ناشکفتگیِ زبان پشتو و پی‌آمدهای آن بر توسعهٔ فکری و بحران سیاسیِ افغانستان

ناشکفتگیِ زبان پشتو و پی‌آمدهای آن بر توسعهٔ فکری و بحران سیاسیِ افغانستان

هادی میران

مقدمه

ناشکفتگیِ زبانی به وضعیتی اطلاق می‌شود که در آن یک زبان به‌دلیل محدودیت‌های ساختاری، تاریخی، فرهنگی یا اجتماعی نتواند زبان تولید تفکر و فلسفه باشد. چنین وضعیتی نه به خودِ زبان، بلکه به فقدان نهادهای آموزشی، سنت نوشتاری، دیوان‌سالاری و بازار نشر کتاب وابسته است که، از یک ‌سو، زبان موردنظر را در تنگنای فقر محتوا نگه می‌دارد و، از سوی دیگر، گویشوران آن را از دسترسی به بازار تولید ادبیات، اندیشه و فلسفه محروم می‌سازد. در چنین محیطی، تولید و گردش دانش انتزاعی و همچنین توسعهٔ ظرفیت فکریِ جامعه به‌شدت محدود می‌شود که زبان دیگر قادر به اجرای نقش ابزار قدرت نرم، نهادساز و دولت‌سازی نیست.

 لذا هرگاه یک زبان نتواند نقش فکری دولت‌سازی را اجرا نماید، دولت به‌عنوان یک ساختار معیوب ضمانت استمرار نداشته و دچار فروپاشی می‌گردد. این مسأله به‌ویژه در تاریخ معاصر افغانستان مشهود است، جایی که ناکارآمدی زبان به شکل‌گیری بحران‌های سیاسی، محدودیت مشارکت مدنی و تمرکز قدرت در گروه‌های خاص منجر شده است.

در این جستار، ناشکفتگیِ زبان پشتو و پی‌آمدهای آن بر توسعهٔ فکری و بحران سیاسیِ افغانستان در یک قرن پسین مورد مطالعه قرار می‌گیرد. یافته‌های این جستار نشان می‌دهند که تلاش‌های دولت افغانستان به‌منظور توسعه و بالندگیِ زبان پشتو، دسترسی گویشوران این زبان را نه ‌تنها به دامنهٔ ادبیات، اندیشه و فلسفه فراهم نکرده است، بلکه با خلق عصبیت زبانی، دسترسیِ آنان را به دامنهٔ زبان فارسی نیز محدود کرده است. حاصل این سیاست‌ورزی به عقامت فکر و اندیشه‌ورزی در افغانستان انجامیده است، که بحران‌های ناشی از آن غیرقابل مهار گردیده است.

این جستار درست به همین نقش زبانی می‌پردازد که چگونه فرآیند تولید و گردش دانش و اندیشه را تحت تأثیر قرار داده و، به طبع آن، بر سیاست و بحران افغانستان سایه افکنده است. برای روشن‎شدن بهتر این پیوند، در این مطالعه نمونه‌های تاریخی، گزارش‌های آموزشی و داده‌های فرهنگی ارائه خواهد شد که نشان می‌دهد محدودیت زبانی چگونه به شکل مستقیم توان مشارکت سیاسی، قدرت نهادسازی و انسجام اجتماعی را کاهش داده است و به بحران‌های مزمن در افغانستان دامن زده است.

چارچوب نظری

زبان و ذهن در یک رابطهٔ تعاملی و سازمان‌یافته عمل می‌کنند؛ از این‌رو، ظرفیتِ زبان ظرفیت بالندگیِ ذهن را نیز تعیین می‌کند. بسیاری از پژوهشگران زبان را تنها ابزار ارتباط نمی‌دانند، بلکه چارچوب شناختی می‌دانند که ساختار تفکر، پردازش مفاهیم و نگرش انسان به جهان را شکل می‌دهد. براساس دیدگاه (Lucy, 1998; Whorf, 1956)، زبان می‌تواند بر ادراک، دسته‌بندیِ مفاهیم و نگرش‌های انتزاعی تأثیر مستقیم داشته باشد. ساختار نحوی، واژگان و فرآیند استعاریِ زبان نوعی فیلترِ شناختی ایجاد می‌کند که افراد از طریق آن جهان را تجربه و تفسیر می‌کنند. ورف معتقد است که هرگاه زبان فاقد واژگان مناسب برای بیان روابط علّی یا تفکر انتزاعی باشد، کارکرد ذهن به تجربه‌های حسی محدود شده و تواناییِ سازماندهیِ دانش کاهش می‌یابد. این وضعیت بر ظرفیت تولید تفکر انتقادی و حل مسائل پیچیده اثر می‌گذارد.

ویتگنشتاین (Wittgenstein, 2009) نیز در فلسفهٔ زبان تأکید می‌‎ورزد که ظرفیت زبان، در واقع، مرزهای جهان و تفکر ما را تعیین می‌کند. وی مفهوم واژه را در کاربرد آن در «بازی‌های زبانی» می‌داند و معتقد است که زبان محدود و عقیم مانع شکل‌گیریِ مفاهیم جدید و نگرش انتزاعی می‌شود. به نظر وتگنشتاین، در چنین شرایطی، اندیشه از سطح خام و حسی فراتر نمی‌رود و توسعهٔ تفکر و ظرفیت تحلیل پدیده‌ها در فقدان بلوغ و بالندگیِ زبان، امکان‌پذیر نمی‌گردد. به نظر او، واژه‌ای که در بافت اجتماعی یا عملی به‎کار نرود نمی‌تواند معنای کاربردی داشته باشد. هاکر (Hacker, 2013) نیز در تحلیل اثر ویتگنشتاین نشان می‌دهد که واژه‌هایی که در عرصهٔ علمی و اجتماعی به‎کار گرفته نشوند، عملاً فاقد ظرفیت معنا‌بخشی‌اند. به عبارت دیگر، معنا و مفهوم یک واژه را نوع کاربرد آن در زمینه‌های علمی و اجتماعی تعیین می‌کند.

افزون‎بر این، پژوهش‌های روان‌شناسی نشان می‌دهند که گسترهٔ واژگان، استفادهٔ کارآمد از دستور زبان و مهارت استعاری با شبکه‌های شناختی مغز تعامل دارد که این تعامل قابلیت تفکر انتزاعی، استدلال و حل مسأله را تقویت می‌کند. از این‌رو، بر هر اندازه که دایرهٔ واژگان گسترده‌تر و ساختار نحوی کارآمدتر باشد، شبکه‌های عصبی مرتبط با تفکر پیچیده فعال‌تر می‌شود. لذا زبان توسعه‌یافته، با ظرفیت واژگانیِ بیشتر و ساختار نحویِ تکامل‎یافته، ذهن را در دسته‌بندیِ دقیق مفاهیم، فرمول‌بندیِ روشن ایده‌ها و تحلیل پدیده‌ها توانمند می‌سازد (Gentner, 1983 Goldin-Meadow, 2003; Carey, 2009)

تحقیقات علوم اعصاب نیز نشان داده‌اند که تعامل میان زبان و شناخت سبب شبکه‌سازیِ گستردهٔ عصبی در مغز می‌شود. واژه‌ها و ساختارهای نحوی در هیپوکامپ و قشر پیشانی پردازش شده و در قالب الگوهای فعال عصبی ذخیره می‌شوند. این شبکه‌ها ظرفیت ذهن را برای تحلیل مفهومی، سازمان‌دهیِ دانش و تبدیل تجربه‌های شخصی به دانش ساختاریافته تقویت می‌کنند (Pulvermüller, 2013; Friederici, 2011). براساس این نظریه، زبان در مغز تنها یک نظام ارتباطی نیست، بلکه شبکه‌ای از الگوهای مفهومی است که به هر پیمانه غنی‌تر باشد، شبکه‌های شناختیِ گسترده‌تری را فعال می‌کند.

فرضیهٔ ساپیر ــ ورف (Sapir, 1929; Whorf, 1956)، که به «نسبیت زبانی» مشهور است، نیز زبان را چارچوب ادراک و تفکر می‌داند. از این دیدگاه، زبان نظام شناختی است که امکانات اندیشه‌ورزی را شکل می‌دهد. ورف معتقد است هر زبان با ساختار واژگانی و نحویِ خود جهان ذهنیِ ویژه‌ای برای گویشوران خود صورت‌بندی می‌کند. از این‌رو، زبان نه ‌تنها ابزار انتقال معنا، بلکه معمار تفکر نیز است، که فقر یا غنای زبانی می‌تواند ظرفیت انسان برای تحلیل علّی، نگاه چندسویه به پدیده‌ها و تولید مفاهیم پیچیده را گسترش داده یا محدود کند.

پژوهش‌های بنیادی لوسی (Lucy, 1998) نیز نشان می‌دهد که تفاوت‌های واژگانی و نحوی میان زبان‌ها باعث تفاوت در دسته‌بندیِ تجربیات، توجه به پدیده‌ها و فرآیندهای استدلالی می‌شود. او تأکید می‌کند که حتا تفاوت‌های کوچک در ساختار زبان می‌تواند سبب تفاوت در شیوهٔ نگرش، رده‌بندیِ پدیده‌ها و استدلال شود. لوسی تأکید می‌کند که زبان صرفاً وسیلهٔ ارتباط روزمره نیست، بلکه به‌مثابهٔ مکانیسمی عمل می‌کند که ساختار ذهنیِ ما نیز در آن شکل می‌گیرد. او معتقد است که روش دسته‌بندیِ پدیده‌ها، فهم روابط مفهومی، و حتا نگاه ما به جهان پیرامون ما در چارچوب ظرفیت زبانی اتفاق می‌افتد.

برای فهم بهتر پی‌آمدهای ناشکفتگیِ زبانی بر توسعهٔ فکری، می‌توان به تجربهٔ پاکستان مراجعه کرد که به‌رغم رسمی بودن زبان اردو، اما به‌دلیل نارساییِ زیرساخت‌های آموزشی، فقدان اعتبار دانشگاهی، و محدودیت تولید ادبی، نتوانسته به زبان تولید علم مدرن تبدیل شود. از همین‌رو، زبان انگلیسی در پاکستان عملاً زبان قدرت و تولید دانش باقی مانده است. این مثال بیان این واقعیت است که هنگامی‎که یک زبان فاقد نهادهای تولید علم، مراکز علمیِ مجهز و سنت ترجمه است، حتا اگر از حمایت سیاسی هم برخوردار باشد، نمی‌تواند بستر تولید اندیشه‌های مدرن قرار بگیرد. وضعیت زبان پشتو در افغانستان نیز در چارچوب قابل تحلیل می‌باشد.

زبان پشتو

پشتو از شاخهٔ جنوب‌شرقیِ زبان‌های ایرانیِ خانوادهٔ هندواروپایی است که در افغانستان و پاکستان به آن سخن گفته می‌شود. شمار دقیق گویشوران پشتو قطعی نیست، اما بیشتر برآوردها آن را میان ۴۵ تا ۵۵ میلیون نفر ذکر می‌کنند. پشتو زبان نخست جمعیت پشتون‌های افغانستان است. علی‌رغم حکمر‌انیِ پشتون‌ها طی چند قرن، نخست در دهلی و بعد در اصفهان و سپس در افغانستان، زبان پشتو همچنان در حوزهٔ دادوستد محلی باقی ماند و زبان فارسی زبان رسمیِ حکومت و کتابت بود. با وجود فراز و فرود فراوان سیاسیِ پشتون‌ها در عرصهٔ قدرت و سیاست، زبان پشتو تا اوایل قرن ۱۹ هنوز زبان رسمی نبود، اما در تعاملات محلی و بیان عواطف و احساسات پشتو‌زبان‌ها مورد استفاده بود (Encyclopaedia Britannica, 2025; UNESCO, n.d).

درست در زمان امیر دوست‌محمدخان و عبدالرحمان‌خان اما زبان پشتو به‎تدریج جایگاه آموزشی پیدا کرد و در پیشاور و در مناطق شمال‌غرب هند نیز توجه به زبان پشتو بیشتر جنبهٔ ادبی و آموزشی گرفت و بستری برای جلوه‌های فرهنگ پشتون‌ها شد. در عصر اقتدار حبیب‌الله خان اما محمود طرزی، روشنفکر برگشته از ترکیه و تحت تأثیر نشنلیسم ترکی، با انتشار روزنامه «سراج‌الاخبار»، گفتمان هویت ملی بر محور پشتون‌ها را وارد میدان سیاست کرد. «پشتوتولنه» در سال ۱۳۱۶ خورشیدی به دستور محمدظاهر شاه تأسیس شد. هدف این مؤسسه تلاش برای معیاری‌سازیِ زبان پشتو، در چارچوب تدوین فرهنگ لغت، تعریف دستور زبان و تولید متون آموزشی به زبان پشتو بود، که بتواند از رهگذر زبان و ادبیات، آرایه‌های نرم یک هویت تعریف‌شده را فراهم نماید (Omarkhel, H., & Tasal, M. Q. 2024).

این مؤسسه هرچند که برای آرایش و پیرایش زبان پشتو به‌عنوان زبان رسمی و بیانگر هویت یکپارچهٔ سیاسیِ پشتون‌ها تلاش‌های فراوانی را به خرج داد، اما به‌دلیل سیاست‌زدگیِ افراطی، موفق به تولید تفکر و رونق اندیشه در میان گویشوران زبان پشتو نگردید (Dupree, 1973). در راستای دست‌یابی به همین هدف، از روزنامه «انیس» به‌عنوان اولین بستر روزنامه‌نگاری به زبان پشتو یاد می‌شود که علاوه‎بر فارسی، مطالبی به زبان پشتو نیز در آن به نشر می‌رسید. از آنجایی‎که انگیزهٔ ایجاد پشتو تولنه بیشترینه یک اقدام سیاسی بود، نه ‌تنها که به جاافتادگیِ زبان پشتو کمک نکرد، بلکه فرآیند تولید فکر و اندیشه و ادبیات به زبان فارسی را نیز متوقف کرد. لذا می‌شود گفت که حاصل پشتو تولنه، به‎جای اینکه تولید فکر و ترجمهٔ متون معتبر علمیِ جهان به زبان پشتو باشد، به خلق بحران‌های سیاسی، هویتی، آموزشی و اجتماعی منجر گردید که نابسامانی‌های معاصر افغانستان در بستر همین بحران‌ها قابل تحلیل می‌باشد.

علاوه‎بر این، مطالعهٔ نظام آموزشیِ افغانستان روشن می‌کند که زبان پشتو تا همین حالا به درجه‌ای از توسعه و تکامل نرسیده است که بتواند به زبان تولید تفکر و اندیشه، زبان تحقیقات دانشگاهی و بروکراسی مدرن تبدیل شود. دولت‌های دوزبانه نیازمند سیاست‌گذاری و مدیریت هوشمندانه و پذیرش واقعیت چندفرهنگی هستند که در صورت عدم توجه به این ضرورت حیاتی، دوزبانگی به یکی از عوامل نیرومند گسست احساسات ملی و ایجاد شکاف عظیم اجتماعی تبدیل می‌شود. کشورهایی که دو زبان رسمی دارند با چالش‎های پیچیده‌ای مانند رقابت هویتی، تبعیض زبانی، نابسامانی‌های آموزشی، بروکراسی پرهزینه، تنش‌های سیاسی و نابرابریِ اقتصادی مواجه‌اند که مهار این چالش‌ها مستلزم مدیریت متعهد و متخصص و پرداخت هزینهٔ بلند اقتصادی می‌باشد. این‌ چالش‌ها اگر با هوشمندی و دقت مدیریت نشوند، هرکدام به‎تنهایی می‌تواند به گسست ملی و شکاف عمیق اجتماعی منجر شود. اما اینکه چرا تا قبل از قرن نوزدهم، به‌رغم حاکمیت پادشاهان پشتون‌تبار در هند، ایران و حاکمیت طولانی درانی‌ها در افغانستان، زبان پشتو مورد توجه قرار نگرفت و از دایرهٔ یک زبان محلی بیرون نیامد، دلایل ساختاری و تاریخی بسیار روشن دارد که در پژوهش‌های متعدد به آن پرداخته شده است.

نظر به شواهد تاریخی، اولاً فارسی زبان نهاد دولت، فرهنگ و مشروعیت سیاسی و فرهنگی بود. فراتر از آن، در تمامیِ مناطقی که بعدها افغانستان نام گرفت، از دورهٔ سامانیان تا دوران درانی‌ها، فارسی زبان اداری، قضایی، علمی و ادبی بود. صرف‎نظر از این منطقه، حتا در پادشاهی‌های پشتون‌تبار هند، لودهیان و سوریان، تمام اسناد، مکاتبات و آثار فرهنگی به فارسی نوشته می‌شد. بارفیلد می‌گوید که پادشاهان پشتون در یک ساختار زبانیِ نهادینه‌شده قرار داشتند که زبان فارسی ستون اصلیِ دولت بود و لذا اراده‌ای بر تغییر آن وجود نداشت. افزون‎بر این، پشتون‌ها زبان فارسی را تهدید نمی‌دیدند و نسبت به آن عصبیت زبانی نیز نداشتند. سلاطین پشتون هند و افغانستان، به‎جای فربه ساختن زبان پشتو، به فارسی‌نویسان، دبیران، و شاعران فارسی اتکا کردند، زیرا از یک ‌سو، ظرفیت کاربردی داشت و، از سوی دیگر، بهره‌برداری از آن برای مشروعیت سیاسی نیز الزامی بود. به باور نوید (Nawid 2012)، شاهان پشتون‌تبار نسبت به زبان فارسی عصبیت نداشتند، زیرا زبان فارسی زبان رسمیت‌بخش سلطهٔ آنان بود. او می‌افزاید که زبان پشتو تا قرن نوزدهم زبان محلی و غیرمکتوب بود؛ هرچند که زبان قومی بزرگی بود، اما برای چند قرن نهاد ادبی، آموزش رسمی، دستور زبان مدرن، و سنت مکتوب‌نگاری منسجم نداشت و در علوم تاریخ و فلسفه‌نگاری نیز حضور نداشت.

با استناد به پژوهش‌های کارو (Caroe 1958)، زبان پشتو برای چندین قرن، قاعدتاً به‌عنوان زبان گروه‌های قومی با سنت محدود نگارشی باقی ماند. در همین دوران، زبان فارسی دارای هزاران اثر ادبی، متون فلسفی و عرفانی، زبان اداریِ منسجم، سنت علمی و دیوانی، و دبیرخانه‌های رسمی و معتبر بود که زبان پشتو به‌طور ساختاری آمادهٔ اجرای نقش درباری نبود. کارو، ادامه می‌دهد که ساختار قبیله‌ای و پراکندگیِ سیاسیِ پشتون‌ها مانع شکل‌گیریِ زبان معیاری شده بود. کارو زبان معیاری را نیازمند دولت متمرکز، دیوان‌سالاری یک‌دست، نظام آموزشی و نخبگان نویسنده و شاعر می‌داند که در گسترهٔ زبان پشتو چنین ظرفیتی به ظهور نرسیده بود. کارو اضافه می‌کند که قدرت شاهان پشتون عمدتاً بر قبایل پراکنده، خودمختار و غیرمتمرکز استوار بود، و در چنین ساختاری امکان معیاری‌سازیِ زبان پشتو وجود نداشت.

دوپری (Dupree 1973) نیز معتقد است که طبیعت قبیله‌ایِ جامعهٔ قومیِ پشتون مانع رشد یک زبان واحد و با استانداردهای نوشتاری شد. بنابراین، زبان پشتو بیشتر به هویت محلی ــ قبیله‌ای مرتبط بود، نه دولت‌سازی یا دیوان‌سالاری، که نیاز استراتژیک آن زمان بود. دوپری ادامه می‌دهد که زبان پشتو از تولید فکر، فلسفه، و فرهنگ مکتوب بازماند، زیرا نهاد مکتوب، نخبگان اداری، سنت فلسفی ــ علمی و حمایت درباری نداشت؛ چون زبان رسمی نبود، عملاً در تولید اندیشه، فلسفه، علوم اجتماعی، تاریخ‌نگاری و ادبیات درباری مشارکت نکرد. با این ‌حال، شاهان پشتون تا قرن نوزدهم هیچ انگیزه و اراده‌ای برای معیاری‌سازیِ زبان پشتو و تولید ادبیات و اندیشه به این زبان نداشتند. در این میان، سلسلهٔ درانی‌ها در بستر زبان فارسی پرورش یافته بودند؛ از آن جمله، تیمورشاه و شاه شجاع به زبان فارسی شعر می‌سرودند. حتا در اوایل قرن بیستم در دربار امیر حبیب‌الله، کاتبان فارسی‌نویس مشغول کار بودند و زبان اداریِ دولت زبان فارسی بود. به همین دلیل، معتبرترین سند تاریخی افغانستان «سراج‌التواریخ» به زبان فارسی نوشته شد.

هرچند در گذر یک قرن، تلاش‌های پرهزینه‌ای توسط دولت افغانستان برای تقویت زبان پشتو به انجام رسید، اما در عرصهٔ علوم جامعه‌شناختی و فلسفه اثری دندانگیر در این زمینه تولید نشد. دانشگاه کابل در سال ۱۳۹۲ خورشیدی برنامهٔ دکتری در زبان پشتو تعریف کرد. در آن‌سوی خط، آکادمی پشتو در دانشگاه پیشاور از سال ۱۹۵۵ به‌عنوان مرکز آموزشی، پژوهشی و نشر زبان و ادبیات پشتو فعال است. تولیدات فکری و فرهنگیِ این آکادمی هرچه باشد، نتوانسته است فرآیند نقد و تولید اندیشه را به هنجار غالب تبدیل کرده و سنت‌های فسیل‌شده را تکان دهد. از نظر ظرفیت واژگانی، نیز زبان پشتو متناسب با نیازهای معاصر توسعه نیافته است. براساس شینواری (Shinwari 2019)، بزرگ‌ترین فرهنگ لغات زبان پشتو که توسط آکادمیِ زبان پشتو در دانشگاه پیشاور چاپ شده، دارای ۹۸ هزار مدخل است. این در حالی است که فرهنگ فارسی دهخدا بیش از ۴۰۰ هزار مدخل دارد (مؤسسه لغت‌نامه دهخدا). این تفاوت چشم‌گیر نشان می‌دهد که زبان پشتو از ظرفیت واژگانی و تواناییِ زبان فارسی برای بیان مفاهیم انتزاعی، تحلیلی و فلسفی بسیار کمتر برخوردار است و زبان پشتو عملاً از تولید دانش انتزاعی و پرداخت علمی بازمانده است. بررسی‌های صد سال پسین نشان می‌دهد که تولید آثار فلسفی و عملی به زبان پشتو بسیار محدود بوده است. البته هیچ زبانی به‌طور طبیعی ناقص نیست. عقب‌ماندگی، فقر واژگانی، فقر فلسفی و نارساییِ علمی یک زبان محصول ساختار سیاسی، نهادهای تولید دانش، و فقر فرهنگی جامعه است که نمی‌تواند ظرفیت زبان را از چنبرهٔ داد و ستد محلی بیرون کرده و به بلاغت علمی و فلسفی ارتقا دهد.

از آنجایی که در جوامع مبتنی بر عصبیت قبیله‌ای، با استناد به ابن خلدون، حلقهٔ قدرت در محور نسب و خویشاوندی شکل می‌گیرد، نیاز به نوشتار، بایگانی و آموزش رسمی کاهش می‌یابد. درست به همین دلیل است که می‌بینیم زبان پشتو، به‌رغم میلیون‌ها گویشور، ظرفیت تبدیل شدن به زبان ترجمه، نشر فلسفه و علوم رسمی را تا قرن نوزدهم کسب نکرده است. پژوهش در حوزهٔ جامعه‌شناسیِ زبان در افغانستان نشان می‌دهد که انتخاب زبانیِ مردم نه صرفاً تحت تأثیر علایق قومی یا هویتی، بلکه تابع «سرمایهٔ زبانی» (linguistic capital) است. زبان فارسی در افغانستان به‌دلیل تاریخ طولانی تولید متن، ادبیات گسترده، مصرف در دستگاه اداری و جایگاه برجسته در شعر و نوشتار، از سرمایهٔ نمادین بلندی برخوردار است. زبان پشتو اما به‌‌دلیل محدودیت‌های نهادی و کمبود سنت مکتوب، از سرمایهٔ زبانیِ محدودتری برخوردار بوده است. یافته‌های یک تحقیق میدانی دانشگاه کابل در سال ۲۰۱۲ نشان می‌دهد که بیشتر از ۶۳ درصد پاسخ‌دهندگان پشتوزبان ترجیح داده‌اند که آموزش عالی را به زبان فارسی یا انگلیسی دریافت کنند، زیرا این دو زبان را دارای امکانات بیشتری برای اشتغال و تولید فکری و اعتبار اجتماعی دانسته‌اند (Alamyar, 2012). این آمار نشان می‌دهد که زبان پشتو نه‌ تنها در سطح رسمی تکامل نیافته است، بلکه در سطح انتخاب داوطلبانهٔ دانشجویان نیز نتوانسته از اعتبار و جایگاه مطمئن برخوردار گردد.

تحلیل و پی‌آمد

چنانچه که در جستار نظری دیدگاه‌های متعددی مطرح شد، روشن می‌شود که نقش بنیادیِ زبان در شکل‌دهی و ساختارمند‌سازیِ گزاره‌های ذهنی، محور مشترک میان تمام نظریه‌پردازان این بحث است. اما نباید از این نکته غفلت ورزید که هر نظریه بُعد متفاوتی از این پیوند را برجسته می‌سازد. در این میان، ورف و لوسی بیشتر بر نسبیت زبانی تأکید دارند و زبان را مکانیسمی برای ادراک و سازمان‌بخشیِ تجربه می‌دانند. در حالی‎که نگرش ویتگنشتاین نسبت به زبان، از چشم‌انداز کارکرد اجتماعی و کاربردیِ زبان تمرکز دارد و نشان می‌دهد که معنا وابسته به بازی‌های زبانی و زمینهٔ کاربست آن است. همچنین پژوهش‌های اعصاب‌شناسی نیز نشان می‌دهد که این رابطه نه صرفاً فلسفی و نظری، بلکه زیستی و عصب‌شناختی نیز هست که تغییر و تحول در گسترهٔ واژگان یا ساختار نحویِ زبان می‌تواند شبکه‌سازیِ عصبی را دگرگون نماید.

چنانچه که اشاره رفت، تحقیقات زبان‌شناسی، فلسفهٔ زبان و علوم اعصاب نشان می‌دهند که ظرفیت واژگان، ساختار نحوی، و تواناییِ استعاریِ یک زبان به‌طور مستقیم بر تواناییِ گویشوران آن در امر تولید اندیشهٔ انتزاعی، استدلال پیچیده، تعریف قوانین، ایجاد نهادهای مدنی و توسعهٔ اجتماعی تأثیر شگرف دارد (Lucy, 1998; Whorf, 1956; Boroditsky, 2011; Pulvermüller, 2013; Friederici, 2011). از همین‌رو، زبان ناکارآمد یا ناشکفته، امکان تفکر انتقادی و توسعهٔ مدنیت را کاهش می‌دهد که در نتیجه به تنگناهای فکریِ جامعه، رکود اندیشه و توقف ایجاد نهادهای کارآمد می‌انجامد. در این میان، ورف توضیح می‌دهد که وقتی زبانی واژگان و اصطلاحات لازم به‌منظور بیان روابط علّی، مفاهیم نظری، یا ساختارهای انتزاعی را نداشته باشد، ذهن آدمی بیشترینه به سطوح تجربه‌های خام حسی محدود می‌ماند. لذا در چنین وضعیتی، ظرفیت آدمی برای تحلیل، قضاوت انتقادی و گره‌گشایی از مسائل پیچیده کاهش یافته، زیرا ابزار زبانیِ مناسب برای صورت‌بندیِ این نوع تفکر وجود ندارد.

چنانچه که ویتگنشتاین تأکید می‌ورزد، مرزهای زبان، در واقع، مرزهای جهان ما نیز هستند، زیرا آنچه را که نمی‌توانیم بیان کنیم، اغلب قادر به اندیشیدن دربارهٔ آن نیز نیستیم. او در بحث بازی‌های زبانی توضیح می‌دهد که واژه‌ها به‌صورت خودی معنا ندارند، بلکه کاربرد واژه‌ها در مناسبات اجتماعی برای آنها معنا خلق می‌کند. در این ‌صورت، اگر زبانی ظرفیت و امکانات لازم برای کارآیی‌های علمی، فلسفی یا نظری نداشته باشد، از خلق مفاهیم تازه و تحلیل انتزاعی عاجز می‌ماند.  

لذا با توجه به چشم‌انداز نظری‌ای که به آن پرداخته شد، میان بحران افغانستان و ناشکفتگیِ تاریخی این کشور و همچنین ناشکفتگیِ زبان پشتو، ارتباط مستقیم وجود دارد. زبان پشتو و محدودیت تاریخیِ آن، که ناشی از فقدان نهادهای کارآمد آموزشی، فقدان سنت نوشتاری منسجم، و فقدان دیوان‌سالاری و بازار نشر است، مانع توسعهٔ فکری و فلسفیِ جامعهٔ پشتون شده است که پی‌آمدهای آن به رکود توسعه در افغانستان انجامیده است. از سوی دیگر، عصبیت قومیِ پشتون‌ها در برابر فارسی، امکان استفاده از زبان فارسی را به‌عنوان یک ابزار رایگان محدود کرده است. زبان فارسی، که روزگاری شاهان پشتون به آن شعر می‌سرودند و صمیمانه‌ترین جلوه‌های احساسات خود را با آن ابراز می‌کردند و افزون‎بر این، زبان دستگاه اداری و نهادهای حاکم بود، تحت تأثیر عصبیت هویتی و قومی، زبان بیگانه معرفی شد و، در نتیجه، گویشوران زبان پشتو عملاً از آن محروم شدند (Barfield, 2010; Nawid, 2012). علاوه‎بر این‌ها، دوزبانه شدن رسانه، منابع آموزشی، سیستم قضایی و فضای عمومی و عاطفی، موانع متعدد و سنگینی فراروی استقرار ثبات، امنیت و پیوستگیِ ملی ایجاد کردند، که عبور از آنها در دستور کار دولت نبوده است.

پی‌آمد این انتخاب، ایستاییِ جامعه در حوزهٔ تولید اندیشه، فلسفه و توسعهٔ نهادهای مدنی و محدودیت در شکل‌دهی به یک جامعهٔ باثبات و دولت پایدار بوده است. تحلیل ظرفیت واژگانیِ زبان‌ها نیز نشان می‌دهد که بزرگ‌ترین و جدیدترین فرهنگ لغت پشتو، که توسط آکادمی پشتو در دانشگاه پیشاور کار شده است، حدود ۹۸ هزار مدخل دارد، در حالی که در فرهنگ فارسی دهخدا بیش از ۴۰۰ هزار مدخل ثبت شده است. این تفاوت بیان این واقعیت است که زبان پشتو به‎جای اینکه ابزار تولید فکر و اندیشهٔ معطوف به توسعهٔ اجتماعی واقع شود، ابزار سیاست‌‌پردازی در حوزهٔ منافع قومی واقع شده است که پی‌آمد آن، از یک‌سو، به خلق شکاف‌های عمیق اجتماعی و هویتی و، از سوی دیگر، به رکود این زبان منجر شده است. درست همین وضعیت امکان دگردیسی‌های‌ اجتماعی و فرهنگی و نشروپخش تفکر انتقادی را در جامعهٔ قومیِ پشتوزبان با چالش‌های سنگین اعتقادی مواجه کرده است.

افزون‌بر این، ترویج روحیهٔ فارسی‌ستیزی در جامعهٔ قومیِ پشتون، نه‌ تنها اینکه به توسعه و بالندگیِ زبان پشتو کمک نکرده است، بلکه سبب ایجاد شکاف‌های عمیق سیاسی و اجتماعی گردیده است که در وضعیت موجود استقرار ثبات پایدار را غیرممکن ساخته است، زیرا زبانی که ابزار تولید تفکر و اندیشه قرار نگیرد، نمی‌تواند ابزار مناسب برای تعریف و تمثیل قراردادهای اجتماعی و ایجاد نهادهای پایدار باشد. چنانچه که پرداخته شد، زندگی در جهان، زندگی در زبان نیز است که هرگاه زبانی نتواند امکان ارتباط ذهنی با جهان پیرامون را فراهم نماید، گویشوران آن بریده از جهان زندگی می‌کنند. درست از همین چشم‌انداز است که رکود در زبان پشتو، رکود ساختاریِ افغانستان نیز تعبیر می‌گردد. تغییر در این وضعیت اما به‎سادگی امکان‎پذیر نیست، مگر اینکه زبان پشتو از ظرفیت تولید تفکر و دانش انتقادی بهره‌مند گردد.

البته این وضعیت، ازلی و ابدی نیست، بلکه به‌عنوان مجموعه‌ای از سنت‌های ساختاری، قابل تغییر و تحول می‌باشد. این تغییر و تحول اما زمانی امکان‌پذیر می‌گردد که تولید دانش و تفکر فلسفی به زبان پشتو و همچنان تبدیل عصبیت پشتون‌ها نسبت به زبان فارسی به عقلانیت سیال تبدیل گردد تا بتوانند افق‌های جدیدی را در اذهان گویشوران زبان پشتو گشوده و، در نهایت، به ایجاد یک جامعه و نظام دموکراتیک و پایدار کمک کنند.

این تحول اما زمانی صورت خواهد گرفت که بحران ناشی از ناکارآمدیِ زبان پشتو در عرصهٔ تولید علم و اندیشه به‌رسمیت شناخته شود. در صورت عدم به‌رسمیت‌شناسی این خالیگاه استراتژیک، امکان استقرار امنیت پایدار و توسعهٔ افغانستان به یک کشور مرفه، و با باشندگان به‌هم‌پیوسته، در بازهٔ زمانی قرن پیش رو، امکان‌پذیر نخواهد بود. جامعهٔ قومیِ پشتون تا از درون دچار تحول و دگردیسیِ فکری و محتوایی نگردد، به‌دلیل عصبیت ساختاری، در برابر هر نوع دگردیسیِ بیرونی مقاومت خواهد کرد. فراز و فرود نیم‌قرن پسین، که بدنهٔ جامعهٔ قومیِ پشتون را در محور آموزه‌های رادیکال دینی ــ مذهبی گرد آورده است، نقد ساختار این جامعه را نیز به‌شدت دشوار کرده است، که چنین جسارتی را کسی به‎آسانی از درون این جامعه بر خود هموار نمی‌کند. لذا تغییر در منظومهٔ تخیل و تفکر مسلط بر ذهن جمعیِ جامعهٔ قومیِ پشتون قبل از همه چیز، مستلزم تولید دانش انتقادی به زبان پشتو است که بتواند تحلیل و تفکر جمعیِ این جامعه را در برابر یک پرسش اساسی و جدی قرار بدهد که ما به کجا می‌رویم؟

Reference:

Alamyar, A. (2012). Language controversy in Afghanistan: The sociolinguistics of Farsi Dari and Pashto at Kabul University (Master’s thesis). Purdue University. [Retrieved from https://docs.lib.purdue.edu/dissertations/AAI1489642]

Barfield, T. (2010). Afghanistan: A cultural and political history (2nd ed.). Princeton: Princeton University Press.

Boroditsky, L. (2011, February). How language shapes thought. Scientific American, 304(2), 62–65.

Dehkhoda Dictionary Institute. (n.d.). Dehkhoda Dictionary — Online version. [Retrieved November 29, 2025, from https://icps.ut.ac.ir/fa/dictionary]

Dupree, L. (1973). Afghanistan. Princeton: Princeton University Press.

Encyclopaedia Britannica. (2025c). Pashto language. Retrieved November 28, 2025, from https://www.britannica.com/topic/Pashto-language]

Friederici, A. D. (2011). The brain basis of language processing: From structure to function. Physiological Reviews, 91(4), 1357–1392.

Gentner, D. (1983). Structure-mapping: A theoretical framework for analogy. Cognitive Science, 7(2), 155–170.

Goldin‑Meadow, S. (2003). Hearing Gesture: How Our Hands Help Us Think. Harvard University Press.

Lucy, J. A. (1998). Language diversity and thought: A reformulation of the linguistic relativity hypothesis. Cambridge: Cambridge University Press.

Nawid, S. (2012). Language, identity, and politics in Afghanistan. Kabul: Afghan Academy Press.

Omarkhel, H., & Tasal, M. Q. (2024). An analytical study of standard Pashto language. Integrated Journal for Research in Arts and Humanities, 4(5), 114–121.

Pulvermüller, F. (2013). How neurons make meaning: Brain mechanisms for embodied and abstract-symbolic semantics. Trends in Cognitive Sciences, 17(9), 458–470.

Rahman, T. (1996). Language and Politics in Pakistan. Karachi: Oxford University Press.

Schmid, C. L. (2001). The politics of language: Conflict, identity, and cultural pluralism in comparative perspective. Oxford: Oxford University Press.

Shinwari, S. A. (2019, July 24). Pashto making inroads into modern computational linguistics. Dawn. Retrieved November 26, 2025

UNESCO. (n.d.). Languages of Afghanistan: Pashto. [Retrieved November 28, 2025, from https://www.unesco.org/languages/pashto]

Whorf, B. L. (1956). Language, thought, and reality: Selected writings of Benjamin Lee Whorf. Cambridge, MA: MIT Press.

Wittgenstein, L. (1953/2009). Philosophical investigations (3rd ed.). Oxford: Blackwell.

منبع: روزنامه اطلاعات روز (۱۴۰۴/۹/۹)

Report Page