بسته مقالات
فردای بهترتنها "خاتمي" ست كه مي ماند!
"اگر امروز یک خطایی از یک نفر معمّم صادر بشود و سایرین جلویش را نگیرند و اعتراض نکنند، آنهایی که دشمن شماها هستند منعکس میکنند که جمهوری اسلامی با رژیم شاهنشاهی هیچ فرقی ندارد. فقط یک اسمی تغییر کرده؛ و الّا واقع همان واقع است!"
اين جملات حرفهايي نيست كه طلبه اي جوان و ناشناس از سر شكايت و گلايه از اوضاع روز كشور بر زبان آورده باشد بلكه سخنان مؤسس نظام ما امام خميني است.
حالا اين كلمات شهید مطهری را بخوانيد كه مي نويسند: "روحانیون از انتقاد پرهیز دارند. هر وقت یك نفر روحانى بخواهد در این زمینه ها حتى در مورد رسوم و عادات عوامانه انتقاد كند، ناراحت مى شوند و با تأسف مى گویند اینها ضرر دارد و فوراً مى گویند: "این حرفها تف سربالا است". اینها نمى دانند كه انتقاد، اصلاح و رفع عیوب است. اگر عیوب دستگاهى انتقاد نشود امید اصلاح در آن نیست و اگر اصلاح نشد مانند پیكر بیمارى كه بیمارى اش معالجه نشود آن بیمارى آن پیكر را از پا در خواهد آورد."
شايد باورتان نشود كه حرفهايي بسيار صريح تر و تندتر از اين ها را مي شود در سخنان شهيد بهشتي و آيت الله خامنه اي هم پيدا كرد. حالا واقعا تصور كنيد به جاي امام و شهيد مطهري، يك جوان مؤمن انقلابي بخواهد از اين حرفها بزند و از روحانيت و مسؤولان كشور انتقاد كند، فكر مي كنيد چه بر سرش خواهد آمد؟
راستي اگر امروز يك طلبه جوان بخواهد يكي از شخصيت هاي حوزوي و چهره هاي انقلابي معاصر را به عنوان الگو براي خود انتخاب كند و بر مشي و منش آنان عمل كند به سراغ چه كسي مي تواند برود؟ اگر بخواهد مثل امام باشد و با همان صراحت و قاطعيت سخن بگويد كه روزگارش سياه است! اگر بخواهد مثل شهيد مطهري باشد كه حال و روزي بهتر از اين روزهاي دكتر علي مطهري نخواهد داشت! اگر هم بخواهد از شهيد بهشتي پيروي كند كه حتى نقل برخي مطالبش هم جرم تلقي مي شود ونهايتش مي شود مثل دكتر محمدرضا بهشتي!
شايد بگوييد بايد رهبر انقلاب را به عنوان نمونه واسوه برگزيند، در حالي كه بر خلاف نظر و تلقي عمومي بسياري از حرفهاي اين سالهاي رهبر انقلاب هم اگر بخواهد بدون نام ايشان كتاب بشود مجوز نشر نخواهد گرفت! چه رسد به اين كه بخواهيم سيدعلي خامنه اي جواني را معرفي كنيم كه عاشق اخوان ثالث است و فروغ مي خواند و در محافل روشنفكري حاضر مي شود... اصلا بگذاريد از امام و رهبري و شهيد بهشتي و استاد مطهري بگذريم، حتى بدون تعارف اكنون رفتن به سراغ الگوهايي مانند آقاي رحيم پور ازغدي و حجت الاسلام والمسلمين پناهيان هم در مسايلي مانند عدالت و اشرافيت و حجاب و قوه قضاييه باعث دردسر و حساسيت مي شود.
خلاصه وقتي به صورت اجمالي دور و بر خودمان را نگاه مي كنيم بعد از گذشت حدود چهار دهه از انقلاب اسلامي فضاي فكري و فرهنگي كشور چنان تنگ و محدود شده است كه بهشتي بودن و مطهري شدن باعث گرفتاري است و حتى خامنه اي دهه پنجاه و شصت هم نمي توان بود!
اقتضاي طبيعي روحيه انقلابي يعني پرسش و چالش، نقد مستمر، حسابگري و صراحت و قاطعيت و صلابت در انديشه و فكر و عدم وابستگي جز به معيار حق و حقيقت و آرمانها و ارزش ها.
وقتي انقلابي بودن يك جوان طلبه باعث گرفتاري و دردسر بشود به طور طبيعي و به مرور ترجيح مي دهد درسش را بخواند و به كار كسي كار نداشته باشد و به همان بي تفاوتي مبتلا مي شود كه رهبر انقلاب آن را از زهر خطرناكتر مي دانند!
اما بخواهيم يا نخواهيم وقتي از فضاي آرماني سخنان حضرت آقا در بيت رهبري بيرون مي آييم، واقعيت اجتماعي و فرهنگي حاكم در فضاي ظاهرا انقلابي دوستان مان چيز ديگري است و حتى كوچكترين انتقاد را بر نمي تابد!
در نتيجه تنها كساني كه بي دردسر و نگراني مي توان امروز به عنوان الگوي يك طلبه جوان معرفي كرد، بزرگواراني امثال آقاي علم الهدى و آقاي سيداحمد خاتمي هستند! خيلي دردناك است اگر انقلابي كه با انديشه و افكار آيت الله طالقاني و دكتر شريعتي شكل گرفته بعد از سي و هشت سال به سيد احمد خاتمي برسد!
https://telegram.me/morzaeri
كانال پيشنهادهاي محمدرضا زائرى
اگر قابل دانستيد نگاهي بيندازيد و به دوستانتان نيز معرفي فرماييد!
*****************************
اصلاحطلبی يا مصلحتطلبي؟
حسامالدین اسلاملو
روزنامه بهار
تفسیر رفتارهای اخیر احمدینژاد سخت شده.نه برای یاران قدیم اصولگرای او که با یک برچسب انحرافی حساب او را از خودشان جدا کردند.رفتارشناسی احمدینژاد برای مردم سخت شده و برای برخی از اصلاحطلبانِ میانی.نمیدانند نام تغییر مواضع احمدینژاد را چه بگذارند؟ گرچه روزنامهی بهار برای رفتارهای احمدینژاد نام خوبی گذاشت: «آزادیخواهی جعلی.»اما نکته اینجاست که احمدینژاد و احمدینژادیها با هوشمندی دارند میدانی را که اصلاحطلبان چندیست خالی گذشتهاند برای خود مصادره میکنند.آن میدان چیزی نیست جز حرف زدن از مطالبات مردمی که با هزار امید پای صندوق رفتند و حالا در کمال شگفتی نظارهگر زمین ماندن تمامیِ آن مطالبات و سکوت مدعیان اصلاحات هستند!
در این شرایط حرف زدن از آزادیخواهیِ جعلی احمدینژاد گوش شنوایی نخواهد داشت.زیرا اصلاحطلبان، نخست باید پاسخ این پرسش را بدهند که چرا لباس آزادیخواهی و اصلاحخواهی بر تن احمدینژاد نرود؟! وقتی در دههی 70 بر تن تندروهای دههی 60 رفت؟! اگر احمدینژاد تغییر موضع داده، چپهای مذهبی نیز زمانی تغییر موضع دادهاند و اصلاحطلب شدهاند.اگر سابقهی احمدینژاد لکهی تاریکی بر ادعاهای تازهی اوست، سابقهی تندروی اصلاحطلبان چه؟ مگر اصلاحطلبان در دهه 60 بسیاری از سمتهای انتصابی را در اختیار نداشتند؟ مگر خود اصلاحطلبان در انتخابات اخیر مجلس خبرگان رهبری حرف از نسبی بودن رقابتها نزدند و مردم را ترغیب نکردند به امثال ریشهری رای بدهند که یزدی از ورود به مجلس خبرگان باز بماند؟
میان فقط شتاب تغییر مواضع احمدینژاد تندتر از تغییر موضع اصلاحطلبان بوده است و گرنه اگر ارزشها نسبیست، چرا فقط برای اصلاحطلبان باشد؟ چرا احمدینژاد از این نمد کلاهی برای خود نبافد؟ مگر نه اینکه این آش نذری را خود اصلاحطلبان پختند و حالا یک ظرفش هم به رئيس دولتهای نهم ودهم رسیده است.این آش چیزی نیست جز جا زدن مصلحتطلبی به عنوان اصلاحطلبی! مصلحتطلبی لزوما با اصلاحطلبی یکی نیست گرچه ممکن است با اصلاحطلبی اشتباه گرفته شود.اصلاحطلبی یک تعریف دارد و مصلحتطلبی تعریفی دیگر.رفورم یا اصلاحات تعریف محدود و مشخص دارد و به معنای باور به اصلاح فرایندهای اجتماعی و سیاسی به صورت تدریجی و به دور از خشونت است.مشخصههای رفورم هم آشکار است.رفورمیستِ واقعی پی جوی شفافیت قدرتها، پاسخگو بودنشان و در یک کلام همگام شدنشان با ارزشهای انسانیست از طریق مخالفت با فرهنگ انحصاری کردن قدرت.
اما مصلحتطلبی تعریف گستردهای دارد. یک جا با اصلاحطلبی همسایه میشود زیرا مصلحت جمعی را در یک مسئله میبیند و در جایی دیگر شانه به شانهی منفعتطلبیِ شخصی میزند.شاید به دلیل همین تفکیک نکردن مرزهای این دو مفهوم است که همواره جبههی اصلاحات در ایران دربرگیرندهی طیفهای اجتماعیِ نامتجانس بوده است.برخی از اپوزیسیون نظام تا برخی معتقدینِ به نظام تا شخص محمود احمدینژاد همگی مصلحتگرایان منفعتطلباند و گاه مصالحشان با هم در تضاد است.به این صورت میتوان گفت کمتر زمانی است که ما در ایران اصلاحطلب به معنای واقعی کلمه کمتر داشتهباشیم، چه در زمان مشروطیت و پس از انقلاب. زیرا با آغاز روند اصلاح یک جامعه، منافع عدهای به خطر میافتد و مخالفتها برمیانگیزد.
اصلاح گرچه خشونت تغییر یکباره را ندارد ولی مثل تیغ جراحی جسارت پزشک اجتماع و دستیارانش را میطلبد و البته با مقاومت بیمار روبروست.مصلحتطلبی اما هزینهای ندارد.فقط تا دلتان بخواهد تناقض به بار میآورد.ممکن است فرد مصلحتطلب امروز ضروری ببیند یک راه برود و یک حرفی بزند و فردا حرف و راهی دیگری.باور کنید این فرمولِ مصلحتطلبی، سوالهای امروز جامعه را حل میکند.این فرمول را چه روی کنشهای سیاسی اخیر احمدینژاد بگذارید و چه روی سکوت اخیر برخی مدعیان اصلاحات در قبال عقبنشینیِ مجلس و دولت از مطالبات مردمی و وعدههایی که در بزنگاه انتخابات دادهاند، به محاسبه درستی میرسید. اینکه این اصلاحطلبی نیست.دست و پا زدن مصلحتگرایان است برای حفظ منافعی که هردوی این دو طیف سیاسی با پرت شدن از دایرهی انحصاری قدرت، دارند از دست میدهند.
@dobareh_iran96
****************************
خلاصه پرونده محمود احمدینژاد
پیکان... دیدی چی کار کردی؟
🚙
بعد از اینکه تخلفات و احکام محمود احمدینژاد، رییس جمهور هشت ساله ممکلت، منتشر شد، شصت و سه درصد از مردم به دلیل حجم بالای تخلفات، دچار شک عصبی شدند و الان بستری هستند. نود و شش درصد از مردم نیز وقتی امروز جرائم آقای احمدینژاد را در خبرگزاریها خواندند و فردا عکس احمدینژاد را در مجمع تشخیص مصلحت نظام دیدند که داشت به دوربین لبخند میزد و مصلحت ما را تشخیص میداد، ریختند به هم و به سمت افق دویدند تا در افق گم شوند.
خلاصه بعد از این اخبار فیلم احمدینژاد و مشایی هم درآمد و آنها چیزهایی در ویدئو گفتند که ما تنهایی موقع شنیدن آن حرف ها احساس جرم میکردیم و همهاش مراقب بودیم یک موقع کسی نیاید و ما را به اتهام مشارکت گوشی در جرم دستگیر نکند.
اما قضیه محمود احمدینژاد چه بود که هشت سال رییس جمهور بود و همه پشتش بودند و الان همه پشتش را خالی کردهاند و او الان که دیده پشتش خالی شده دارد از پشت به آنها حمله میکند.
دراینباره از یکی از دلاوران محافظهکاران سوال کردیم و ایشان فرمایش زیر را فرمودند:
نظریه پیکان
استاد نژاداحمددوست: ببنید داستان محمود خیلی ساده است... یک بار یک پیکان که همه بهش میگفتند خودروی ملی و فخر ایرانی و معجزه قرن و از این حرفها... جو گرفتدش و پاش را گذاشت روی گاز... حالا نه پیکان واسه گاز دادن ساخته شده نه خیابانهای ما... خلاصه سرعت که پیکان که رسید به هشتاد تا شروع کرد به گیرپاژ کردن و سگدستش هم شکست و ترمزش هم خالی کرد... در همین لحظه یک اتوبوس برای این که پیکان نزند بهش و جان مردم به خطر نیفتد مجبور شد بگیرید بغل... یک سواری شخصی برای این که اتوبوس زیرش نکند زد روی ترمز... یک نیسان که داشت بار میبرد از پشت زد به سواری شخصی... کل اتاق سواری شخصی جمع شد و شش متر پرید بالا و افتاد روی یک آمبولانس و مردم تلف شدند... آمبولانس افتاد توی جوب و کمکهای مردمی و بودجه را آب برد... یک موتوری که میخواست به آمبولانس نخورد پیچید راست و به همین دلیل ماشین جمعآوری زباله رفت تو گاردریل و خورد به یک ماشین ضدگلوله که معلوم نیست داشت کی را با خودش کجا میبرد... بادیگاردها فکر کردند عملیات تروریستی است و شروع کردن به تیراندازی... یک سری پیرمرد و پیرزدن بختبرگشته که در آسایشگاهی در حوالی این حادثه مشغول استراحت بودند از ترس سکته کردند و کارشان تمام شد... بچهها که داشتند از مدرسه برمیگشتند خانه با دیدن این قضایا و صحنهها فرار مغزها شدند... حالا شما فکر کن همه این اتفاقات برای این بود که یکی به پیکان گفته بود پهلوان و این هم خیال برش داشته بود که پهلوان است و خواسته بود گازش را پرکند... پلیس کجا بود و چی کار میکرد؟ آهان... یک ماشین پلیس سر چهارراه ایستاده بود و همه این اتفاقات را داشت میدید و کاری هم از دستش برنمیآمد... برای همین وقتی همه ماشینها ایستادند سرجاشان و تصادف تمام شد، آقا پلیسه بلندگوی ماشین پلیس را برداشت و توش خطاب به پیکان گفت: پیکان... دیدی چی کار کردی؟
حرف درشت
حالا حکایت آقای احمدینژاد است. میگویند کل اموالش ۲ میلیارد تومان هم نمیشود و کل خسارتی که براش حکم کردهاند که به کشور زده است هزاران برابر این ۲ میلیارد تومان است. حالا چی کار میشود کرد؟ جز این که جای حکم و اینها توی بلندگو یک آه بکشیم و خطاب به محمود احمدینژاد بگوییم: پیکان... دیدی چی کار کردی؟
شرق
@pouriaalami
*****************************
🗒احمدينژاد مساله اصولگراهاست نه اصلاحطلبان
امتداد - داوود حشمتی
در روزهاي اخير و بعد از اظهارات احمدينژاد در اعتراض به برخورد با نزديكانش، كشمكشي ميان اصلاحطلبان و احمدينژاديها و همچنين خارجنشينيان و اصلاحطلبان به وجود آمده است. موضوعي كه انرژي زيادي را صرف اين پاسخگويي كرده و از سوي ديگر مطلوب اصولگرايان است.
واكنشهاي احمدينژاديها هم نشان ميدهد آنها به انتقادات اصلاحطلبان توجه بيشتري دارند. خصوصا اين انتقاد كه؛ «چرا تا به حال به فكر عدالتخواهي قضايي نيفتادهايد؟» بخش از نيروهايي كه خصوصا در خارج از ايران و با كليت جمهوري اسلامي مخالف هستند هم معتقدند بايد از احمدينژاد حمايت كرد، چرا كه او به سراغ زدن ريشهها رفته و در حال براندازي است. حرفهاي اخير مشايي خصوصا آنجا كه گفته بود: «سال بعد ممكن است نباشيد و اين پروندهها منتشر شود» را نيز نشانهاي گرفتند از اينكه آنها از مسائلي خبر دارند كه قرار است همه چيز در ايران تغيير كند، پس بايد از آنها حمايت كرد.
معتقدم صرف وقت و انرژي در پاسخگويي و يا جدال بر سر احمدينژاديها يك بازي فرعي است. نتيجه آن نيز فرار اصولگرايان از زير بار انتقاد و پاسخگويي. امروز و اكنون، موضوع احمدينژاد «مساله» اصلاح طلبان نيست. بلكه اين «مساله» اصولگرايان است كه بايد حمايتهاي تمام قدشان از او را به ياد آورده، و نسبت به عملكردش پاسخگو باشند.
اگر امروز احمدينژاد از تحريمها به عنوان عامل كه كشور را با بحران روبه رو كرد ياد ميكند، همه آنهايي كه در تريبونهاي نماز جمعه و رسانههايشان تحريمهاي ظالمانه عليه ملت را يك «نعمت» ميخواندن،د و به مردم توصيه ميكردند: «اگر مرغ ندارند اشكنه بخوريد»، بايد پاسخگوي احمدينژاد باشند و يا مسئوليت اشتباهشان را بپذيرند.
امروز احمدينژاد از پوسته خودش خارج شده است. اصولگرايان بعد از خانهنشيني هم در حال رفو كردن چهره ولايتپذيرانه احمدينژاد بودند. آنها حتي امروز هم جرات بيان واقعيت چهره احمدينژاد را ندارند.
بايد نشست و از دور اين بازي را نظاره كرد. نه از حملات احمدينژاد بايد ذوقزده شد و نه از پاسخهايي كه به او داده مي شود. انتقاداتي كه امروز احمدينژاد ميكند، اصلاح طلبان سالهاست بيان كرده و نسبت به آن هشدار دادند. كافي است به نامههاي تظلمخواهانه مادران و همسران زندانيان سال 88 رجوع كنيد. آنچه مخالفان در پاسخ به احمدينژاد ميگويند هم تكرار همان حرفهايي است كه در گذشته با برچسب؛ «اتهام عليه احمدينژاد» رد مي كردند.
به عنوان نمونه به اظهارات دادستان كل كشور مراجعه كنيد. آقاي منتظري اين موارد را به عنوان كلكسيون تخلفات احمدينژاد نام ميبرد: «قهر کردن و یازده روز خانه نشینی و رها کردن دولت، بوسه بر تابوت یک کافر ملحد زدن، مادر چاوز را در بغل گرفتن و بوسه بر گونههایش زدن، اهانت به مراجع تقلید، مکرر دروغ گفتن، جابجایی اعتبارات»
«قهر و خانهنشيني»، « بوسه زدن بر تابوت كافر» و يا «بغل كردن مادر چاوز» از همان زمان هم مساله اصولگراها بود.
اما دو مورد آخر (دروغگويي و جابهجايي اعتبارات) موضوعي است كه اصولگرايان تازه مشغول اعتراف درباره آن هستند. خصوصا «دروغ گفتن مكرر». اعتراف به اين موضوع يعني: مردمي كه در سال 88 تابلوي «دروغ ممنوع» را بلند كردند، بسيار زودتر از برخي مسئولان اين موارد را ديدند و نسبت به آن هشدار دادند. اما گوش شنوايي نبود.
@emtedadnet
*************************
ورود زنان به استادیوم/اشتغال و تورم/ مراجع
✏️ ابوالفضل رحیمی شاد
ساعاتی قبل این متن به نقل از جناب مکارم شیرازی در فضای مجازی منتشر گردید" آیتالله مکارم شیرازی:
▪️حضور زنان در ورزشگاهها در دولت قبل نیز مطرح شد، اما هم رهبری و هم مراجع مخالفت کردند و باز هم متاسفانه برخی با وجود اطلاع از این کار به دنبال تصویب آئین نامه هستند.
▪️مگر مشکلِ کشور ما ورود زنان به ورزشگاه است؟ مشکل مردم گرانی نان و بیکاری جوانان تحصیلکرده و اشتغال و مشکل بانک است که مردم را بیچاره کرده است.
▪️خواه ناخواه این مسئله مفاسدی در پی دارد/ ایسنا"
در این رابطه بیان دو نکته و سه توصیه بنظرم ضروری آمد.
✔️ نکته اول: بر چه اساسی ایشان تصور میکنند که معیار انتخاب و رفتار مردم در هر زمینه بایستی نظرات مراجع و رهبر باشد.قاعدتا ایشان میتوانند در قالب گزاره اخباری نظر فقهی خود را بیان کنند تا هم برای کسانی که نظر ایشان در انتخابشان تاثیر دارد قابل استفاده باشد و هم اینکه مورد نقد کارشناسانه قرار بگیرد. قطعا ایشان در حوزه فقه کارشناس و مجاز به ارائه نظر فقهی هستند اما باید بدانند در مخاطب قرار دادن نمایندگان مجلس صرفا جایگاهی برابر با سایر شهروندان دارند و نه بیشتر.
✔️✔️ نکته دوم: قطعا گرانی و اشتغال و مواردی مانند آن مشکلات مهم جامعه ما هستند اما دو سوال که در حقیقت آشکار کننده دو باور غلط یا مغالطه در این گزاره است. ۱_ آیا نمایندگان مجلس فقط نماینده قشر کم برخوردار اقتصادی در جامعه هستند یا نماینده کل مردم و از جمله درخواست کنندگان حضور در ورزشگاه ها. ۲_ آیا وظیفه نمایندگان مجلس صرفا رسیدگی به مسائل اقتصادی است و نباید به مسائل اجتماعی و فرهنگی رسیدگی نمایند؟ آیا توصیه به مقابله با بدحجابی، ماهواره و یا کنترل فضای مجازی در شرایط مشابه و حتی نامناسب تر اقتصادی در کنار این توصیه بیانگر موضعگیری های متناقض و دوگانه نیست؟
اما سه توصیه:
🔻توصیه اول به جناب مکارم و سایر افراد در نقش ها و جایگاه های مختلف که چنین نظری دارند: در دنیای جدید و جامعه تحصیلکرده وظیفه کارشناسان ارائه نظر و آگاه ساختن مردم است اما دیگر مانند دنیای قدیم نمیتوانند نقش قیّم،بزرگتر و سرپرست را برای جامعه بازی کنند. از اینرو کارشناسان در حوزه های مختلف اگر این واقعیت را نپذیرند و همچنان بخواهند خلاف این قاعده عمل نماینده روز به روز اهمیت و اثربخشی نقش خود را کاهش خواهند داد.
🔻🔻توصیه دوم به نمایندگان مجلس: برخورداری از سه ویژگی لازمه کسب اعتماد و رای مردم به عنوان نماینده پارلمان است؛خردمندی،شجاعت و عدالت. قطعا مشکلات جامعه فراوان و چهار سال فرصت کافی برای رسیدگی و رفع همه مشکلات نیست اما انتخاب مسائل و تلاش برای حل آنها بصورت خردمندانه، بیان و پیگیری شجاعانه مشکلات و نترسیدن از ارعاب و تهدید و بالاخره با در نظرگرفتن و طرح مطالبات همه اقشار و گروه ها بصورت عادلانه میتواند بهترین معیار برای مردم در انتخاب آنها باشد.از اینرو نمایندگان محترم لازم است در نظر داشته باشند که برای اثبات شایستگی خود به مردم و موکلان خود بایستی از هر فرصت مناسبی که در اختیار آنها قرار میگیرد به نحو درست بهره برداری نمایند.
🔻🔻🔻توصیه سوم به مردم:حق رای دادن یا رای ندادن برحسب محاسبه عقلانی و احکام اخلاقی برای همه محفوظ است و اختیار آن با خود فرد است.اما بایستی بدانیم که تصور و امکان دستیابی به مطالبات بویژه مطالباتی که با مخالفت هایی از این دست روبرو است بدون پیگیری مستمر و حمایت گسترده و همه جانبه از نمایندگان ارائه کننده طرح ممکن نیست. چه بسا شاید ما در انتخابات شرکت نکرده باشیم و یا به نمایندگان ارائه کنندهطرح رای نداده باشیم اما وقتی طرح ارائه شده مطابق با مطالبه ما است بایستی با تمام توان از آن حمایت نماییم و دقت داشته باشیم که اهمیت واقعی یک موضوع صرفا از طریق سطح و میزان مطالبه آن موضوع برای مسئولان و مخالفان مشخص می گردد. در غیر اینصورت نباید انتظار داشته باشیم که طرح یک مطالبه بدون پشتوانه به تصویب و اجرای آن بینجامد.
در صورت موافقت با متن و بویژه حمایت از حق حضور بانوان در ورزشگاه ها انتشار دهید.
🆔 @iranebehtar_ir
🆔 @rahimishad
*********************
🌕 سه دهه تلاش برای پاسخ به سه پرسش بنیادین!!!
☀️ دهه اول پس از پیروزی انقلاب 57 به جنگ خارجی و جدال با تروریست های داخل گذشت. دهه ای پر تنش و پراضطراب در مرزها و خیابانها. در ده سال اول، مرگ در خیابان ها و بیابان های این کشور پرسه میزد. جنگ، زیرساخت های اقتصادی را مضمحل کرد، فرصت های طلایی یک ملت را به دست طوفان داد و تقدیر تلخی را در صفحه سرنوشت ساکنان این مرز و بوم نگاشت.
🌳 پرسش اول: آیا توسعه ممکن است؟
جنگ در پایان دهه اول، آرام گرفت. درگیری های مسلحانه و امنیت سوز نیز فروکش کرد. بتدریج، آرامش نسبی و دلنشینی حاکم گردید. به نظر میرسید که قافله سرگردان ثبات و آرامش به این سرزمین بازمی گردد. با تمام شدن جنگ، فرصت بازنگری و بازاندیشی در باره باورهای سیاسی فراهم گردید. اما در این میان آن چه پررنگ تر میشد، افزایش آگاهی عمومی به وضعیت اسف بار اقتصادی و صنعتی کشور و سطح نازل رشد آن در مقایسه با کشورهای توسعه یافته بود. همین آگاهی از "خود" بود که سبب گردید مطالبه ای برای رشد و توسعه در متن جامعه شکل بگیرد و به دولت توسعه گرای هاشمی اقبال نشان دهند.
جامعه در مقایسه ها به این می اندیشید: "یک طرف ، جامعه و کشوری است که داعیه برخورداری از اسلام دارد، ولی در عمل از ترقی و پیشرفت صنعتی برخوردار نیست و در طرف مقابل ، کشوری است که داعیه مسلمانی ندارد و بلکه در پاره ای از موارد خصومت های آشکار و نهان نسبت به اسلام نشان میدهد که از پیشرفت صنعتی برخوردار است." (سروش – 296) در همین مقایسه ها بود که نهال پرسش از امکان توسعه، قد کشید و به گفتمان هشت ساله دولت هاشمی تبدیل شد.
🌳🌳 پرسش دوم، آیا دموکراسی ممکن است!؟
پرسش از امکان دموکراسی کم و بیش با شروع اصلاحات سیاسی خاتمی آغاز گردید. در این دوره است که شیوه فرمان روایی و سبک حکومت در کانون توجه و ارزیابی جامعه قرار گرفت. پرسش بنیادین این دوره این بود که آیا دموکراسی ممکن است؟ پرسش از امکان دموکراسی، دین و حکومت را مورد خطاب قرار میداد. بنابراین میتوان پرسش از امکان دموکراسی را در دو زیر شاخه تقسیم کرد. آیا با دین می توان به دموکراسی رسید؟ و آیا با این حکومت می توان به دموکراسی رسید؟
دولت اصلاحات، سعی فراوانی کرد تا میان آزادی و دموکراسی با دین، الفت و خویشاوندی ایجاد کند. در رویکرد این دولت، دین بدون آزادی و آزادی بدون دین، امری پسندیده نبود. اما پافشاری بر آزادی و در میان آمدن مفاهیمی چون جامعه مدنی و دموکراسی، سبب واکنش تند و پرخاشگرانه برخی مراجع دینی شد، به گونه ای که آنان با موضعگیری های بعضا سخت و با ترشرویی در برابر آن ایستادگی نمودند. برخی واکنش های تند مذهبی، پرسش از امکان دموکراسی وآزادی را، عمیق تر کرد.
🌳🌳🌳 پرسش سوم: آیا زندگی ممکن است!؟
جامعه هنوز پاسخ مناسبی برای توسعه و دموکراسی نیافته بود که احمدی نژاد، زمام امور را برعهده گرفت. شروعی مایوس کننده، رقت بار و رنج آفرین. عقلانیت نیم بند به محاق رفت و بر جای آن، خیال اندیشی و توهم اوج گرفت. کشمکش های سیاسی گسترش یافت. منتقدین با انواع شیوه های غیردموکراتیک از صحنه سیاست به حاشیه رانده شدند. مخالفین به نادرست ترین روش ها حذف شدند. ایده های توسعه گرا سرکوب شد و اندک دستاوردهای پیشین نیز لگدکوب روش های پوپولیستی دولت گردید. سیاست های تنش زای خارجی، کشور را به سمت بحران های بین المللی سوق داد. ایران به سوی تحریم ها کشیده شد و خطر جنگ بیش تر و بیش تر میشد.
در دوره سوم انقلاب، این زندگی بود که به چالش کشیده میشد. زندگی بود که به بن بست میرسید و امید بود که از دست میرفت. کیفیت زندگی رو به نقصان نهاد. امکان زندگی صلح طلبانه و زیست آرام، مسالمت آمیز و آسوده را در تیرگی روابط میان دولت با ملت از یک سو و تیره شدن روابط دولت با سایر دولت ها(تنش در روابط بین الملل)، از سوی دیگر، با انواع دشواری مواجه میشد. در این جا بود که این پرسش جان گرفت: آیا زندگی ممکن است؟!! پرسش از امکان زندگی، ترس از آینده ای بود که کشور را به سمت جنگ و گسترش فقر میکشاند.
🌳🌳🌳🌳 و اینک دوره سرگردانی!!
پس از تخریب زیرساختهای سیاسی و سرمایه های اجتماعی، نوعی سرگردانی و تعلیق در جامعه رو به رشد نهاده. متغیرهایی چون خیر مشترک،همبستگی، جامعه و سیاست بتدریج کم رنگتر شده. بتدریج، آن پرسشها نیز به محاق رفته و دوره ای از بی معنایی و سرگشتگی از راه رسیده. تا جایی که نه تنها توده مردم که نخبگان در چنبره ای از هراسها و بن بستها و سرگردانی ها گرفتار شده اند. گویی به دوران پیشا سیاست و پیشاجامعه عقب گرد کرده ایم. دوره ای از نومیدی که دیگر از آن آرمانها و پرسشها خبری نیست و به جای آن میل به مهاجرت رو به فزونی گرفته!!▪️
🖌علی زمانیان
@iranebehtar_ir
@arshhhive
*********************
یازده سال است....
فهیم عطار
یازده سال است که با دو نفر جوان آمریکایی همکارم. گذشت این همه زمان، ما را به هم نزدیک کرده. شن و ماسه را هم یازده سال بگذارید توی آب، حل میشوند. چه برسد به من که کلا آدم گیاهطور و منعطفی هستم و با تمساح هم میتوانم رفاقت کنم. نه آنها ماجرای تسخیر سفارتشان را به رویم میآورند و نه من ماجرای ایرباس را. هر روز ساعت دو و بیست دقیقهی عصر با هم میرویم توی آبدارخانه و چای میخوریم. در واقع با چایخوردن آشتیشان دادم. بهشان دستور پخت هویج پلو و تهچین مرغ را دادم. یکیشان هر ماه یک بار هویچپلو بار میگذارد. با اینکه هویجپلویش سبز است و گوشتش مزهی پنیر گندیده میدهد، اما خودش به آن افتخار میکند. عید نوروز را درک میکنند. مطمئن شدهاند که شتر وسیلهی حمل و نقل عمومی در ایران نیست. با درخت آشنایی داریم. مردم کفش کتانی میپوشند و برف و دریا و رودخانه و جنگل هم داریم.
یازده سال است که با دو نفر آمریکایی همکارم. دوست دارند زبان فارسی را یاد بگیرند. چند سال است که یک فایل کامپیوتری درست کردهاند و هر کلمهی فارسی جدیدی که یاد میگیرند را به همراه معنیاش آنجا مینویسند. از کلمات ضروری شروع کردهاند. مثلا سلام، حالت چطوره. جاکش. دیوث و تمام کلماتی که به جفتگیری مربوط میشود. توان یادگیریشان هم بالاست. امروز بهشان گفتم که آقای حداد تصمیم گرفته که به جای کلمهی سکس از کامش استفاده کند. خورد توی ذوقشان. باید تمام فایل را بروزرسانی کنند. از صبح هم صدایم میکنند کامران. ناراحت نمیشوم. رفیقیم.
یازده سال است که مهاجرت کردهام. مهاجرت مثل به دنیا آوردن بچه است. بچهای که به جای زایشگاه در فرودگاه به دنیا میآید. با درد و امید. آمدهام بین آدمهایی که فرهنگ و زبان و شکل و قیافهشان متفاوت است. آدمهایی که نمیدانند هویجپلو و تهچین چیست. سرپا میشاشند. روز اول بهار هیچ معنی خاصی برایشان ندارد. با خوردن بوقلمون شکرگزاری میکنند. وسط زمستان جشن میگیرند و درختهای کاج را تزئین میکنند. فوتبالشان را با دست بازی میکنند و با کفش توی خانه راه میروند.
یازده سال است که با دو نفر آمریکایی همکارم. اختلافاتمان تا آسمان میرود. اما مشغول یاد گرفتن همدیگر هستیم. آنها هویجپلو میخورند. من بوقلمون. آنها چایخور قهاری شدهاند و ساعت دو و بیست دقیقه میآیند سر میزم و میگویند کامرانِ جاکش، لتس هَو سام تی. من هم به انگلیسی جواب کلفتی میدهم و میرویم برای چای. روزی که یک آدم روانی، پنجاه نفر را توی وگاس کشت، برایشان متاسف و غمگین شدم. روزی هم که کرمانشاه زلزله آمد، آنها برایمان متاسف شدند و نفری بیست دلار دادند برای کمک.
من یازده سال است که مهاجرم. یاد گرفتهام که آدمها تا روزی که مغزشان شسته نشود، همه مهربان و یک شکل هستند. تا روزی که سیاستمداران افسار آدم را نگرفته باشند، همه خوبند. مثل هم میخندند. مثل هم گریه میکنند. مثل هم عاشق میشوند و مثل هم کنار دریاچه، سرشان را روی شانهی هم میگذارند. همهی اینها تا روزیست که مغزشان را نشورند. سیاست منفورترین عادت انسان است.
@fahimattar
**************************
بازگشت آرام به آرمانگرایی
با نگاهی به سمپوزیوم اکنون، ما و شریعتی
تجربه مواجهه نسل ما با آثار شریعتی نسبت به نسلهای پیش و پس از خود یگانه است.
ما اواخر دهه ۶۰ و در نوجوانی لذت خواندن کتابهای شریعتی را مزمزه کردیم و دل به کویر دادیم و تکرار کردیم: دوست داشتن از عشق برتر است.
و ما در اوایل دهه ۷۰ با موج نقد شریعتی رو به رو شدیم، موجی که برای ما از مجله کیان با گفتهها و نوشتههای سروش و داریوش شایگان و دیگران آغاز شد و بعد در مطبوعات دوم خرداد با نوشتههای ستارههای مطبوعاتی آن دوره مثل اکبرگنجی ادامه یافت.
ما در دوره جوانی عاشقان پشیمانی بودیم که اگرچه هنوز لذت کویرخوانی و نوشتهها و سخنرانیهای پرشور شریعتی در خاطرمان پررنگ بود، اما آرمانگرایی ایدوئولوژیک او را مسبب بسیاری از مشکلاتی میدانستیم که سالها پس از او رخ داده بود.
چند سال بعد با فراگیر شدن اینترنت این نقدها شکلی مردمی به خود گرفت و در قالب لطیفههایی که یک پای آن نقل و قولهای شریعتی بود، به شبکههای اجتماعی نيز راه پیدا کرد.
تا نيمه دهه ٨٠ سال به سال اواخر خرداد صفحهای به یاد شریعتی در برخی روزنامهها منتشر میشد که بیشتر سخنان منتقدان را منعکس میکرد. نقد منتقدان هم بیشتر شبیه هم بود. شریعتی به دلیل رویکرد ایدوئولوژیک و آرمانگرایانه نقد میشد. کمتر کسی از شریعتی دفاع میکرد. شاید فقط برخی از ملی-مذهبیها و یکی دو نفر از اصلاحطلبان.
هنوز زمان زیادی از آن دوره نگذشته است که اول و دوم آذر ترکیبی متنوع از متفکران و روشنفکران ایرانی در سمپوزیوم شریعتی گرد آمدهاند تا نسبت اکنون ما را با شریعتی توضیح بدهند و نکته جالبتر همدلی بیشتر شرکت کنندگان و سخنرانان با شریعتی است. در این سمپوزیوم که از نظر ترکیب شرکت کنندگان در نوع خود بینظیر است، هاشم آقاجری، یوسف اباذری، حبیبالله پیمان، رضا داوری، هادی خانیکی، حسین راغفر، مقصود فراستخواه، جواد کاشی و .....از شرکت کنندگان میزگردها و سخنرانان بودند.
چه اتفاقی افتاده است که ناگهان شریعتی اهمیت پیدا کرده است؟ شاید برگزاری آن را به کوشش فرزندان ایشان - که در فضای روشنفکری فعال هستند- نسبت دهیم، اما تاملی در نام شرکتکنندگان و سخنانشان نشان میدهد که نباید این سمپوزیوم را به تلاش فرزندان آن مرحوم برای بزرگداشتش فروبکاهیم. دلیلش هم روشن است و چنین سخنانی مدتهاست که در محافل فرهنگی رد و بدل میشود.
آنچه در دهه ۷۰ و ٨٠ به عنوان آرمانگرایی و ایدئولوژی نقد میشد، اکنون در سخنان برخی، گاهی به عنوان عامل اخلاقی ماندن و عامل تقویت مسئولیت اجتماعی عنوان میشود. گویی وضعیت اخلاقی جامعه در سالهای اخیر و روند نزولی برخی از شاخصهای اجتماعی مانند اعتماد و مسئولیتپذیری نگرانیهایی را به وجود آورده است و برخی از اهل فکر ریشه چنین پدیدههایی را در فقدان آرمانخواهی جست و جو میکنند.
آیا چنین سخنانی نشانه تحولات در جامعه است؟ آیا بازتاب نگرانیهای ملی است یا بحثهای محدود چند تن از روشنفکران؟
آیا میان این نگرانیها و پویشهای اجتماعی مردمی مثلا در کمک به زلزلهزدگان می توان نسبتی برقرار کرد؟
اگر بتوان میان این سخنان و این پویشها نسبتی برقرار کرد، به نظر میرسد این بار جامعه ایران در مسائل اجتماعیاش عقلانیتر و در فضایی غیرهیجانیتر بازنگری میکند.
****************************
❌ماجرای عدالتخواه بست نشینی که با شکایت دولت احمدی نژاد دو بار به زندان رفت/ صاحبان زنبیل قرمز کجا بودند؟!
«پایگاه خبری عدالتخواهان» درخصوص دوبار زندانی شدن مدیر خود در دوران احمدی نژاد، نوشت:
«آبانماه سال۱۳۸۹ با توجه به انتصاب افراد دارای حواشی اخلاقی در دولت آقای احمدی نژاد، واگذاری۳۸۰هکتار از اراضی با ارزش جزیره ی آشوراده و تخلفات فرماندار دولت احمدی نژاد و همچنین تائید صلاحیت یکی از نمایندگان دارای سابقه ی فساد اخلاقی؛ جانباز "محمد خادملو" مدیر سایت خبری عدالتخواهان، بر حسب تکلیف شرعی با حجتالاسلام علیرضا جهانشاهی مشهور به طلبه ی سیرجانی که بدلیل زمین خواری و فساد برخی مسئولین دولت احمدی نژاد در جوار حرم عبدالعظیم حسنی ع تحصن کرده بود همراه می شود و این دو با نصب چادر(خیمه ای که در آن زمان خیمه ی عدالتخواهی نام داشت) جهت پیگیری مطالبات خود اقدام به تحصنی طولانی مدت می نمایند.
در آن مقطع و دقیقا در شب چله ی سال ۱۳۸۹عده ای آمدند و گفتند: فردی می خواهد به دیدار شما بیاید؛فردای آنروز و در حوالی ظهر اعلام شد اسفندیار رحیم مشایی کسی است که بناست به دیدار شما بیاید!
همانجا و قاطعانه طلبه ی سیرجانی و جانباز محمد خادملو به آمدن وی اعتراض می کنند و با قاطعیت می گویند:حاضریم آبدارچی احمدی نژاد بیاید ولی مشایی را هرگز نمی پذیریم!
این تحصن ادامه داشت و در مقطعی جانباز خادملو تصمیم می گیرد بدلیل رفع مایحتاج و گرفتاری های خانواده که مدت ها بی کس مانده بودند عازم گرگان شود اما سرانجام با پیگیری ها و اعمال فشارهای فرماندار وقت بندرترکمن در دولت احمدی نژاد بازداشت شده و روانه ی زندان می گردد در حالی که این رفتار تاسف بار در کمال نظارت جمشیدی و نوری دو معاون سابق سیاسی-امنیتی استانداری صورت گرفت و این زندان رفتن در زمان دولت احمدی نژاد با شعار توخالی عدالتخواهی دو مرحله صورت می گیرد تا عدالت ساختگی احمدی نژاد و حامیانش بیش از پیش مورد ریشخند عدالتخواهان حقیقی قرار گیرد.
لازم است توجه شود جانباز محمد خادملو مدیریت این پایگاه که در زمان دولت احمدی نژاد به جرم عدالتخواهی دو بار روانه زندان شد خود دو دوره در ستاد احمدی نژاد مسئولیت داشت و صادقانه با وجود شرایط سخت اقتصادی و درمانی ناشی از مجروحیت در جنگ تحمیلی حتی اموالش را برای احیای گفتمان انقلاب اسلامی و حمایت از شعارهای دولت احمدی نژاد فروخته بود اما جنس عدالتخواهی دروغین احمدی نژاد و وابستگانش که امروز به روشنی حس می شود باعث شد تا این مدعیان دروغین عدالتخواهی این جانباز را بدون هرگونه تقوایی روانه ی زندان کنند!تا پوشالی بودن عدالت خود را عیان و آشکار نمایند.»
منبع: goo.gl/qKobEZ
#جریان_انحرافی
******************************
هر چند کآزمودم از وی نبود سودم
«من جرب المجرب حلت به الندامه»
🖋سهند ایرانمهر
آقای ابراهیم رئیسی در تازه ترین اظهارات خود گفته است که دشمن به دنبال ترور شخصیت نیروهای نظام است و تفکر انقلابی مشکلات اقتصادی را حل می کند.
سخنانی که آقای رئیسی اظهار کردهاند کم و بیش توسط کسانی دیگر به دفعات شنیده میشود و در واقع نمایانگر «راهحل»ی است که از نظر یک جریان، راهگشای مشکلات مردم است.
این سخنان در روزهایی بیان میشود که شاهد فرجام رییس و چهرههای شاخص دولتی هستیم که در زمان خود: «دولت انقلابی و جهادی» نامیده میشد.
دولت محمود احمدینژاد، همه شاخصهای یک دولت انقلابی مدنظر هواداران چنین دولتی را داشت و تطابق این معیارها بر آن دولت از سوی عالیترین مقامهای نظام به دفعات تکرار میشد.
زیرسوال بردن صریح برخی شخصیتهای سیاسی، سفر به مناطق مختلف کشور، دریافتدها کیلو نامه از مردم، پروژه مسکن مهر، تخصیص یارانه، تولید بنزین در داخل، برگزاری کنفرانس هولوکاست، استفاده از القاب تند و بیپرده در مورد مخالفین و... مجموعه رفتارهایی بودند که در آن زمان دولت احمدینژاد را مستحق عنوان انقلابی کرده بود.
همه این رفتارها و سیاستها و عملکردها پس از پایان آن دولت، شمایل دیگری یافت. آن حملات و بیامانش به امثال هاشمی که قند را در برخی دلها آب میکرد حالا اما شرنگ تلخی را به کام همان دلها میچکاند و آن طعنهها که یکی را دزد و یکی را غارتگر و آن دیگری را بُت مینامید و وعده تبر میداد و احسنت میشنید حالا دامن همانهایی را گرفته است که آن روزها بر اینهمه تندتازی نام انقلابی گری میگذاشتند.
سیاستخارجی احمدینژادی را هم انقلابی میدانستند، عاقبتش هم چنان شد که وزیرخارجهاش در غربت، خلع ید شد، جز جزایر قمر و ونزوئلا و بولیوی، بیشتر کشورها در جبهه مقابل ما قرار گرفتند. اسراییل از صدقهسر همایش هولوکاست، دوباره فریاد « الامان» سر داد و آشوویتس را چماق نوتراشی کرد بر سر غرب که چنین القاء کند که هنوز منکرانی خطرناک هستند و از قِبل همین، چنان تعاطفی بیسابقه را برانگیخت.
پرونده هستهای دچار انسداد شد و قطعنامهدان ها بجای آنکه پاره شوند، کشور را به سمتی بردند که « نرمش قهرمانانه» موضوعیت یافت. فرجام پرداخت یارانهها و مسکن مهر هم که دیگر نیازی به توضیح ندارد.
تفاسیری که امروز از حوادث سال ۸۸ ارایه میشود، تفاسیر متفاوتی است تاریخ اما جدای از دو سوی ماجرا، روایت خود را بیان خواهد کرد با این حال بعید است که در آن روایت جاودانی که شرح امروز چهره واقعی احمدینژاد از زبان مویدان دیروز وی را نیز در اختیار دارد، آنها که بر تداوم چنین فردی شوریدند وملقب به «فتنهگر» شدند، آنچنان مورد قضاوت قرار بگیرند که گفتمان رسمی این روزها آنها را مورد قضاوت قرار میدهد. کسی چه میداند شاید تاریخ بگوید که منتقدان احمدینژاد و آنها که انتخاباتی را که وزارت کشور او مجریاش بود، برنتافتند، نظارهگر حقایق، در خشت خام بودند، همان حقایقی که امروز برخی در آیینه میبینند و ماندهاند چه کنند؟
امروز اگر کسی بگوید که احمدینژاد یا دولت او دولتی انقلابی نبود میتوان به استناد آن همه سخن که از تریبونهای رسمی و از جانب مقامهای کشوری و لشگری در تایید انقلابی بودن وی ایراد شد، ادعایش را بیپایه دانست و اگر کسی باز مدعی امکان حل مشکلات با دولتی انقلابی شود، میتوان از او پرسید که چه چیزی دچار تغییر شده است که این انقلابی به سرنوشت انقلابی دیگری که امروز منحرفش میخوانید، دچار نشود؟
شاید هراس از اینکه انکار امروز احمدینژاد، تایید مدعای مخالفان دیروز وی باشد، چنان خویشتنداری را سبب شود که او را بر پردهدری و افشاگری جسورتر کند اما در چنین عبرت تاملبرانگیزی هیچ چیز برای شادمانی وجود ندارد. چنین سرانجام و رفتاری از کسیکه در بدیهیات اخلاق سرگردان بود اما آسمان و امام زمان را هزینهاش میکردند، برای بسیاری روشن و در همان روزها قابل پیشبینی بود.
شگفتزدگان امروز هم عمدتا از آن طایفهاند که آن روزها چنان مشعوف چنگکشیدن این نظرکرده بودند که خاصیت بومرنگی او را فراموش کرده بودند، بنابراین برای آنانکه از ابتدا میدانستند که بابشدن خلیفهکشی چه بازی خطرناکی است، امروز دربردارنده هیچ اتفاق عجیب یا محملی برای تحقیر باورمندان دیروز احمدینژاد نیست، آنچه امروز برای این عده تلخ است، « فرصت دادن» یا صبوری خلاف عادت دستگاه قضایی هم نیست. مایه نگرانی تنها یک چیز است و آن اینکه آنانی که « احمدینژاد» را ساختند هنوز هم چاره رفع مشکلات را در مختصات و رفتارها و رویکردهایی میبینند که آیینهتمام نمای آنها اکنون در برابرشان ایستاده و به چیزهایی که حالا بسیاری متوجهش شدهاند، پوزخند میزند!
@sahandiranmehr