لجن!
فردای بهترلجن!
این مردکه نگفت که آخر این راه منتهی به مرداب و لجنزار میشود (سفرنامۀ ناصرالدینشاه).
تقیزاده مخالف سلطنت رضاشاه بود و این مخالفت را در جلسه تاریخی نهم آبان ۱۳۰۴مجلس پنجم بیان کرد. در یادداشت «بیکاری مقدس و خلاب سیاست» ( yon.ir/oglPA) نوشتم که تقیزاده برای همکاری با حکومت رضاشاه با مستوفیالممالک مشورت کرد. مستوفی چنین گفت:
«حالا اوضاع اینطور است. خلاف مصلحت است اگر قبول نکنید. این مثل "گل و شل" است، غیرممکن است زیر کفشتان گلی نشود. تا "قوزک پا" هم، باید تحمل بکنید. از قوزک به بالا قبول نکنید. قبول کردم رفتم به مشهد». (زندگی طوفانی، توس، ص۲۱۴).
تقیزاده سال ۱۳۰۷ والی خراسان شد. این را هم بنویسم که او منصب وزارت خارجه را در دولت مستوفی نپذیرفت.
مستوفیالممالک پس از فروغی رئیسالوزرای شاه پهلوی شد (۱۳۰۵). به یک سال نرسید که استعفا داد (۱۳۰۶). دوستش مخبرالسلطنه هدایت مأمور به تشکیل کابینه شد. هدایت در قبول این مقام دودل بود. با مستوفی مشورت کرد. این را هدایت نوشته است:
«به سعدآباد رفتم خدمت مستوفی رسیدم و تفصیل را گفتم. فرمودند: محال است قبول کنم. از من گذشته است. تو باشی بهتر است» (خاطرات و خطرات، زوار، ص۳۷۳).
اینجا دکتر محمد مصدق سخنی تأملبرانگیز از مستوفی نقل کرده است. یادم نرود بنویسم که مصدق نوشته مستوفی قبل از تشکیل کابینۀ خود از او خواسته بود عضو دولت شود و پس از تشکیل کابینه هم از او دعوت کرد وزیر خارجه شود که مصدق نپذیرفت. مصدق نوشته که رضاشاه از او خواست وزیر شود و به جای مستوفی رئیسالوزرا شود که مصدق نپذیرفت. مصدق نوشته که دلیل اصلیاش برای ردّ این پیشنهادها این بود:«قبول کار از یک دیکتاتور مستلزم استعفا از شخصیت و آزادی عقیده» است (خاطرات و تألمات مصدق، علمی، ص۱۷۹). بگذریم و سخن تأملبرانگیز مستوفیالممالک را به نقل از مصدق بخوانیم:
«مستوفی از کار برکنار شد و حاج مخبرالسلطنه هدایت به جای او منصوب گردید و لازم بود برای حفظ ارتباط دیدنی از مستوفی بکنم که این کار در سعدآباد خانۀ خواهر او صورت گرفت و مذاکراتی بسیار نمود و از اینکه نخستوزیر شده بود اظهارندامت میکرد و میگفت: به حاج مخبرالسلطنه گفتم: قبول کار سبب شد که من تا چانه در لجن فروبروم شما سعی کنید که تا سر در لجن فرونروید.» (خاطرات و تألمات مصدق، همان).
عجب از سخن مستوفی... عجب از خاتمت کار مستوفی ... قبول کار سبب شد که من تا چانه در لجن فروبروم...
نمیدانم مخبرالسلطنه تا کجا در لجن فرورفت و آیا اصلاً در لجن فرورفت یا نرفت. این قدر را خودش نوشته که رئیسالوزرایی را به دو دلیل پذیرفت: یکی اینکه ملاحظۀ مزاج دیکتاتورِ پهلوی را کرد و نتیجۀ غور خودش و شور با دوستانش شد پیروی از این بیتهای سعدی:
خلاف رای سلطان رای جستن
به خون خويش باشد دستشستن
اگر خود روز را گويد شب است اين
ببايد گفت اينک ماه و پروين!
و دیگر اینکه در عالم خواب امام حسین به او نوید داده بود که «درست میشود» (خاطرات و خطرات، ص۳۷۰ و۳۷۳).
عجبا که حاجی ما شبی پیش از آنکه در شهریور ۱۳۱۲ مأمور و مجبور به استعفا بشود هم رؤیای صادقه دید (همان، ص۴۰۱).
پیرمرد وقتی امر ملوکانه را شنید که: همه همین حالا استعفا بدهید،فقط گفت:
«استدعایی ندارم مگر اجازۀ گاهی شرفیابی...ممکن است در خدمات قصوری شده باشد اما در صمیمیت قصوری نکردهام».
سیاستمدار کارکشته برای اثبات شش سال خدمتگزاری و صمیمیت خود دلیلی مهم آورد. این عبارات کتابش درس سیاست ایرانی است:
«تا تیمورتاش بود فرمودید قولِ تیمورتاش قولِ من است. بعد از تیمورتاش هر وزیری هر مطلبی به هیئت [دولت] آورد، گفت: "به عرض رسیده است"، تصویب شده است» (همان).
وقتی بنیاد قبول منصب بر مدلول شعر سعدی باشد که:"خلاف رای سلطان رای جستن..."، کارنامۀ دولت هم این خواهد بود که "هرچه به شرف عرض ملوکانه رسید، تصویب شد".
https://t.me/n00re30yah @MostafaTajzadeh