قرضاوی انسانی وارسته
اسماعیل ابراهیم - هیوا راشدی![](/file/270c016d2df0b06981682.png)
قرضاوی شیخی که به او افتخار میکنیم و به شاگردیش میبالیم
اسماعیل ابراهیم، یکی از شاگردان و کارمندان دفتر استاد قرضاوی مینویسد:
یوسف قرضاوی انسان
این شهادت حقّی است که به خاطر خداوند ادا میکنم و خود شیخ هم تا بعد از نوشته شدنش از آن، خبر نداشته است و بعداً که آن را خواند، چشمانش پر از اشک شد.
یوسف قرضاوی، فقیه دوران، پرچمدار مجاهدان، الگوی مربّیان، امام دعوتگران، شیخ میانهروی، فقیه دعوتگران و دعوتگر فقیهان، دارای موهبتها و ویژگیهای متعدّد و فراوان است. خطیب و سخنرانی توانا، نویسندهای زبردست و شاعری نوآور است. عالمی است عامل که ویژگیهای عالم، عقلانیت فقیه، تفکّر فیلسوف، احساس شاعر، مهارت ادیب، غیرت مؤمن، روحیّهی یک مبارز با بینشی ژرف را با هم دارد. مجاهدی است که دغدغهی دین و امّتش را دارد، دارای ایمانی قویّ است و در کارش بسیار کوشا است. نزد مردمش محبوبیت دارد و برای آنان ارزش و جایگاه در خورشان قائل است. با مردم انس و الفت دارد و دوستشان میدارد، آنان نیز به او الفت و علاقه داشته و دوستش دارند. او عالمِ عامل به علمش و زاهدی بزرگوار است.
من دربارهی قرضاوی بهعنوان فقیه، متفکّر، شاعر، دعوتگر، مربّی یا یک انقلابی مدافع حقّ، سخن نمیگویم بلکه به جنبهای از شخصیّت او نظر دارم که از بسیاری از مردم پوشیده است و آن قرضاوی بهعنوان یک «انسان» است.
طرز برخورد او با زیردستانش
-روزی با مدیر دفتر پیشینش، برادر ولید ابو نجار برخورد تندی کرد. پس از خواندن نماز عصر بود که شیخ برخاست تا از برادر ولید معذرتخواهی کند قصد داشت سرش را ببوسد، امّا آن شخص نپذیرفت. ولی ایشان به دنبالش رفت تا سرش را ببوسد. از شیخ اصرار و از او انکار، شیخ بسیار جدّی اصرار داشت و میگفت: اینجا، اطاعت کردن بهتر از ادب است. برادر ولید گفت: سوگند به خدا اگر سرم را ببوسی پاهایت را میبوسم، ما فرزندان و شاگردان شما هستیم! فروتنی استاد را ببین که چگونه زود به خود آمده و نه تنها معذرتخواهی صریح و روشن برایش دشوار نبود بلکه میخواست در معذرتخواهی مبالغه کند. این برخورد جز از مردی چون او با گذشت، صادر نمیشود. مردی که هیچ برتری برای خود نسبت به اطرافیانش نمیبیند.
-بار دیگری به خاطر زود رسیدن به خطبهی جمعه در مسجد عمر بن خطّاب -رضیالله عنه- بر سر رانندهاش کمی تند فریاد کشید که مقداری سریعتر برود. هنگامی که از خطبه برگشت دست بر شانهی راننده گذاشت و سرش را بوسید و طلب بخشش کرد و گفت: از من ناراحت و خشمگین نباش. چنین کاری جز از مردان اولواالعزم بر نمیآید.
-هر وقت برای کاری با شما تماس میگرفت، تا از خود و خانوادهات احوالپرسی کامل نمیکرد، دربارهی آن کار صحبت نمیکرد.
-در صورت بیمار شدن یکی از کارمندان دفترش یا یکی از شاگردانش با او تماس میگرفت و مرتّب حالش را میپرسید تا بهبود مییافت و اگر بیمار در بیمارستان بستری میشد به عیادت او میرفت. این مورد برای یکی از همکاران من در دفتر رخ داد و همچنین برای بسیاری از آشنایان و شاگردان شیخ پیش میآمد
-شیخ در شادیهای اطرافیان شرکت میکرد. یکبار شیخ محمّد مرسی که یکی از همکاران ما در دفتر بود از شیخ برای عقد دخترش دعوت کرد و به خاطر مشغول بودن شیخ محمّد پدر عروس به تدارک مراسم عروسی نتوانست خودش شخصاً با شیخ تماس بگیرد و از طریق مدیر دفتر به استاد ابلاغ کرد. شیخ فوراً اجابت کرده و به عروسی رفت و خودش عقد ازدواج را بست و با اشتیاق با آنان نشست.
اگر زمانی همسفرش شوی چنان برخورد میکند که گمان کنی وظیفهی مراقبت از تو به عهدهی ایشان است به جای آنکه تو مراقب او باشی، وی از تو مراقبت میکند. ایشان تا تو غذا نخوری غذایش را میل نمیکند و اگر زودتر از تو غذایش را تناول کند منتظر میماند و به تو تعارف میکند که از این و از آن بردار و میل کن و اگر از جلوی نگاهش دور شوی تو را صدا میزند و همهی اطرافیانش به دنبال تو میگردند؛ طوری که اطرافیان به تو غبطه میخورند. من هرگاه با ایشان از کشوری به کشوری دیگر سفر میکردم پس از بازگشت از من خداحافظی میکرد و میفرمود: مرا ببخش اگر تو را ناراحت یا عصبانی کردم. به خدا قسم که هرگز همچون کاری از او سر نزده بود.
-یکبار در مدینه منوّره همراهش بودم، در روضهی شریف از من خواست که برایش دعا کنم و خود برای من و همهی آنانی که میشناخت از خانواده، دوستان، شاگردان، همسایهها، خدمتکاران و رانندگان دعای خیر میکرد. چه کسانی که در قید حیات بودند و چه آنها که در این دنیا نبودند.
-یک بار دیگر با او برای مشارکت بار دیگری برای شرکت در «کنگرهی برکت» همراهش بودم و به عمره رفتیم، پس از انجام مناسک عمره، در هتل به من گفت: به طواف بیت برو گفتم نزد شما میمانم و بعداً به طواف بیت میروم. فرمودند: پایین برو و بیت را طواف کن تو هنوز جوانی، از آن بهرهمند شو و بیت را نگاه کن.
-در عمرهی دیگری با او بودم، در عمره پیشین بر سر یک موضوع فقهی با ایشان مناقشه کردم. ناگهان در این عمره شیخ نطرش را تغییر داد و به نطری که من قبلاً داده بودم عمل کرد. هنگامی که برادر صالح- که از شاگردان شیخ در جده بود- این را دید گفت: استاد چرا نظرت را تغییر دادی؟ در پاسخ گفت: به نطر اسماعیل عمل کردم.
-زمانی همسرم از من خواست تا خدمت شیخ عرض سلامی کند. به ایشان را اطّلاع دادم که برایمان وقتی تعیین کند. او اظهار شادمانی کرده و از من خواست که زمانی برای ملاقات تعیین کنم، وقتی به خدمتش رسیدیم به اصرار در اتاق مهمان پذیرای ما شد و هرگاه ما میخواستیم به خاطر ازدحام کاری ایشان اجازهی رفتن بگیریم، قبول نمیکرد و میگفت: بنشینید و به همسرم میگفت: هر کاری داشتی مستقیم با خود من صحبت کن، من به منزلهی پدرتان هستم و همسرم از این سخن بسیار خرسند شد.
این همان قرضاوی است، که مجامع علمی برای دعوتش با هم رقابت میکنند، تا درباره وقایع و موضوعات اظهار نطر کند.
کسی که نامش در روزنامههاست. انسانی نرمخو، آرام و دوستداشتنی، از شاگردش پوزش میطلبد، سر رانندهاش را میبوسد، به عیادت بیمار میرود و جویای احوال دوستان و کارکنان و فرزندانشان میشود. شیخا خداوند تو را حفظ کند و به تو عمر با برکت عطا فرماید و ما را از وجودت محروم نگرداند.