زندگی من با وسواس؛ او یک مراقب افراطی است.

زندگی من با وسواس؛ او یک مراقب افراطی است.


✍🏼 Wajahat Ali. New York Times.

▫ترجمه توسط کانال تلگرام علی نیک‌جو

@alipsychiatrist

از زمانی که نوجوان بودم، مواقع زیادی پیش می‌آمد که غرق در افکار مزاحم میشدم و ذهنم را گیرافتاده در آن افکار تجربه میکردم. یک تصویر یا فکر ساده تبدیل به یک سوال حیاتی میشد؛ "اگر اجاق گاز را روشن گذاشته باشم چه؟"، "اگر در را قفل نکرده باشم چه؟"، "اگر کنترلم را ازدست بدهم و کار خشونت‌آمیزی انجام بدهم چه؟" سوالاتی که به طور بی‌پایان در ذهنم تکرار می‌شد و برای غلبه بر آنها دائما به دنبال آرام کردن خود با جایگزین کردن افکار، یا استفاده از منطق برای خاموش کردن آنها بودم. اما تمام این تلاشها شکست میخورد و به جای سرکوب کردم افکارم، آنها را تقویت و مقاومتر می‌کرد.

این فقط گوشه‌ای از زندگی با اختلال وسواسی‌جبری است که در حدود ۲٪ از افراد جامعه را مبتلا میکند‌. در اختلال وسواسی‌جبری، عملکرد مغز و واکنش فرد در ارتباط با افکار مزاحم، تصاویر و نشخوارهای ذهنی، اغراق‌آمیز است. فرد مبتلا سعی میکند که اضطرابش را با رفتارهای آیینی اجبارگونه مانند چک کردن، شمردن، تکرار یک کلمه یا جمله پایین بیاورد اما این رفتارها فقط یک تسکین کوتاه‌مدت ایجاد می‌کند و در نهایت باعث تقویت چرخه‌های رنج‌آور می‌شود.

برای دوره‌ای در زندگی‌ام، از جریان بی‌پایان و تکرارشونده‌ای از افکاری درباره‌ی اعمال جنسی رنج می‌بردم و همینطور به خاطر وجود آنها دچار احساس گناه، شرم و حتی نفرت از خود میشدم. و گاه از خودم می‌پرسیدم: "کدام فرد بیماری ممکن است چنین خیال‌پردازی‌هایی داشته باشد؟ مطمئنا مشکلی در تو وجود دارد". من فردی باهوش، اخلاق مدار و مسئولیت‌پذیر بودم که از بی‌منطق بودن افکارم آگاهی داشتم اما مجبور بودم که رفتارهایی را در تلاش برای دور نگه داشتن خطر و احساس آرامش گذرا انجام بدهم.

"چنین افکاری ممکن است از مغز هرکسی بگذرد؛ تصور پریدن در مقابل قطار یا خفه کردن یک همکار یا هر رفتار پرخاشگرانه، جنسی، یا توهین‌آمیز دیگر؛ اما چیزی که اکثر افراد می‌توانند بعد از چند ثانیه از ذهن خود خارج کنند، فرد مبتلا به وسواس را گرفتار یک طوفانی احساسی شدید می‌کند". این‌ها حرفهای دکتر فیلیپسون یک فرد متخصص در این زمینه بود که وسواس را در زندگی من به دوستی تشبیه میکرد که دائما در فکر مراقبت از من است اما درباره خطراتی هشدار می‌دهد که منطقی نیستند‌.

هیچ‌کدام از کسانی که من را می‌شناختند و اغلب من را فرد آرامی توصیف می‌کردند نمی‌توانستند تصور کنند که چه حجمی از افکار از درون من را شکنجه می‌کنند. افکاری که هیچ تناسبی با من، که مردی متاهل هستم، دو فرزند دارم، و تا به حال هیچ گاه در یک کافه مست نکرده‌ام و با کسی درگیر نشده‌ام، ندارد. "افکار وسواسی میتواند هیچ ارتباطی با شخصیت اجتماعی و اصول اخلاقی که به آنها پای‌بند هستید نداشته باشد" این پاسخ دکتر فیلیپسون به یکی از شکایت های من از وسواس بود.

مدتی قبل کتابی را می‌خواندم که در آن نویسنده زندگی خود را با وسواس، که برای او به صورت ترس و درگیری فکری شدید با ابتلا به ایدز بود، توصیف کرده بود. برای او هم مثل من، اختلال وسواسی‌جبری، مانند هر اختلال روانشناختی دیگر، یک طرز تفکر یا موهبتی دوست‌داشتنی نبود، اما او، که فردی موفق در ترک وابستگی خود به الکل بود، توانسته بود با انجام نوعی روان درمانی با تکنیک هایی مثل "مواجهه و جلوگیری از پاسخ" به وسواس خود مسلط شود و دو کتاب درباره‌ی آن بنویسد.

این یکی از روشهای موفق برای درمان اختلال وسواسی‌جبری است که در آن فرد به طور مکرر با موقعیت‌ها و افکار ترس‌آور خود مواجه می‌شود بدون اینکه برای تسکین زودگذر آن وارد رفتارهای اجبارگونه شود. این تکنیک بر این باور استوار است که شما نمی توانید از افکار و بحثهای وسواسی در ذهن خود پیشی بگیرید اما می توانید با آنها مواجه شوید. این کار مانند دعوت کردن پنی‌وایز، دلقک هول‌انگیزِ فیلم "آن" ساخته‌ی استیون کینگ، به نوشیدن یک فنجان چای است؛ روبه رو شدن با کسی که با ترساندن شما خود را قوی‌تر می‌کند. هم‌نشینی مکرر با موضوع تهدیدکننده، و اجتناب از کم کردن فوری اضطراب با فرار یا رفتارهای اجبارگونه، به تدریج مغز شما را به سمت خو گرفتن با آن موضوع و حتی دلزده شدن از آن میبرد، با رسیدن به این درک که خطر بسیار بزرگی وجود ندارد.

دکتر فیلیپسون میگوید افراد مبتلا به اختلال وسواسی‌جبری در قدم اول باید بتوانند آن را مانند دوستی که دائما نگران آنهاست بپذیرند و از طرفی بتوانند انتخاب کنند که ترس‌های نابه‌جای دوست خود را نادیده بگیرند. هدف از درمان دور انداختن افکار وسواسی نیست، رسیدن به باور نامتناسب بودن آنها با میزان خطر واقعی، و عمل نکردن براساس آنها برای کاهش آنی اضطراب ست.

پس از احساس خستگی مفرط از سالها زندگی با وسواس، اکنون در حال انجام تکنیک درمانی مواجهه و عدم پاسخ هستم، که در آن به طور داوطلبانه خود را با ترسهایم مواجه میکنم. کاری که مانند راه رفتن بدون زره و شمشیر در میدان جنگ، وحشتناک و عذاب آور است، و تنها سلاحی که به آن مجهز هستم باورم به نتیجه‌بخش بودن تلاشم است؛ تلاش برای رها شدن از احساس شرم از ابتلا به یک اختلال روانشناختی و ادامه‌ دادن در کنار چیزی که آن را خود به زندگی‌ام دعوت نکرده‌ام.


https://www.nytimes.com/2018/10/13/opinion/sunday/ocd-my-exhausting-best-friend.html



Report Page