تجربه های روانپزشکانه
📚 تجربههای بالینی روانپزشك
دکترمجتبی ارحامصدر. روانپزشک
🎲 برادرها و زندگی شرقی و غربی
از چند سال قبل کوچکترین برادر پیش من میآمد برای ترک الکل، اما واقعیت این بود تقریباً همه چیز مصرف میکرد!
پرخاشگری و خلاف میکرد و تقریباً از سالها قبل، همیشه با زور و فشار همسایههای عاصی از مشکلات رفتاری، مجبور میشد که برای درمان مراجعه کند!
دکترهای زیادی را به قول خودش "دیسکالیفای" کرده و با کلی منّت مرا به عنوان درمانگرش پذیرفته بود.
اختلال دوقطبی نوع یک داشت و نیمِ سال را در آمریکا پیش دو برادر دیگر میگذراند. شش ماهِ آزگار با کمک مادرِ پیرش زور میزدیم و درمانش میکردیم ولی شش ماه بعدی را در آمریکا در اتحاد با دو برادر، الکل و ماریجوانا و "دراگ" از دست میدادیم!
آنجا سندیکای خانوادگی برقرار بود و همه جور خلافی مرتکب میشدند و همه نوع تکانهای را تجربه میکردند ولی طبق گزارش و تایید مادرشان مشکلی جدی پیش نمیآمد!
اینطوری که بیمارم از زندگیاش در آمریکا با دو برادر ارشد تعریف میکرد گویا آنجا هیچ اصطکاک و گیری با سیمپتومهای بیماری ندارند یا اگر اغراق هم میکرد، شدت اختلال عملکرد آنچنان بالا نبود که فردی، همسایگان، نهادی یا دستگاهی این سه برادر پر شرّ و شور را نزد درمانگری ببرد یا به پلیس بسپارد و به زور تحت درمان قرارشان دهد. در واقع داستان بیماری برادرِ سوم فقط محدود به ایران بود و در آمریکا هیچ مشکلی با بیماری برایش پیش نمیآمد که در جستجوی درمان بربیاید!
خودش با لهجه نیم فارسی-نیم انگلیسی میگفت: "توی آمریکا، اِوری تینگز اوکی، داک!"
علیرغم دقت در جزئیات شرح حال خودِ بیمار و مادرش، این سناریو باز هم قابل باور نبود که فردی با یک بیماری جدی روانپزشکی و کوموربیدیتی خطرناک مواد چنین در دو جغرافیا، متفاوت باشد.
بالاخره روزی با برادر سوم آمد. مردی قوی هیکل و درشت اندام، پرحرف، با اعتماد به نفس بسیار بالا و خلق مانیک!
همسر جامائیکایی خودش را هم آورده بود که او نیز سایکوتیک بود!
زن و شوهر لحظاتی قبل از مراجعه آخرین بار ماری جوانا مصرف کرده بودند و سوباکسون زیرزبانی گذاشته بودند!
برادر ارشد برای دیدار فامیل و اقوام آمده و از روی احترام به درمانگر ایرانی برادرش همراه او در مطب بود.
فرصت خوبی بود که دوباره برای یافتن شواهد و پرداختن به سوالی که در ذهنم جای داشت، تلاش کنم. برای شروع درمان پیشنهاد دادم که زن و مرد مخالفت کردند.
ظاهراً برادر بزرگ و همسرش در آمریکا یک مشاور خانواده داشتند که صرفاً کمکهای مشاورهای به آنها میداد. ایمیل مشاور را گرفتم و چند ساعت بعد اولین ایمیل را زدم و خودم را معرفی نمودم، مرا دورادور از طریق برادران ایرانی میشناخت. از حال و احوال برادر و زن برادر بیمارم پرسیدم.
در کمال تعجب اپیزودهای خلقی، پرخاشگری، مصرف مواد و حتی فروش مواد توسط سه برادر را تایید کرد ولی تاکید میکرد که اینها کار میکنند و گذران دارند و هیچ مشکلی نیست و در پایان هشدار داد که مبادا داروی روانپزشکی به زوج ایرانی_جامائیکایی بدهم! و تکرار کرد این دو اگر گاهی در زندگی گیر میکنند با کمی مشاوره قضیه حل و فصل میشود!
دو هفته بعد برادر بزرگ و زنش دوباره مراجعه کردند. هردو به شدت لاغر شده بودند. عصبی و پرخاشگر و بیخواب. تقریباً هر روز با یکدیگر درگیر میشدند تا جایی که مادر و برادر کوچک آنها را از خانه بیرون کرده بودند!
سوال مهمی در ذهن برادر سوم بود؛ چرا اینجا اینقدر حال ما بده؟!
ده روز بعد زوج دورَگه از ایران رفتند و گزارش کردند که صرفاً با هجرت حالشان بهتر شده!
در ارتباطات بعدی با ایمیل مجدداً شاهد بودم که علیرغم پایداری سندرم اختلال عملکرد به شدتی که در ایران دیده میشد نیست!
این یک نمونه بود از تفاوت در عملکرد و رنج بیماران روانپزشکی در ایران و کشورهای غربی.
نمونههای دیگری هم دیدهام که مثلاً زن و شوهر در کانادا، علیرغم مصرف سنگین و آسیبزای الکل و ماری جوانا و دریافت تشخیص روانپزشکی، باهم نسبتاً خوبند ولی ایران که میرسند تمام فامیل و محله و شهر به حالشان خبر میشوند!