کبک بیمار است
مداد![](/file/9df0395beb83ad8cab85a.png)
کبک بیمار است - بیمار از بروکراسی، فقدان پاسخگویی و خشمی که به خشونت تبدیل میشود. بهداشت و درمان، مهدکودک، آموزش، سلامت روانی نوجوانان و خشونت مسلحانه در شهرهایمان. ما این مسائل را به صورت جداگانه و بدون ارتباط با هم در نظر میگیریم. با این حال، همه اینها بازتابی از یک انحراف جمعی هستند که نیازمند خودبازبینی است.
وضعیتی بحرانی
مدیران مراقبتهای بهداشتی ما آنقدر در جایابی بیماران خود سردرگم هستند که حتی به فکر دریافت هزینه از سالمندانی افتادهاند که حاضر نیستند دور از عزیزان خود فرستاده شوند.
مهدکودکهای ما آنقدر در مدیریت لیستهای انتظار خود گرفتار هستند که بار دیگر به دلیل ترس از «هرج و مرج»، لیست انتظار متمرکز معروف را به تعویق میاندازند.
معلمان ما آنقدر در اعمال اقتدار خود بدون آسیب رساندن به کودک و طیف وسیعی از مسائلی که با خود حمل میکنند، مردد هستند که صندلی به سرشان پرتاب میشود.
والدین ما آنقدر کلافه هستند که مجبورند همه چیز را خودشان انجام دهند.
نوجوانان ما آنقدر در تعارضات و تلفن همراه خود غرق شدهاند که نخستوزیر پیشنهاد تشکیل یک کمیسیون پارلمانی فراحزبی برای یافتن راه حل برای آنها را میدهد.
مردان بیشتر و بیشتر زنان خود را کتک میزنند و میکشند.
و نهایتاً، شهرها در حال آماده شدن برای افزایش مالیات ثبت خودرو در جامعه شهری مونترال هستند، زیرا شرکتهای حملونقل ما در چاله افتادهاند. اما این داستان دیگری است، یا واقعاً چنین است؟
ظرف صبر جمعی کبکیها مدتهاست که لبریز شده. خیلی وقت است!
شکست جمعی
وقتی همه افراد در شبکه جمعی که قرار است جامعه ما را تشکیل دهد، ما را رها میکنند، وقتش رسیده واقعیت را بپذیریم.
وسوسهانگیز است که بوروکراسی را سرزنش کنیم. همچنین وسوسهانگیز است که بگوییم هیچ ارتباطی بین مقاماتی که فکر میکنند بهتر است بیماران را به زور از بیمارستان مرخص کنند و جوانی که در یک دعوای با عشق سابقش، چاقوکشی میکند، اصلا وجود خارجی ندارد.
یک وجه مشترک هر چند ظریف در همه اینها وجود دارد. در جامعهای ناآرام زندگی میکنیم که همیشه، مشکلات تقصیر دیگران است.
تقصیر سازمانهایی که نظام سلامت را بد مدیریت میکنند، تقصیر «مشکلات فنی»، ترس از تنبیه شدن آن هم وقتی که در شرایط سخت نهایت تلاش خود را کردهاید، تقصیر گوشی و تبلت، تقصیر تورمی که روزهای آخر ماه را به یک کابوس تبدیل میکند، تقصیر، تقصیر، تقصیر...
من، خودم، خودِ خودم
ضربالمثلی میگوید «برای بزرگ کردن یک کودک، به همه اهالی یک روستا نیاز است.» اما همچنین به یک جامعه برای کمک به والدین نیاز است. اصلا شبکه امن اجتماعی ما قرار بود به این جامعه کمک کند تا تضمین کند.
چه اتفاقی افتاده؟ روستا پراکنده شده. جامعه تکه تکه شده. و در نتیجه همه اینها، شبکه امن اجتماعی ما نیز به همان دلایل متلاشی شده است.
زیرا این والدین، اعضای روستا و جامعه، این شبکه امن اجتماعی را سرپا نگه میدارند. اما همه به حیاط خود عقبنشینی کردهاند، در سلول کوچک خود جمع شدهاند و هنر دیدن جنبههای مختلف هر پدیده را فراموش کردهاند.
راستی اگر با دست کشیدن پیدرپی از دیدن همه زوایای پدیدهها، مسئولیتهای جمعی و انسانیتمان را قربانی کرده باشیم چه؟