تفسیر
پوریا معقولیدر هر فلسفه لحظهاي هست که در آن «ایقانِ» فیلسوف پای به صحنه مینهد؛ و یا بنا به یک تعزیهیِ قدیمی:
خر رسید
زیبا و قوی.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #فراسوی_نیک_و_بد
قطعهی ۸
ترجمهی داریوش آشوری
تفسیر:
تعدادِ رهیافتها به ساختارهایِ اساسیِ اندیشهی نیچه بسیار است؛ عدهاي از درِ هستیشناسی وارد شده و در نهایت به اخلاق ره میبرند و گروهي نیز از مباحثِ فلسفهی اخلاق آغازیده و اخلاقِ نیچهای را دستاویزي برای رهیابی به هستیشناسی و معرفتشناسیِ او میدانند. فارغ از ارزشداوری و سنجشِ جانمایهی این دو رویکرد، مقصودِ من، نشان دادنِ ابوابِ مختلف یا به گفتهی اهل فنّ «سنّت»هایِ تفسیریِ گوناگون برای رویارویی با نیچه است. در این میان، به نگر میرسد، درنگ بر رویِ شیوهی نگرشِ نیچه نسبت به تاریخ و آغازیدن از نگرگاهِ انتقادیِ او نسبت به مکاتبِ مختلف در تاریخ فلسفه نیز راهي از راهها باشد.
از نقاطِ قوّتِ این شیوه، میتوان به سبکِ نگارشِ خودِ نیچه اشاره کرد. در نوشتههای نیچه، خواننده با حجمِ گستردهاي از انتقادات و وجوهِ سلبی مواجه میشود؛ در حقیقت، تنها طریقتِ رهیافت به سویههای ایجابی، آغازیدن از انتقادات و درنگ بر سویههایِ سلبی در اندیشهی نیچه است.
در این پاره نیز خواننده با یکي از ژرفترین و بنیادیترین مفاهیمِ نیچه روبروست. این نوشتار کوشش خواهد کرد که نخست، این مفهوم را بصورتِ بسیار اجمالی شرح داده و با کنارِ هم گذاشتنِ نوشتههای پراکندهی نیچه، راهي برای ورود به نظامِ کلّیِ اندیشهی نیچه بیابد.
شاید بتوان با درنگي کوتاه بر پارههایِ قبلیِ کتابِ "فراسویِ نیک و بد" به معنایِ این فقره پِی بُرد. در این فقرات، نیچه به دنبالِ زدودنِ قداست از انگیزههای اندیشمندانِ گوناگون، در طولِ تاریخ میباشد. این تصوّر، در زمانِ ما نیز وجود دارد و در اغلبِ موارد، نگرگاهِ نا-تاریخیِ ما فرایندِ اندیشهورزی را از کاستیها و توانشهایِ ذاتیِ انسان و زمانهاش منزّه میداند. «درودهامان همه آن ارواحِ نیک را باد که درین تاریخگزارانِ اخلاق سروری میکنند! امّا، دریغا که ایشان را بیگمان بهرهای از روحِ تاریخی نیست و همانا که ارواحِ نیکِ تاریخ همگی ایشان را بیپشت-و-پناه رها کردهاند! اینان همگی، چنانکه رسمِ دیرینهیِ فیلسوفان است، از بنیاد نا-تاریخی میاندیشند و درین جایِ هیچ شکّي نیست.» (فریدریش نیچه، تبارشناسی اخلاق) این تصوّرِ اشتباه، نه تنها دامانِ مردمِ عادّی را گرفته، بلکه از نظرِ نیچه، فیلسوفانِ بزرگ را نیز آلوده است. توجه به زمینه و زمانه را میتوان رکني اساسی در نگرگاهِ تاریخی دانست؛ امّا به نظرِ نیچه، این تیزبینی در همهی فیلسوفان غایب است. حتّی رادیکالترین اندیشمندان نیز، همواره دچارِ همین بدفهمی و به تعبیرِ نیچه «پیشداوری» شدهاند. امّا به راستی این پیشداوریها از کجا نشأت میگیرد؟ شاید بتوان با احتیاطِ فراوان و با نگریستن به یکي از ابعادِ این ماجرا، پاسخِ نیچه را چنین صورتبندی کرد: باورِ فیلسوفان به حقیقتِ مطلق و بدون تغییر! چنین اعتقادي سببِ بروزِ ایدههايي همچون مُثُل، جوهر، خدا، سوژهی اندیشندهی جدایِ از جهان، شیء فینفسه و... شده است؛ در هر نظامِ فلسفی، چنین یقینهایی وجود دارد و توسّل فیلسوفان به این یقینها، در فلسفهی نیچه به عنوانِ «پیشداوری» تلقی میشود.
اگر "رنه دکارت" و شعارِ مشهورِ او «به همه چیز باید شک کرد.» را سرآغازِ فلسفهی مُدرن بدانیم، ظاهرِ امر چنین است که بنیانِ فلسفهی مُدرن بر «شکباوری» و نقدِ تمامِ مواضعِ پیشین استوار است؛ این در حالی است که به نظرِ نیچه، اتفاقاً تمامیِ اندیشمندان «مطلق بودن» حقیقت و بیارتباط بودنِ امرِ حقیقی با چشماندازِ انسان را پذیرفتهاند. نیچه در طعنهاي نسبت به اصحابِ متافیزیک مینویسد: «چیزهايي که والاترین ارزشها را دارند، میباید خاستگاهي دیگر داشته باشند، خاستگاهي ویژه __چنین چیزها چه گونه توانند از دلِ این جهانِ گذرا و گمراهکننده و فریبنده و پست، از دلِ این دیگجوشِ وهم و آز، برآمده باشند! بلکه بنیادِ آنها میباید در بطنِ هستی باشد، در هستیِ پایدار، در خدایِ ناپیدا، در 'شیء در ذاتِ خود'، یا هیچ جا! [...] این گونه ارزشگذاری در پسِ همهیِ برهانآوریهایِ منطقیِ ایشان ایستاده است. بر اساسِ همین «اعتقاد است» است که آنان خود را برایِ «معرفت» به زحمت میاندازند؛ برایِ آن چیزي که در پایانِ کار با عزّت و احترام به نام «حقیقت» غسلِ تعمید-اش میدهند. باورِ بنیادیِ اهلِ مابعدالطبیعه باور به تضادِّ در ارزشهاست. پرواگرترینِشان نیز هرگز به این فکر نیفتاده است که این جا، در آستانهیِ این اصل، به شک بایستد، یعنی آن جا که شک از همه جا ضرورتر بوده است؛ هر چند با خویش عهد کرده باشند که، «در همه چیز شک میباید کرد.» (فریدریش نیچه، فراسوی نیک و بد، قطعهی ۲)
در حقیقت، بازیِ نیچه با جنسیّتِ دستوریِ مؤنثِ واژهی حقیقت (به آلمانی: die Wahrheit) نیز از همینرو میباشد. حقیقت، دُرست به مانندِ زنان، هر دَم بَزَک کرده و خود را به چهرهاي خاص مینمایاند؛ فیلسوفان نیز با درنگریستن به این بانویِ هزارچهره و با تکیه بر ایقان و اصولِ یقینیِ (پیشداوریهایِ) خویش، به خیالِ خود، یگانه چهرهیِ راستینِ حقیقت را جُستهاند؛ غافل از این که، لبخندِ این زن، به سانِ لبخندِ مصنوعیِ زنِ بدکارهاي است که جوانانِ خام را فریفته و تنها یک شب در کنارِ این جوانانِ سادهلوح آرام میگیرد.
امّا این نگاهِ تیزبینانه به فیلسوفانِ آینده و چشماندازهایِ والا اختصاص دارد. در حقیقت، تاکنون تمامِ مردمان و حتّی اندیشمندان، از داشتنِ چنین نگرگاهي محروم بودهاند. [درستتر آن است که بگوییم: خود را محروم کردهاند!] در نظامهایِ فلسفی نه تنها توجه به کثرتِ چشماندازها و تفاسیر غایب است؛ بلکه در نظرِ ایشان، حقیقتِ مطلق را نباید با چنین مسائلي آلوده ساخت. آنان از این یقینها و پیشداوریها خرسند شده و به تعبیرِ نیچه:
خر رسید
زیبا و قوی.
گویی در نزدِ فلاسفه، ایقانهایِ مذکور، چنان نهادینه و درونی شده که تصوّرِ جداسازیِ آن از نگرگاهِ فلسفی برای ایشان غیرممکن است. این همان تعبیري است که نیچه از آن در مفهومِ «گُم کردنِ راهِ اصلیِ فلسفه» یاد میکند. این راهِ از اساس اشتباه، که به نظرِ نیچه با افلاطون آغاز شده است، حقیقت را کاملاً جدای از جهانِ ما و در وادیِ یقینهایي استوار میجوید؛ امّا همانگونه که اشاره شد، نسبت به چشماندازهای مختلف و نسبتِ حقیقت با چشماندازِ شخص کاملاً ناآگاه و بیاعتنا است. در حقیقت، مجموعه انتقاداتِ نیچه بر ریاکاریِ فیلسوفان و دروغین بودنِ نقشِ اساسیِ «رانهی شناخت و داناییِ مطلق» در پیشرویِ فلسفه، در همین مسئله ریشه دارد.
بدیهی است که بررسیِ مسئلهی حقیقت در نزدِ نیچه، وجوهي چندگانه را داراست و باید آن را به مجالي دیگر واگذاشت.