نقد و بررسی وصلت 9

نقد و بررسی وصلت 9

Moviebaz

سلام.درود به شما همراهان وبسایت و کانال تلگرامی مووی باز .

با افتخار اولین زنجیره نقد و بررسی سریالهای ترکی رو با بررسی هفته به هفته ی سریال زیبای وصلت آغاز میکنیم.

هشتگ این هفته ی سریال وصلت #Sahra بود که برای بررسی نظرات و توییت ها در این مورد میتونید به توییتر رسمی سریال سر بزنید.

بدون فوت وقت برسیم به عنوان اصلی :

در قسمت این هفته ی وصلت حاضران در صحرا، صحراییانی که نمیدونن در صحرا هستن و کسانی که میخوان از صحرا خارج شن را به نظاره نشستیم.

داستان ، اونقدر لایه به لایه و هر لایه اونقدر ظریف و پر از جزییاته که درک کردن، پیوند دادن جریانات به هم و کنار هم قرار دادن تکه های پازل حقیقتا کوشش فراوانی میخواد.

سریال دارای احساسیه که مدت زیادی بود دربین سریالهای ترک در حسرتش بودیم.

یعنی کوشش برای فهمیدن اونچه تماشا میکنیم، پرسیدن سوال از خودم و به واقعیت رسوندن پاسخ اون سوالها و وقتی همه اینکارا رو انجام میدیم تلاش کنیم که سرنخ های جدید رو از چشم دور نکنیم.

من و احتمالا بسیاری از شما از لحظه اغاز سریال فقط با این کلیشه ها که مثلا " عه نگاه کن، پسره و دختره با هم روبرو شدن، حالا بشینیم تا عاشق هم شن و این وسط یه آدم منفی هم تلاش کنه از هم جداشون کنه" سریال رو تماشا نمیکنیم و راستش برای همین هم واسم این سریال خیلی ارزشمنده.

سناریو ریز به ریز طرح ریزی شده، ارتباطاتش خیلی قویه و هر وقت با جملاتی مثل " الان چی شد" یا "این الان یعنی چی؟" روبرو شین در یه نقطه به یه جای خیلی مفهوم مند پیوند داده میشه و دیگه از این حس در سرتاسر سریال به اطمینان رسیدیم.

بابا صالح تصمیم گرفت صحرا رو با تنهایی شروع به معرفی کنه. 

بعدش در توجیه ش میگه: چیزهایی رو که نمیشناسیم سعی میکنیم با چیزهایی شبیه بهش که میشناسیم، بفهمیم.

در نتیجه صحرا تنهایی نیست. درواقع تنهایی وسیله ایه برای درک صحرا.

ما هم از همین راه حرکت میکنیم. در وصلت شاهد تنهایی های زیادی هستیم.


در سطر اول، عزیز:


همون کسی که در واقع مهره ی مسافر صفحه ی بازی بابا صالح هم هست. از بزرگترین تنهاهای سریال که از ترس فقدان دوستش التان و تنهاتر شدنش در برابر اتاق عمل نصف جون شد.

عزیز در واقع متوجه تنهایی هست اما متوجه در صحرا بودنش نیست. تلاشی ستودنی در باز کردن در تنهایی خودش از داخل و آوردن فریده به داخل دنیای تنهایی خودش داره.

فریده ای که هنوز متوجه نیست شرایطی مشابه به عزیز داره. هنوز عشق رو نفرت و بد رو خوب تصور میکنه ولی نمیشه گفت که ذهنش دچار چالش نشده.

بابا صالح و عبدلله خان هم ذهن فریده و هم یالچین رو دچار چالش و سرگیجه کردن.کسانی که باباصالح و عبدالله خان رو خوب شناخته باشن به این رسیدن که هیچ جوره نمیشه کوچکترین کارهاشون رو نادیده و بی حکمت تلقی کرد.

یالچین به اشتباه بودن تئوری خودساخته ش روی دیوار پی برده و سعی در تغییرش داره. اما اگه دقت کرده باشین هنوز کانون توجهاتش به سمت عزیزه که خب توی این نقطه داره اشتباه میکنه.

در سویی دیگه فریده ای رو داریم که احساساتش هر چقدر اونو به سمت عزیز میکشه ، اما از باور به اونچه دیده و میبینه دست برنمیداره.

هم فریده و هم یالچین تا حدی حق دارن و فقط به مانند ما به داده های بیشتری نیاز دارن.

.

وقتی التان توی اتاق عمل در جدال مرگ و زندگی به سر میبرد اهالی محله با عجله به بیمارستان اومده بودن.

عبدالله خان با دردی در قلب و پاهایی که متوجه درد جراحتش نمیشد و خونی که از پاهاش روان بود به بیمارستان اومد و پشت سرش هم بابا صالح.

ورودشون به بیمارستان مثل آبی بر اتش دل عزیز بود.

عزیز بی اختیار به سمتش میره و کفش های خودش رو بدون ذره ای فکر بهش هدیه میکنه.

نکته جالب اینجاست که عزیز ثروتمند که عادت به دستگیری و شاد کردن فقرا داره نه از روی غرور بلکه با یک حالت تعظیم و فروتنی اینکارو میکنه حتی اگه خودش متوجهش نباشه و از این چرخه بیشتر از همه خودش سود برده.

التان به زندگی برگشت ولی بدلیل خون زیاد از دست داده نیاز به خونی میشه که در رگهای نجمی هست. اما چطور و چرا؟

اگه باباصالح یا عموعبدالله صاحب این گروه خونی بودن اینقدر جای تامل نداشت. ولی حالا؟

بهتره به این قلابی که انداخته شده یه دقیقه ای گیر کنیم. الان ما از نجمی (با لقب شغال! از جانب بابا صالح) چی میدونیم؟ همسر و پسر و دخترش به شکل نامعلومی کشته شدن. بنا به گفته های بابا صالح، نجمی، قاتل رو پیدا کرده اما کسی که اونو اجیر کرده رو نتونسته پیدا کنه.

از طرفی ما تحسین کورکمازر رو میشناسیم که هر چقدر هم دنیاهاشون متفاوت باشه رفته رفته قصه داره نشونه هایی از این پیوند جا میزاره.

 آیا چنین امری و اجیر کردنی از تحسین برمیاد؟ البته.

آیا بدون توجه و دلسوزی به زن و بچه جنایت مرتکب میشه؟ اونم چجورش. قسمت قبل شاهد قتل خانواده کرم بودیم.

حالا یه نکته جالب. نکنه از اون قتل عام یکیشون سالم نجات یافته باشه؟(یعنی التان اون کودک پسر باشه یا چیزی دیگه) حتما میگین اونوقت که مرد حسابی التان با مادرش زندگی میکرد و علاوه بر اون با عزیز رفیق سربازی هم بودن. چجوری به هم ربطشون میدی؟ درسته من هم ربطشون ندادم. یعنی هنوز اونقدر تکه پازل کنار هم چیده نشده و فقط اینها زمزمه های مغز شکاک منه.

باید منتظر بشیم و ببینیم اما مطمئن باشیم که به شکلی داستان نجمی به داستان اصلی ما پیوندخواهد خورد و به این شک ندارم!

.

عزیز هنوز خیالش از بابت التان راحت نشده دوباره مجبور به سروکله زدن با کرم میشه. کرم دقیقا هم مثل گفته ی عزیز بدل به توفان داره میشه. توفانی که اغاز و مدت زمانش مشخص نیست.

هنوز به نظر نمیرسه که عزیز بدون کمک بتونه مانع این توفان بشه ولی به هر شکلی شده تلاش میکنه خودشو کسانی رو که دوستشون داره از این توفان محافظت کنه.

عزیز با گفتن حقیقت به کرم راجع به مرگ پدر و مادرش، تونست کمی اون رو دچار سرگیجه کنه اما با اینکار نمیتونه کرم رو متوقف کنه نهایتا جبهه ی جدیدی پیش روی کرم میتونست باز کنه که موفق هم میشه . در واقع تونست اولویت کاری کرم رو که پیش از این عزیز بود رو به تحسین کورکمازر تغییر بده. هرچند کرم مبارزه با عزیز رو رها نکرده به ویژه که نقطه ضعفش یعنی فریده رو داره بدست میگیره. در چنان لحظه ای میخواد فریده رو از چنگ عزیز در بیاره و توی تیم خودش بچینه که اگه واقعا بتونه نقشه خودش رو با موفقیت پیش ببره عزیز شانس زیادی برای بازسازی خودش نمیتونه داشته باشه.

اما همونطور که کرم خودشم اشاره کرد الان مهمترین چیز واسش زمانه و داره از دستش میده چون عزیز از اون عزیز قبلی داره دست میکشه و صدالبته که کرم هنوز متوجه عزیز درحال تغییر نیست.

ضربالمثلی هست که میگه با دشمنی که نمیشناسی نمیتونی بجنگی و احتمالا هم اسیب شناسی کرم از همین مجرا میتونه باشه.

اینکه چی قراره بینشون با عزیز بگذره هنوز نمیدونیم اما بهرحال تونست عمارت رو از دست تحسین دربیاره.این حمله ی اول اون بود و توقف ناپذیریشو هم تحسین و هم ما بخوبی میدونیم.

فعلا به عنوان اتو ازش برابر تحسین استفاده میکنه اما کرمی که ما میشناسیم زیاد حوصله نداره و به زودی این بمبش رو منفجر خواهد کرد .

این هفته اولین بار یه نشانه مبنی بر حس انسانی از کرم دیدیم.... اشک که احتمالا برای پدر و مادرش بود.

.

کرم یه مهره ای هم به اسم فرهاد داره که سعی میکنه قاتی سیاه کاری های خودش بکنه. مشخصا اولین بار فرهاد با مارهای خودش وقتی روبرو شد که مادام رو روی تخت بیمارستان دید. در اصل او هم جزو مجموعه ی تنهاهای ماست اما خودش هنوز متوجه این مهم نیست.


فرهاد از همونهاییه که اگه صداشون هم بکنی نمیشنوه.

علاج و درمان او، سلطانه. سلطانی که با سفیدی خودش سیاهی کرم رو میتونه از روی هویت فرهاد پاک کنه. و اولین نشونه ی واضحش هم جمله ی " تو هم مثل ابجی فریده م هستی" بود.

راه فرهاد سخت و طولانیه ولی نکته امیدوار کننده اینه که حداقل تبدیل به یه کرم جدید نخواهد شد چون تا زمانیکه اون بتونه بشنوه هم فریده و هم سلطان به زمزمه کردن در گوشش ادامه خواهند داد.

.

مادام انیتا در نگاه اول، قربانی فرهاد دیده میشه اما فی الواقع او هم اگاهانه و خودخواسته وارد تنهایی شده.

سلطان، صفحات پوشونده شده ی ذهن اون رو باز کرد و با وجود الیسش ما رو اشنا کرد.

عکس و برگه ی در دست بابا صالح ، هم الیس و هم مادرش انیتا و هم فائق و نیز خواهرش فریده رو وارد یه گره عجیب کرد.

الیس برای ازدواج با کسی که انیتا موافقش نبود مادرش رو ترک کرد . از برگه ای که در دست بابا صالح بود فهمیدیم که اون جوون فردی به نام مهمت اصلان هستش که فعلا نمیشناسیمش.

از طرفی دیگه یه عکس هستش که فائق و تحسین و حسیبه و سهیلا و الیس توسط عکاسش که فریده چاعلار همون خواهر فائق گرفته شده.

در این بین تنها علامت های سوال که خوب نمیشناسیمشون سهیلا (که احتمال میدم همسر اول فائق و مادر فریده باشه) و نیز تحسینه (که فامیلیش قید نشده اما احتمالش کم نیست مه همون تحسین کورکمازر باشه).

راستی از قسمت پیش یادتون میاد که تحسین در حالیکه زنی فریاد میزد نکن داداش اما ماشه رو میکشه و هم اون و هم همسرش رو میکشه درحالیکه عزیز کوچولو نظاره گر ماجراست.

در برگه ی رد اموالی که دست بابا صالح بود انتقال اموال( که میتونه عمارت باشه) رو دیدیم که امضا کننده ها مهمت و الیس بودن و احتمالا چون تحسین اینها رو مانعی برای تصاحب عمارت میدونسته ممکنه توی اون صحنه کسانی رو که میکشه همون مهمت اصلان و الیس اصلان خمون دختر انیتا بوده باشن. حالا این دو کی هستن؟ همون پدر و مادر کرم کوچولو! با این حساب جواب سوالی که کرم توی این قسمت هی از باباش در مورد اسم پدر و مادر واقعیش هم میپرسه مشخص میشه. 

کرم جون بله الیس مادرته که بابات اونو کشته ولی یه مادربزرگ مهربون و فرتوت داری که گوشه ی بیمارستان خوابیده بود اون هم به خاطر کارهایی فرهادی که سعی داری اون رو مثل خودت بکنیش.

با این حساب گرفتن عمارت از تحسین توسط کرم معنای دیگه ای هم داره. 

"چرخه به سرعت پیش میره" و عمارت به صاحب اصلیش برمیگرده یعنی بچه های اون مهمت و الیس فقید.

.

دقت کنید تمام این نوشته ها یک مجموعه تئوریست و لزوما به معنای اتفاق افتادنشون در دنیای سریالمون نیست. میتونه تنها به خاطر نرسیدن اکسیژن به مغزم باش

ه و مزخرفاتم به این دلیل باشه. اما اگه اینها واقعیت باشه تحسین بیش از پیش به آستانه سقوط نزدیکه.

عکاس عکس خواهر فائق فریده چاعلار هستش که درباره اون هم یه راز پنهانی وجود داره. رازی که یه سرش به حسیبه و سر دیگه ش به عموعبدلله میرسه. من به این فرضیه که دلیل مجنون شدن عمو عبدلله یه داستان پر رمز و راز دیگه ست باور داشتم و با دیدنش این هفته بر سر قبر فریده این حس تقویت شد. به نظرم به وقتش بابا صالح برامون داستان عبدالله خان رو هم بازگو میکنه.

قبلا با خوابهای عزیز و بیدار شدنش سر ساعت 6 اشنا شده بودیم و از قسمت اول یه ساعت جیبی رو داستیم که گفته شده بود صاحبش پسش خواهد گرفت. وقتی که ساعت به عزیز رسید فهمیدبم که صاحبش خود عزیز بوده.اسم داخلش رو ما خوندیم و متوجه شده لودیم که مبتونه پدربزرگ عزیز باشه و عزیز هم این قسمت به این واقعیت پی برد

از پس تصادفش با فریده توسط گفته های بابا صالح، عزیز وارد یه چرخه شده.

با انسانها و دنیایی که قبلا نمیشناخت اشنا شد.اما هنوز فرصت نکرده درمورد این اتفاقات عمیقا فکر کنه. اینبار ولی سرنخ مهمی که همون اسم درون ساعت اعطا شده از سمت بابا صالح بود رو فهمید. به نظرم دیگه برای عزیز هنگامه ی بازجویی سررسیده.شاید نتونه جواب سوالهای خودش رو بگیره ولی میتونه دنیایی رو که به تازگی واردش شده متفاوت ببینه.


همونطور که اوایل نوشته گفتم، این قسمت پر سرنخ و علامت بود و برای تعبیرها خیلی وقت گذاشتم ولی با اینحال متوجه گذر زمان نشدم و اگه 120 دقیقه دیگه هم ادامه پیدا میکرد خسته نمیشدم. یه سری از سوالهامون جواب داده شد و از اون جوابها یه سری سوال دیگه متولد شد. راستش بهش عادت نکردم ولی یه گذر زمانی دوست داشتنی سپری کردم.

به نظرم سهم بزرگی از این متعلق به سناریوئه. کاملا هوشمندانه و کاملا تاثیربرانگیز کار رو پیش میبرن. تمام کاراکتر ها پس زمینه ی محکمی دارن و میتونن کم کم به داستان مادر قفل بشن و شاید هم واسه همینه که من کلی از این فرضیه ها رو متصور میشم که شاید واقعیت پیدا نکنن. خلاصه اگه در این مورد اشتباهی هست به بزرگی خودتون ببخشید.

.

.

در پایان از سناریو نویس سریال بانو betül yağsağan کمال تشکر رو بابت این روح بخشی و پیشبری زیبای قصه دارم.

ارزش کاری وی و گروه کارگردانی زمانی مشخص میشه که سریال در مقایسه با سریالهایی پر هزینه و دارای کلی جلوه های تماشاگرپسند و هیجانی چون تصادف، حلقه و ...و نیز سریالهایی با داستانهایی مخاطب عام پسند و به قولی پر از روابط ضربدری خیانتی چون فرزندان خواهر و سیب ممنوعه به مسیر خودش داره هوشمندانه ادامه میده و روز به روز مخاطبان این اثر فاخر و در حال افزایش هستن و به نظر مخاطب ها هم از این به چالش کشیده شدن ذهنشون لذت میبرن.

.

شب و روز خوش.

Report Page