نقدی بر محمد قوچانی و تحلیل کنشگران مرزی‌اش!

نقدی بر محمد قوچانی و تحلیل کنشگران مرزی‌اش!

شبکه جامعه‌شناسی @Spcionet

وضعیت طوری است که هر هفته ما باید در مورد یک «ممدِ» توسعه‌طلب(!) چیزی بنویسیم! حالا امروز دیگر تمام آنچه دوربین‌ها را به سمت این فعالیت‌های ریزریز و زیر‌زیر کشیده بود، تمام شده، چیزی به‌جز شکست مفتضحانه و روحیه‌ی طلبکارشان هم نمانده است که در کمال حقارت یا زیر سخنان و حرف‌هایشان بزنند یا محکوم کنند که چون «شما‌ها» کم‌کاری کردید که «ما» خودمانی‌ها باز سر سفره نشستیم!


اما بی‌خیال این‌ها باشیم، من می‌نویسم چون باید از حقیقت دفاع کرد! باید از حقیقت صیانت کرد! تا فشار آخر روی کیبورد، یا نفس آخر داخل گونی یا به‌رسم همیشه تا آخرین شیهه‌ی خنده!


محمد قوچانی روزنامه‌نگار منتصب به اصلاح‌طلبان در ایران، سردبیر‌، صاحب‌امتیاز، ستون و مقاله‌نویس بسیاری از روزنامه‌ها و مجلات بیست تا سی ساله‌ی گذشته‌ی ایران[1] که همواره از آنان به‌عنوان رسانه‌های جریانات مترقی یا اصلاحات و بعد‌تر «توسعه» در ایران یاد شده، به تاریخ ۲۸ بهمن ۱۴۰۲ در سرمقاله‌ای تحت عنوان ظهور جنبش کنشگران مرزی با وام گرفتن از نظریه‌ی کنشگر مرزی فراستخواه نوشته و در شرح ما رقم همین کافی که گویی دعوای درون یک خانواده سر سفره‌ی غذا را دم پنجره‌ها جار زده‌اند که سهم غذا سر سفره چرا این‌طور تقسیم شد و آن‌طور نشد؟ چرا نگذاشتند موز برداریم و غذا‌های خوب را به مهمان‌ها دادند!


ولی مشکل (من حداقل) این بار اصلاً حتی خیلی به تحلیل محتوای نوشته شده بر نمی‌گردد. مشکل اصلی و عمده‌ی واقعی، صورت (یعنی همان برابر‌نهاد فرم) ماجراست.

مقاله با تصویر روی جلد ترکیب غریبی از بزرگترین چهره‌های سیاست‌مداری در ایران چاپ شده بود. همین عنوان، این‌طور متبادر می‌کند که این‌ها همان کنشگران مرزی‌ای هستند که فراستخواه نوید داده است.

من از همین‌جا شروع می‌کنم:

·       اول آنکه در کتاب فراستخواه هیچ اسمی از این چهره‌ها (که با ظرافت خاصی تماماً از رفتگان انتخاب‌شده‌اند که بعداً طلبکاری پیدا نشود!) نیامده است و هنوز کتاب فعلی چاپ شده به این بخش‌ها از تاریخ ایران نرسیده است!!!

·       دوم، این تصاویر تقریباً هیچ همنهشتی ساختاری‌ای با هم ندارند! یعنی تمامی این افراد تقریباً در برهه‌ای از زمان که با هم زیست سیاسی مشترک داشته‌اند (اگر داشته‌اند اصلاً!) با هم طبق مثل معروف ایرانیان، کارد و پنیر بوده‌اند!

·       سوم، دشواره‌ی متن (برابر‌نهاد پابلماتیک) که اصلا انگیزه‌ی نوشتن این متن برای نویسنده بوده، توافق یا عدم آن برای شرکت در انتخابات در درون بدنه‌ی رسمی حزبی اصلاحات بوده، که باز مجدداً هییییییچ ارتباط رسمی غیررسمی با این شخصیت‌های سیاسی پیدا نمی‌کند!

·       چهارم اما، از همه مهم‌تر و مهم‌تر و مهم‌تر… نویسنده‌ی «سیاسی و زرنگ» ما نوشته‌اند…

 «سیاستمداران و روشنفکرانی چون امیرکبیر، میرزا حسین‌خان سپهسالار، محمدعلی فروغی، احمد قوام، محمد مصدق، غلامحسین صدیقی، مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی، عزت‌الله سحابی و… هم از این رده بودند و جنبش اصلاحات با همین نظریه‌ها (اتفاقاً با نظریه‌پردازی متفکرانی چون دکتر سعید حجاریان و رهبری سیاسی سیدمحمد خاتمی) به پیروزی رسید و دولت‌های هاشمی‌رفسنجانی، سیدمحمد خاتمی و حسن روحانی با همه ضعف‌های خود هر یک در پیشبرد بخشی از پروژه اصلاحات اقتصادی و اصلاحات سیاسی و برای توسعه، دموکراسی و دیپلماسی کارآمد تلاش کردند.»!

و از قضا چند خط بالا‌تر از آن استاد فرموده بودند، که مگر جریان‌های مختلف چپ، در طول تاریخ (که البته احتمالاً به بی‌سوادی ایشان محدود به همان نمونه‌های بعد از انقلابی زیست کوته‌بین خودش است) فلان فراکسیون اصلاحات و فلان نماینده و فلان نخست‌وزیر را تنها گذاشتند (از مهندس سحابی تا خاتمی و حجاریان اسم‌ها ردیف کرده است!) و نگذاشتند که این‌ها وارد اریکه‌ی قدرت بشوند و چه و چه!


حالا همین مورد آخر را که می‌خواندم و فشارم همین‌طور بالا‌تر و بالا‌تر و بالا‌تر می‌رفت، پیش خودم می‌گفتم که این دروغ‌گو را که از عکس‌های برخی از شهیدان سیاسی راه آزادی در این مملکت، برای شست و شوی لایه‌های گل‌آلود ذهن خود استفاده کرده است را با جریان واقعی گذر تاریخی سیاسی کدام یک از این چهره‌ها بر‌ملا کنم! از درگیری و قیام خونین سی تیر ما بین مصدق و قوام بگویم که صرفاً در تاریخ شفاهی آمده مصدق با آن طبع بزرگ و اخلاق‌مداری لطف کرده است که احمد قوام را به‌عنوان مسئول اول قتل‌عام سی‌ام تیر[2] به‌عنوان نخست‌وزیر دادگاهی و اعدام نکرد، بگویم یا مجدداً از آن نطق تاریخی مصدق در مجلس علیه فروغی بگویم که با وجود تأکیدی بر سکوت مصدق پیش از شروع جلسه و رایزنی، مصدق زبان از افشای خیانت‌های فروغی بر‌نکشید! یا چندین دهه بعد و ماجرای دوگانه‌ی سیاسی مضحک اصلاحات با سید محمد خاتمی در مقابل کارگزاران اصول‌گرا با نماد هاشمی رفسنجانی را یاد‌آور شوم؟! آن وقت قوچانی طوری این اسم‌ها را پشت هم آورده که انگار این‌ها صبح‌ها دور هم کلپچ و آروغ می‌زندند!!

اما راستش نه، از آنجا که این ذهن‌های مشمئز‌کننده، جدیدا پشت عناوین اندیشمند و متفکر و «جامعه‌شناس» پنهان شده و خود ارضایی می‌کنند (که البته اُف بر من که اگر برخی از آن مترسک‌های سیاسی/سرمایه‌داری جامعه‌شناس باشند، منم همان باشم!) سراغ وضعیت و مواضع دکتر صدیقی با برخی از این اسم‌های دیگر که این سیاهه‌نویس پشت درِ قدرت مانده پشت سرش لیست کرده (!) می‌روم تا از نوامیس جامعه‌شناسی دفاع کنم.


اطلاعات عمومی در مورد غلامحسین صدیقی به اندازه کافی در دسترس همگان است. از یک صفحه‌ی ویکی‌پدیای شسته و رفته گرفته تا چند گتاب قدیمی و دقیق در مورد خود او و متن بعضی از مصاحبه‌هایش تا ساختمان زیبای باغ نگارستان که تبدیل به موسسه مطالعات اجتماعی ایران در دهه‌ی سی و سپس دانشکده‌ی علوم اجتماعی و بعد‌ها در «مسیر دوستان توسعه‌طلب!» تبدیل به کافه و رستوران شد، از میراث در دست و قابل لمس صدیقی است.


صدیقی احتمالا اولین جامعه‌شناس ایرانی در معنای کلاسیک آن بوده است. فلسفه، روانشناسی، روانشناسی کودک، آموزش، تاریخ، فلسفه اخلاق و جامعه‌شناسی مجموعه‌ی تحصیلات عالی صدیقی به حساب می‌آیند. فارغ‌التحصیل دکتری جامعه‌شناسی از دانشگاه سوربن امروزی (پاریس سابق)، دو دوره وزیر و نایب نخست در دولت‌های محمد مصدق، بنیانگذار علم جامعه‌شناسی، موسسه مطالعات و تحقیقات و دانشکده‌ی علوم اجتماعی در ایران، بنیانگذاری مجدد حزب جبهه‌ی ملی ایران (موج دوم) از جمله موقعیت‌ها و مناصب مهم صدیقی در تاریخ ایران به حساب می‌آید که چنان بدیهی و همه‌گیر و در دسترس است که حتی اینجا نیازی به آوردن مرجع در آن‌ها نمی‌بینم!


حالا شما تصور کنید چنین شخصیتی که زبان و تفکر نقادانه‌ی آتشینش زبان‌زد خاص و عام بوده، در محاکمه‌‌اش در دادگاه سیاسی/نظامی با جمله‌ی معروف «همه جا می‌گویند خدا، شاه، میهن. اما بنده اگر گناه است و باید اعدام شوم عرض می‌کنم خدا، میهن، شاه!» مورد اصابت(!) قرار داده، و دست آخر پیشنهاد آخرین نخست‌وزیری را هم که همان دشمن سیاسی‌اش از روی ناچاری به گفته‌ی امینی بعد از لیچار و غر و لوند بهش داده بود را پس زد[3] و حاضر نشد ذره‌ای از مواضع و شروطی که برای نخست‌وزیری دولتی دموکراتیک گذاشته کوتاه بیاید و برای قبول قدرت، خود و آرمان‌های اخلاق و سیاسی خود را بفروشد؛ را نه در مقابل، بلکه در کنار مهدی بازرگان و یدالله سحابی و عبدالکریم سنجابی و غیره گذاشته‌اند!

از این میان، چون آن نویسنده‌ی چموش، از عکس بازرگان در این میان استفاده کرده، بیایید با هم جدا از کوندره[4] بازی‌های نویسنده (یعنی بازی‌هایی که در منطقه کوندره در گینه بیسائو مرسوم است) آخرین سکانس زندگی سیاسی مشترک این افراد را بررسی کنیم.


همان‌طور که قبل‌تر گفته شد، صدیقی به‌گونه‌ای مؤسس آن چیزی که جبهه‌ی ملی بعد از کودتا نام داشت به‌حساب می‌آمد. ترکیب جبهه‌ی ملی در هیئت‌رئیسه، در سال‌های منتهی به انقلاب ۵۷، از سیاستمدار ملی به سمت سیاستمداران دینی چرخیده بود. سحابیِ بزرگ، مهدی بازرگان، کریم سنجابی، داریوش فروهر، ابراهیم یزدی و … چهره‌های تأثیر‌گذار و یا اعضای هیئت‌مدیره‌ی جبهه‌ی ملی به‌حساب می‌آمدند! تا بدین جای ماجرا را مفروض از بنده قبول کنید (چرا که از نویسندگان آبکوندره‌ای—همان اهالی آبشار کوندره در گینه! بدون همین سطح از ارجاع هم باید قبول کنیم!)؛ حالا به سراغ کتاب تشیع و قدرت در ایران، نوشته‌ی بهزاد کشاورزی عزیز می‌رویم که برگرفته از خاطرات، تز دکتری و اسناد مربوط به دکتر صدیقی در پژوهش ریشه‌های این مسئله در ایران است.

در کتاب، در جلد چهارم آمده، صدیقی، بعد از آنکه پیشنهاد شاه برای نخست‌وزیری را شنید، به دلیل وضعیت و موضع پیشین خود در جبهه‌ی ملی، سران جبهه‌ی ملی را برای تشکیل دولت ملی در زمان نرمش و ضعف شاه و گذار به دولت دموکرات ملی فرا خواند!

یدالله سحابی، مهدی بازرگان و رحیم عابدی، نخستین اعضای پیشنهادی بودند! هر سه نفر دعوت را رد می‌کنند! صدیقی نوشته است:

«قبل از هر کس، یاران و هم‌رزمان گذشته را دعوت به همکاری کردم، منظور این بود که فردا نگویند و در تاریخ ننویسند چرا در آن روز بحرانی، رهبران اپوزیسیون و کسانی که مورد اعتماد جامعه بودند برای کمک و یاری به همکاری دعوت نکردم…»


حالا که تاریخ گذشته است اما می‌دانیم که رد آن دعوت (و البته اشاره‌ی کوتاهی از خود کشاورزی بر مبنای ارتباطات این افراد با روح‌الله خمینی و اطمینان از حضور او در آینده‌ی سیاسی ایران به‌عنوان رهبر سیاسی) توسط مهدی بازرگان به تشکیل دولت موقت جمهوری اسلامی پس از انقلاب توسط مهدی بازرگان ختم شد و چیزی به‌جز سودای قدرت شخصی در این میان نبوده است!

اما به نقل از خود صدیقی، این افراد من‌جمله مهدی بازرگان با رهبری نهضت آزادی دست به روی کار آوردن جمهوری اسلامی زدند.

«… ماحصل گفت‌وگو به اینجا رسید که آقایان با سمت رهبری نهضت آزادی ایران، موضع سیاسی خود را در جریان انقلاب مشخص کرده‌اند…»[5]


یک پرانتز کوتاه از قدرت سیاسی تشیع در ایران، برای اینکه بدانید نهضت آزادی که در اینجا صدیقی به آن کنایه می‌زند چیست؟ نهضت آزادی حاصل انشعاب از جبهه‌ی ملی بر سر اختلافات جدی ایدئولوژیک است[6] که طبق اسناد مرکز حفظ و اشاعه (به استناد fa.wiki.khomeini.ir) قبل از انقلاب ۵۷ نقش پر رنگی در داخل و خارج کشور در پیروزی انقلاب داشته و اصلاً به دستور شخص رهبر، مأمور تشکیل دولت موقت توسط مهدی بازرگان شده.

فکر می‌کنم به‌اندازه‌ی کافی خطوط بالا روشنگر موضع‌گیری نسبت به قدرت سیاسی بین صدیقی و بازرگان و رفقا می‌باشد.


برگردیم به ادامه‌ی صحنه‌ واقعی سیاست! غلامحسین صدیقی نه تسلیم شاه شد نه تسلیم انقلابی که آن را قبول نداشت. پا‌درمیانی فروهر و دستمال‌داری سنجابی هم فایده‌ای نداشته است! در کتاب آمده که سنجابی با توجه به ارتباطاتی که در فرانسه با تشکیلات ولایت‌فقیه آتی در ایران به هم زده بود و از اوضاع شرایط سیاسی پیش رو خبردار بود، پیغامی برای صدیقی می‌فرستد تا او را از اقدام برای تشکیل دولت دموکرات در جبهه‌ی ملی منع کند و آماده‌ی حضور در رژیم سیاسی آینده سازد. (البته گواهش را در سطور بعدی خواهید دید ولی فعلاً بینی بین‌اللهی!) صدیقی اما «هدیه را باز نکرده، پس فرستاد»

«… به آقای دکتر سنجابی بگویید که در مقام و موقعیتی نیست که بخواهد به خود اجازه دهد چنین نامه‌ای به من بنویسد.»[7]


حالا که تکلیف صدیقی با نهضت آزادی و انقلاب پنجاه‌وهفت و اریکه‌ی قدرت مشخص شد! حالا کمی به نظر گاه مهدی بازرگان در این میزانسن از اتفاقات روی زمین سیاست ایران بپردازیم. مهدی بازرگان که به‌واسطه‌ی رهبری نهضت آزادی مستقیماً توسط روح‌الله خمینی به‌عنوان رئیس دولت انتقالی پس از انقلاب انتخاب‌شده بود[8]، صدیقی را برای تشکیل دولت موقت دعوت کرد. به قول مشترک تمامی منابع، صدیقی این پیشنهاد را بدون درنگ رد کرده است. این موضوع این‌قدر بدیهی است که جانبدار‌ترین روایت‌ها از هر دسته و گروه سیاسی هیچ‌چیزی به‌جز همین جمله نگفتند. «صدیقی پیشنهاد بازرگان را رد کرد.»

در این مورد خسرو سیف (دبیر کل سابق حزب ملت ایران) گفته است:

«دکتر صدیقی افق فکری‌اش با بازرگان متفاوت بود. گرچه در مبارزه همراه نهضت آزادی بودیم و با هم همکاری می‌کردیم، ولی دکتر صدیقی حسابش جدا بود. صدیقی اصلاً روش و افکار نهضت آزادی را قبول نداشت.»[9]


پس بدیهی است که صدیقی سر جهان‌بینی سیاسی/اخلاقی‌اش اصلاً شوخی نداشت! ارسطو باز بودن را در معنای دقیق و کامل فلسفی ادراک کرده بود و قطعاً اخلاق نیکوماخوسی را از نظر گذرانده بود که از ارسطو حرف می‌زد. نه شیاد و شارلاتانیسم سیاسی را به اسم عمل‌گرایی جا بزند. بلد بود با ابزارش بازی کند! نه که چون آهن و آتش و تیشه داشت، فقط دشنه بسازد و شکم بدرد و اخاذی کند!

این را که در نظر داشته باشیم، درک می‌کنیم که جمله‌ی معروف «روزی خواهد آمد که شما در مرز‌های بین‌المللی از آوردن نام ایران و ایرانی خجل شرمسار باشید» خطاب به چه کسانی از اعضای جبهه‌ی ملی در سال ۵۷ در خانه‌اش بیان شده.[10]


به همین صراحت حتی درگیری‌های زبانی ثبت شده در تاریخ بین افرادی مثل صدیقی و بازرگان توسط این روزنامه‌نگاران مزد‌بگیر کارگزار (عجب اسم با مسمایی هم هست برای این موقعیت‌ها) دچار قلب و جعل می‌شود! دو امکان بیشتر وجود ندارد. یا نمی‌دانند که از روی نادانی، بی‌سوادی، بی‌دانشی، عدم تخصص، لقمه‌های شیرین گنده‌تر از دهان برمی‌دارند. یا می‌دانند که از روی بی‌اخلاقی، دروغ، خباثت و کینه واقعیت را عوض می‌کنند. اما در هر دو صورت، خطابه‌ی سعدی علیه‌الرحمه بهترین پاسخ به ماجراست!

«این چه حرامزاده مردمانند         سنگ را بسته و سگ را گشاده اند!»

محمد قوچانی می‌نویسد وپر طرفدار است، کسان دیگر اسیر «کنسل کالچر!»


[1] https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%82%D9%88%DA%86%D8%A7%D9%86%DB%8C

[2] https://www.pishkhan.com/news/151847

[3] https://www.irna.ir/news/83333651/%D9%85%D8%BA%D8%B1-%D9%85%D8%AA%D9%81%DA%A9%D8%B1-%D8%AC%D8%A8%D9%87%D9%87-%D9%85%D9%84%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87

[4] https://www.britannica.com/place/Koundara

[5] https://asre-nou.net/php/view.php?objnr=55304

[6] http://fa.wikifeqh.ir/%D9%86%D9%87%D8%B6%D8%AA_%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C?hilight=%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8+%D9%87%D8%A7%DB%8C+%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%AA%DB%8C%DA%A9

[7] https://asre-nou.net/php/view.php?objnr=55304

[8] https://fararu.com/fa/news/701695/%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D9%85%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B7%D9%87-%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D9%87%D9%86%D8%AF%D8%B3-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%86

[9] https://ensafnews.com/449901/%D8%B4%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%88%D9%87%D8%B1-%D9%BE%DB%8C%D8%B4%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%E2%80%8C%D9%88%D8%B2%DB%8C/https://ensafnews.com/449901/%D8%B4%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%88%D9%87%D8%B1-%D9%BE%DB%8C%D8%B4%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%E2%80%8C%D9%88%D8%B2%DB%8C/

[10] https://www.zamaaneh.com/revolution/2008/11/post_145.html



رسانه، شمایید. لطفاً به اشتراک بگذارید.



Report Page