داستان واقعی مراجعین
مرد متاهل میانسالی است که فرزند هم دارد. از نظر شغلی و درآمد وضعیت پایداری دارد.
- یه مطلبی رو میخواستم بگم. من به یکی از همکاران خانمم علاقهمند شدم. به خانمم گفتم. ولی بهش گفتم تو در اولویتی و هیچ چیز زندگی ما تغییری نمیکنه.
-چی شد که گفتی؟
- خواستم زهرمارم نشه. تنها کسی که میتونه زهرمارم کنه خانمم بود. میخواستم راضیش کنم.
- نتیجه چی شد؟
- اولش ناراحت شد. چون اعتقادات مذهبی داره، از این در وارد شدم. دیگه نتونست چیزی بگه ولی بعد گفت همه اموال و به نام من کن، منم قبول کردم.
-خوب؟
- بعد برای اون خانم یه خواستگار پیدا شد. منم بهش گفتم من که برای تو شوهر نمیشم. میتونم ساپورت عاطفی و مالیت کنم ولی هیچوقت نمیتونی من و به کسی نشون بدی. برو ازدواج کن.
برای همین تصمیم گرفتم براش برادری کنم و حتی به شوهرش کمک کنم و یه شغلی براش درست کنم. ولی احساس بدی دارم که با کس دیگهست.
- اینکه هنوز میخوای کمکشون کنی، معنیش این نیست که هنوز برات تموم نشده؟
-نه، تموم نشده. احتمال میدم که این ازدواج سر نگیره. منتظرم.
-و اگر سر نگیره؟
- میرم روی خانمم کار می.کنم که رضایت بده با اون خانم دوست بشم.
- ممکنه خانمت نتونه واکنش احساسی خودش و درست پیش بینی کنه. اگر راضی نشه یا بعدا پشیمون بشه چه کار میکنی؟
- من کار خودم و میکنم.
- پس نمیخوای رضایتش و به دست بیاری. میخوای خودت و از استرس پنهانکاری خلاص کنی
-( می خندد)
حالا رابطهت با خانمت چطوره؟
- خیلی رابطهمون بهتر شده، دوست داشتنمون هم بیشتر شده
- تو که تصمیمت و گرفتی، برای چی به من گفتی؟
- خانمم اصرار داره بریم پیش مشاور. میترسم مشاور یه چیزی بگه خراب کنه.
- اگر خانمت نیاز به مشاوره داره باید به نیازش احترام بذاری و با هم مراجعه کنید. اگر پیش من بیاید لازمه به اندازهی زمان جلسهی امروز تو ، جلسهی فردی داشته باشه.
-میدونی خانم دکتر، همینش هم برام لذت بخشه. همین که تو ذهن خانمم اسم من و اون کنار هم باشه و من و چککنه هم شیرینه. باشه، حالا صبر میکنم ببینم ازدواجش چی میشه!