درخواست طلاق زن جوان تهرانی به خاطر یک تصادف رانندگی
زن جوان که پس از ۶ سال زندگی مشترک با درمان و نذر و نیاز باردار شده بود وقتی در یک سانحه رانندگی فرزندش سقط شد برای طلاق به دادگاه خانواده رفت…
مرجان: این مرد زندگی مرا نابود کرده است ببینید به چه روزی افتادهام که از شدت اضطراب ناخنهایم را میجوم.
شوهر: آقای قاضی من عاشق همسرم هستم از روز اولی که مرجان را دیدم عاشقش شدم ما دانشجوی رشته ادبیات فارسی بودیم و هر دو عاشق شعر و شاعری ما با شعرهای استاد شهریار عاشقی کردیم.
۴سال دوران دانشجویی با هم دوست بودیم و همه میدانستند من چقدر عاشقم. الان هم نزدیک به ۶ سالی هست که باهم زندگی مشترک داریم خوشبخت بودیم تنها حسرتمان بچهدار شدن بود که بعد از کلی دوا و درمان و نذر و نیاز بالاخره خدا به ما یک فرزند داد اما در یک سانحه رانندگی بچه سقط شد.
مرجان: حادثه نبود سانحه نبود تو بچهام را کشتی تو که رانندگی بلد نبودی تو به عمد سبقت گرفتی و باعث تصادف شدی تو قاتل بچه منی!
آقای قاضی من واقعاً شوهرم را دوست داشتم اما الان دیگر ندارم بهخاطر اینکه میتوانست با درست رانندگی کردن مانع این اتفاق بشود.
او میدانست ما بعد از ۶ سال با بدبختی و سختی بچهدار شده بودیم باید مراقبت میکرد. اگر سرعت نمیرفت اگر سبقت بیجا نگرفته بود الان بچهام زنده بود.
شوهرش: آنقدر مرا عذاب نده این چه حرفی است من هم به اندازه تو ناراحت و عزادارم او بچه من هم بود.
مرجان: اگر عزادار بودی الان اینجا نبودی من وقتی گفتم طلاق میخواهم من را درک نکردی میتوانستی حداقل به من دلداری بدهی آرامش بدهی این مصیبت بزرگی است چون من دیگر نمیتوانم بچهدار شوم و تو باعثش بودی.