاه نام همه ی رؤسای بخش های سپاه و فرماندهان را می دانست . آنها را به نام صدا می زد و به کاری فرمان میداد. کوروش میگفت غریب است که صنعتگر اسم آلات صنعت خود را بداند و طبيب اسم اسباب طبابت خود را بداند، ولی سرداری نام کسانی را که برای او کار می کنند، نداند.

کوروش روانه ی سارد شد، در راه کیلیکیها که پیش از آن مستقل بودند، به فرمان او در آمدند و به پاداش آن اجازه یافتند تا شاهان خود را که سینسیس خوانده می شدند، نگاه دارند.


از میان در بندهای کیلیکی کوروش و سپاهش به کاپادوکیه در آمدند.

( شهر باستانی کاپادوکیه )


در این هنگام ارمنستان نیز سر به فرمان کوروش گذاشت. کوروش در پتریوم با کرزوس رویارو شد و جنگ میان دو سپاه در گرفت. از هر سو گروهی فراوان کشته شدند، ولی سرانجام کرزوس شکست خورد و چون توان برابری با سپاه کوروش را در خود ندید، به سارد گریخت، زیرا می پنداشت که کوروش به خاطر سردی زمستان، و اینکه بابل را پشت سر خواهد داشت، به سارد یورش نخواهد برد، و او فرصتی خواهد یافت تا نیروهای کمکی مصری و بابلی برسند و او بتواند به یاری همدستانش آمازیس و نبونید پادشاهان مصر و بابل کار کوروش را یکسره کند.


( نقاشی منسوب به جنگ میان سپاهیان کورش و کرزوس )


پس از ورود به سارد کرزوس فرستادگانی به اسپارت، بابل، و مصر فرستاد و درخواست یاری کرد و پنج ماه بعد یعنی آغاز بهار را به عنوان هنگام جنگ معین ساخت. کوروش به بابل پیشنهاد سازش داد و بیطرفی نبونید را خواستار شد و او پذیرفت. پس کوروش با اطمینان از پشت سر خویش به سارد یورش برد و مایه‌ی حیرت فراوان کرزوس گردید. چون او هرگز فکر نمی کرد که با آن سختی زمستان کوروش به سارد برسد.

کوروش برای بی اثر ساختن سواره نظام نیرومند لیدی دستور داد تا شتران باربر را پیشاپیش سپاه قرار دهند. اسبان لیدی از هیکل و بوی بد شتران رم کردند و سواران خود را به زمین کوفتند و آنها ناچار شدند تا پیاده جنگ کنند.

در جریان جنگ، هنگامی که برق چکاچاک شمشیرها و نیزه های سواران ایران و لیدی چشم ها را خیره می کرد و در سپاه در هم آویخته بودند و شمشیر های آخته پیکرها را از هم می شکافت و شیهه ی اسبان و غلغله‌ی سواران و گرد و خاک عظیم میدان غوغا می‌کرد، ناگهان اسبی سواری لیدی را در زیر دست و پای خود به زمین کوفت, سوار لیدی پیش از آن که در زیر لگد اسب خرد شود، خنجر خود را کشید و شکم اسب را درید. اسب از شدت درد روی دو پا ایستاد و سوار خود را به زمین افکند. برق تکمه های لباس سوار درخشید و یک سردار ایرانی متوجه شد که این سوار کوروش پادشاه و فرماندهی سپاه ایران است. سربازان دشمن متوجه کوروش شدند. لحظه یی حساس بود. سردار ایرانی به تندی از اسب پیاده شد و اسب خود را فداکارانه به کوروش تقدیم کرد. کوروش به اصرار سردار، سوار بر اسب شد و دوباره به میدان آمد. از سرنوشت سرداری که از اسب پیاده شد و اسب خود را به کوروش سپرد، کسی آگاهی نیافت.

کار جنگ سخت شد، ولی سرانجام لیدیها شکست خوردند و به دژهای شهر پناه بردند. پارسیان، شهر را در میان گرفتند. شهر از هر سو دیوار هایی محکم داشت، مگر از یک سو که کوهی با شیب تند بود که نیازی به دیوار ندیده بودند.

چهارده روز از در میان گرفتن شهر گذشت. کوروش وعده کرد که به کسی که پیش از همه وارد شهر شود، پاداشی بزرگ خواهد داد. سپاهیان همه در جستجوی یافتن راهی بودند. روزی یک نفر پارسی که هی‌دویاس نام داشت، دید که کلاه‌خود یک سرباز لیدی به پایین افتاد و او چست و چالاک از راهی به پایین آمد و کلاه خود خویش را برداشت و باز به جای خود بازگشت. هیدرباس با گروهی از سپاهیان از آن جا بالا رفته، به درون شهر رخنه کردند و دروازه ها را گشودند. پس از آن بقیه‌ی سپاه نیز وارد شهر شدند و سارد به دست پارسیان افتاد و کرزوس اسیر گردید، سال گشودن سارد را برخی ۵۴۷ و برخی ۵۴۶ پیش از میلاد نوشته اند.

کرزوس میخواست تا خویش را بسوزاند. پس بر توده یی از چوب نشست و آن را آتش زد. چون آتش شعله ور گردیده با فریادی درد آلود گفت: سُلُن سُلُن! کوروش پرسید که چه می گوید و معنای این واژه چیست؟

کرزوس گفت: هنگامی که سُلُن قانونگذار یونانی به سارد آمده بود، من جواهرات و گنجینه های خویش را به او نشان دادم و پرسیدم که در جهان کدام کس را سعادتمندتر از دیگران می دانی؟ گفت: تاکسی نمرده باشد، نتوان گفت که سعادتمند بوده است، یا نه.

من تا امروز معنای سخن او را نمیدانستم. اکنون که در میان شعله های آتش می سوزم، به یاد او افتادم و حقیقت سخن او را دریافتم.

کوروش فرمان داد تا آتش را خاموش کردند و کرزوس را نجات بخشیدند.

کوروش از خاموش گشتن آتش سخت شادمان شد و کرزوس را نواخت و به وی گفت: ای کرزوس! چه کس این راه را پیش پای تو گذاشت، تا به سرزمین من پاگذاری، در حالیکه می توانستی مرا یار خودگنی؟

خدای یونان مرا به جنگ برانگیخت، و گرنه انسان باید دیوانه باشد که جنگ را از صلح برتر بداند.

( کرزوس در حال سوختن، اثر یونانی ها )



شب گذشت و بامداد شد و کوروش فرمان داد تا کرزوس را به حضور می آورند و چون او وارد شد، فریاد زد: کوروش! ای سرور و آقای من بر تو درود باد! از این پس تقدیر، نام و مقام سروری را خاص تو گردانیده است و تکلیف من است که ترا تعظیم کنم.

کوروش پاسخ داد: بر تو هم سلام و درود باد! ما هر دو بشریم، افزود: حال بازگو بدانم که آیا حاضری چون دوستی پندی به من بدهی؟

کرزوس گفت: با خوشوقتی بسیار این کار را خواهم کرد، چون میدانم که خير آن به خودم نیز خواهد رسید.

بعد کوروش گفت: پس گوش کن! میدانی که سربازانم رنج بسیار کشیده و با مخاطرات بی شمار روبرو بوده اند، و چنین شنیده اند که بر شهری که بعد از بابل غنی ترین بلاد آسیاست، دست یافته اند، و انتظار نتیجه دارند.

من رضا نخواهم داد آنها مأیوس شوند و به حق خود نرسند. چون اگر اَجر کار و فداکاری آنها از بین برود، معلوم نیست دیگر اطاعتم نمایند. در عین حال هیچ روا نیست که شهر را برای تاراج در اختیار آنها بگذارم، زیرا از آن نگرانم که بکلی خراب شود. به علاوه غافل از آن حقیقت نیستم که در حین غارت و تاراج بیشتر چیزها به دست افراد دغل خواهد افتاد.

کرزوس پاسخ داد: پس اجازه میدهی به لیدی ها اعلام کنم که وعده فرموده یی شهر تاراج و خراب نخواهد شد و به زن و فرزندان آنها کاری نخواهند داشت؟ من از جانب اتباع خود قول می دهم آنچه در این شهر گرامی و گرانبهاست، تقدیم حضورت کنند. اگر بتوانم این خبر را به آنها برسانم تردیدی ندارم هیچ نعمت قیمتی و ناب در سارد نخواهد بود که فردا در اختیارت نباشد. وانگهی از برکت وجودت این شهر، ثروتمند و زیبا خواهد ماند.

در آن زمان سرانجام ملت ها و کشورهای شکست خورده، ویرائی و کشتار همگانی به دست فاتحان بود، ولی تاریخ نویسان یونانی مینویسند که کوروش چندان بزرگوارانه، با این شکست خوردگان رفتار کرد که مردم احساس نمی کردند که جنگ به خانه ی آنها رسیده است.

پس از گشودن سارد همه‌ی لیدیه و سرزمین های زیر فرمان آن از جمله مهاجرنشین های یونانی آسیای صغیر۔ جز اندکی از آنها به فرمان کوروش در آمدند.

کوروش کسی از مردم پارس به نام تابال را به حکومت سارد گماشت و گنجینه های کرزوس را به کسی از مردم لیدی به نام پاکتیاس سپرد و خود همراه با کرزوس راهی ایران شد (هردوت كتاب۱ بند۱۵۴).

ولی پاکتیاس چون کوروش را دور دید، سپاهی فراهم آورد و بر تابال فرماندار پارسی سارد شوید و خویش را مستقل خواند.

این خبر در راه به کوروش رسید و کوروش به کرزوس گفت که باید با مردم لیدی چه کرد؟ من چنان با ملاطفت رفتار کردم و شهر را به اهالی واگذاشتم. نمیدانم که چرا این چنین کردند. کرزوس گفت: شاها! در خشم مشو! مردم لیدی نه در گذشته گناهکار بودند، نه اکنون. در گذشته من گناهکار بودم و امروز پاکتیاس، و اوست که باید مجازات شود.

کوروش مازارسِ مادی را برای سرکوب پاکنياس فرستاد. پاکتیاس و بارانش نخست فرار کردند، ولی سرانجام گرفتار آمدند و به مجازات رسیدند.


پس از چندی مازارس درگذشت و پس از وی هارپاک مادی فرماندار سارد شد و به گشودن شهرهای یونانی نشینِ باقی مانده پرداخت و آنها را به فرمان آورد. به گفته ی هردوت او به یونيه یکی از مهاجرنشین های یونانی لشگر کشید و نخست، شهر خوسه را در کنار دریا در میان گرفت.

مردم شهر که همه دریانورد بودند، به فرصتی مناسب، زنان و کودکان و دارایی خویش را با کشتی به جزیره ی کیوس بردند و شهر خالی از سکنه را به ایرانیان سپردند. ولی شهرهای دیگر مهاجرنشین يونيه و نیز جزیره های تابع آنها برخی به جنگ و برخی به صلح، سر به فرمان هارپاک گذاشتند و بدین ترتیب مرز سرزمین های پادشاهی کوروش از شمال باختری به کناره های دریای اژه و دریای مدیترانه رسید.


♦️۶_کوروش پس از بازگشت از سارد:


تاریخ نویسان یونانی نوشته اند که کوروش پس از بازگشت از سارد در میانه ی سالهای ۵۴۹ تا ۵۳۹ پیش از میلاد به سامان بخشیدن سرزمین های خاوری شاهنشاهی خود پرداخت. وی نخست پارت (خراسان) و گرگان را به دست آورد و ویشتاسپ را به فرمانداری آن ایالت گماشت. سپس به سوی خاور پیش رفته زرنگ (سیستان)، هرات ، خوارزم، باختر (بلخ)، سُغد، گندار (دره‌ی کاہل)، ثَتَگوش (درهی رود هیرمند)، هرخواتیش(رُخج) (بلوچستان) را به سرزمین خویش افزود. او در شمال خاوری تا کناره های جیحون پیش رفت و در آنجا شهری بنا کرد که آن را کوروش شهر (کُورُپلیس) خواندند.


♦️۷_گشودن بابل:

پس از فروپاشي دولت آشور، بابلی ها از نیرومند شدن ایرانیان بیمناک شده بودند. در روزگار مادی ها به خاطر ازدواجی که میان دو خانواده‌ی شاهان بابل و ماد صورت گرفت، خطر، کمی از میان رفت. هرچند که بابل کار های ایمنی لازم را انجام داد و سدی میان دجله و فرات ساخت که ارتفاع آن ۳۰متر و قطر آن ۶متر و طول آن ۱۵۲۴متر بود. گذشته از آن در کنار رودهای دجله و فرات خندق‌های ژرفی کنده بودند تا سواره نظام دشمن در هنگام جنگ با موانعی روبرو شوند.

در پیرامون شهر نیز دیواری کشیده بودند که دروازه هایی آهنین با برج های نگاهبانی داشت. هردوت گوید که بناها و خندق ها را نی‌توکریس مادر نبونید، پادشاه بابل از ترس حمله های احتمالی کوروش ساخت، ولی اکنون روشن شده است که آن سدها در روزگار نبوکدنصر دوم، پسرِ نبوپالاس‌سار ساخته شده بود.


( نبوکدنصر دوم )

غير از این بناها و این پیش بینی ها سه دولت بابل و مصر و لیدی بر ضد کوروش همدست شدند.

دولت لیدیه با یونانیها نیز پیمان هایی بست، ولی دولت لیدیه از میان رفت و حال نوبت به بابل رسیده بود. یک نکته را باید به یاد داشت که در تاریخ بسیار تجربه شده و آن اینکه استحکامات و آلات و ابزار جنگ برای پیروزی کافی نیست، آنچه مهم است روحیه است.

ای بسا مردمی اندک، ولی با روحیه یی برتر توانسته اند یک نیروی نظامی نیرومند و مجهز را شکست دهند.

به هر حال بابل پس از نینوا و سارد که از میان رفته بودند، مانند نداشت، و بسیار بر وسعت و ثروت آن افزوده شده بود. به ویژه که موقعیت جغرافیایی آن در میان جلگه های حاصلخیز کناره‌ی فرات بی مانند بود.

بابل شهری بود که هرگز بیم قحطی و خشکسالی نداشت، چون رود دجله و رود فرات همیشه وجود داشتند، بنابراین بابل کانون کشاورزی و بازرگانی بود.

در آخرین ماه بهار سال ۵۳۹ پیش از میلاد، کوروش پس از تهیه و تدارک ساز و برگ جنگ به قصد یورش به بابل از رود دجله گذشت. او هفت سال در اندیشه ی گرفتن بابل بود و در سال هفتم راهی جنگ شد.


در مورد گشودن بابل منابع گوناگونی در دست است. منابع یونانی، تورات، اسناد به دست آمده از بابل که این رویداد را به خوبی روشن می سازند

کوروش نخست شهر سیپ‌پار را گرفت و خود را به دروازه های بابل رساند، نبونید پادشاه بابل به اعتماد استحکامات نظامی شهر و آذوقه‌ی فراوانی که فراهم کرده بود، به ایستادگی پرداخت، ولی بیش از یک روز نتوانست پایداری کند و سپاهیان کوروش بدون دشواری به شهر وارد شدند و نبونید دستگیر شد.

گشودن بایل همزمان با نخستین ماه پاییز بود، بنابه اسناد بابلی گشودن بابل چنین بوده است. کوروش دید که اگر از جایی از مرز ۔ ایران و بابل که در بیرون صد نبوکدنصر یا سد مادی واقع است، درون خاک بابل شود، ناچار است مدتها در زیر آن سد معطل بماند و بکوشد تا راهی برای گذشتن از آن بیابد. این بود که فرمان داد تا آب دجله و رود دیاله را که به رجله میریزد، برگردانند. بعد، همینکه لشگر ایران از دجله گذشت و به سوی شمال روان شد، در نزدیکی شهر اُپلیس به لشگر بابل یورش برد و پیوند آن را با بابل برید. از سوی دیگر گبریاس سردار کوروش به بخش های جنوبی بورش برده نبونید را که با لشگر خود در سیپ‌پار بود، از آنجا رانده بی مانعی وارد بابل گردید.

پس از آن سپاهیان همه وارد شهر شدند و پادشاه بابل تسلیم شد. رفتار سپاه ایران در بابل چنان بود که کسی به غارت نپرداخت و حتی یک نفر کشته نشد.


اینکه شهری با آن همه استحکامات نظامی و سپاهی با آن همه ساز و برگ جنگی، چرا بدین گونه آسان تسلیم شد، نکته ی قابل بحثی است.

باید دانست که بابل از درون در آشوب بود. مردم بایل آماده بودند تا رهاننده‌یی را بپذیرند، زیرا همه از ستم نبونید و شاه پیش از او نبوکدنصر به جان آمده بودند و نجاتگر می جستند. از این رو بود که ورود سپاه ایران را به گرمی پذیرا شدند. گئوبروو سردار کوروش سخت با مردم خوش‌رفتاری کرد و کارگزاران گذشته را دوباره به کارهایشان بازگردانید و به شهر، آرامش بخشيد.

در ۲۹ اکتبر ۵۳۹ پیش از میلاد کوروش خود به بابل در آمد و در راه او شاخه ها پخش گردید و مقدمش بسی گرامی داشته شد. در چشم اتباع بابلی کوروش هرگز یک پادشاه بیگانه ی پارسی نبود. او برای همه ی مردم شهر آرامش و صلح اعلام کرد، حتی به نبونید مهربانی بسیار نمود.


♦️۸_فرمان آزادی بخش کوروش پس از فتح بابل (منشور کوروش):

بیانیه‌ی کوروش که به نام های استوانه‌ی کوروش یا فرمان آزادی‌بخش و اعلامیه‌ی حقوق بشر نامیده می شود و دارای ۴۰ سطر است که چند سطر آن از میان رفته، چنین است:

منم کوروش، شاه جهان. شاه بزرگ. شاه نیرومند. شاه بابل، شاه سرزمین سومر و اکد، شاه چهار کشور، پسر کمبوجیه. شاه بزرگ، شاه انشان. نواده‌ی کوروش، شاه بزرگ، شاه انشان از تخمه چیش پیش، شاه بزرگ. شاه انشان، از دودمان پادشاهی جاویدان که بعل و نبو (خدایان سومر و اکد و بابل) فرمانروایی آنان را گرامی می دارند و سلطنت آنان را به جان و دل خواستارند.

هنگامی که من به آرامش به بابل در آمدم، با سرور و شادمانی کاخ شاهی را جایگاه فرمانروایی قرار دادم. مردوک خدای بزرگ مردم گشاده دل بابل را بر آن داشت تا مرا.......(این نقاط در کل متن به این معنی است که این بخش از کتیبه آسیب دیده است).

من هر روز به ستایش او همت گماشتم، سپاه بی شمار من بی مزاحمت در میان شهر بابل حرکت کرد. من به هیچکس اجازه ندادم که سرزمین سومر و اکد را دچار هراس کند. من نیازمندی های بابل و همه‌ی پرستشگاه های آن را در نظر گرفتم و در بهبود وضعشان کوشیدم.

من يوغ ناپسند مردم بابل... را برداشتم، خانه های ویران آنان را آباد کردم. من به بدبختی های آنان پایان بخشیدم، مردوک خدای بزرگ از کردارم خشنود شد و به من کوروش شاه که او را ستایش کردم و به کمبوجیه فرزندم که از تخمه ی من است و به تمام سپاه من برکت ارزانی داشت و از صمیم قلب مقام شامخ او را بسی ستودم. تمام شاهانی که در بارگاه های خود بر تخت نشسته اند، در سراسر چهار گوشه ی جهان از دریای زیرین (خلیج پارس) کسانیکه در ... مسکن داشتند. تمام شاهان سرزمین باختر که در خیمه ها مسکن داشتند، مرا خراج گران آوردند، و در بابل بر پایم بوسه زدند. از.... تا شهرهای آشور و شوش و آکاده و اشنونا و شهرهای زمبان و مورنو و در تاناحیه ی سر زمین گوتیوم شهرهای مقدس آن سوی دجله را که مدتی دراز پرستشگاه هایشان دستخوش ویرانی بود، تعمیر نمودم و پیکره‌ی خدایانی را که جایگاه آنها در میان آنان بود، به جای خودشان باز گرداندم و در منزلگاهی پایدار جای دادم.

من همه ی ساکنان آنها را گرد آوردم و خانه هایشان را به آنان باز پس دادم. خدایان سومر و اکد که نبونید آنها را به بابل آورده و خدای خدایان را خشمناک ساخته بود. من به خواست مردوک، خدای بزرگ به صلح و صفا به جایگاه پسندیده خودشان بازگردانیدم.

باشد که تمام خدایانی که من در پرستشگاه هایشان جای داده ام روزانه مرا در پیشگاه بعل و نبو دعا کنند. باشد که زندگی من دراز گردد. باشد که به مردوک خدای بزرگ بگویند، کوروش پادشاه که ترا گرامی می‌دارد و فرزندش کبوجیه ... باشد....


( منشور کوروش)

♦️۹_پایان اسارت یهود به دست کوروش:

از سال ۵۴۵ پیش از میلاد مردم بابل به ویژه یهودیان با کوروش تماس برقرار کرده از او خواستند تا برای نجات آنان از چنگال بیل‌شازار و نبونید به بابل لشگرکشی کند. مردم به ستوه آمده‌ی بابل می خواستند تا کوروش، آنان را از ستم این پادشاهان برهاند و به زندگی مرگبار آنان پایان بخشد.

برای دریافتن بهتر این خواسته، باید کمی به عقب باز گردیم و از رفتار شاهان بابل با مردم سخنی بگوییم. نبوکدنصر پدر نبونید سخت ستمکار و خونخوار بود. وی دو بار فلسطين و شام را غارت کرد و در یورش آخر خود نه تنها دولت یهود را برانداخت، بلکه به زندگی قومی آنان نیز پایان داد. شهرهای یهود را ویران کرد. معبد مقدس آنان را برانداخت. آثار علمی و دینی آنان را از میان برد. یهودیان فراوانی کشتار شدند، گروهی بسیار فرار کرده آواره و سرگردان گشتند. گروهی به اسارت وی در آمدند و سپاه فاتح آنها را به بابل راند. از اورشلیم جز ویرانه یی به جا نماند.

نبوکدنصر کسی بود که گفته اند «قلاب زنجیر را به زبان یکی از مخالفان خود کوفت و او را چون سگ به پایه ی تخت خود بست. با دست خود با خنجری از طلای ناب چشمان پادشاه فلسطین را از کاسه بیرون کشید و بعد معبد سلیمان را آتش زد. دستور داد تا زیباترین اسیران یهودی را برگزینند. آنگاه زبان و چشم آنان را بریدند و بیرون کشیدند و احشاء آنها را در آوردند و زنده زنده پوست از تن آنان برکندند و سپس آنها را به دار آویختند. از خونخواری و ستمکاری این پادشاهان هر چه بگوییم کم گفته ایم.


( نقش برجسته نبونید )


این چنین بود که مردم سختی کشیده بابل، از کوروش که به مهربانی و عدالت خواهی زبانزد بود و همه وی را به بزرگواری می ستودند یاری خواستند و او را به فتح بابل فرا خواندند و کوروش این فراخوانی را پذیرفت و به بابل رفت و آنان را نجات بخشید.

کوروش یهودیان را آزاد کرد. فرمان داد تا همه دارایی ها اثاثه ی معابد مانند ظرف ها نقره و طلا و غیر آنرا که نبوکدنصر هنگام ویرانی معبد مقدس اورشلیم به غارت آورده بود، به یهود بازگرداندند. گذشته از آن دستور داد تا وسیله بازگشت یهودیان به فلسطین فراهم آید. شهر های نابود شده را بسازند و معبد را از نو برپا دارند.

کتاب های دینی یهود می گویند که ظهور کورش و گشایش بابل به دست وی معجزه یی بوده است، از سوی خدا و روی دادن پیشگویی هایی که اشعیای نبی یکصد و شصت سال و ارمیای نبی شصت سال پیش از آن کرده بودند.

به طور کلی در مورد نقش کوروش در کتابها و افسانه های دینی یهود سخن بسیار گفته و نوشته شده است.


( کوروش در بابل در ملاقات با سران یهود، نقاشی از اروپایی ها و به سبک آنهاست )


✴️ادامه دارد...... 👇🏻👇🏻


🌟پایان بخش اول🌟

بخش دوم این متن را میتوانید از لینک زیر در چنل انجمن آوَش مطالعه کنید (متن دوم درباره کوروش پس از فتح بابل و مرگ او خواهد بود و منابع کل متن هم در آن ذکر شده شده اند).

❇️(برای مطالعه ادامه تحقیق و مشاهده متن دوم بر روی همین متن کلیک کنید یا آنرا لمس کنید)❇️


🔗لینک چنل انجمن آوَش:

https://t.me/avash_community


Report Page