بررسی کلّی نماز و تفسیر سوره فاتحه-پاره‌ی پایانی-١

بررسی کلّی نماز و تفسیر سوره فاتحه-پاره‌ی پایانی-١

نویسنده: استاد ناصر سبحانی

تأثیر وردها و ذکرها در تزکیه‌ی انسان و توضیح استغفار، واژه‌ی اخلاص و صلوات

«الحمد لله ربّ العالمین وصلّى الله وبارك على محمّد وعلى آل محمّد».

در این بخش مطالبی در باره اهمیت سه ورد: استغفار و اخلاص و صلاة بر پیامبر خدا(ص) گفته شده است.

باید یاد خدا خصلت انسان شود

نفس و روان انسان ویژگیی دارد که چون حالی بر آن عارض گردد؛ و بارها تکرار شود، خوی و صفت روان می‌شود؛ برای مثال اگر کسی ترسو شده – به یقین – آغازی داشته است؛ یعنی بار نخست، ترس او برای مثال سایه ضعیفی بر روان انسان بارها تکرار شود، خوی و صفت روان می‌شود؛ برای مثال اگر کسی ترسو شده – به یقین – آغازی داشته است؛ یعنی بار نخست ترس او را فرا می‌گیرد؛ ولی چون عارضی‌ست، اگر زمینه‌ها و عواملش از بین رفت، خود ترس نیز از بین خواهد رفت. با این حال، اگر چندین بار تکرار شود، دیگر از او دور نخواهد شد. گویا هنگامی‌که بار نخست عارض می‌شود، اثر ضعیفی پدید می‌آورد؛ برای مثال سایه ضعیفی بر روان انسان می‌اندازد؛ و چون خودش برود، آن اثر ضعیف باقی می‌ماند؛ اما آنقدر ضعیف است که انسان آن را درنمی‌یابد؛ و هر بار که می‌آید، اندکی به آن اثر افزوده می‌شود؛ تا آن که سرانجام به خوی انسانی بدل می‌شود. در حقیقت روان انسان یعنی روح همراه این مجموعه خوی‌ها پدیده آمده.

بر این پایه در برنامه هدایت خداوند برای پرورش انسان به مسأله تکرار احوال بسیار توجه شده است؛ یعنی خواسته‌اند آن حال‌هایی که خداوند می‌پسندد؛ و به رسمیت می‌شناسد (معروف‌ها)، جزو خوی‌ها انسان شوند.

در حقیقت، روان انسان مسلمان یعنی روح به همراه این مجموعه از خوی‌ها و صفت‌ها که به یاری هدایت خداوندی در انسان پدیدار می‌گردند؛ و در او رسوخ می‌یابند؛ برای مثال نماز بزرگ‌ترین عملی‌ست که انسان مؤمن انجام می‌دهد. می‌بینیم که در طول عمر انسان چه اندازه تکرار می‌شود. نه تنها در طول عمر، بلکه در طول شبانه روز چند بار تکرار می‌شود. حتی برخی از وردها و ذکرهایش در یک رکعت چندین بار تکرار می‌شوند؛ زیرا مقتضیات نماز و جزییات آن باید به حال و وضعیت راسخی دربیایند؛ و روح انسان به این حالات متصف گردد؛ و سرانجام انسان به شخصیتی تبدیل شود که ویژگی‌ها و خوی‌هایش مقتضیات نماز شوند. با یک بار نمازگزاردن، این حالت‌ها عارض می‌شوند؛ ولی راه تحقق این ویژگی‌ها، تکرار نماز است؛ تا این که حالت‌ها استوار شوند؛ در نتیجه روحی‌که پیشتر از این ویژگی‌ها مجرد بود، حالا این ویژگی‌ها را دارد.

خلاصه سخن آن که در آغاز انسان متوجه امری می‌شود؛ و چیزی را یاد می‌گیرد. پس از دانستن آن حالی می‌یابد؛ برای مثال انسان می‌آموزد، توکل یعنی پس از اخذ اسباب برای تحقق مسببات متوجه خداوند بودن؛ زیرا فاعل خداست نه اسباب. سپس لحظه حال توکل به او دست می‌دهد؛ نه به این معنا که به شناخت می‌رسد، بلکه شناختن – خود – مرحله دیگری است. آنگاه آن حال به او دست می‌دهد؛ مانند این که کسی نخست حقیقت گرسنگی را از روی تعریف‌ها و الفاظ بشناسد؛ آنگاه در ظروف و وضعیتی ویژه حس گرسنگی به او دست دهد.

البته ترتیب بالا فرض بود؛ و برای نمونه آورده شد؛ و به این معنا نیست که باید نخست تعریف گرسنگی را بداند، سپس گرسنه شود.

لحظه نخست – که گرسنگی رخ می‌دهد، اگر ادامه نیابد (چیزی خورده شود) – لحظه بسیار گذرایی‌ست؛ هرچند گرسنگی ویژگیی دارد که اگر رخ داد، نه تنها از بین نمی‌رود بلکه رو به قوت و شدت می‌رود؛ با این حال، لحظه نخستش (به صورت) خطور است. در توکل نیز نخست حالتِ توکل خطور می‌کند. پس از آن زمانی‌که زمینه برای تکرار مساعد بود، آن خاطره حالت می‌شود؛ یعنی پیش از این حس بیگانه بود؛ و بر روانش می‌گذشت؛ اما اکنون – همانگونه که با زدن رنگی ویژه، «رنگی»، وصف کاغذ سفید می‌شود – روان نیز رنگِ آن حالت را به خود می‌گیرد. در چنین حالتی، گرچه برای ساعتی هم باشد، می‌توان گفت که دیگر توکل، وصل آن شده؛ اما اگر زمینه مساعد برای آن حالت چند بار دیگر تکرار نشود، آن یک بارِ نخست کافی نیست؛ و از بین می‌رود؛ اما اگر زمینه مساعد بود؛ و تکرار شد، به حالتی می‌رسد که توکل جزو شخصیت و روانِ وی می‌شود. پس از این حالت دیگر زمینه‌سازی و توجه به معنای توکل و مانند این‌ها نیاز نیست؛ چون همانگونه که نَفَس می‌کشد، توکل هم دارد؛ زیرا جزو روانش شده؛ و به هیچ طریقی از روانش جدا نمی‌شود.

با توجه به این که انسان برای بندگی آفریده شده است، بایست توضیح کوتاهی داد: پیروی و فرمان‌برداری انسان از دستور خداوند – که چگونگی بهره‌وری را از مظاهر رحمت برای رشد و تزکیه خود به انسان می‌آموزد – تا رسیدن به جایی‌که امکان‌پذیر است، عبادت نامیده می‌شود. چون عبادت یعنی اطاعت از فرمان خداوند پیش از هرچیز به یاد خداوند نیاز دارد. انسان باید با خداوند مرتبط باشد، تا قانونش را در بهره‌وری از مظاهر رحمتش به کار بندد؛ و اگر غافل باشد – این امر – امکان‌پذیر نیست. حتی اگر صورت و ظاهر امتثال تحقق یابد، اگر از خداوند غافل باشد، روح امتثال نیست؛ و عبادت تحقق نخواهد یافت.

پس یاد خداوند هم در مقدمه حرکت هم در راه بندگی قرار دارد؛ و چون یاد لحظه و موقتی بسنده نیست؛ باید استوار شود؛ به تعبیر اهل تصوف به مقام تبدیل شود؛ به تعبیر اهل تصوف به مقام تبدیل شود؛ یا آنگونه که گفته شد به خصلت و جزیی از روانِ انسان تبدیل گردد. باید که خواسته یا ناخواسته، انسان به یاد خدا باشد؛ البته این سخن به این معنا نیست که برای مثال همیشه تصویری در ذهن داشته باشد؛ یا زمانی‌که در حضور خداوند است؛ و خداوند به او می‌نگرد، او نیز به گونه به خداوند نظر کند؛ چون از اندیشیدن در باره قضایا بازمی‌ماند؛ و نمی‌تواند کاری انجام دهد. یاد خداوند چیز دیگری‌ست. برخی این مطلب را نفهمیده؛ و به خطا رفته‌اند. در نتیجه بسیاری بندگی‌ها و برنامه‌های آن را رها کرده‌اند.

یاد خدا امتثال دستورات او است

خداوند در آغاز سوره انفال فرموده است:

﴿ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنفَالِ ۖ قُلِ الْأَنفَالُ لِلَّـهِ وَالرَّسُولِ ۖ فَاتَّقُوا اللَّـهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ ۖ وَأَطِيعُوا اللَّـهَ وَرَسُولَهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ﴾ [الأنفال: ١].

«در باره انفال از تو می‌پرسند. بگو: انفال از آن خدا و پیامبر است، پس از خدا بترسید و در میان خود صلح و صفا بیاندازید و اگر با ایمانید از خدا و پیامبرش پیروی کنید».

انفال، منابع و معادن و ثروت‌های طبیعی‌ست که کسی در به دست‌آوردن آن‌ها رنج نکشیده؛ در نتیجه مالکیت خصوصی ندارند. پیش از آن که این آیه فرو فرستاده شود، مردم آن‌ها را تصرف می‌کردند؛ و مالکیت خصوصی داشت؛ مانند علف‌زارهایی که اکنون در مناطق ما هست؛ و در کوه‌هایش هرکسی براساس قدرت و توانی‌که داشته بخشی را برای خود جدا کرده است؛ یا این که در حجاز گاهی برخی‌ها، دارنده چاه نفت می‌شوند؛ و بر پایه مالکیت خصوصی، اسراف و تبذیرهایی انجام می‌دهند؛ برای مثال در نشریه آمده بود یکی از دارندگان چاه نفت چاه نفتی را به معشوقه آلمانی‌اش هدیه داده بود.

انفال پیش از این در دست کسان بود؛ و زندگی نیز بر این پایه بنا می‌شد؛ اما اکنون دستور خداوند آمده و گفته است: دوره این وضعیت تمام شده است؛ و باید پایان یابد. بی‌گمان پیروی از این قانون واقعاً سنگین است؛ چون به معنای عوض‌کردنِ بسیاری از قضایای اقتصادی و روابط زندگی‌ست. بدین سبب، پس از آن که فرمود: ﴿ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ﴾ آورده:

﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ [الأنفال: ٢].

«مؤمنان تنها کسانی هستند که زمانی یاد و نام خدا برده شد، ترس در دل‌هایشان بیفتد».

یعنی آن که اگر این قانون را کسی جز خداوند می‌آورد، می‌توانستند بگویند: این چیست؟ و ما اصلاً از این قانون پیروی نمی‌کنیم. ولی هنگامی‌که درمی‌یابند این قانون را خداوند فرو فرستاده است به یاد خداوند می‌افتند؛ و آنچنان ترس آنان را فرا می‌گیرد که زندگی‌شان تغییر می‌یابد؛ و تسلیم می‌شوند که انفال از آن خدا و پیامبر است؛ و مالکیتِ خصوصی باید برداشته شود.

﴿وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ [الأنفال: ٢].

«و چون آیاتش بر آنان خوانده شود، بر ایمان‌شان بیفزاید؛ و بر پروردگارش توکل کنند».

چون به شناخت جدیدی می‌رسند؛ و بر پایه آن شناخت تسلیم جدیدی پدید می‌آید، ایمان‌شان بیشتر می‌شود؛ و نمی‌گویند: آخر چگونه امتثال فرمان کنیم؟ زندگی‌مان به هم می‌خورد؛ و سختی‌هاییی پدید می‌آید. بلکه بر خداوندشان توکل می‌کنند؛ و قانون خداوند را اجرا می‌نمایند. بی‌گمان خداوند نیز آنان را به سنگ‌دلی – به معنای دنیوی یا اخروی‌اش – دچار نمی‌کند. در جمله ﴿إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ (41) می‌بینیم که یاد خدا با برنامه شریعت خداوندی پیوند خورده است. به یاد خدا بودن انسان، یعنی قانون را قانون خداوند تلقی کند؛ و فرمان‌بردار و پیرو چنین قانونی باشد.

پس یاد خدا انسان را در میدان انجام تکالیف بندگی نگاه می‌دارد؛ و سبب می‌شود در راه بندگی گام بردارد. این تکالیف گاهی نماز است؛ گاهی انفاق از آنچه خداوند گاهی در میدان نبرد؛ گاهی در زندان، شکنجه‌کشیدن؛ گاهی سخنرانی و گاهی درس. این‌ها همه یاد خداوند هستند؛ و با سر در گریبان فروبردن و گوشه‌نشینی و توهم تفاوت دارد؛ زیرا همانگونه که گفته شد: بندگی یعنی فرمانبرداری از قانون خدا و روح‌اش. انسان باید – پیوسته – با خداوند ارتباط داشته باشد؛ و از او پیروی کند. پس پیوند پیاپی با خداوند و انجام دستورات او یاد خدا خواهد بود.

وردها و ذکرهای نماز

با توجه به آنچه گفته شد، یاد خداوند پایه کار بندگی است. خداوند نیز در رأس آنچه یاد خدا را تأمین می‌کند نماز را واجب نموده است – که تفصیل آن گذشت. پیامبر خدا (ص) - با چنان شناختی از قرآن که هیچکس به آن درجه از شناخت نمی‌رسد – تفصیل نماز و وردها و ذکرهای قیام و رکوع و سجود و قعود و چگونه انجام‌دادن آن‌ها را از خود قرآن گرفته است. در نتیجه، نماز این‌چنین کامل به ما رسیده است، تا ما آن را برای تأمین یاد خدا به کار بگیریم. نماز با آن کیفیتی که بیان شد وردها و ذکرها و دعاهایی نیز دارد که هنگام رکوع و سجود و پس از صلوات و پیش از سلام نماز خوانده می‌شوند که بیشتر آن‌ها بیان شد؛ جز چند مورد از آن‌ها که در کتاب‌های حدیث روایت شده است. چند مورد هم – کوتاه – پس از سلام خوانده می‌شود. اگر این چند مورد هم افزوده شود، تمام ذکرهای بنیادین خوانده و تکرار شده است؛ نشانه‌های کارساز آن خود را در انسان نشان می‌دهد؛ بی‌آن که چیز دیگری جز نماز ادا شده باشد. نه این که ذکر دیگری گفته نشود، بلکه اگر انسان زمان نداشت؛ و تکالیف و مسؤولیت‌های دیگر اقتضا می‌کرد که جز نماز را به جا نیاورد، همه ذکرها و وردهای لازم در خود نماز وجود دارند؛ برای مثال به اندازه کافی، واژه اخلاص در نماز به کار رفته است. اگر دقت شود شاید – دست کم – سی واژ به این معنا باشد. تسبیح و حمد و تکبیر و استغفار نیز همچنین. حَوقَلَه «لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّه إِلَّا بِاللَّهِ» حدود ده بار در ذکرهای پس از سلام گفته می‌شود. صلوات نیز به اندازه کافی در نماز وجود دارد. می‌بینیم ذکرهای اساسی تسبیح و حمد و تهلیل و تکبیر و صلوات و استغفار و... در نماز وجود دارند. با توجه به این که سوره فاتحه در رأس همه ذکرهاست، مشخص می‌شود نماز چگونه یاد خدا را برای ما تأمین می‌کند.

انسان هنگامی نماز را با آن مضامین‌اش به جا آورد، باید پس از مدتی شخصیتش مجموعه از ویژگی‌ها و خوی‌هایی بشود که خواست این ذکرها و وردها و دعاهاست. برای تبیینِ بیشتر آن بایست یاد آوری کرد که اگر انسان دعا یا ذکری را بر زبان می‌آورد، هدف از بر زبان آوردن آن یافتن شخصیتی‌ست، بر پایه آن خوی و ویژگی؛ و گرنه خواندن یک ورد یا دعا، بی‌آن که به این خصلت‌ها منتهی شود، ارزشی ندارد. برای نمونه بر زبان‌آوردنِ واژه تسبیح و تهلیل یا چیزهای دیگر – بی‌آن که به معنای آن‌ها توجه شود – به خوی و ویژگی انسان بدل نمی‌گردد؛ چون نخست باید به معنای ذکر یا دعا توجه شود؛ سپس به ترتیب خاطره و حالت آن در انسان پدید می‌آید؛ آنگاه به ملکه و خوی تبدیل می‌شود که اساس تمام این‌ها همان توجه به حضور قلب است.

روشن است دعا، جنبه اساسی دیگری هم دارد که همانا درخواست از خداوند است، تا امکاناتی را برای کاری آماده نماید؛ یا موانعی را بردارد؛ اما همین دعا، تعبیری از توکل است. همانگونه که گفته شد، هنگام دعاکردن انسان باید اسباب آن را فراهم کند. آنگاه تنها این می‌ماند که خداوند برای تحقّقِ مسبَّب اراده کند یا نکند. پس هنگامی‌که انسان دعا می‌کند، آن توکلی را بیان می‌نماید که در دورن و روان‌اش هست. اگر این را نداشته باشد، دعا نخواهد بود. به تعبیر دیگر اگر زمینه تحقق آن مسبَّب فراهم نباشد، دعایش مشروع نخواهد بود. پس تکرار دعا نیز موجب پیداشدنِ خوی توکل به صورت ملکه و رسوخ‌یافته در انسان می‌شود.

شرط اساسی در دعا و یاد خدا این است که لفظ، قالبِ معنا باشد؛ برای نمونه لفظ «لا إله إلا الله» خود به تنهایی ذکر نیست. بلکه ذکر (یاد خدا) مظروفی‌ست که در این ظرف قرار دارد. شاید کفاری، مانند ابوجهل و ابولهب و دیگران هزار بار لفظ «لا إله إلا الله» را بر زبان آورده باشند؛ و یا ذکرهایی هم چون «سبحان الله» را – جدی – گفته باشند؛ ولی آن روح را نداشته. خداوند در سوره انفال فرموده است:

﴿وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً﴾ [الأنفال: ٣٥].

«و نمازشان در کنار بیت جز سوت‌زدن و کف‌زدن نبود».

یعنی نماز مشرکان قریش هم در گفتار هم در کردار درست نبود؛ و روح نداشت. در گفتار، واژگان نمازشان «مُکاء» یعنی سوت‌کشیدن بود. اکنون هم در نماز کسانی هستند که بر گفتن واژگان بسیار تأکید می‌کنند؛ و خواندن نمازشان نزدیک به سوت‌کشیدن است. در کردار نیز نمازشان تصدِیه بود؛ یعنی چنان کف‌زدنی که صدایش از دیوار کعبه به آنان بازگردد. پس از آنجا که گفتار و کردار نمازشان بی‌روح بود، ارزش نداشت. اگر در ذکرها توجه و حضور قلب نباشد، یاد خدا نیست. این واژگان قالب (قال) است و ارزش ذاتی ندارد.

«قال» را بگذار و مَرد حال شو.

ذکرهای عام و خاص

در میان ذکرها و وردها، برخی همگانی‌ست؛ در هرحال و هر زمان و مکانی مناسب‌اند؛ مانند: تهلیل و تسبیح و تحمید و تکبیر و... هرچند گاهی برخی از آن‌ها با مناسبتی همراه است، در مجموع برای هر زمانی پسندیده‌اند. هرگاه انسان یکی از آن‌ها را بر زبان می‌آورد، باید با توجه به معنا و حضور قلب باشد. چنانکه گویی در پیشگاه خداوند است. برخی ذکرها نیز، ویژه زمان و مکان خاصی هستند؛ برای نمونه ذکری که انسان پیش از رفتن به دست‌شویی بر زبان می‌آورد؛ یا ذکری که هنگام باریدن باران می‌گوید؛ یا دعاها و ذکرهای دیگر که اگر هرکدام آن دعاها را که در زمان دیگری بگوید، بی‌معنا و نادرست است؛ مانند دعای باران، چنین است: «اللَّهُمَّ صَیبًا نَافِعًا»؛ و که به زمان دیگری مربوط نیست، مگر هنگام باریدن باران. به همین ترتیب اگر دیگر دعاها در جای خود گفته نشوند، نادرست است؛ دعاهایی در قرآن هستند که با «ربنا» و یا «رب» آغاز شده‌اند. انسان باید در سیاق آیه‌های آن دقت کند؛ و ببیند این دعا در چه حال گفته و از مؤمنان پیشین چگونه حکایت گشته است، یا این که یاد داده‌اند در چه حالت و شرایطی آن را بگویند که باید در آن حالت، آن دعا را بخوانند؛ و گرنه اگر دعایی که در قرآن آمده، بی‌توجه به موقعیت زمانی به دل‌خواه خوانده شود، اثر نخواهد داشت.

پیشتر گفته شد که ذکر و دعا در انسان حالی ویژه پدید می‌آورد؛ مشروط به این که انسان در آمادگی روحی و روانی باشد. گاهی یک جزء قرآن برای انسان خوانده می‌شود؛ و به آن گوش می‌دهد؛ اما کمترین تأثیری بر او نمی‌گذارد. گاهی نیز تنها یک آیه از قرآن را می‌شنود؛ و به حالتِ عجیبی دچار می‌شود. این تفاوت با چه چیز ارتباط دارد؟ با استعداد و عدم استعداد روان انسان. اگر شرایط روحی و روانی آماده نباشد، دعا اثر ندارد، بلکه سخنی‌ست که بر زبان جاری می‌شود. در حقیقت دعاها و ذکرها از وسایل بسیار مهمِ پرورِش انسانِ مؤمن هستند؛ مشروط بر آن که از آن‌ها درست استفاده شود.

تناسب ذکرها با وضعیت روحی انسان

از مواردی که به وردها و ذکرها زیان می‌رساند؛ و ضربه وارد می‌کند، این است که بی‌زمینه‌سازی تربیتی آن‌ها به مردم تحویل داده شود که این وردها سنت است؛ و باید در زمان خودش خوانده شود. این‌ها – در آن صورت – تنها سخنانی‌ست که کسی بر زبان می‌آورد؛ و افزون بر آن که کسی سودی نمی‌برد، به حقیقت ذکر نیز ضربه وارد می‌شود. انسان مربّی باید روحیه و حالتِ متربی را در نظر بگیرد که چه چیز برای او مناسب است؛ برای مثال: دعای زیر یکی از ذکرها و دعاهایی‌ست که روایت شده:

«اللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَى ذِكْرِكَ، وَشُكْرِكَ، وَحُسْنِ عِبَادَتِكَ».

«پروردگارا! در یاد کردنت و شکر (نعمت‌ها)یت و در احسان در بندگیت مرا یاری کن».

پیامبر (ص) این دعا را بالای منبر برای همه مردم نخوانده، بلکه روزی معاذ همراه پیامبر بود. به معاذ فرمود: من تو را دوست دارم. معاذ هم عرض کرد: من هم شما را دوست دارم. سپس حضرت فرمود: ای معاذ! وصیت و سفارشی برای تو دارم که همیشه در جزء اخیر و آخر نماز این دعا را بخوانی. چرا حضرت این را برای دیگران نفرمود؟ شاید پیامبر خدا (ص) در مقطعی در معاذ، اندکی سستی و تنبلی یا بی‌مبالاتی در انجام وظیفه بندگی دیده بود که این نسخه و دارو را برایش تجویز نمود. بی‌گمان کس دیگری نیز به دعای دیگری نیاز داشته است. پس انسان اگر می‌خواهد ذکری را بر زبان بیاورد؛ و دعایی بخواند باید وضعیت خود را بشناسد؛ و براساس آن دعا بخواند. گاه کسی چون کار خوبی انجام داده؛ یا از کار بدی دوری گزیده است، به خود می‌بالد. در این صورت ذکر: «لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّه إِلَّا بِاللَّهِ» پس از تبیینِ معنای آن، برایش لازم است تا مدتی آن را تکرار کند؛ و دریابد «دگرگونی از آنچه نابایسته و ناشایسته است؛ و توانایی و نیرو بر آنچه بایسته است؛ و باید انجام شود، جز به دست خدا نیست». پس انسان چیزی نیست، مگر آن که تنها زمینه را مساعد می‌کند که آن هم به دست خداست؛ و آنگهی آیا این زمینه‌سازی نتیجه‌بخش است یا نه؟ این‌ها همه به دست خداست. پس در این میان انسانی که می‌خواهد خود را مطرح کند، چه کاره است؟ شاید کسی به قصور و کوتاهی دچار شود؛ و بی‌مبالات باشد. برای چنین کسی نیز استغفار مقرر شود.

بدین ترتیب معنای دعا و ذکر – خود – بیان می‌کند، به چه حالتی مربوط است؛ برای مثال در قرآن آمده است: مؤمنانِ گذشته در میدان نبرد هنگامی‌که با دشمن روبه‌رو می‌شدند، چنین می‌گفتند:

﴿رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ﴾ [البقره: ٢٥٠].  

«پروردگارا! بر ما شکیبایی فرو ریز! و گام‌های ما را استوا دار! و ما را بر گروه کافران پیروز گردان!».

یا دعاهای دیگری مانند این. پس شما نیز در چنین حالتی این دعا را بخوانید. یا مؤمنان در برابر فرعون این دعا را خواندند:

﴿ رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴾ [یونس : ٨٥].

«پروردگارا! ما را (آماج) بلا و آزار ستمکاران قرار مده».

پس شما نیز وقتی دچار چنان حالی می‌شوید؛ و در برابر فوعنی قرار می‌گیرید، این دعا را بخوانید؛ یا هنگامی‌که برای انجام مأموریتی به جایی می‌روید؛ و دلیل و راهنمایی ندارید – برای مثال در بیابانی هستید که نمی‌دانید به کجا بروید – همان دعایی را بخوانید که پیامبر خدا (موسی - علیه الصلوات والبرکات -) خواند:

﴿ عَسَى رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ﴾ [القصص: ٢٢].

«امید است پروردگارم مرا به راهِ راست هدایت کند».

استغفار و کلمه‌ی اخلاص و صلوات بر پیامبر(صلّی‌الله علیه وسلّم)

کلمه اخلاص (لا إله إلا الله) ذکر و دوتای دیگر دعا هستند

لزوم شناخت معنا و حضور قلب در ذکرها

بر پایه مقدمه یاد شده در باره دعا و ذکر در این بخش از سه ذکر و دعای بزرگ: کلمه اخلاص استغفار و صلوات بر پیامبر (ص) به اختصار سخن گفته شده است:

همانگونه که گفته شد، نخست باید معنای آن‌ها درست فهمیده شود. آنگاه انسان در حالت‌هایی‌که آمادگی روانی دارد، آن‌ها را برای خود وِرد کند؛ و در برنامه بگذارد؛ نه این که به صورت التزام نذر کند، تا اگر در شرایطی برایش جور نشد، خیال کند مرتکب گناهی شده است، بلکه به صورت امور مندوب باشد؛ گرچه گفته شد این ذکرها در نماز نیز وجود دارند؛ و انسان آن‌ها را پیوسته ادا می‌کند، می‌توان در زمان‌های دیگر چندتایی هم افزود؛ مانند هفتاد بار استغفار با الفاظ گوناگون در نمازهای روزانه که دیگر به استغفار بیشتر نیازی نیست؛ جز چندتایی دیگر تا از هفتاد بیشتر شود، تا آنچه در این حدیث صحیح آمده است، مصداق داشته باشد: «أَكْثَرَ مِنْ سَبْعِینَ»(42) اگر موارد استغفار در نماز کمتر از هفتاد است، چندتایی به آن افزوده شود، تا بیشتر از هفتاد گردد. یا برای خود در روز – دست کم – سی صلوات تعیین کند. اگر این تعداد در نماز بود، کافی‌ست؛ ولی اگر بیست و پنج تا در نماز بود، پنج تای دیگر بیفزاید.

ذکرهای دیگر مانند: «لا إله إلا الله» نیز به همان ترتیب. این ذکرها را باید با حضور قلب و توجه به معنا و این احساس که در پیشگاه خداوند است، بر زبان آورد، تا نتیجه‌بخش باشد؛ و از استغفار آغاز کند.

بررسی کلّی نماز و تفسیر سوره فاتحه-پاره‌ی پایانی-٢

مطالب مرتبط: 

بررسی کلّی نماز و تفسیر سوره فاتحه-پاره‌ی سوّم

بررسی کلی نماز و تفسیر سوره فاتحه-پاره‌ی دوّم

بررسی کلی نماز و تفسیر سوره فاتحه-پاره‌ی نخست

منبع: اصلاحوب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Telegram: t.me/islahweb

Web: http://www.islahweb.org

Instagram: https://www.instagram.com/islahweb

FB: https://www.facebook.com/islah.iran

Aparat: https://aparat.com/islahweb

Contact: t.me/EslahAdmin




Report Page