دفتر «گفت و شنید» (گفتارها) ، 1ـ گفت و شنید : آدمیگری را آموزگار کیست؟! ، تکهی سه از هفت
این ایراد نخست شما بود. دوم گفتید : بنیاد دین شناختن آفریدگار است و شناختن او را هم دشوار شمردید. ما این را نمیپذیریم که بنیاد دین شناختن آفریدگار است. ما آفریدگاری که میشناسیم بینیاز از اینست که مردمان او را بشناسند و یا نشناسند ، و خود بزرگتر از آنست که توان او را شناخت. شما چیزهایی را که از کشیشها شنیدهاید همیشه جلو چشم میدارید و سخن از آنها میرانید. ولی ما دین چیزهای دیگر را میگوییم. من میتوانم گفتههای خودمان را دربارهی دین در چند جمله برای شما یاد کنم.
ما میگوییم : آدمیان که در این جهان میزیند نخست باید آن را (تا آنجا که میتوان) بشناسند ، و معنی زندگی را بدانند ، و یک آیینی از روی خرد برای آن دارند ، و چون آدمیان اگر بسر خود باشند باندیشههای پراکنده برخیزند و هر دستهای به پندارهای دیگری گرایند اینست باید راهی باشد که همه در آن گرد آیند ، و این راهست که ما دین مینامیم. کوتاهسخن آنکه دین برای شناختن جهان و دانستن معنی زندگانی و داشتن یک آیین بخردانه است. چیزی که هست آدمیان چون بخواهند جهان را بشناسند و باندیشه پردازند خواهند دید این دستگاه بسر خود نتواند بود و ناگزیر خواهند بود که آفریدگاری برای آن بشناسند و به هستی آن بخَستوند.[1] خداشناسی از اینجا پیش میآید. روشنتر گویم : این مردمانند که نیازمندند خدا را بشناسند ، و خدا نیست که نیازمند شناخته شدن باشد. این دو از هم دور است.

گفتید نمیتوانید هستی خدا را بپذیرید ، میگویم چرا نمیتوانید ، میتوانید و خود ناگزیر هستید که آن را بپذیرید. از روی آن دریافتی که اسحاق نیوتن نیروی کشش (قوهی جاذبه) را پیدا کرده شما نیز توانید هستی خدا را دریابید. نیوتن نیروی کشش را چگونه پیدا کرده؟!. نه اینست که میگویند زیر درختی نشسته بود و سیبی را دید که از درخت جدا گردیده بزمین افتاد و باندیشه فرورفت که بهر چیست که یک چیزی از بالا بپایین افتد؟!. عامیان باین چیزها معنایی ندهند و چنان دانند که هر چیزی باید از بالا بپایین افتد و جز چنین نباید بود ، ولی نیوتن که دانشمندی بود این میدانست که هر چیزی را انگیزهای[علت] درباید[2] ، و افتادن یک چیزی از بالا بپایین نیز بیانگیزه و بخود نتواند بود و اینبود در پیرامون آن بجستجو پرداخت و این دریافت که داستان بالا و پایین نیست و چگونگی اینست که چیزهایی که در جهان است همه باهم در کششند و یک چیز بزرگتر چون نیروی کشش آن فزونتر باشد چیزهای کوچک را بسوی خود کشد و افتادن سیب و چیزهای دیگری از بالا بپایین نتیجهی کشیدن کرهی زمین میباشد و بدینسان به یک راز ارجداری راه یافت و بدانشهای ارجداری از آن راه رسید.
ما از همین راه پی به هستی آفریدگار میبریم. جهانیست آراسته و بسامان و هزارها شگفتی در آن پدیدار. میگردد و دمی نمیایستد ، ناگزیریم باور کنیم آفریدگار دانایی آن را آفریده ، و همو میگرداند ، و خواستی از آفریدن و گردانیدن آن میدارد. باید باور کنیم و هیچ راه دیگری نمیداریم.
شما اگر زندگانی یک جفت پرستوک را باندیشه سپارید ناچار باشید به هستی خدا خستوید. باینها که آموخته نر و ماده با هم زیند؟!. که آموخته از راه دور گِل و سنگریزه در نُک خود آورده آشیانه سازند؟!. که آموخته ماده چون تخم گزاشت بنوبت روی آن خوابند؟!. که آموخته که چون جوجه درآوردند آنها را بپرورانند و بزرگ گردانند و چون بزرگ شدند و بینیاز گردیدند بخودشان واگزارند و بیگانهشان شمارند؟!.[3] آیا میتوان پذیرفت که اینها را طبیعتِ بیفهم و دانش بآنها آموخته است؟!..
گفتید امروز انگیزهی پدید آمدن ابر و باریدن باران و مانند اینها را دانستهاید. بسیار نیک ، ولی اینها سخن از کارخانه میباشد و ما در جستجوی پدیدآورنده و گردانندهی این کارخانه میباشیم.
ما از جنبش مادّیگری در اروپا و کتابهایی که دانشمندانِ بنام مادّی نوشتهاند و از ایرادهایی که به دینها (یا بهتر گویم : به پندارهای بیهودهی دینی) گرفتهاند ناآگاه نیستیم ، و در شگفت خواهید بود که بشنوید ما با همهی هواداری از دین از آنان رنجیدگی نمینماییم و بلکه در زد و خوردی که با پندارهای بیهوده کردهاند نیکوکارشان میشناسیم. چیزی که هست ما میگوییم آنان با دروغها جنگیده و آنها را برانداختهاند ولی خودشان هم براستیها نرسیدهاند. هرچه هست ما را دربارهی مادّیگری گفتارهاییست که باید شما آنها را نیز بخوانید.[4]
سوم بر برانگیختگان ایراد گرفتید و گفتید خود آنان بمانند ، براست داشتن نیارَستنیها [=معجزات] بسیار دشوار است. در این باره ما با شما همسخنیم و ما نیز آنها را براست نمیداریم و خود نیازی بچنین کارهایی نمیبینیم. همین امسال سخنان بسیار دربارهی آنها نوشتهایم. اما دربارهی خود برانگیختگان آنچه کار را بر شما دشوار گردانیده سخنانیست که از زبان کشیشان و یا از کتاب توریت فراگرفته و در دل اندوختهاید و چون گفتههای گزافهآمیز و بیهوده است شما را رَمانیده است. ولی اگر از آنها چشم پوشید و با یک اندیشهی ساده گفتههای ما را بشنوید دشواریای در کار نخواهید دید. اگرچه گفتگو از گذشتگان را سودی نتواند بود و امروز ما را نیازی بسخن راندن از موسا و عیسا و دیگران بازنمانده. لیکن از آنجا که همیشه گفتگو از آنها بمیان میآید و کشاکشها در پیرامون آن رخ میدهد و از آنسوی برانگیختگی خود داستان ارجداریست با شما در این باره گفتگو میکنم.
چنانکه گفتیم دشواریای در این کار نیست. آفریدگاری که آدمی را برگزیدهی آفریدگان ساخته ، و دربایستهای[مایحتاج] زندگانی او را آماده کرده ، و به هر دردی درمانی نهاده و روزی کودک را پیش از زاییده شدن در پستان مادر اندوخته گردانیده ، چه دشواری دارد که برای راهنمایی آدمیان ، به هر هنگام نیازی ، کسی را برانگیزد؟!.. شما خودتان میگویید جهان در پیشرفت است. من میپرسم آیا این پیشرفت بخود تواند بود؟!.. آیا به پیشبَرندهای نیاز نباشد؟!.
شما آشکاره میبینید جنبش دانشها و اختراعِ افزارهای شگفت ، راه آسایش و خرسندی را بروی جهانیان باز نکرده. پس ناگزیریست که یک دست دیگری آن را بروی جهانیان باز کند ، وگرنه پیشرفت معنی نخواهد داشت. ما چون باور کنیم که جهان دستگاه بیهودهای نیست و از آن خواستی (قصد) درمیانست ، چون از سوی دیگر میبینیم آدمیان بسرِ خود رستگار نمیگردند از سنجش این دو ، ناچار خواهیم بود بگوییم باید راهنمایانی درمیان باشند.
پر دور نمیرویم : از راه اندیشه و داوری خرد هیچ دشواری در کار برانگیختگی نیست. اما برانگیختگان ، شما اگر بتاریخ برگردید و سرگذشت و کارهای هر یکی از ایشان را بسنجید و بیندیشید خواهید دید هر یکی در زمان خود برگزیده و بیمانند بوده. بمردمان راه زندگی آموخته و تکانی بجهان داده. خود شما خَستوانید که جهان را از بتپرستی رها گردانیده و سههزار سال بیشتر مردمان را از روی آیین خردمندانه راه بردند. ما را در این باره سخنان دیگری هست[5]، و این را روشن گردانیدهایم که برانگیختگی یک کار دروغبرداری نیست و دلیلهایی در کارست که باید براستگویی آنان باور داشت ، و من بهتر میدانم که شما آنها را نیز بخوانید و بیندیشید و پس از آن اگر نیازی بود دوباره گفتگو کنیم.
در اینجا تنها یک چیز را یاد میکنم و آن اینکه چون ما بدانش ارج میگزاریم و چنین میگوییم : «دین و دانش در پیشرفت جهان همگامند» ، کسانی میگویند با این حال چه جدایی میانهی دانشمندان و برانگیختگان میگزارید و چرا میگزارید؟! میگویند چنانکه دانشمندان با اندیشه بدانشهایی رسیده و آن را بمردم یاد دادهاند برانگیختگان نیز همان حال را داشتهاند و چه نیازی هست که آنان را برانگیختگان نامیم و یک پیوستگی میانهی آنان با خدا باور کنیم؟ چون میدانم این ایراد از اندیشهی شما نیز خواهد گذشت میخواهم پاسخ آن را بگویم.
باید دانست میانهی برانگیختگان با دانشمندان جدایی بسیار است. نخست ، دانشمندان آگاهیهاشان همچون رشته بهم پیوسته و هر یکی از آنان آگاهیهای پیشینیان را گرفته و خود نیز آگاهیهایی بآنها افزوده و رشته را بدست پسینیان دهد و گاهی نیز یکی در رشتهی خود گامهای بزرگی بردارد و نامور گردد و آن رشته بنام وی شناخته شود. مثلاً چارلس داروین دانشمند انگلیسی که شما نیز نام او را آوردید و امروز در سراسر شرق و غرب یکی از دانشمندان بزرگ شناخته گردیده و یک فلسفهای بنام او نامیده شده این مرد خودش بما میگوید : از هزارها سال پیش کسانی از دانشمندان یونان و از دیگران هوش بدان فلسفه داشته و هر یکی چند جملهای دربارهی آن نوشته بودهاند و پس از همگی لامارک دانشمند فرانسهای آن را برُویهی[6] دانش انداخته و دنبال کرده و پس از وی بوده که نوبت به داروین رسیده و این با گامهای بزرگی که در آن رشته برداشته آن را دانشِ درستی گردانیده و در ردهی دیگر دانشها جا داده است. بااینهمه باز نارساییهایی درمیان بوده که بگفتهی خود شما دیگران پس از داروین آنها را از میان برداشتهاند.
ولی برانگیختگان نه چنانند. زیرا هر یکی از ایشان هنگامی برخیزد که آنچه پیشینیان بنیاد نهاده بودند گوهر خود را از دست داده و دستورهاشان رویهی وارونه بخود گرفته ، که از آنها نه تنها یاوری نتواند دید ، این یک رنج بزرگی باشد که آنها را دور گرداند و دلها را از آنها پاک سازد ، و اگر پشتیبانی و نگهداری خدا نباشد همان لغزشگاه بزرگی برای او گردد. زیرا نداند بآنها چه رفتاری کند و راست و دروغ آنها را چگونه شناسد ، و چهبسا فریب خورده و چیزهای بیهوده و بیپایی را از آنها برگیرد و بدنبال کردن پردازد. همان مسیحیگری مَثَل نیکیست. ما امروز در کوششهای خود چه سودی از آن توانیم برداشت و چه چیزی توانیم یاد گرفت؟!. از سالها این اندیشه میان مسلمانان پیدا شده که اسلام را به بنیاد خود برگردانند و صدها علمای بنام در مصر و حجاز و هند و ایران در این راه کوشیدهاند ولی هیچ کاری نتوانستهاند. زیرا چنان نیاشفته که کسی چاره تواند و سر رشته چنان گم نشده که کسی آن را بدست آورد.
پابرگیها :
[1]ـ خستویدن (xastovidan) = اعتراف کردن ؛ خَستوان = معترف.
[2]ـ دربایستن = لازم بودن.
[3]ـ یک دسته که در سالهای دههی هفتاد شاگرد دبستان و راهنمایی بودهاند این نوشته را در کتابهای درسیشان خواندهاند! آیا این نویسندگیست یا دزدی و تاراجگری؟!
[4]ـ شمارهی 8 و 9 سال چهارم. (کسروی)
[5]ـ [کتاب] «راه رستگاری». (کسروی)
[6]ـ رویه (ruye) = صورت ، ظاهر.