همآغوشی تولد و مرگ
✍🏼 علی نیکجو
📝 فصلنامۀ ۱۸۷۹؛ شماره اول
◽پرسشی که تلاش به ایضاح و اقتراح آن دارم، این است که اگر در یک جهان موازی در فضایی به سر میبردیم که همه چیز در شرایط ایدهآل قرار داشت و هیچ اتفاق نامیمونی نمیافتاد و ما به قدر لازم نوازش میشدیم و به قدر لازم دیده میشدیم و حرمانی و فقدانی را تجربه نمی کردیم، امروز چگونه "مایی" بودیم. اگر فرق فارق آدمی با سایر موجودات را در تجربه فعالانه با محیط پیرامونی بدانیم ،این سلف/وجود چگونه شکل می گرفت؟ این "ما" چه تفاوتی با سایر موجودات پیدا می کرد. امروز حالمان چگونه بود؟ اگر در جهان پارالل همه چیز در مطلوبیت تمام به سر میبرد، ما به اندازه لازم از پستان روزگار شیر مینوشیدیم و دست نوازشگر جهان همواره بر سر ما بود، ما چگونه مایی میشدیم. اگر نه از داغیِ حسی میسوختیم و نه از برودت عاطفهای یخ میزدیم، الان حالمان چطور بود؟
هویت ما محصول حسی است که در تک تک لحظات و اتفاقات آرام آرام ساخته شده است. مای زخم خورده، مای ترمیمشده، مای از دست داده، مای به دستآورنده، مای طرد شده، مای تشویق شده، مای کوفته شده، مای برکشیده شده، مای خفه شده، مای نفس کشیده... همه این ها با هم انسان را به مثابه انسان می سازد. آدمی محصول تعامل است. همچنان که محصول ژنتیک است. همچنان که محصول فرهنگ پیرامونی است.
بخش عمدهای از هویت ما تجربه ماست. ما به بازخوانی این تجربه و بازنویسی آن در حضور "دیگریِ امنِ متخصص" نیازمندیم اما تقلیل و تخفیف آن صرفا به گذشتههای دور و دراز خود گره دیگری است.
آیا میتوان برای مسائل روان شناختی یک نقطه آغاز بحران در نظر گرفت؟
آیا میتوان مشکلات بینا فردی و عدم کنترل رابطه را به یک اتفاق ویژهای در کودکی نسبت داد؟
آیا دردی که امروز تجربه میکنیم محصول یک لحظه تاریخی خاص در زمان گذشته است؟
آیا اگر فلان حادثه تروماتیک در کودکی حادث نمیشد ما امروز آدم دیگری بودیم؟
آیا میتوان خط فاصل و حائلی قائل شد که زیست جهان روانی را به پیش و پس از خود تقسیم کند؟
آیا میتوان به تدقیق یا تقریب گفت که این خشم و این غضب مربوط به فلان شرایط در گذشته است؟ آیا می توان احساس حقارت و مساله با اتوریتی و چالش با قدرت را به موضوع خاصی در کودکی ارجاع داد؟ آیا میتوان گفت این عدم امنیت و این اضطرار و هول معطوف به بهمان ماجرا در سالهای پیشین است؟
آیا ممکن است که خطی کشید و گفت از این خط به بعد تاریخ زندگی ما و سرنوشت ما دگرگون شد؟
آیا اگر چنان نمی شد ما الزاما انسان شادتری بودیم؟ احساس خوشبختی بیشتری داشتیم؟ تصمیمات سالم تری اتخاذ میکردیم و سرنوشت سازندهتری پیش رویمان بود؟
من پاسخ روشنی برای این پرسشها ندارم. اما بعید میدانم ساخت پیچیده روانشناختی آدمی قابل تقلیل به یکی دو اتفاق یا حتا ابراتفاقی باشد که در گذشته حادث شده است. من هرچه جلوتر می روم و هرچه انسان را و ضمیر مغلق و بینهایت وجهی (نمی گویم چند وجهی) او را بهتر می شناسم از اطلاق یک بیماری به او یا فرموله کردن او بیشتر میپرهیزم.
ما به همان میزان که محصول گذشته هستیم، محصول تعامل فعالانه امروز با محیط پیرامونی هم هستیم. محصول ژنتیک به ارث رسیده هم هستیم که شمای کلی از ما به مثابه ما ساخته است.
تقلیل آنچه امروز تجربه میکنیم به آنچه دیروز بر سر ما آوار شده، میتواند آگاهی پذیرنده رهاییبخش باشد و میتواند مخدر نشئهزای رخوت انگیز شود. چاقوی دولبی است که هم میتواند جراحی کند و راه بر ترمیم دمل باز کند و هم این استعداد را دارد که سلاخی کند و وجود امروزین ما را ندیده بگیرد.
دیروز حتما در جایی که امروز ایستادهایم موثر هست، اما تجربه اینجا و اکنون و تعامل فعالانه با محیط پیرامونی را نباید دست کم گرفت.
آدمی را نمیتوان محصول یک شرایط ویژه داست. نقطه آغاز بیتردید پایی در گذشته دارد اما بیشک پایی هم در "اینجا و اکنون" دارد. لحظه ای که زندگی اش می کنیم به همان میزان اهمیت دارد که تاریخچهای که زندگیاش کردهایم.
رفتاری که همین الان با اطرافیان غریب و آشنا انجام می دهیم، بازخوردی که اینجای زمان از محیط دریافت می کنیم، کمتر از ترومای وارده در پس زمینه زندگی ما تاثیر گذار نیست.
راقم بر این رای هست که ذهنیت تو در توی ما قابل تقلیل به هیچ تئوری متقنی نیست.
◽آغاز، باشندگیِ حافظه است. آغاز، انسجام ذهنی است آماده تجربه. تجربه فقدان، تجربه از دست دادن، تجربه تحقیر، تجربه شکست، تجربه رنج. همچنان که تجربه شور و شوق و شکفتن و شعف و شرر. آغاز، تنبه و توجهی است به "زندگی؛ به مثابه زیستن".
آغاز امید ابلهانه نیست. غنایی است محصول تجربه تلخِ پربارِ عمیقِ شکستخورده جانکاهِ رفیعِ جذاب بی همتای آدمی.آری! آغاز، انجامِ همه این تناقض هاست.
آغاز فراخواندن است. دوره کردن خود. خود را دیدن. در خود گرویدن. از خود به در آمدن و باز به خود پیوستن و در خود آغازیدن. آغاز احضارِ خویشتنِ از خودِ بیگانه است.
◽آغاز یک لحظه نیست. گذشته باستانی نیست. تعلق به دوران است در عین تعلیق زمان. ماضیای است که مضارعی ندارد. آیندهای است که نشانی ماضی می دهد. هر سپیدهای است که هر روز سر می زند؛ اندکی با ما و اغلب بی ما. هر سپیده ای است که شبانگاه به ظلمت فرو می رود؛ اندکی با ما و اغلب بی ما.
آغاز آشیانهای است که قرار بود مامن ما باشد و نشد. فرهنگی که قرار بود رشدمان دهد و پای بستمان شد.
◽آغاز نقطه نیست. ذهنیت است. آغاز دشمن خویش است. آغاز همآغوشی تولد با مرگ است. آغاز، شروعِ پایان است. آغاز منش است، روش است، میدان داری است، در میانه بودن است. سیالیت است. آغاز، ایستایی بر جایگاهی نیست. حرکت و هزیمت است. آغاز ما را می خواند. آغاز ما را به اتمام می رساند. آغاز ما را نوید میبخشد. ما پیش از آغاز زیستهایم. همچنان که پس از او.
آغاز یک روز نیست. یک اتفاق نیست. یک حادثه نیست. روندی است از پیش از خود. جاری است بر بستر زندگی پس از خود. آغاز این جا و امروز نیست. هرجایی است، همگانی است.
آغاز شروع پرتره تاریخ نیست. خاطرهای است پسا پشت همه خاطره ها. جایی میان ندانستن. خلوتی در میانه "دانسته های ندانسته". رویایی است در میانه فانتزی و تراژدی. جایی میان همه حس ها. آغاز همین جاست. همین لحظه. و نه حتا لحظهای بعد. و البته لحظهای بعد.
آغاز نقطه صفر نیست. اساسا نقطهای نیست. همچنان که صفری هم درمیان نیست. همه چیز این میانه است. میانهای از بودن، شدن، رفتن، گم شدن و باز آمدن.