ایوب عبداللهی از مصدومان چشم در سقز

ایوب عبداللهی از مصدومان چشم در سقز


«سلام و درود به تمام کسانی که صدای من رو می‌شنوند.

من ایوب عبداللهی هستم ۲۴ ساله، متاهل، همشهری زنده یاد مهسا(ژینا) امینی.

غروب روز شنبه همراه با فراخوان و اعتصاب تاریخ ۱۹ شهریور ۱۴۰۱ بود که مثل روزهای گذشته از خانه زدم بیرون تا به آزادیخواهانی که حق دادخواهی قتل خواهر خودشون رو فریاد می‌زنند بپیوندم. در یک شهر عزادار و یک شب خوفناک و خاموش، من در کنار خواهران و برادرانم همه در حال شعار دادخواهی و فریاد «زن زندگی آزادی» بودیم که در محله قه‌وه‌خ سقز به صف عظیم ماموران مسلح امنیتی برخورد کردیم. ناگهان اتفاق بسیار تلخی روی داد. من کاش ..آن شب ناشنوا بودم باور کنید دردش از نابینایی فردایش کمتر است. کاش آن توهین بیشرمانه به خواهرم مهسا را نمی‌شنیدم. فحاش نامرد و بزدل به کسی فاحشه گفت که نماد آزادی این سرزمین است. از شدت ناراحتی نتوانستم خودم را کنترل کنم به هر چیزی که دم دستم بود(سنگ) به مامور بی شرم حمله‌ور شدم. که بلافاصله در چشم راستم سوزش شدیدی حس کردم. آن نامرد باگلوله ساچمه‌ای من را زد. جایی را نمی‌دیدم. به کوچه‌ای پناه بردم. لباس‌هایم غرق خون چشمانم بود. دستم را محکم روی چشمم فشار دادم و بی هدف به هر سو پناه می‌بردم. دوستانم در صف اول اعتراض کمکم کردند و سنگرم شدند. آن‌ها من را به یه جای امن بردند. به سمت خانه رفتم. خانواده‌ام من را در آن وضعیت عجیب دیدند. دیدن آن صحنه برای خانواده‌ام سخت‌ترین تلخی ممکن بود. من داشتم به بلایی که سرم آمده بود فکر می‌کردم. بین سکوت بیشرفانه و دفاع از شرف مردمم دومی را انتخاب کرده بودم و کم کم باورم شده بود که هزینه آن را هم داده‌ام. با این حال از همان لحظه اول واقعه تا اکنون هرگز از کارم پشیمان نیستم. خون ناقابلی دارم تقدیم به شرف، غیرت و سربلندی این سرزمین. آن شب من تا صبح و قبل از مراجعه به دکتر همش امید داشتم که چشمم را از دست ندهم. اما متاسفانه امیدم تبدیل به ناامیدی شد.

با این حال این تازه اول بدبختی‌هایم بود. پس‌لرزه‌های آن اتفاق تلخ تمام زندگیم را فرا گرفت. 

اولین پس‌لرزه آن هزینه‌های درمانم بود. در تبریز و نزد دکتر خانم فریده موسوی چشمم را دوبار عمل جراحی کردم. پس لرزه دوم از دست دادن شغل در این وضعیت اسفناک اقتصادی بود. اقتصادی که خود یکی از دلایل فریادهای آن شب و شب‌های قبل من بود. شاید باور نکنید همه‌مان مشکل داریم، مستاجریم و برای اجاره و معیشت شرایط سختی را پشت سر می‌گذاریم.

من سزاوار آن عذاب نبودم. بعدها بسیجی‌ها با لحنی تمسخرآمیز به من لقب ایوب تک چشم دادند.

چشمی که از دست دادم هنوز درد و عفونت دارد و برای اینکه کسی وضعیت آن را نبیند جز موقع خواب همیشه عینک آفتابی به چشم دارم.

ما را که به نهادهای حمایتی دولت امیدی نیست. اما به خاطر خودمون که آرزوهایمون به خاطر آرمان خودمون تبدیل به خاکستر نشوند به درک و بخشندگی شما هم وطنان عزیزم چشم امید دارم. حرف هایم دلنوشته ای بود برای کم کردن این تلخی بی پایان.

به امید آزادی...»

#زن_زندگی_آزادی


@ayoubabdollahi4


#چشم_برای_آزادی #سقز #مهسا_امینی #ایوب_عبداللهی #زن_زندگی_آزادی #مرد_میهن_آبادی #یاری_مدنی_توانا 

Report Page