متوجه شدی امروز چه کار وحشتناکی در حق من کردی؟
✍️ تو رفتهای نوشیدنی بخری و من این یادداشت را برایت مینویسم. اولین بار است که برای کسی که کنارم روی نیمکت نشسته نامه مینویسم، اما فکر میکنم این تنها راهی است که میتوانم حرفم را به تو بفهمانم. منظورم این است که...
تو به سختی به چیزهایی که گفتم، گوش کردی. درست است؟
متوجه شدی امروز چه کار وحشتناکی در حق من کردی؟ تو حتی متوجه تغییر مدل موهایم نشدی، اینطور نیست؟ مدتها رویشان کار کردم، سعی کردم بلندشان کنم و سرانجام، آخر هفتهی پیش آن را مدلی کوتاه کردم که بتوانی واقعا به آن بگویی دخترانه، اما تو حتی متوجه آن هم نشدی. فکر نمیکنی وحشتناک است؟ شرط میبندم حتی به خاطر نمیآوری امروز من چی پوشیده بودم. هی، من یک دخترم! حتی اگر ذهنت سخت مشغول باشد، بازهم میتوانی به من نگاهی بیاندازی!
تنها چیزی که باید میگفتی این بود (چه موهای قشنگی!) و آنوقت میتوانستم تو را به خاطر غرق بودن در میلیونها فکر ببخشم، اما نه، تو حتی این را هم نگفتی! به همین خاطر مجبور شدم دروغ بگویم. قرار نبود خواهرم را در جینزا ببینم. میخواستم امشب را در خانهی تو بگذرانم، حتی لباس خوابم را هم با خود آورده بودم. راست میگویم، لباس خواب و مسواکم توی کیفم بود. من چقدر احمقم! خب تو هرگز حتی مرا برای دیدن خانهات دعوت هم نکردی. آه بسیار خب، به جهنم، واضح است که میخواهی تنها باشی بنابراین تنهایت میگذارم. همینطور ادامه بده و به چیزهایی که در قلبت هست فکر کن!
اما اشتباه برداشت نکن، از دستت عصبانی نیستم. فقط غمگینم.به نظر میرسد من نمیتوانم هیچ کاری برایت انجام دهم. تو در دنیای کوچک خودت زندانی شدهای و وقتی سعی میکنم در بزنم، فقط برای ثانیهای نگاهی میاندازی و بعد دوباره به درون خودت فرو میروی.
خب الان تو را میبینم که با نوشیدنیها در حال آمدن به طرف من هستی و غرق در افکارت راه میروی. امیدوارم بودم لیز بخوری، اما نخوردی. اکنون کنار من نشستهای و نوشابهات را مینوشی. آخرین امیدم این است که بگویی (هی، مدل موهایت عوض شده!) اما نه. اگر گفته بودی این نامه را پاره پاره میکردم و میگفتم بیا به خانه تو برویم، برایت یک شام خوشمزه درست میکنم و بعد از آن، می توانیم به تخت برویم و یکدیگر را در آغوش بگیریم. اما احساسات تو به اندازه یک بشقاب استیل است.
خداحافظ
📕 #جنگل_نروژی
👤 #هاروکی_موراکامی