بیمار: می خواهم با او بمانم، اما نمی خواهم همین طور نادیده گرفته شوم

بیمار: می خواهم با او بمانم، اما نمی خواهم همین طور نادیده گرفته شوم


بیماره: او گاهی اوقات شب کار بود.

درمانگر: به عبارتی او شیفتی کار می کرد، بعد؟

بیماره: به خاطر نمی آورم. فکر نمی کنم شیفتی کار می کرده.

درمانگر اما او غیر از ساعات کار معمول کار می کرد، منظورم این است که کارش از دوشنبه تا جمعه از ساعت نه تا پنج نبود؟

بیمار: نه، مطمئن هستم روزهای تعطیل حضور نداشت، چون روزهای تعطیل به پیک نیک

می رفتیم.

 درمانگر: و آن موقع او آنجا نبود؟

بیمار: درست است.

درمانگر: نسبت به این موضوع حالا چه احساسی دارید؟

بیمار: او باید حضور می داشت.

درمانگر: در آن زمان ، تصور می کنم تقریبا آن را قبول کردید. واضح است که یک نفر نمی تواند. . .

... بیمار: خوب، دوست نداشتم ولی آدم نمی تواند ۰۰۰ درمانگر: کار زیادی...

بیمار:خوب دوست نداشتم ولی آدم نمی تواند...

 درمانگر:کار زیادی

بیمار: کار زیادی نمی توان انجام داد ، وقتی در آن سن و سال باشی.

ارزیابی کننده، ساختار خانواده بیمار را بیشتر مورد کندوکاو قرار داد - روابطش با خواهرانش، او دومین دختر از چهار دختر خانواده بود، و به خواهر بزرگترش خیلی دلبستگی داشت، و وقتی خواهر بزرگش خانه را ترک گفت و ازدواج کرد، خیلی ناراحت شد. اتفاقی که افتاده این است که خواهر بزرگش در مسیر طلاق قرار دارد و در حال حاضر با مردی که جامعه ستیزی منفعل به نظر می رسد. زندگی می کند. خواهر بعدی اش هم مطعلقه است. کوچکترین خواهر مشکلات درسی زیادی در مدرسه داشته است و در حال حاضر کاری نمی کند. بیمار با حالی نسبتاً ناگوار گفت که انگار پدرش، برای دفاع از دخترش در برابر تنبیهات مختلف در مدرسه، از کوره در رفته بود؛ و بیمار فکر می کرد انجام این کار توسط او صحیح نبود. پرسش بیشتر مشخص کرد که در عین حال، در مواقعی، همین کار را برای بیمار انجام داده است.
🔷آنگاه ارزیابی کننده، سابقه جنسی بیمار را مورد بررسی قرار داد، که به نظر می رسید هنجار باشد. او گفت که درروابطش با کارل به مرحله اوج می رسد.

 

🔹درمانگر: بیایید به عقب برگردیم. می بینید که واقعاً به نظر می رسد در زمینه دفاع از خودتان مشکل داشته باشید. به نظر می رسد درباره تنها گذاشته شدن و احساس تنهایی کردن باشد، که به گذشته برمی گردد. و حالا، وقتی تنها گذاشته می شوید، چه می کنید؟ آیا کاری انجام می دهید؟

🔸 بیمار: اول از همه علاوه بر شغلم، به یک سازمان داوطلبی پیوسته ام که یک بار در هفته آنجا کار می کنم. خیلی به آن علاقمند هستم.

 

🔻درمانگر : به این موضوع هم علاقمند هستم. اما نه آنقدر که معتقد باشم این کار شما به شما به معنی یافتن جایگزینی باشد. متوجه هستید که منظورم این نبود؛ البته این هم اهمیت دارد، اما وقتی کسی که عاشقش هستید و به او نیاز دارید، از شما غافل می شود، چکار می کنید؟ 

🔺بیمار: چه کار می کردم؟ دارم فکر می کنم چه کارهای دیگری می توانم انجام دهم. مثل...

 

🔻درمانگر: بله. اما آن ۰۰۰ آن وقت شما را پر می کند. با موضوع اصلی کاری ندارد. فکر می کنم مشکل شما باید ناتوانی در دفاع از خودتان و مواجه شدن با موضوع اصلی باشد این چیزی است که شما برایش از ما کمک می خواهید.

 

🔹بیمار: حدس می زنم این طور باشد.

🔸 درمانگر: خوب شما می گویید« حدس می زنم این طوری باشد». از یک نظر، شما در دفاع از خودتان در برابر من، مشکل دارید، چون می دانید، شما فقط دارید با گفته من موافقت می کنید این طور نیست؟ چه فکر می کنید؟

🔻بیمار: اما نمی دانم چطور می توانید به من کمک کنید. مثل این است که شما فکر می کنید که من فکر می کنم که شما باید به من بگویید، «این کار را بکن، این کار را بکن، این کار را بکن».

 

▪️درمانگر: نمی دانم. این طور فکر می کنید؟

 

▫️بیمار: نه. چون از کسانی که برای کمک مراجعه کرده بودند، شنیدم که به آنها می گویید، به شما نمی گوییم چه کار کنید؛ شما باید خودتان این کار را انجام دهید. هر چه باشد شما باید بخواهید که انجام دهید.

◼️درمانگر: حالا می خواهید چه کار کنید؟ 

◻️ بیمار: می خواهم با او بمانم، اما نمی خواهم همین طور نادیده گرفته شوم.

🎥درمانگر: بله، قطعا، و سؤال این است، «چطور با آن کنار بیایید؟» این طور نیست؟ و مطمئن هستم یکی از ترس های شما این است که اگر از خودتان دفاع کنید، کلاً او را از دست بدهید. درست است؟ یا درست نیست؟ می بینید دوباره با من موافقت می کنید.

 

🔦 بیمار: درست است.

🕰 درمانگر: پس می بینید، چیزی که اتفاق می افتد این است که شما نمی توانید از خودتان دفاع کنید، چون می ترسید او را از دست بدهید و بنابراین مجبور هستید احساس خشم را درون تان نگه دارید. آن وقت افسرده می شوید، و بعد به صورت گریه کردن بیرون می زند و کمی احساس بهتری پیدا می کنید، اما موضوع اصلی را حل نمی کند و باز دوباره همان اتفاق می افتد. من مطمئن هستم که مشکل همین است.

📽بیمار: پس حدس می زنم که فقط با دفاع کردن از خود، می توانستم مشکلم را حل کنم. این واقعاً همان چیزی است که شما دارید سعی می کنید به من بگویید.

🎙 درمانگر: به یک صورتی دارم این را میگویم، اما در عین حال دارم میگویم الگوی واکنش شما به این مشکل، به مدت ها قبل برمی گردد و حال تمام مشکل به همین سادگی ممکن نیست. می توانستم به شما بگویم، «خوب، وقتی از اینجا رفتید، این طوری در نبردتان بجنگید»ممکن است برای تان به این سادگی نباشد. چه فکر می کنید؟

 

✒️بیمار: ساده نباشد؟

📻درمانگر: ساده نیست.

⌛️بیمار: خوب، فکر نمی کنم برایم ساده باشد

درمانگر: اما کاملاً درست می گویید. می بینید، ما نمی توانیم این کار را برای شما انجام دهیم.

🃏بیمار: این را می دانم

📺درمانگر :تنها کاری که می توانیم انجام دهیم، آشنا کردن شما با مشکل، و تلاش در جهت حمایت از شما در زمانی است که تلاش می کنید و خودتان با ان روبرو می شوید. چه تصوری از کمک ما داشتید؟

 

📠بیمار: خوب فکر می کنم همین آمدن به جلسات و صحبت کردن باعث می شود احساس بهتری پیدا کنم. می دانید، داشتن یکی برای صحبت کردن با او و ۰۰۰ فکر می کنم حتماً به کسی که بگوید، «خوب، داری کار درست را انجام می دهی ، یا داری کار درست را - .انجام نمی دهی.» نیاز دارم

🎞درمانگر: اگر آنها می خواستند درمان را اینجا انجام دهند، می امدید؟

📷بیمار: می آمدم

📟درمانگر: بله. پس گفتید «می آمدم».

📡بیمار: همان طور که از اول اینجا آمدم، چون فکر کردم نیاز به کمک دارم، پس ظاهراً، اگر به من زنگ می زدنند و می گفتند، می دانید...

🎛درمانگر: آیا می توانید برای آمدن در ساعات اداری مرخصی ساعتی بگیرید؟

📽بیمار: خوب، احتمالا بتوانم، اما اصلاً دوست ندارم به انها بگویم که مرخصی ساعتی را برای چه می خواهم.

🕹درمانگر: نه. پس می خواستید که در صورت امکان در ساعات کاری نباشد. ممکن است این امکان فراهم نباشد. اگر این امکان نبود؟

 

💻بیمار: ان موقع مرخصی ساعتی می گیرم.

🖥درمانگر : بسیا ر خوب فکر می کنم تمام چیزهاییکه می خو استم، پرسیده باشم 

🖲بیمار: موضوع فقط این است که اگر به همکارانم بگویم که چرا دارم می روم خانه، در محل کارانگشت نمایی بقیه می شوم... خوب، وقتی یک مدتی از جلسه اول گذشت و به من تلفن نشد، فکر کردم، اوه، خوب است، من نیازی به درمان ندارم. اما به مراقبت سایرین، خوب، فکر می کردم، ممکن است نیاز داشته باشم می خواهم از شما سوال کنم که آیا فکر می کنید به درمان نیاز دارم یا فقط ، می دانید

 

📲درمانگر: خوب، فکر می کنم در واقع مجبورم سوال را به خودتان برگردانم. متوجه هستید .ممکن است بتوانید در این نبرد، یک تنه مبارزه کنید. ممکن است به کمک ما نیازی نداشته باشید. نمی دانم. می بینید.، من خدا نیستم. نمی توانم به این سوال جواب بدهم . ممکن است قادر باشید خودتان مبارزه کنید این طور نیست؟

📕📙منبع: روانپویشی کوتاه مدت

نوشته حبیب دوانلو

ترجمه سیگارودی

انتشارات ارجمند

Report Page