بنام عشق

بنام عشق

امیرسالار داودی

بنام عشق

بنام عشق


هفتم اردیبهشت ماه ۱۳۹۳ برای من روزی است که فکر کنم درهای رحمت خدا به روی من و طناز بانو گشوده شد.

آری ، آیرین را خدا به ما بخشید.

حال می خواهم با آیرین چند کلامی بنگارم تا بماند تا وقتی که بزرگ تر شد ، برای او به یادگار بماند.

آیرین...

دخترم قشنگم...

سالهاست که هفتم اردیبهشت را بابا تو را نتوانست در آغوش بگیرد و ببوسد و سالروز تولدت را از اعماق جان و روح و قلبش شاد باش بگوید.

حتی برای هدیه تولدت هم دست بابا باز نبود و مادر بهتر از جانم و جانت جور من را کشید.

مامان نگذاشت که بابا پیش تو شرمسار گردد.

اما خب حرفهایی است که تو باید از آن ها مطلع گردی و حالا اگر امروز فحوای آن را کامل متوجه نشوی ، کمی که بزرگتر بشوی ، حتماً متوجه خواهی شد ( هر چند که مطمئنم همین حالا هم متوجه خواهی شد)

آیرین....دختر بهتر از جانم... اراده ناصواب آنها که حکمرانی را ارثیه آباء و اجداد شان می دانند دائر بر این بود که بابا اول ۱۵ سال و بعداً ده سال را در زندان جور و ستم و ظلم بگذراند.

 من به آنها بارها گفتم که فرض کنید من مجرمم و مستحق زندان ، چرا باید تحمیل حبس به من دامنگیر آیرین گردد.

بازپرس آن زمان آقای محمد نصیر پور در پاسخ گفت : شما باید فکر اینجایش را نیز می کردید.

من به او گفتم که بسیار خب ، مفروض که من پدر ناجور و مسئولیت ناشناس.

حال شما که ادعای مسلمانی و الگوی رعایت حقوق بشر خود فرض کرده و خود یافته تان سر به آسمان هفتم نهاده ، مثل من نباشید و روا ندارید که آیرین پاسوز اختلاف و دشمنی تان با چون مَنی گردد.

آن زمان یعنی اول آذر ۱۳۹۷ آن بازپرس فقط سرش را پایین انداخت و هیچ نگفت.

 البته نه اینکه نخواست بگوید که تردید ندارم نتوانست پاسخی بدهد.

می دانی چرا؟

چرا که هم او حقوق دان بود و هست و هم بابا و هر دو مفهوم اصل " فردی کردن مجازات ها " در این معنا که مجازات مجرمین نباید به گونه ای تعیین و اجرا گردد که نتیجه اش دامن گیر کسانی بشود که دخلی به آن جرم (بر فرض وقوع ) ندارند را می دانستیم.

بابا باورش بر این اصل را طی همه این نزدیک به ۵ - ۶ سال بارها و بارها به کسانی همچون آن بازپرسِ ظاهر الصلاح که از قضا خودش هم فرزند داشت ، گفتم و گفتم و گفتم. 

کار به جایی رسید که طی این دست کم یک سال اخیر، مقامات امنیتی و قضایی بالصراحه و بارها و بارها خطاب به من عنوان کردند که در مورد من اشتباه کرده اند( معتقد بودند که نهاد حفاظت اطلاعات قوه قضاییه به عنوان ضابط بی ارتباط باعث و بانی بوده است و وزارت اطلاعات و سپاه در این ماجرا ورودی نداشته اند) و حتی به صریح ترین شکل ممکن اقرار کردند که "حق شما اگر یک سیلی بود ، متاسفانه صد ضربه شلاق نصیب بردید و ما از این رخداد متاسفیم " ( بماند که حق بابا حتی همان تک سیلی هم نبود و آنها هم علی رغم چنین اقرار تلخ و بی شرمانه ای دقیقاً به دلیل اینکه خودروی حکمرانی شان دنده عقب نداشته و ندارد ، هیچ قدمی در جهت جبران مافات - بر فرض امکان جبران- بر نداشتند. جهت اطلاع مخاطب خاص) 

باری ، متاسفانه همه آنچه آنها گفته و می گویند ، جز مُشتی اَراجیف نبوده و نیست.

چرا که دوست خودت ماندانا ( دختر اسماعیل عبدی موکل خود بابا) ، رهای سه سال و نیمه که در سالن ملاقات آغوش پدرش را رها نمی کند ( دختر مجید توکلی) ، طاها ( پسر حسین رزاق که تقریباً هم سن و سال توست و مانند تو به همراه مادرش به اجبار کوچ اجباری کرده است ) ، زینب ( یا همان عسل بانوی مهدی محمودیان) و بسیارانی دیگر که اگر بخواهم به نام از آنها ذکری کنم باید مثنوی هفتاد من کاغذ تدارک ببینم ، اتفاقا دوری و دلتنگی و آسیب های وارده به آنها محصول رفتار و کردار و تصمیمات نابخردانه و غیر انسانی و غیر اخلاقی و غیر قانونی ( همین قوانین ناصواب خودشان) همین کسانی است که فکر می کنند بابا را ما بعد چهارده سال وکالت در حوزه امنیتی آنهم در بالاترین سطح قضایی و سپس چهار سال و نیم در حبس بودن و چهار دوره عضو کمیسیون حقوق بشر کانون وکلای دادگستری بودن و بی شمار مواجهه کردن با این آقایان و سالها فعالیت صنفی در جامعه صنفی وکلای دادگستری می توانند تحمیر ( خر) کنند!!!

آری ، دختر گلم...

می دانم که من بابت ورود به این عرصه و تحمیل شدن شرایط پنج- شش سال اخیر به تو ، اجازه نگرفتم و تو حق داری یک روزی با یک نتیجه گیری شخصی یقه بابا را بگیری و در این صورت من تسلیم محضم و مسئولیت رفتارم را در قبال تو می پذیرم و سعی می کنم تو را قانع کنم و حال یا می توانم یا نمی توانم.

اما فقط خواستم بگویم و بنویسم تا بدانی که همه ماجرا فقط این نبود که من از تو اجازه نگرفتم و به تو سختی تحمیل کردم ، چرا که جنگ هم به عنوان بدترین پدیده جوامع انسانی قواعدی دارد تا حتی المقدور ، نبرد و نزاع انسانها ، انسانی تر و اخلاقی تر پیش برود.

اما حکومت جمهوری اسلامی و حکمرانان و عمّال آن، خود را حتی به بدیهی ترین و حداقلی ترین رفتار انسانی ماخوذ نمی بینند تا جایی که دختری نوجوان را صرفاً به دلیل بسیار ساده می کشند و یا در همین زندانی که بابا حضور دارد ، جوانان کم سن و سالی به واسطه ساده ترین اقدامات ارتکابی به اتهاماتی سنگین محکوم می گردند و یا سالهای جوانی شان را از کف می دهند و یا جان شیرین شان را بالای چوبه های دار جا می گذارند.

دختر قشنگم...

حرفها بسیار است و سینه پر درد و بی تاب.

تولدت هزاران بار شاد باش.

دوستت دارم عشق بابا.

از طرف بابا

امیرسالار داودی

وکیل دادگستری زندانی

هشتم اردیبهشت ۱۴۰۳

زندان اوین- بند ۴



Report Page