روایت و اعتراض جمعی از دانشجویان به روند صدور و اجرایی شدن احکام انضباطی دانشگاه دامغان
به نام دختران سرزمین آفتاب
برای دوستانمان
چند روایت معتبر:
یک: پاییز سال گذشته (۱۴۰۱/۰۹/۲۸):
سخت ترسیده بودید که با قلمی لرزان حکم تعلیق چند تن از دوستان ما امضا شد. با صدایی لرزانتر گفتید «دانشجویان کاری نکنند، حکمها را در تجدیدنظر برمیگردانیم.» یادتان هست؟
دو: زمستان (۱۴۰۱/۱۰/۲۵):
تجدیدنظر برگزار شد. حکمها برنگشت، ابلاغ شد؛ منع موقت از تحصیل به مدت یک نیمسال تحصیلی؛ ترم بهمن همان سال. گفتید «طوری نیست. دانشجویان کاری نکنند، تعهد بدهند، رئیس دانشگاه میبخشد.» نگفتید؟
سه: شروع ترم بهمن:
دانشجو تعهد داد. رئیس دانشگاه نبخشید. چند تن از ما حکمبهدست رفته بودند، چند تن دیگر را ابتدای ترم جدید با حکم محرومیت از تحصیل و خوابگاه به خانه فرستادید. گفتید «حکمها را میفرستیم شورای مرکزی، برمیگردد، بخشیده میشوند. تا بهار صبر کنید.»
چهار: انتهای زمستان:
حکمها را فرستاده بودید شورای مرکزی. هنوز جوابش نیامده بود که گفتید «بیایند خوابگاه را کامل تخلیه کنند.» گفتیم «خودتان گفتهاید حکمشان برمیگردد!» گفتید «بههرحال اینها این ترم دانشجوی ما نیستند، اگر برنگشت دستور میدهیم وسایلشان را بریزند در سطل زباله.» یادتان نیست؟ انتقام ترس پاییزتان بود.
پنج: بهار:
ترم تمام شد. چه وعدهها دادید که برمیگردند و برنگشتند؛ شبیه آنها که گفته بودید و یادتان نیامد، شبیه آنها که گفته بودید و انکار کردید. دوستان ما حتی یک جلسه در هیچ یک از کلاسها حضور نداشتند، نه که نخواهند، اجازهاش را نداشتند. جداً هنوز یادتان نیامده؟ یا شوخی میکنید؟
شش (پایان): انتهای بهار (۱۴۰۲/۰۳/۲۲):
پنج روز مانده به امتحانات گفتید که شخص شخیص رئیس دانشگاه، لطف فرموده بخشش نموده؛ اجازه دارند برای امتحانها بیایند و سپس سریعاً دانشگاه را ترک کنند. هر چه کمتر ببینیمشان، بهتر.
بههرحال سامانه باز بود: میآمدند؛ نمره ثبت میشد. نمیآمدند؛ مشروطی. جز این نبود. نشانبهآننشان که یکی از ما که اساتید با عدمحضورش در کلاسها راه نیامدند، ناچار به حذف ترم شد.
یک (؟!): نزدیک پاییز:
(۱۴۰۲/۰۶/۲۰)
درحالیکه ۹ شهریور با درخواست خوابگاهشان موافقت شده، ۲۰ شهریور مخالفت میشود. میپرسیم «چرا؟» میگویند «نمیدانیم، از بالا دستور رسیده.»
(۱۴۰۲/۰۶/۲۱)
به بالا زنگ میزنیم که «چه شد؟» میگویید «حکمشان را شورای مرکزی تائید کرده. این ترم نیایند.»، «کدام حکم؟ حکمشان که ترم بهمن سال گذشته بود! گذراندند! یادتان نیست؟» میگویید «نگذراندند، امتحانها را که دادند، میتوانستند کلاسها را هم بیایند. خودشان نیامدند.»
(۱۴۰۲/۰۶/۲۶)
دوباره گفتید «صبر کنید.» اما یادتان نبود؛ ما بیش از تحملمان صبر کردهایم. دیگر نه.
ما پاییز به دانشگاه بازمیگردیم که دانشگاه متعلق به دانشجوست، اما تا بازگشت دوستانمان در کلاسی که بار دیگر به ناحق دانشجویانش غایباند، حاضر نمیشویم.
راستش را بخواهید مطمئنم شوخی میکنید. حرفهایتان را هم یادتان نباشد، جمعشدن دانشجویان را یادتان هست، قلم و صدای لرزان خودتان را، اصلا دلیل امضای این احکام را یادتان هست. لازم به یادآوری نیست.
میدانم که شوخی میکنید اما شوخی نابجاییست. این مضحکه را خودتان هرچهزودتر جمع کنید، قبل آنکه دانشجو به یادتان آورد. خوب میدانیم که پاییز فصل ترس شماست.
جمعی از ما
ما حق و حقیقت را آشکارا همصداییم؛ اگر بر این متن نامی نوشته نمیشود، از کثرت نامهاست.