نمیرد دختر ایران
حکایت هر چه میگویم، روایت بیاثر ماند
حکایت بیقرارت شد، قلم هم برنمیتابد
دواتم اشک میریزد، ز جوهر میشود خالی
به حناقم قسم اینک، برون حرفی نمیآید
چه گویم از ستم بر تو، همه ایران عزادارت
نشاید مرثیه خواندن، غزل این غم نگنجاند
همه عالم چو اسمت را زند فریاد از خشمم
فلک چرخ سپهرم را دگر بیتو نچرخاند
نمیرد پیکر خونین، مگر آتش برافزاید
مگر بر شعلهی خشمم، تقاص دیو اندازد
زن و مردی همه با هم به میهن زندگی دادی
ز آزادی و آبادی به تحفه نطفهای دادی
تو مهسایی، تو نیکایی، حدیثی و غزلهایی
همه شعرم فدای تو، تو نقاش سرانجامی
بیا برچین تو طاغوتم، که تاریکی نمیپاید
قسم نامت که رمزی شد، تویی هیهات آزادی
پر از سوزت شدم جانا، عزادار دو چشمانت
اگر پر پر کنم جانم، تو لب خنده بیارایی؟
وطن اینک بدون تو، شده درمانده از سوگت
بزن شیپور رزمت را، بیاید تا که فردایی
نمیرد پیکر خونین، مگر آتش برافزاید
مگر بر شعلهی خشمم، تقاص دیو اندازد
زن و مردی همه با هم به میهن زندگی دادی
ز آزادی و آبادی به تحفه نطفهای دادی
نمیرد دختر ایران، نمیرد دختر ایران
نمادی دختر ایران، به خونت راه بشکافی
تو خورشیدی و من ابرم، چو اینک پشتم استادی
شکستم با غمت حالا، به خونت اشک میبارم
فریدون شو، قیامت کن، بزن آتش به ضحاکی
غروبت با طلوع خشم، بزن آتش به عمامه
علم کن دختر کاوه درفشت را به آزادی
بلوچستان خونینی، تو کردستان مظلومی
لرستانی و ترکستان، تو خوزستان محرومی
چو زنجیریم با نامت، گسستن بر نمیآید
به فریادی که میآید، ز رمز محض مهسایی
وطن بر بند پوسیده اسیر دیو خونخوارش
چو ضحاکی که میبلعد، همه برنا به اطرافش
که مارش همچو عمامه، بپیچیده به دور سر
دماوندم تو زندان کن، بیا و ظلم بشکافش
نمیرد پیکر خونین، مگر آتش برافزاید
مگر بر شعلهی خشمم، تقاص دیو اندازد
زن و مردی همه با هم به میهن زندگی دادی
ز آزادی و آبادی به تحفه نطفهای دادی
نمیرد دختر ایران، نمیرد دختر ایران
نمیرد راه مهساها، نمیرد تا برد دیوان