دفاع از خشم و ستایش از شهروند خشمگین
https://t.me/UTfinanceیک شهروند جدید متولد شده است. شاید او با دیگر شهروندان بر سر آنچه میخواهد توافق نداشته باشد، اما او میداند که چه چیزی را نمیخواهد. او نخبگان خودخوانده را زیر سوال میبرد. او شورش میکند. او همه جا خود را «انکارِ» وضع موجود معرفی میکند. شهروند جدید خشمگین است. او حق خود را بیش از زندگی متعارف کنونی میداند.
آینده متعلق به چه کسی است: شهروند خشمیگن یا حافظان وضع موجود؟
بخشی از شهروندان خشمگین، به مهاجرت روی آوردهاند و موج عظیمی از مهاجرت شکل گرفته است. در بحبوحه انتخابات که مدافعان مشارکت در انتخابات، کسانی که رأی نمیدهند را به رأی دادن دعوت میکردند، یک توئیت طبقه متوسط را در جایگاه متهم نشاند. در این توئیت نوشته شده بود: «کنش اصلی طبقه متوسط در این سالها مهاجرت بوده، بقیه موارد تعارف است. »
از خلال مباحث توئیتری میشود فهمید که نویسنده این توئیت و همفکران او از طبقه متوسطی که ناامید شده، عصبانی است. از دید این افراد، فرد طبقه متوسطی که نه تنها از اصلاح امور بلکه از زندگی در ایران هم ناامید شدهاند، سزاوار سرزنش است چون به زندگی شخصی خود اولویت میدهد. در میان خطوط نویسنده توئیت میتوان خواند که شهروندان ناامید از وفاداری خود به سیاست دست کشیدهاند. گویی که مهاجرت کردهها خائن هستند چون خودخواهانه راه گریز را انتخاب کردهاند.
تمسخر شهروندان به قدمت بورژوازی است. از همان آغاز شکل گیری طبقه بورژوا در اروپا، از سوی اشراف و طبقات بالا این تمسخر دیده شد. اما از یک زمانی روشنفکران نیز از زاویهای دیگر به تمسخر طبقه متوسط روی آوردند.
در ایران نیز همزمان با قدرت گرفتن احزاب چپگرا، گفتار و رتوریک مارکسیسیتی به روشنفکران ایرانی نیز نفوذ کرد و طرد طبقه متوسط به بهانه خودخواهی و لذت جویی آن آغاز شد.
در ایران امروز که طبقه متوسط به فقر کشانده شده، سبک زندگی او سرکوب میشود، به حوزه خصوصی او تجاوز میشود، به او حق انتخاب لباس داده نمیشود، به او امکان تشکل یابی داده نمیشود، مصرف فرهنگی او سانسور میشود،مرزهای این طبقه با طبقه فرودست کمرنگ شده است. امروز طبقات فرودست و متوسط ایرانی به سبک زندگی مشابه و حتی دیدگاههای سیاسی مشابه روی آوردهاند.
امروزشکل گیری شهروند خشمگین از یک سو ائتلافی است میان طبقه متوسط و طبقه فردست و از سوی دیگر نشانه افزایش درگیریها و تنشها میان نخبگان خودخوانده و مردم است. نخبگانی که مردم را نمایندگی نمیکنند.
نخبگان خودخوانده از تغییرات بنیادی هراس دارند. برخی بخاطر منافعی که در نظم موجود دارند و برخی به این دلیل که تنها در تداوم وضع موجود حیات اجتماعی دارند و با قطع رانتها و امتیازهایی که به واسطه حکومت فعلی از آن برخورداند، امکان فعالیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نخواهند داشت.
شکاف میان نخبگان خودخوانده و مردم، بیان یک تحول آشکار است: شکاف فزاینده بین واقعیتهای زندگی و جهانبینی حاکمان و مردم.
نخبگان از خشم و -به زعم خود- ساده انگاری تودهها دماغ خود را برمیگردانند، اما معنای آن را اشتباه می فهمند. این شکاف در درجه اول توسط دستگاه توزیع رانت متمرکز ایجاد میشود که حکومت به شکل ساختاری و البته به شدت فاسد آن را مدیریت میکند و روز به روز بر تبعیضها میافزاید. در این میان، اصلاحطلبان مدعی هستند که با مدیریت بهتر میتوان امور را اصلاح کرد. آنها سیاست را به مدیریت تقلیل میدهند و نمیگویند تغییر به نفع چه کسی؟ سیستمی که به تمامی بر مبنای توزیع رانت «کار» میکند را میتوان با مدیریت خودیها، به سود غیرخودیها اصلاح کرد؟ این یک امتناع منطقی است.
خودیها نمیتوانند رنجها و مشکلات غیرخودیها را ببینند. فهمِ عدالت تنها با قراردادن خود بهجای غیرخودیترینها در هر موضوع ممکن میشود.
فرآیندهای توزیع مجدد ناشی از نقل و انتقالات و افزایش اعتبار به بخشهایی از جامعه اجازه داده که از واقعیت جدا شوند. کسانی که به ویژه به دستگاه توزیع رانت نزدیک هستند، حال با امکان دستیابی به صندلیهای دولت دچار توهم امکان اصلاح کرده است.
علاوه بر سیاستمداران، بروکراتها و «متخصصان» که از نزدیکی به افراد و دستگاههای متورم شده با «پول ارزان» زندگی میکنند، نسبتی با واقعیتهای جامعه ندارند.
در دهههای اخیر، تبعیضها و طرد گروههای مختلف اجتماعی، خشم مردم را برانگیخته و انباشتی از خشم شکل گرفته است.
این خشم نشانه زندگی است. این به هیچ وجه همیشه نشانهای از ارضای خود و فقدان فضیلت و اخلاق نیست. هرکسی که امروز هیچ خشمی احساس نمیکند، در واقع باید ذاتاً بیتفاوت باشد یا با داروهای رسانهای آرامبخش کنترل شده باشد.
اما در خشم روحیه مدنی زنده میشود. فریب به دنبال ناامیدی است و این در ابتدا باید شما را عصبانی کند. در ابتدا، خشم کورکورانه به اطراف میپردازد. ابتدا به ضرر خود مشتعل میشود. سپس فرد شروع به طرد تمامی ریشهها و رشتههای فساد میکند.
خشم به معنی خشونت نیست. خشونت فقط از طرف قدرت است. بیقدرتان فقط خشم دارند. انسانِ اخلاقی از دیدنِ نادرستیها و بیاخلاقیها، ناراحت و خشمگین میشود. خشم پیامدی منطقی است و با خشونت تفاوت دارد.
این خشم نخبگان خودخوانده را آزار دهد، آنها با عصبانیت واکنش نشان میدهند و از لفاظی سنتی برتری اخلاقی برای توبیخ آنچه که به عنوان تودههای احمق میبینند استفاده میکنند. این قطب بندی ایدئولوژیک خشم را بیشتر میکند. در میان همه افراد خشمگین در سالهای اخیر، «شهروند عصبانی» به بهترین معنای کلمه برجسته شده است، زیرا ابتدا از عصبانیت اولیه خود نیرو میگیرد و سپس اجازه میدهد خشم جای خود را به کنش و رد و طرد نادرستیها بدهد.
این تعهد بلندپروازانه شهروندان جدید است برای به دست آوردن مجدد عاملیت خود و خواست زندگی بدون دست اندازی حکومت و بازسازی اراده آزاد انسان.