محسن جان؛ غریب آمدی، آشنا رفتی و قهرمان ماندی
مسعود علیزاده![](/file/0d686e042aa425e4e0565.jpg)
محسن جان؛ غریب آمدی، آشنا رفتی و قهرمان ماندی
محسن جان؛ هنوز تنم میسوزد، هنوز! زخمهایت بزرگ و بزرگتر میشد و تو ایستادهتر، حیرانم از آن همه ایستادگی! چه سربلند زندگان را ترک گفتی!! محسن روح الامینی از جانباختگان کهریزک فرزند کسی بود که میتوانست با عنوان کردن هویتش قبل از اعزام ما به جهنم کهریزک از بازداشت آزاد شود و زنده بماند، ولی محسن هیچ وقت این مهم را عنوان نکرد تا نشان دهد بزرگی را، تا نشان دهد که اعتقاد داشتن به چیزی حد و مرز نمیشناسد.
محسن روح الامینی از همان اول در پلیس پیشگیری پیکرش زخمی و لباسهایش پارهپاره بود. مأموران در هنگام بازداشتش حسابی کتکش زده بودند. به دستور سعید مرتضوی روانه بازداشتگاه کهریزک شدیم. وقتی به آنجا رسیدم باید تمام وسیلهها را به افسر نگهبان محمدیان تحویل میدادیم.محسن عینکی بود و وقتی بهش گفتند عینکش رو باید تحویل بدهد، محسن اولش اعتراض کرد که چشمانم خوب نمیبیند ولی افسر نگهبان به صحبتهای محسن هیچ توجه ای نکرد و با او برخورد فیزیکی کرد و چندین ضربه لوله پی وی سی به آن زد، محسن هم بخاطر اینکه بیشتر کتک نخورد مجبور شد عینکش را تحویل بده از جمله محمد کامرانی یکی دیگر از کشتهشدگان کهریزک که او هم در زمان بازداشت عینکی بود.
محسن روح.الامینی مثل همه ما بازداشتیها در زیر آفتاب سوزان جهنم کهریزک شکنجه شد. بخاطر اینکه در کهریزک کمبود جا داشت محسن هر شب سر پا میخوابید تا جای خواب به دیگران برسه، البته اگر دود گازوییل به داخل قرنطینه امان میداد. گنجایش قرنطینهای که در آن بودیم ۶۰ متر بود، حدود ۱۳۰ نفر از ما بازداشتیهای ۱۸ تیر و حدود ۴۰ نفر از مجرمان خطرناک و سابقه دار را در آن قرنطینه به زور جا داده بودند. به یاد دارم یک روز بعضی از بچهها از شدت درد شکنجههای هر روز، کمبود جا و بی خبری خانواده.ها میگفتند!! بخدا ما بیگناهیم و هیچ کاری نکردیم و به اشتباه در اینجا هستیم و بچهها حسابی کم آورده بودن، در همان لحظه محسن خطاب به کسانی که احساس پشیمانی میکردند گفت؛ بچهها بیشتر ما بخاطر هدفی که داریم اینجا هستیم و باید تا آخر راهی که انتخاب کردیم بایستیم، چرا آنقدر زود خودتان را میبازید و زود تسلیم میشوید، قوی باشید. صحبتهای شجاعانه آن روز محسن را ما هرگز فراموش نکردیم.
سومین شب حضور ما در آن جهنم بود که از شانس بدم تا دم مرگ شکنجهام کردند، زخمهای بدنم بخاطر آلودگی فضای بازداشتگاه به شدت عفونت کرده بود و تب خیلی شدیدی گرفته بودم.
شب سوم بود که من به شدت شکنجه شده بودم، زخمهایم بخاطر آلودگی فضای بازداشتگاه به شدت عفونت کرده بود و تب خیلی شدیدی گرفته بودم، فردای آن روز تبم بیشتر شد و داشتم در خودم میسوختم و هوای داخل بازداشتگاه هم به شدت گرم شده بود. بخاطر اینکه حالم بهتر بشه بچهها با لباسشون منو باد میزنند و محسن هم پیراهنش رو درآورد و با لباسش منو باد میزد، چند باری بهش گفتم دیگه کافیه ولی او توجه ای نمیکرد و همچنان منو باد میزد.
روز چهارم به دستور سرهنگ کمیجانی (رئیس بازداشتگاه کهریزک) میخواستند موهای ما رو با ماشینهای دستی قدیمی و خراب بزنند. خیلی از بچهها به این موضوع اعتراض کردند و یکی پسر جوانی هم التماس مأمورین را میکرد و میگفت چند روز دیگه عروسی من است تو رو خدا موهای منو از ته نزنید ولی مأمورین هیچ توجهای نمیکردند و قصد داشتند موهای همه را از ته برنند.
محسن روحالامینی موهای خیلی بلند زیبایی داشت، وقتی میخواستند موهای محسن را ببرند گفت شما موهای مرا میتوانید در اینجا به زور بزنید و ظاهر مرا عوض کنید ولی عقیده مرا هرگز نمیتوانید بزنید عوض کنید. روز آخر بود داشتیم از جهنم کهریزک به زندان اوین منتقل میشدیم محسن بخاطر عفونت شدیدی که در کمرش داشت در داخل حیاط بازداشتگاه دراز کشیده بود و حالش خیلی بد شده بود. استوار گنج بخش (افسر نگهبان و مأمور بدرقه به اوین) با کمربند شروع کرد به پشت محسن زدن که بلند شو فیلم بازی نکن نامرد حدود چند ضربه ای به پیکر بی جان محسن زد، ضربهها به قدری شدید بود که او مجبور شد با آن پیکر بیجان از زمین بلند بشه.
بخاطر فوت مظلومانه امیر جوادیفر حدود یک ساعتی در جلوی بهشت زهرا ایستادیم، ماشینی که محسن در داخلش بود یک ون بود که زودتر از ما رسیده بود به زندان اوین. محسن یک ساعتی در آفتاب سوزان تیر ماه در جلوی درب زندان با پیکری بی جان خوابیده بود و حال خوبی نداشت. وقتی به جلوی درب زندان اوین رسیدیم «محسن» را دیدم در آسفالت داغ خوابیده بود و بیهوش روی زمین دراز کشیده بود، از اینکه کاری از دستمون برنمیآمد خیلی شرمگین بودیم، وقتی وارد زندان شدیم دیگر از محسن خبری نداشتیم.
چند روزی از ورودمان به اوین گذشت، متوجه شدیدم محسن بخاطر ضرب شتم شدید و عفونتهای شدیدی که داشت جانش را در بیمارستان از دست دادهاست.
محسن با رفتنش درس بزرگی را به همه ما بازداشتیهای کهریزک آموخت و ما همیشه از او به عنوان یک قهرمان یاد میکنیم، قهرمانی که تا اخرش در کنار ما ایستاد و در اخر مظلومانه جانش را در راه آزادی وطن از دست داد. به یاد محسنها باشیم تا یاد این عزیزان فراموش نشود.
امروز چهاردهمین سال پرواز محسن روح الامینی است که بر اثر ضربوشتمهای وارده در بازداشتگاه کهریزک در داخل بیمارستان جانش را در راه آزادی وطن از دست داد.»
مسعود علیزاده
#جنایت_کهریزک #محسن_روح_الامینی #علیه_فراموشی #یاری_مدنی_توانا