لحظه‌ی دیدن عروسک‌گردان

لحظه‌ی دیدن عروسک‌گردان

سامان جواهریان

درباره‌ی فیلم زندگی دوگانه‌ی ورونیک


در سالن تاریک، همه محو تماشای نمایش هستند. عروسک می‌رقصد، بی‌جان بر زمین می‌افتد، و دوباره در هیئت یک پروانه برمی‌خیزد. عروسک‌گردان دست‌هایش را پنهان نمی‌کند. گویی عامدانه حضورش را به رخ می‌کشد. اما در میان تماشاگران، تنها ورونیک سر می‌چرخاند و تصویر عروسک‌گردان را در آینه می‌بیند. به جای عروسک، او عروسک‌گردان را تماشا می‌کند. کلیدی‌ترین صحنه برای درک فیلم رازآلود و پرجزئیات کیشلوفسکی همین صحنه است.

ما از ابتدا می‌فهمیم که در حال تماشای دو زندگی موازی هستیم. زندگی دو نفر که همزاد یکدیگر، اما از هم جدایند. ابتدا هر دو را در کودکی می‌بینیم، وقتی که مادرانشان با آن‌ها سخن می‌گویند: «ورونیکای لهستانی» را در آغوش مادرش می‌بینیم که وارونه به آسمان چشم دوخته. در پشت سر او و مادرش، تصویر محو درخت کریسمس با تزیینات سرخش دیده می‌شود. بعد «ورونیک فرانسوی» را می‌بینیم که برگ سبز بزرگی در دست دارد و شاخه‌های پربرگی پشت سرش دیده می‌شود. تم‌های سرخ و سبز تا انتهای فیلم بارها و بارها در قاب تکرار می‌شوند: در لباس و شال و دستکش سرخ ورونیک و ورونیکا، در نور سبز سالن‌های کنسرت و نمایش، و ده‌ها شیء و جای دیگر. تنها تکرار رنگ‌ها موحب قرینه‌سازی نمی‌شود. مشابهت‌ها بین زندگی و عادات این دو فراوان است. برای مثال هرکدام یک گوی کوچک شفاف دارند، هر دو عادت دارند با حلقه داخل چشمشان را لمس کنند، هر دو حس می‌کنند در این دنیا تنها نیستند و هرکدام یک بار از پشت پنجره توجهش به پیرزنی خمیده‌قامت جلب می‌شود.

مواجهه با همزاد، درون‌مایه‌ای پرتکرار در ادبیات و سینماست. حضورِ یک «دیگری» که شباهتی غریب با ما دارد، معمولاٌ در ما حسی از اضطراب و ناامنی ایجاد می‌کند. تعجبی ندارد که در بسیاری از فیلم‌ها و داستان‌ها حضور همزاد باعث ایجاد حس شک و ترس می‌شود. دیدار چیزی تا این حد غریب باعث می‌شود در واقعی بودنش شک کنیم. از این نظر همزاد یکی از نمونه‌های کلاسیک پدیده‌ای است که فروید آن را «امر غریب» (uncanny) می‌نامید؛ چیزی آشنا و در عین حال ناآشنا، چیزی که باعث می‌شود معذب شویم، در سرشت واقعیت تردید کنیم، احساس امنیت ناشی از بودن در جهان آشنا را از دست بدهیم، و دچار احساس ناامنی ناشی از درک گنگ حضور عنصری ناشناخته و تهدیدگر شویم. همزاد داستایفسکی یکی از آشنا‌ترین نمونه‌های کلاسیک ادبیات داستانی است که در آن حضور همزاد، شخصیت اصلی را به سوی فروپاشی و جنون می‌برد. یک نمونه‌ی جدیدتر در سینما، فیلم قوی سیاه است که در آن حضور همزاد بهانه‌ای برای نمایش پیچیدگی‌های روان و کشمکش درونی قهرمان با جنبه‌های تاریک ضمیرش می‌شود. تریلر روان‌شناختی آرنوفسکی چنان حال و هوای سنگین و پرتنشی دارد که آن را هم‌مرز سینمای وحشت می‌کند. در مقایسه با نمونه‌هایی چون همزاد و قوی سیاه، فیلم کیشلوفسکی کم‌تر دلهره‌آور است. امر غریب بی‌شک حضور دارد، اما بیش از آنکه در ما ترس و دلهره بیدار کند، ذهن ما را به تأمل و پرسش وادار می‌کند.

در بخش  ابتدایی فیلم، ما با ورونیکای لهستانی همراه می‌شویم. او برای دیدن خاله‌اش، با قطار، به شهری دیگر می‌رود. سپس به طور اتفاقی در یک جلسه‌ی تمرین موسیقی حاضر می‌شود و با دیگران هم‌آواز می‌شود. صدای او چنان مسحورکننده است که او را به‌عنوان تک‌خوان انتخاب می‌کنند. یک روز ورونیکا ناگهان همزاد خودش را از دور می‌بیند. او ورونیک است که برای سفری توریستی به لهستان آمده. ورونیک متوجه ورونیکا نمی‌شود. اتوبوس دور می‌زند و دور می‌شود و ورونیک را که مشغول‌ عکاسی است با خود می‌برد. روز کنسرت، ورونیکا روی صحنه دچار حمله‌ی قلبی می‌شود و بی‌جان به زمین می‌افتد. یک‌سوم ابتدایی فیلم با به خاک سپردن ورونیکا به پایان می‌رسد.

ورونیکا نسبتاً زود صحنه را ترک می‌کند. علی‌رغم همه‌ی شباهت‌ها، همه چیز در زندگی دو همزاد برابر نیست. در طول فیلم ما درمی‌یابیم که ورونیک بارها به شکلی مرموز از خطر جسته است. درواقع، هر بار ورونیکا دچار بلایی می‌شود، ورونیک با حس ششم خطر را در می‌یابد و از آن دوری می‌کند. برای مثال بعد از مرگ ورونیکا، ورونیک نزد استاد آوازش می‌رود تا به او اطلاع دهد که تصمیم گرفته است آواز را رها کند، بی‌آنکه دلیلش را بداند. کمی بعد قلبش درد می‌گیرد اما خطر از سرش می‌گذرد. به این ترتیب، فیلم به ما القا می‌کند که اگر ورونیک آواز را رها نکرده بود، او هم دچار حمله‌ی قلبی می‌شد. از این نظر، فیلم کیشلوفسکی بیش از آنکه یادآور همزاد داستایفسکی باشد، یادآور داستان کوتاه ویلیام ویلسون از ادگار آلن پو است. در این داستان شخصیت اصلی با کسی هم‌نام و شبیه به خودش مواجه می‌شود که تنها با نجوا سخن می‌گوید و می‌کوشد او را نصیحت کند و از بعضی اعمال بازدارد. در داستان پو همچون فیلم کیشلوفسکی، حضور همزاد یادآور رخدادهای از پیش رقم‌خورده است و کیفیتی هشداردهنده دارد.

صحنه‌ای که در ابتدای نوشته وصف کردم، زمانی رخ می‌دهد که یک عروسک‌گردان برای اجرای نمایش به مدرسه‌ای می‌آید که ورونیک در آن موسیقی درس می‌دهد. موسیقی‌ای که در طول نمایش می‌شنویم، همان است که ورونیکا هنگام خواندن آوازش روی صحنه جان داده بود. کمی بعد، در کلاس درس ورونیک درمی‌یابیم که این قطعه ساخته‌ی وان‌دن‌بودن‌مایر است (آهنگساز خیالی‌ای که در فیلم‌های دیگر کیشلوفسکی هم حضور دارد). تکرار اتفاقی این موسیقی در کنسرت مرگ‌بار ورونیکا، نمایش عروسکی و کلاس درس ورونیک یادآور دست تقدیر است. و البته چه چیز بهتر از یک نمایش عروسکی که دست‌های عروسک‌گردان هم در آن آشکار است، به طور نمادین حضور تقدیر را به رخ می‌کشد؟

تنها ورونیک متوجه عروسک‌گردان نمی‌شود، عروسک‌گردان هم به او چشم می‌دوزد. بعد از یک دیدار کوتاه و ظاهراً اتفاقی در خیابان، زنجیره‌ای از تماس‌های عجیب از سمت عروسک‌گردان شروع می‌شود. اول، ورونیک نیمه‌شب با زنگ تلفن از خواب بیدار می‌شود. آن سوی خط، کسی، بی‌آنکه حرفی بزند، آهنگ وان‌دن‌بودن‌مایر را برایش پخش می‌کند. همزمان با پخش آهنگ، ما تصاویری از صحنه‌ی کنسرت مرگ‌بار ورونیکا می‌بینیم. گویی ورونیک به کمک حس ششم و در یک مکاشفه، صحنه‌ی مرگ ورونیکا را به شکلی مبهم می‌بیند. این حس ششم ورونیک و پدرش را چندین بار دیگر نیز می‌بینیم. از جمله در جایی که ورونیک محتوای یک پاکت را حدس می‌زند و همین‌طور صحنه‌ی آخر فیلم.

تماس‌های عروسک‌گردان به‌مرور جوانه‌ی عشق را در دل ورونیک شکوفا می‌کند و او را به این نتیجه می‌رساند که عروسک‌گردان هم عاشق اوست و دارد او را دعوت می‌کند که با دنبال کردن نشانه‌ها پیدایش کند. اما مسأله تنها عشق نیست. عروسک‌گردان همزمان ورونیک را به سمت کشف راز زندگی‌ دوگانه‌اش نیز فرامی‌خواند. به این ترتیب، هاله‌ای رازآمیز حول عروسک‌گردان ایجاد می‌شود. او کیست که این نشانه‌ها را برای ورونیک می‌فرستد؟ این علم خداگونه را از کجا آورده؟ چگونه از همزاد ورونیک و راز زندگی دوگانه‌ی او باخبر است؟

حلقه‌ی بعدی از تماس‌های عجیب، بند کفشی است که ورونیک با پست دریافت می‌کند. او در ابتدا بند کفش را دور می‌اندازد اما بعداً در آن معنایی رمزی کشف می‌کند و از میان زباله‌ها پیدایش می‌کند. ورونیک با پرس‌وجو از دوستش، سرنخی از عروسک‌گردان پیدا می‌کند. اسمش الکساندر فابری است و چند کتاب داستان کودکان منتشر کرده است. چیزهای دیگری هم با پست می‌رسد. از جمله نواری که روی آن صداهای محیطی کافه‌ای در یک ایستگاه قطار ضبط شده. ورونیک که می‌بیند پاکت‌ها از پاریس فرستاده شده‌اند، با قطار به پاریس می‌رود و در ایستگاه پاریس، کافه را پیدا می‌کند. آنجا الکساندر را می‌بیند که پشت میزی نشسته است. او بالاخره می‌تواند عروسک‌گردان مرموز را ملاقات کند.

مکالمه‌ی ورونیک و الکساندر امیدوارکننده آغاز می‌شود اما وقتی کمی پیش می‌رود، هاله‌ی رازآمیز دور الکساندر محو می‌شود. برای او، کل ماجرا چیزی جز یک آزمایش نبوده. الکساندر مشغول نوشتن نخستین کتابش برای بزرگسالان است و ایده‌ای غریب برای آن دارد: زنی که به تماس‌های یک ناشناس پاسخ می‌دهد. او می‌خواسته ببیند چنین چیزی در واقعیت ممکن است یا نه. ورونیک احساس می‌کند به بازی گرفته شده و رازی در کار نبوده. می‌پرسد «چرا مرا انتخاب کردی؟» و الکساندر می‌گوید «نمی‌دانم». ورونیک می‌رنجد و الکساندر را ترک می‌کند اما الکساندر او را دنبال می‌کند و نهایتاً در هتلی به او می‌رسد. آن‌ها با هم به اتاقی می‌روند. وقتی که الکساندر در خواب است، ورونیک در تنهایی ناگهان حقیقت را درمی‌یابد. راز وجود دارد، اما الکساندر نبوده که او را به کشف آن فرامی‌خوانده است.

گذشته از تماس‌های الکساندر، چیزهای رازآمیز و غریب دیگری هم در فیلم هستند. به صحنه‌ی مرگ ورونیکا برگردیم. در این صحنه‌ چند نمای بسیار کلیدی وجود دارد: چند نمای سوبژکتیو از چشم ورونیکا. موقع اجرای آهنگ، در چندین نما، دیگران را از چشم او می‌بینیم. بر زمین افتادنش هم از همین نظرگاه و با سقوط دوربین نمایش داده می‌شود. بعد از آن، نمای دیگری داریم که در آن دوربین از زمین فاصله می‌گیرد و نزدیک سقف سالن به پرواز درمی‌آید. گویی از نظرگاه روحی باشد که از بدن جدا می‌شود. و کمی بعد نمای دیگری از درون تابوتی که بر آن خاک ریخته می‌شود.

پس از به‌خاک‌سپاری ورونیکا، نخستین صحنه‌ای که می‌بینیم صحنه‌ی عشق‌بازی ورونیک است. نخستین نمای این صحنه نیز کیفیتی عجیب دارد: ما ورونیک را از پشت گوی شفاف کنار بستر می‌بینیم. گویی از چشم یک آگاهی شناور در فضا به او نگاه می‌کنیم. صحنه‌ی مهم دیگر، جایی است که ورونیک بعد از دور انداختن بندکفش به آپارتمانش آمده. او با تابش نوری در چشمانش از خواب بیدار می‌شود. نگاه می‌کند و می‌بیند این پسر همسایه است که با آینه نور می‌تاباند. اما بعد از رفتن پسر، نور به شکل مرموزی همچنان می‌تابد و ورونیک را متوجه بند پوشه‌ی نت‌ها می‌کند. در بخش اول فیلم، ورونیکا را دیده‌ایم که چنین بندی را دور انگشت می‌پیچید. وورنیک انگار حضور کسی را حس کرده باشد، ناگهان به دوربین چشم می‌دوزد. آیا اینجا هم دوربین سوبژکیتو است که از چشم یک آگاهی شناور در فضا به ورونیک خیره شده؟ این گمان را کیفیت سیال حرکت دوربین تقویت می‌کند.

به اتاق هتل برگردیم، جایی که ورونیک حقیقت را درمی‌یابد: الکساندر خودش نمی‌دانسته که چه می‌کند. گویی کس دیگری او را در نقشه‌اش به کار گرفته است. او نه می‌داند چرا ورونیک را برای آزمایشش انتخاب کرده، نه می‌داند که موسیقی وان‌دن‌بودن‌مایر با مرگ ورونیکا گره‌خورده است و نه می‌داند که بند کفش معنایی رمزی در خود دارد (دوست ورونیک در حرف‌هایش نکته‌ی ظریفی را آشکار می‌کند: الکساندر یک قصه درباره‌ی بند کفش نوشته است. برای او بند کفش تنها اشاره‌ای ظریف به خودش بوده). کمی بعد الکساندر بیدار می‌شود و در میان اشیای داخل کیف ورونیک، عکسی را می‌بیند که او در لهستان، به طور اتفاقی، از درون اتوبوس، از ورونیکا گرفته. عکس را نشان ورونیک می‌دهد. او سرانجام همزاد از دست رفته‌اش را می‌بیند و برایش اشک می‌ریزد اما الکساندر گمان می‌کند عکس، عکس خود ورونیک است. در همین صحنه، هنگامی که الکساندر و ورونیک عشق‌بازی می‌کنند، گویی عکس ورونیکا ناظر است. عکس حرکت کوچکی هم می‌کند که منبعش نامعلوم است.

در صحنه‌ی بعد، الکساندر از قصه‌ای که به او الهام شده می‌گوید: قصه‌ی دو همزاد دور از هم که تجارب اولی مانع آسیب دیدن دومی می‌شود. ورونیک می‌داند که این قصه‌ی واقعی زندگی اوست و اشک در چشمانش جمع می‌شود. الکساندر برای نمایش این قصه دو عروسک هم‌شکل، شبیه ورونیک ساخته است. این دو عروسک برای ما معنای واضحی دارند—مخصوصاً وقتی یکی در دستان الکساندر حرکت می‌کند و دیگری بی‌حرکت روی میز افتاده است— اما وقتی ورونیک از الکساندر می‌پرسد چرا دو عروسک ساخته، او می‌گوید‌ چون معمولاً این عروسک‌ها زود خراب می‌شوند. اینگونه است که آنچه در سالن نمایش رخ داده بود، بار دیگر به شکلی دیگر تکرار می‌شود. با این تفاوت که در پایان، ما همراه ورونیک درمی‌یابیم خود الکساندر هم یک عروسک است و عروسک‌گردان واقعی را می‌بینیم. یا دستکم، حضور غریب و رازآمیزش را احساس می‌کنیم.

 

https://t.me/in_a_short_moment



Report Page