سیاستورزی در شرایط تراژیک
احمد میدریجان گری، فیلسوف سیاسی دوراندیش، یادداشتی در تاریخ 28 ژانویه 2023 تحت عنوان «رئالیسم تراژیک رابرت کاپلان» منتشر کرده است.1 در فکر ترجمه این مقاله بودم که متوجه شدم اکبر گنجی آن را ترجمه کرده و در کانال خود به اشتراک گذاشته است.
یادداشتهای جان گری را معمولا نشریه ترجمان منتشر و به صورت فایل صوتی هم در اختیار علاقهمندان قرار میدهد. شاید تعجبآور باشد که جان گری هم مورد توجه نشریه ترجمان باشد که نشریه روشنفکری اصولگرایان است و هم مورد توجه اکبر گنجی.2 ازقضا مقاله اخیر جان گری میتواند نشان دهد که چرا این فیلسوف مورد توجه آدمهایی با گرایشهای کاملا متعارض قرار میگیرد. او متفکری نیست که یکی به میخ بزند و یکی به نعل یا فاقد حداقلی از انسجام فکری باشد، بلکه مواضعی روشن دارد که برای ما فهم آن ضروری است.
یادداشت اخیر جان گری معرفی کتاب جدیدی از رابرت کاپلان است. رابرت کاپلان، تحلیلگر مسائل امنیتی است و مورد توجه گسترده رسانهها و اندیشکدههای بینالملل و نظامی آمریکا. گری کتاب اخیر کاپلان
(The Tragic Mind: Fear, Fate, and the Burden of Power)
را معرفی و نقد میکند.
در این کتاب، کاپلان بهصراحت از تشویق آمریکا به جنگ با عراق پشیمان شده است. از نظر او، تغییر خشونتآمیز حکومت صدام از راه جنگ به مرگ صدها هزار انسان بیگناه، آوارهشدن میلیونها نفر و بیثباتی عراق منجر شده و او به سهم خود در مرگ این انسانها مقصر است و از همینرو سالهاست در عذابوجدان به سر میبرد و نوشتن این کتاب راهی برای جلوگیری از خطاهای بیشتر و آرامش وجدان اوست.
گری بر اساس سنت فکری خود میخواهد نشان دهد آنچه در عراق، افغانستان، لیبی و بسیاری از کشورهای دیگر رخ داده است، ریشههای عمیق فکری دارد و تا زمانی که اندیشه حاکم بر محافل دانشگاهی و سیاستگذاری غرب اصلاح نشود، باید منتظر فاجعههایی از این قبیل بود. آنچه در این کشورها رخ داد، خطای محاسباتی و شیوه اجرای دموکراسیسازی نبود، بلکه بهطور کلی راهبرد آزادیخواهی نادرست بوده است. نقد جان گری به این شیوه آزادیخواهی برای ما خواندنی و درخور تأمل است.
جان گری مقاله خود را با نقلقول مشهور اماممحمد غزالی آغاز میکند که عبارت درست و کاملتر آن، این است: «اگر سلطان اندر میان ایشان ضعیف بود، بیشک ویرانی جهان بود بدین دنیا زیرا که جور سلطان بمثل (مثلا) صد سال چندان زیان ندارد که یک ساعت جور رعیت بر یکدیگر و چون رعیت بر یکدیگر ستم کند ایزد تعالی بر ایشان سلطان قاهر گمارد» (نصیحهالملوک، نشریات کتابخانه تهران، تصحیح جلالالدین همایی، سال 1317 صفحه 68).
از نظر اماممحمد غزالی، در دنیای واقع، خطر دو گونه متفاوت از جور وجود دارد: جور سلطان و جور رعیت. جور رعیت به همدیگر بهمراتب بدتر از جور سلطان خواهد بود. نمونهای از جور رعیت به همدیگر که جان گری در این مقاله به آن اشاره میکند، کشتار نزدیک به 10 میلیون انسان بعد از انقلاب روسیه است. از 1917 تا 1923 زمانی که قدرت مرکزی در روسیه از بین میرود، مردم یکدیگر را میکشند؛ جنگ بر سر تصاحب قدرت. آمار کشتهشدگان از هفت تا 12 میلیون نفر گزارش شده است. میلیون انسان نیز مهاجرت میکنند و بر اثر قحطی یا فرار از کشور جان خود را از دست میدهند. این ناامنی که مصداق جور رعیت بر یکدیگر است، زمینهساز ظهور سلطانی قاهر میشود. استبداد استالین را نباید تنها به ایدئولوژی نسبت داد، بلکه دیکتاتوری پناهگاه شوم رهایی از هرجومرج است.
تحولخواهان همواره احتمال هرجومرج را کم میانگارند و بهسادگی فرض میکنند رفتن دیکتاتور یعنی رسیدن به آزادی. کاپلان که رفتن دیکتاتورهای بزرگ را تحلیل و روایت کرده، دریافته است که واقعیت بسیار پیچیدهتر است. در دنیای واقع، رفتن دیکتاتور میتواند به آنارشی و هرجومرج بینجامد. بناکردن نظم جدیدی که در پرتو آن آزادی محقق شود، بسی پیچیدهتر و دیریابتر از آن است که تصور میشود. وضعیت بشر چنانکه در مقاله آمده است، عموما وضعیتی «تراژیک» است؛ تراژدی آزادی و عدالت از یک سو و صلح و امنیت در سوی دیگر.
در اندیشه رایج، چه سنت مارکسیستی و چه سنت لیبرال، اساسا دوراهی تراژیک وجود ندارد و تنها اراده معطوف به تغییر میتواند قطار جامعه را بر ریل خوشبختی قرار دهد. بهراستی مشخص نیست چرا ارادهگرایی در تغییرات اجتماعی اینقدر هوادار دارد. آیا اگر به فرض محال همه یا اکثریت مردم بخواهند میتوانند جامعهای نو بسازند؟ آیا با نوشتن یک قانون اساسی جدید، روابط قدرت تغییر میکند؟
در سنت فلسفه سیاسی گری و گروه کثیری از اندیشمندان این تصور، سادهانگاری محض است. تأمین همزمان دو آرمان امنیت و آزادی مقدمات پیچیدهای دارد که ذهن بشر از درک آن عاجز است و شاید بزرگترین کاری که میتوانیم انجام دهیم، فهم و اعتراف به این وضعیت تراژیک است؛ تراژدیای که با شجاعت و قهرمانی هم نمیتوان از آن نجات پیدا کرد. انتخاب یک آرمان به ازدستدادن دیگری میانجامد. در وضعیت تراژیک گویا چند الگو بیشتر وجود ندارد که در این یادداشت به آنها اشاره میشود.
در الهیات غیرتوحیدی، تراژدی انسان ناشی از قدرتهای ماورائی است و انسان اختیار ندارد و اسیر سرنوشتی است که خدایان برای او نوشتهاند. در الهیات توحیدی، با فداکاری میتوان خود و حتی بشریت را برهانیم مانند عیسی مسیح. اما در وضعیت تراژیک سیاسی، داستان چیز دیگری است؛ نه اسیر نیروهای ماورائی لایتغیر هستیم و نه با قهرمانشدن میتوانیم نجات یابیم. در وضعیت تراژیک باید آنچنان تأمل کرد تا راه جدیدی بیابیم به تعبیر نویسنده مرواریدها را به صید خود درآوریم.
گری هشدار میدهد که هرچند هیچ تردیدی در اعمال ضدبشری پوتین نیست و باید برای رهایی از این وضعیت چارهای اندیشید، اما نباید سادهلوحانه فکر کرد که رفتن پوتین وضعیت بهتری را به ارمغان میآورد. وضعیت آینده مردم روسیه و بشر در جنگ روسیه و اوکراین خطرناکتر از حوادث پس از انقلاب اکتبر 1917 است. پوتین وحشیانه انسانها را میکشد، اما رفتن پوتین چه پیامدی به دنبال خواهد داشت؟ احتمال دارد یک بار دیگر مانند سال 1923، 10 میلیون انسان به علت فقدان یک قدرت مرکزی جان خود را از دست بدهند یا احتمال دارد از سلاحهای اتمی استفاده شود و جان میلیونها انسان به خطر بیفتد. زمانی که این احتمالهای پرخطر وجود دارد، چه باید کرد؟ آیا مثل کاپلان باید سادهانگاری کرد و بعد نادم بود؟
پاسخ گری در مورد روسیه، تعدیل منافع آمریکا و دعوت از چین است. آمریکا باید امتیاز بیشتری بدهد و چین را وارد بازی کند. اما قاعده کلی جان گری برای کنشگری در وضعیت تراژیک این است: اعتراف به وضعیت تراژیک و پرهیز از دامنزدن به آن. باید به وضعیت تراژیک دامن زده نشود و به هر دو طرف هشدار داده شود که در عرصه زندگی جمعی نیروهای ناشناختهای وجود دارند که هیچکس قادر به مهار آنها نیست؛ مبادا نیروهای مخرب را آزاد کنید.
به زبان ساده، اگر وضعیت سیاسی تراژیک است، چه باید کرد؟
بدانیم با حذف بانیان وضعیت موجود دنیای جدیدی خلق نمیشود.
سخن امام غزالی و توماس هابز را جدی بگیریم.
خطر حذف را برای هر دو سو منتفی کنیم. همه باید احساس کنند ماندگار هستند و کسی قرار نیست برود.
به خطر ظهور نیروهایی که تحت اختیار ما نیستند، اعم از نیروهای خارجی و نیروهای داخلی اعتراف کنیم.
از «دستاوردهای بزرگ احتمالی پرخطر» به نفع «دستاوردهای کوچک مطمئن» صرفنظر کنیم.
اما چرا جان گری مورد توجه دو طیف معارض سیاسی در ایران است؟ او با تحلیل وضعیت تراژیک هر دو راه را بنبست میداند؛ نه امنیت آنچنان که حامیان وضع موجود میخواهند، قابل دستیافتن است و نه آزادی و رهایی آنچنان که مخالفان وضعیت موجود تصور میکنند قابل دسترس است.
گری منتقد هر دو راه است و چنان طرف دیگر را نقد میکند که طرف مقابل جان گری را همدل مییابد و به وجد میآید. از همینرو هر دو سر طیف سیاسی او را میپسندند. اما به نظرم جان گری با هیچیک همراهی ندارد. جان گری مانند اماممحمد غزالی میخواهد حداقلی از نظم باقی بماند تا بتواند قدرت را در طول زمان مهار کند. نصیحهالملوک غزالی مانند گلستان سعدی و دهها اثر فاخر ادبی و سیاستنامههای ایران، مردم و حاکمان را به سیاستورزی متفاوتی دعوت میکردند که امثال جان گری امروز به سیاست نگاه میکنند: دوراندیشی و درعینحال آرمانگرا ماندن. این سیاستورزی در ایران امروز از هر دو سو مورد حمله قرار گرفته است.
***
ترجمه زیر از سرکار خانم لیلا بندری است.
واقعگرایی تراژیک رابرت کاپلان3
نویسنده آمریکایی که از اشتباه خود در پشتیبانی از جنگ عراق پریشانخاطر بود، برای درک توهمات غرب به [مفهوم] تراژدی متوسل شد.
28 ژانویه 2023، جان گری
ابوحامد غزالی، فیلسوف ایرانی قرون وسطی، بر این باور بود که یک سال هرجومرج از صد سال استبداد بدتر است. این گفتار غزالی، مدعای سنگینی است که رابرت کاپلان، نویسنده آمریکایی، تنها پس از تجربیات تلخ شخصی به حقیقت آن پی برد. او که خبرنگاری کارکشته است و از جنگهای بالکان، یمن، افغانستان و سیرالئون گزارش تهیه کرده بود، با این باور که سرنگونی استبداد صدامحسین جز نفع چیزی برای عراق در بر نخواهد داشت، از جنگ عراق پشتیبانی کرد. در عوض، هنگامی که در اولین نبرد فلوجه در آوریل ۲۰۰۴ همراه نیروی دریایی آمریکا به عراق بازگشت، [به گفته خودش] با وضعیتی روبهرو شد «بهمراتب بدتر از عراق دهه ۱۹۸۰: هرجومرج [ناشی از نزاع] خونین همه علیه همه، چیزی که رژیم صدام با قساوت تمام موفق به سرکوب آن شده بود. آنچه مرا وادار به نوشتن این کتاب کرد، همانا افسردگی بالینی بود که به خاطر اشتباهم در مورد جنگ عراق به مدت چند سال به آن دچار شدم. من در آزمون واقعبینی (رئالیسم) شکست خورده بودم... من به ترغیب جنگی در عراق کمک کردم که منجر به کشتهشدن صدها هزار نفر شد. اینها رویهمرفته چندین دهه است که خواب مرا آشفته کرده، گاه مرا به هم میریزد و من را برمیانگیزد تا این کتاب را بنویسم».
کاپلان دریافت که ریشه اشتباهش، همانا ناتوانیاش در تراژیکاندیشیدن بوده است. تراژدی، تضاد یک خیر با خیر دیگر است. عدالت و آزادی نعمات بزرگی هستند، اما صلح و نظم هم نعمات بزرگی هستند و پیش میآید که این نعمات با هم در تضاد باشند. این تضاد ارزشها را عدهای انکار میکنند. این عده بر این باورند که ارزشهای لیبرال، مردمسالاری و حقوق بشر در سراسر جهان در حال گسترش است و میخواهند با تغییر حکومتها از طریق جنگ، این فرایند را تسریع کنند. برخی از این اشخاص در برترین قدرت نظامی جهان، یعنی ایالات متحده، دارای مناصب بالا بودهاند.
«چالش اصلی سیاست خارجی که سرانجام چالشهای بسیار دیگر از آن برخواهد خواست، عبارت است از تأثیر سیاسی و استراتژیک افزایش جمعیت، گسترش بیماری، جنگلزایی و فرسایش خاک، کاهش منابع آب، آلودگی هوا و احتمالا بالاآمدن سطح آب دریاها در مناطق حساس و پرجمعیت مانند دلتای نیل و بنگلادش. این تحولات باعث مهاجرت جمعی میشوند که به نوبه خود درگیریهای گروهی را برمیانگیزاند».
کاپلان این پیشبینی غمانگیز را بعدها در قالب کتابی به نام «آنارشی پیشرو: شکستن رؤیاهای پس از جنگ سرد» (2000) منتشر کرد. زمان نشان داد حرف او از پیشبینیهای هگلی فرانسیس فوکویاما [درباره پایان تاریخ] یا روایت سادهگرایانه ساموئل پی هانتینگتون درباره برخورد تمدنها درستتر است. همانطور که کاپلان پیشبینی کرد، بسیاری از حکومتهایی که در آفریقا بر اساس مرزهای استعماری تشکیل شدند، تحت فشار جنگهای منابع و تخریب محیط زیست کمر خم کردهاند. هائیتی و بخشهایی از مکزیک، سرزمینهای بیقانونی هستند که حکومت مرکزی در آنجا حضور ندارد و در آنها استفاده از زور [نه در انحصار حکومت مرکزی، بلکه] در دست باندهای جنایتکار متخاصم است. در چین، دیکتاتوری شی جینپینگ بیشتر مشروعیت مردمی خود را مدیون این واقعیت است که مانع از بازگشت به دوران آشفته خشونت انقلاب فرهنگی شده است. جهان پر است از حکومتهای شکستخورده و در حال شکست.
در این کتاب نحیف، زیبا و تلخ، حکمت و فرزانگی بیشتری میتوان یافت تا در بسیاری از کتابها و مطالعات قطور «علوم سیاسی». اگر تنها یک کتاب معاصر باشد که باید در دست کسانی گذاشت که درباره مسائل جنگ و صلح تصمیم میگیرند، آن کتاب همین است. کاپلان گستره وسیعی از حوزههای علوم انسانی را درمینوردد و بینشهایی را از درام یونان باستان، شکسپیر، ملویل و دیگر نویسندگانی گرد میآورد که معماهای لاینحل بشر را کاویدهاند. او از اعماق افسردگی خود، خوشهای مروارید به ارمغان آورده است. اما منابع تراژدی در سیاست چیست؟ و چرا تراژدی تا این حد با سماجت انکار شده است؟
یکی از منابع عالمانهای که کاپلان بر آن تکیه میکند، کتاب «تراژدی سوفوکلسی» است که در سال 1944 توسط موریس بورا (1898-1971)، استاد ادبیات کلاسیک در دانشگاه آکسفورد، منتشر شد. بورا نیز مانند کاپلان، بینش خود درباره تراژدی را از راه تجربیات تلخ شخصی به دست آورده بود. او در جنگ جهانی اول در نبرد پساندل حضور داشت. او در آنجا در سنگرهایی که در آن اجساد آدمها و اسبها در حال تجزیه بودند، به قول نویسنده زندگینامهاش، «هر روز مرگ را میدید و استشمام میکرد» (در هفتههای بین 31 جولای و 6 نوامبر 1917، تلفات متفقین و آلمان در پساندل بیش از نیممیلیون نفر بود). یک روز سنگر بر سر بورا خراب شد و او را در عمق پنجمتری زندهبهگور کرد. او با تنفر عمیق از جنگ از آن مهلکه جان به در برد، اما تجربه به او آموخت که صلحباوری هم همانقدر نفرتآور است. او پس از مشاهده هیتلر در یک گردهمایی، به یکی از سرسختترین منتقدان مماشات با او بدل شد. درحالیکه جنگ وحشتناک بود، نازیسم بدتر بود و راهی برای اجتناب از انتخاب بین آن دو وجود نداشت.
کاپلان درست میگوید که هسته تراژدی مشکل شر نیست. «هولوکاست و نسلکشی روآندا تراژدی نبودند. آنها جنایات بزرگ و شرمآوری بودند». قلب فاجعه همانا سرنوشت است، [به این معنی] که انسانها با انتخابهای اجتنابناپذیری روبهرو میشوند که هر آنچه بکنند، خسارات جبرانناپذیری به بار میآورد.
واقعبینی تراژیک، بدبینی یا انفعال نیست. سؤال معروفی که یکی از شاگردان ژان پل سارتر را آزار میداد، تضاد بین دو هدف بود که هر دو شریف بودند؛ آیا او باید فرانسه را ترک کند تا به مبارزه با فاشیسم بپیوندد یا بماند و از مادر فداکارش محافظت کند؟ در هر حالت یک خیر گرانبها قربانی میشد. چنین دوراهیهایی گواهی بر نجابت انسانهاست، نه بر تباهی آنها.
همانگونه که سوفوکلس فهمید، تراژدی را خدایان بر انسان تحمیل میکردند تا به آنها فروتنی بیاموزند. بورا مینویسد: «تراژدی سوفوکلسی به کشمکش بین خدایان و انسانها میپردازد. خدایان برای این درگیری دلیلی دارند؛ آنها میخواهند به انسان درسی بدهند تا او فناپذیری و محدودیتهای خود را بیاموزد و آنها را بپذیرد».
این درک تراژیک از الهیات بیخدا منشأ گرفته بود. در الهیات بیخدا، جاهطلبی نامحدود قطعا فاجعه به بار میآورد. با ورود مسیحیت این حساسیت معقول تراژیک به محاق رفت. عهد عتیق با حس تراژیک بیگانه نیست؛ خاصه آنگاه که ایوب در عدالت مکافات خداوند تردید میکند. اما مسیحیت، ایمانی ضد تراژیک است: به خاطر آلام عیسی مسیح بر روی صلیب گناهان انسان بخشیده میشود. از آن سو، در تراژدی یونانی، حتی بزرگترین انسانها نیز شکست کامل و نهایی را متحمل میشوند. بورا نتیجه میگیرد که قهرمانان سوفوکلس «در نهایت با آگاهی از ضعف مطلق خود به اراده خدایان گردن مینهند».
این ایمان مدرن که همه تعارضات انسانی حلشدنی هستند، نسخه اینجهانی و اومانیستی وعده مسیحیت برای رستگاری همگانی است که از محتوای متعالی آن تهی شده است. طرفداران تغییر رژیم، ناکامیهای وحشتناکی را که به دنبال تغییر در رژیمها پدید آمد، بهعنوان اشتباهاتی در نظر میگیرند که میشد از آنها اجتناب کرد. آنها اصرار دارند که با برنامهریزی مناسب و عزم کافی، ممکن بود افغانستان و عراق چیزی شوند شبیه به دموکراسیهای غربی. از این منظر، بدیل تراژیکی برای استبداد و هرجومرج، از آن دست که کاپلان کمی دیر به وجود آن در عراق اذعان کرد، قابل تصور نیست. در این جهانبینی، هیچ تراژدیای وجود ندارد، هر آنچه هست فقط اشتباه یا سستی اراده است.
بااینحال، پیامدهای جنگ عراق اجتنابناپذیر بود. در وضعیتی که رژیم دیکتاتوری و دستگاه اداری به مدت چندین دهه در هم تنیده بودهاند، سرنگونی رژیم دیکتاتوری خود دولت و دستگاه اداری را نیز نابود میکند. وقتی جمعیت تحت حکومت از جوامعی تشکیل شده است که سابقه طولانی خصومت دارند، نتیجه اجتنابناپذیر چنین مداخلهای، بروز خشونت در مقیاس وسیع است. همانطور که در اوایل مارس 2003، قبل از آغاز تهاجم تحت رهبری آمریکا در اواخر همان ماه، در مجله نیو استیتسمن نوشتم، «این خطر وجود دارد که دولت عراق -یعنی ساختار زهواردررفتهای که انگلیسیها پیش از خروجشان از عراق سرهمبندی کردند- مانند یوگسلاوی یا حتی چچن از هم بپاشد». حاصل کار که همانا ظهور داعش و نسلکشی ایزدیان بود، از هر دو این موارد فجیعتر بود.
آغاز به جنگ اوکراین تراژدی نبود، بلکه جنایت بود. ولادیمیر پوتین «عملیات نظامی ویژه» خود را با وحشیگری وصفناپذیری پی گرفته است. شکنجه، آدمربایی، خشونت جنسی و هدف قراردادن غیرنظامیان، رویههای معمول نیروهای روسی است. هدف اعلامشده پوتین مبنی بر از میان بردن اوکراین بهعنوان یک فرهنگ متمایز [از روسیه] چیزی از نسلکشی کم ندارد. غرب نمیتوانست در رویارویی با گسترش بربریت روسیه دست روی دست بگذارد. بااینحال، به نظر میرسد اهداف غرب در ماههای اخیر تغییر کرده است. هدف آنها از تلاش برای دفاع از اوکراین در برابر تجاوز، به تحمیل شکستی خانمانبرانداز به روسیه تبدیل شده است. هدف برخی از دولتهای غربی، سرنگونی پوتین است. برای دیگر دولتها هدف همانا متلاشیکردن دولت روسیه است.
به هر شکلی که پوتین از قدرت کنار گذاشته شود، به احتمال زیاد جای او را نه یک مخالف جنگ که یک نیروی اطلاعاتی مانند نیکولای پاتروشف، دبیر تندروی شورای امنیت فدراسیون روسیه، خواهد گرفت. دیگران هم به این معرکه کشمکش برای قدرت خواهند پیوست و ممکن است روسیه مدتهای طولانی رنگ ثبات به خود نبیند. در یک سناریوی دیگر که دور از واقع هم نیست، ممکن است فدراسیون روسیه از هم بگسلد و فروبپاشد. از نگاه لیبرالهای تبشیری، تحقق چنین سناریویی در حکم پیروزی حق تعیین سرنوشت خواهد بود و نهفقط اوکراین بلکه همه کشورهایی که اکنون در امپراتوری روسیه محصور هستند از یوغ استیلای روسیه آزاد خواهند شد.
در اینجا لیبرالها دست به یک قمار پرمخاطره با تاریخ میزنند. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نسبتا به دور از خشونت بود؛ زیرا بخش زیادی از دولت دستنخورده باقی ماند؛ اما هزینههای انسانی فروپاشی فدراسیون روسیه به فروپاشی کامل این کشور در یک قرن پیش نزدیکتر خواهد بود. در آن زمان، کشور به دامان هرجومرج فروغلتید و در خلال جنگ داخلی ۱۹۱۷-۱۹۲۳ در اوکراین و حتی در سیبری و قفقاز هم دولتهای مستقل سر برآوردند. حدود 10 میلیون نفر در نبردها، قتلعامها، خشکسالیها و بیماریهای همهگیر جان باختند. میلیونها نفر دیگر از کشور فرار کردند.
مخاطرات بزرگتری هم وجود دارد؛ درصورتیکه نیروهای اوکراینی تهدید به پیشروی به سوی کریمه کنند، احتمال دارد تنش هستهای تشدید شود. الحاق غیرقانونی این سرزمین به روسیه یک ناهنجاری خاص پوتین نبود [و اراده طیف وسیعی از طبقه سیاسی روسیه معطوف به دفاع از این الحاق است]. میخائیل گورباچف از تصرف این منطقه که به دلیل بندر سواستوپل برای روسیه از اهمیت ژئوپلیتیکی اساسی برخوردار است، حمایت میکرد. حتی الکسی ناوالنی، رهبر زندانی اپوزیسیون نیز هیچگاه اشارهای به بازگرداندن کریمه نکرده است. روسیه هرگونه تلاش برای بازپسگیری کریمه را بهعنوان یک چالش وجودی تلقی خواهد کرد. اگر قبح استفاده از بمبهای هستهای کوچک در میدان نبرد شکسته شود، آنوقت هر چیزی ممکن است رخ دهد.
بر اساس بولتن دانشمندان اتمی، جنگ هستهای تمامعیار میتواند بیش از نیمی از جمعیت انسانی جهان را با تأثیری که بر سلامت و تولید مواد غذایی دارد، به کشتن بدهد. بیشک برخی به ما اطمینان خواهند داد که پوتین آنقدر منطقی هست که دست به چنین اقدامی که در حکم خودکشی است، نزند. ازقضا همین افراد به ما میگویند که پوتین پاک دیوانه است. بگذریم. بامزه خواهد بود اگر غرب مدرن -که همگان اذعان میکنند پیشرفتهترین تمدن تاریخ از نظر فکری است- به دلیل ایمان غیرمنطقی به عقل بشری، خود را نابود کند.
نظر من این نیست که نباید از صنایع استراتژیک در برابر نفوذ چین حفاظت کنیم، برعکس، هوشیاری ما در این مورد باید افزایش یابد؛ اما جلب حمایت چین برای مهار روسیه مستلزم تعدیل موضع غرب در حمایت از تایوان است که یک دموکراسی شکوفا است. اگر قرار باشد درگیری در اوکراین به یک جنگ جهانی تبدیل نشود، این گزینه [برای جلب کمک چین] انتخابی سهمناک و درعینحال اجتنابناپذیر خواهد بود. همانطور که کاپلان میگوید «ژئوپلیتیک -نبرد فضا و قدرت در عرصه جغرافیا- ذاتا تراژیک است».
رابرت کاپلان از ادیت همیلتون (1867-1963) عالم ادبیات کلاسیک آمریکایی نقلقول میکند که تراژدی را «زیبایی حقایق فوق طاقت انسان» تعریف میکند. تعریف او ناظر بر عالم هنر است، اما اگر غرب ظرفیت تشخیص و عمل بر اساس حقایق طاقتفرسا در سیاست جهانی را پیدا نکند، این خطر وجود دارد که دفاعش از اوکراین در برابر تهاجم جنایتکارانه را به یک تراژدی عظیم تبدیل کند. این خطر به دلیل سرعت بیسابقه و مخرببودن سیستمهای تسلیحاتی هدایتشونده کامپیوتری، عاجلتر از گذشته است. همانطور که کاپلان هشدار میدهد، «هرگز تاکنون تراژیکاندیشیدن -و حفظ حس هشیاری ناشی از هراس، بدون آنکه از شدت وحشت خشکمان بزند- تا این اندازه ضروری نبوده است».
ویلیام اوکام، فیلسوف انگلیسی قرن چهاردهم، یک اصل برای ساختن نظریهها ارائه کرد که به نام تیغ اوکام نامیده شد: هستیها یا باشندگان را بیش از آنچه مطلقا ضروری است تکثیر نکنید. ما به نسخهای اخلاقی از این اصل صرفهجویی نیاز داریم: تراژدیها را فراتر از ضرورت تکثیر نکنید. اما آیا غرب امروز، با ایمان سطحی و آتشین خود به اینکه همه مشکلات بشری چاره دارند، میتواند این منطق دردناک را در کار گیرد؟ این یک سؤال باز است.
آخرین کتاب جان گری «فلسفه گربهای: گربهها و معنای زندگی» (انتشارات پنگوئن) نام دارد.
رابرت دی کاپلان، 2023، ذهن تراژیک: ترس، سرنوشت و بار قدرت، ییل یونیورسیتی پرس، ۱۵۲ صفحه، ۲۰ پوند.
پینوشتها:
1. آشنایی با اندیشههای جان گری ازجمله فهم این مقاله را مدیون دوست عزیزم محمد اسکندری هستم. البته دین من به ایشان بیش از اینهاست.
2. از گری سه کتاب به فارسی ترجمه شده است؛ فلسفه سیاسی ایزایا برلین، آرای جان استوارت میل و دیگری فلسفه سیاسی فون هایک.
3- Robert Kaplan’s tragic realism.
The New Statsman.28 January 2023