در نسبت ساده زیستی و روحیه سرمایه داری
@Shariati40آرمان ذاکری
(برای همه مسئولین جمهوری اسلامی که اینروزها «اپل» میخواهند)
1- این روزها اخبار متعددی از «لوکس خواهی» مسئولین به گوش میرسد. از خوروی گران قیمتی که مرتضی حاجی برای تردد در موسسه همشهری تهیه کرد تا مونیتور لوکس اپل حاج حسین شریعتمداری مدیر مسئول روزنامه کیهان و حقوق 19 میلیونی ماهانه حاج آقا سعیدی کیا رئیس بنیاد مستضعفان و مدیرانش، تا خیلی موارد دیگر، نشانه های لوکس خواهی مسئولین از جاهای مختلفی آشکار شده است. لوکسخواهیای که اولا از آنجا که خیلی لوکستر از اینها هم قابل تصور است، خیلی هم از نظر لوکسخواهان، لوکس نیست و دوما لوکسها کاملا «قانونی»، خواسته شده اند و از این نظر فسادی هم در کار نیست. طبیعتا اینجا سخن بر سر کارایی یک محصول و یک فرد نیست. دقیقا بر سر «روحیه لوکسخواهی» است. لوکسخواهی به کنار، حتی روحانیون ما امروز به وضوح و با صدای بلند، برای انجام «وظایف الهی» خویش، طلب «پول» و «پول بیشتر» میکنند. از نماینده سابق نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاههای کشور که به علت نبودن بودجه استعفا داد تا آیتالله مکارم شیرازی که سخن از «طلبکاری حوزهها از دولت» میگویند، ایده ضرورت دریافت مابهازا در برابر خدمات، جایگزین ایده خدمت برای خدا شده است. دست کم آن است که پرده ها برافتاده و ژارگونهای زبانی، آشکارتر از هر زمان دیگری با زبان «اقتصاد» سخن می گویند.
به وضوح اما چیز مهمی در مقایسه با فرهنگ دهه اول انقلاب عوض شده است و آن اینکه دیگر کسی با ادبیات «ساده زیستی»، «خدمت» و ضرورت آن سخن نمی گوید و اگر هم بگوید نه تنها پذیرفته نمی شود که مسخره شده و تحقیر میشود. ادبیات «قانون» و «حق بهرهمندی»، جایگزین ادبیات «قناعت» و «سادهزیستی» شده است. اما چرا؟
2- ماکس وبر نزدیک به یک قرن پیش، مهمترین اثر خود را «اخلاق پروتستان و روحیه سرمایهداری» نام نهاد. در این اثر وبر، در تحلیل چگونگی تولد جامعه سرمایهداری از «اخلاقیات پروتستان» سخن گفت که با ترکیبی از آموزههای «کار به مثابه تکلیف» و «زهد پروتستانی»، ناخواسته به انباشت سرمایه و تولد سرمایهداری کمک کرد. وبر اما در توضیحات درخشان خود در فصل آخر کتاب، تذکر میدهد که سرمایهداری به مثابه یک «سبک زندگی» و یک «روحیه»، - علاوه بر یک شیوه تولید- پس از شکلگیری دیگر نیازی به اخلاق پروتستان نداشت و از آن جدا شد. «روحیه سرمایه داری» ویژگیهای خاص خود را داشت و مهمترین آن اینکه در آن «غم نعم دنیوی» که «بایستی ققط "مثل ردای سبکی که بتوان هر لحظه آن را به دور انداخت" بر شانه اهل تقوا قرار داشته باشد،» به «قفس آهنین» مبدل شد. قفس آهنینی که به تعبیر وبر، همه ما مجبوریم در آن زندگی کنیم و از آن گریزی هم نیست. حتی اگر پدران در برابر اجبار زندگی در این قفس آهنین سر تسلیم فرود نیاورند، فرزندان آنها را به این تسلیم وادار خواهند کرد. حتی آنان که از «حق قانونی بهرهمندی از نعم دنیوی» تاکنون صرف نظر کردهاند روزها و شبها رویای آن را میبینند و زود است که تسلیم «قفس آهنین» شوند و این روند تا مصرف همه منابع قابل مصرف کره زمین و تخریب کامل محیط زیست ادامه خواهد یافت. حاصل اجبار زندگی در این «قفس آهنین» به تعبیر وبر «متخصصان عاری از روح و لذت طلبان فاقد قلب» است. همانها که با زبان بوروکراسی وقانون سخن میگویند و حق دارند مانیتور اپل داشته باشند و خودرو لوکس سوار شوند، حقوقهای آنچنانی دریافت کنند، فرزندان و خانواده خود را روانه خارج از کشور کنند و در ویلاها و خانههای آنچنانی شمال شهر زندگی کنند. همه اینها «حق قانونی» آنها برای «بهرهمندی از نعم دنیوی» است. آنها سازندگان قفس آهنین و درعین حال محصوران در آن اند. قفس آهنینی که از «مذهب»، روح یک جهان بیروح، - این بار به تعبیر مارکس- تهی شده است و دیگر حتی به مثابه «افیون تودهها» نیز کارایی نخواهد داشت. چه سرمایهداری، خود، دین بدون آمرزش عصر سرمایه داری است که در عصر نولیبرال بسطی بیسابقه یافته است. در این تهیشدگی از ارزش است که «روحیه نولیبرال» - بیآنکه حتی بدانند- بر همگان از حسین شریعتمداری گرفته تا سعیدی کیا و حاجی و دیگران، حاکم شده وهمه آنها - اصلاح طلب و اصولگرا تفاوتی نمیکند- با ادبیات طلبکارانه «حق قانونی بهرهمندی از نِعَم دنیوی» سخن میگویند بیآنکه حتی بگویند در برابر این «حق قانونی بهرهمندی از نعم دنیوی»، پس از چهل سال دقیقا چه خدمتی برای کارتنخوابها و گورخوابها و کوخنشینانی انجام داده اند که «انقلاب» میخواست برای آنها فرهنگ «سادهزیستی» و «قناعت» به ارمغان آورد و امروز نه تنها «سادهزیستی» و «قناعت» در مسئولین برای آنها به ارمغان نیاورده که تنها فقر و «فقر بیشتر» و «محرومیت تمام و کمال از بهره مندی از نعم دنیوی» نصیب آنها نموده است.
3- آنها که فکر میکردند میتوان در فقدان
نهادهای اجتماعی و دموکراسی قدرتمند، «آدمهای خوبی» داشت که از شر این «روحیه» و «قفس آهنین» در امان مانَد، همانها بودند که فکر میکردند به راحتی میتوان درِ «علوم انسانی» را بست و «تمدنی جدید» آفرید که در آن همه چیزهای خوب را با هم داشت. آنها چشم ما را به روی تحولات واقعی کور کردند و حالا مرگ ارزشهای انقلاب را در عمیقترین لایههایی که باید بر ارزشهایی چون «خدمت» و «قناعت» و «سادهزیستی» بناشوند، نظارهگرند. در «قفس آهنینی» که «متخصصان عاری از قلب و انسانهای فاقد روح» همه جای آن را گرفتهاند. این نتیجهای است که آنها خود به ارمغان آوردهاند و جز با تن دادن به «دموکراسی» به معنای مشارکت نهادینه(از طریق صنف و تشکل و سندیکا و انجمن) اقشار مختلف جامعه (کارگر، معلم، دانشجو، روزنامهنگار، پیشهور، کارمند و ...) در مهمترین عرصههای حیات اجتماعی از آن گریزی نخواهند داشت. دموکراسیای که نشانههای حرکت هیچ یک از جریانات سیاسی فعلی کشور به سمت آن هویدا نیست.
کانال اکنون ما شریعتی