𝐒𝐞𝐚 𝐅𝐨𝐫 𝐓𝐡𝐞 𝐅𝐨𝐫𝐞𝐬𝐭

𝐒𝐞𝐚 𝐅𝐨𝐫 𝐓𝐡𝐞 𝐅𝐨𝐫𝐞𝐬𝐭

@THEBOYZfiction

وقتی قطعه‌های قلب ابر، با برخورد به هم نوعانش می‌شکست و سقوط می‌کرد تا به درون قفسه‌ی سینه‌ی زمین پناه ببره؛ تو تغییر می‌کردی. آغوش افسردگی رو پس می‌زدی و غنچه‌ی لبخندت به زمستونِ نشسته کف این کلبه‌ی چوبی پوزخند می‌زد. اولین هودی‌ای که توی رگال به دستت می‌رسید رو می‌پوشیدی و مثل یه پرنده‌ی از قفس رها شده، مثل کلاغی که ردی از خونه دیده؛ از لبه‌ی پنجره‌ی بارون خورده سر می‌خوردی و پا برهنه‌ روی گِل‌های سطحیِ جهنم کوچکمون می‌دویدی تا به دریاچه‌ی خارجِ دِه برسی. تارهای صورتی موهات به طبیعت نیشخند می‌زد و لنزهای طوسی رنگت شهری بودنت رو فریاد می‌زدن. مثل امگایی که محکوم به دنبال کردن آلفاشه، به رسم دیوونگیِ عشق، از پنجره می‌پریدم و رد پاهات رو دنبال می‌کردم؛ ما مال اینجا نبودیم ولی... می‌دیدم وقتی هوا بارونیه چقدر زیباتری! جنون، می‌تونه بی‌نقص‌ترین تابلوی این جهان باشه اگه به بند کشیده نشه. و ما توی این زندان ناخواسته، برای مجنون بودن آزاد بودیم. می‌دویدی و قاصدک‌ها پرواز می‌کردن، تا شاید بخت اون‌ها رو روی موهای به رنگ غروبت بنشونه و قلب من رو برای بار هزارم به لرزه در بیاره. بوی خاک نم‌زده برای من رنگی از نو بودن نداشت، چون هر صبح از فاصله‌ی بین تیغه‌‌ی ترقوه‌ تا گودی گردنت نفس می‌کشیدمش؛ ولی تو نمی‌تونستی بوی تنت رو حس کنی و نفس‌های عمیقی که هر بار بعد از بارون قفسه‌ی سینه‌ات رو به حرکت وا می‌داشت دیوونه‌کننده به نظر می‌رسید. لبخند زدم و با بوسه‌ی کوتاهی، شبنم روی لب‌هات رو دزدیدم؛ گونه‌هات بالا رفتن و صدای خنده‌ات من رو توی خودش حل کرد. تو واقعی بودی؟ نمی‌تونستم ازش مطمئن باشم! انتهای جهان کجاست اریک؟ جز مقصد همیشگی تو موقع بارون؟ برکه‌ی سبزی که جاری نبود ولی انعکاسش توی چشم‌های تو رنگ زندگی رو داشت. می‌تونستم همون جا بمیرم، توی مرزی از آب و خشکیِ پوشیده شده با خزه؛ در حالی که می‌بوسمت و ناله‌هات ته حنجره‌ات خفه میشن. همون جایی که سیمای برهنگیت انعکاس آب میشه و من ماده رو گم می‌کنم؛ کی توی آغوش منه؟ تو یا موج جدا شده از خونه‌اش؟ شاید هم هر دوتون یک نفر باشید. شاید اریکِ من تکه‌ی گمشده‌ی دریاست و برای همین هم هر بار که بارون می‌باره، شروع می‌کنه به رقصیدن؛ چون امیدواره که جریان آب اون رو به خونه راهنمایی کنه! ببینم، نکنه تو اون قطره‌ای هستی که عاشق جنگل شده و از خونه فرار کرده تا ایثار برای عشق رو به جا بیاره؟ من همون آدمم؟ برای همینه که سبز مخملی صدام می‌کنی و هر شب وجب به وجب تنم رو با لب‌هات می‌پرستی؟ من اون بُتیم که به خاطرش به خونه‌ات پشت کردی؟ اگه اینطوریه و تو اومدی تا برکه‌ی روح سبز مرده‌ی من باشی؛ قول میدم حتی اگه بوسه‌ی ما پایان دنیا باشه و آسمون رو به غرش دعوت کنه، روی لب‌هات "عاشقتم" رو زمزمه کنم و قلب جنگل رو به تو بدم. اون وقت می‌تونی روی هر شاخه‌ای از من، تاب ببندی و تا خود آسمون اوج بگیری... می‌تونی باعث شکوفه‌های زمستونیم باشی و می‌تونی پیست اسکی‌ای برای عشاق مسافری باشی که از کوچه‌ی عمرم سفر می‌کنن؛ می‌پرسی چی دارم میگم؟ خودمم نمیدونم اریک، اهمیتی نداره که دارم چجوری با کلمات بازی می‌کنم و از پاکیِ شادی تو برای بارون افسانه می‌سازم؛ ته چیزی که می‌خوام بگم "دوستت دارم"‌ـه.

Report Page