نمک زیاد، باعت سکته مغزی و مرگ می‌شود.

نمک زیاد، باعت سکته مغزی و مرگ می‌شود.

علی محمدیان

فیسبوک - نوشته در ۱۵ شهریور ۲۵۷۴، 6 سپتامبر 2015

خاطره‌ای از جنگ لعنتی و جدال میان ایمان برتر و کمتر!


پس از آزادسازی سوسنگرد وارد این شهر شدیم. البته پس از دفاع جانانهٔ تعدادی از همرزمان که در شهر بودند و ما هم از بیرون فشار آوردیم تا بالاخره شهر آزاد شد.

نیروهای گروهان ما در تنها بانک صادرات شهر مستقر شد. بانک کوچکی در خیابان اصلی شهر که منتهی می‌شد به تنها پل عبوری به سمت بستان. نیروها هم اغلب اهل اهواز بودند. پس از چند روز چهار عراقی نیز به ما ملحق شدند. یکی از این عراقی‌ها به نام ابوکفا، زکام داشت و نمیدانم چه کسی یا چه حلال لقمه‌ای پیشنهاد کرد که وی برای نماز امام جماعت شود و نماز ظهر و عصر را اقامه کند! به این علت که ایشان عرب زبان است و قاعدتا قرائتش صحیح‌تر است! البته آن دیگر عراقی‌ها نیز ابوکفا را مانند مرشد خود می‌پنداشتند و ناگفته پیداست که عجم مسلمان و نابلد که دارای وسواس ذاتی به قرائت فصیح (که همیشه بلای جانمان بوده) است، همواره‌ تلاش میکنه برای انتخاب بهترین گزینه در این زمینه!

نماز ظهر بود و همانطور که گفتم امام جماعت زکام بود و نفسش خصوصا هنگام نشست و برخاست (رکوع و سجود) بالا نمی‌آمد و یکسره بینی خود را با دستمالی که در دست داشت می‌گرفت که البته این خود گواه باکلاسی این عراقی در آن روزگار بود!

از تشهد رکعت دوم برخاسته بودیم و امام جماعت هم بینی خود را هنگام برخاستن گرفته بود و راست قامت شده و داشت نفس چاق می‌کرد که ناگهان… !

ناگهان نفر پشت سرش یاالله-گویان یقه او را گرفت و او را پس زد و خودش امامت نماز را به عهده گرفت!!! عراقی بخت‌برگشته مات و متحیر از این کار، ناگزیر به صف رفت و خلاصه آزادکنندگان شهر سوسنگرد، عملیات جابجایی امام جماعت (رهبر آیین مذهبی‌شان) را نیز، به طرفةالعینی انجام دادند. و البته مانند تمام وقایع زندگی، پس از این حماسه یا عملیات، بحث و جدل بر صحیح بودن یا نبودن آن درگرفت و علما و فضلا، در دو جبهه قرار گرفتند… .

داستان تمام شد یا حداقل به‌ظاهر تمام شد؛ اما بخاطر حضور همیشگی این مفسرین و علما و فضلا، نه‌تنها جنگ و جدل تمام نشد، که به سرنوشتی که اکنون بر همگان روشن است دچار شد.

ما مردمی ساده دل و تا حدود بسیاری، عامی بودیم و استنباط و درکمان از دین مانند آن چوپان بود که می‌خواست برای خدایش چارق بدوزد و با خیال شانه کردن موی سر خدا، تمام وجودمان مالامال از عشق می‌شد، عشق به خدا، عشق به میهن، عشق به خانواده و هم‌نوع …

از دین کم و بیش چیزهایی می‌دانستیم. می‌دانستیم ابوالفضل برادر غیرتی حسین است و حسین تشنه مرد یا کشتندش. گمان می‌کردیم که بهترین و کاملترین دین را داریم، می‌دانستیم که یکسری کارها خلاف است و نباید انجام داد اما انجام می‌دادیم. باور داشتیم که خدای ما کریم است و مهربان و بخشنده. حتی اگر کسی بواسطه فضولی نهادینه شده در شریعت، در کار دیگران فضولی (امر به این و نهی از آن) می‌کرد، به او می‌گفتیم "ای بابا دلت باید پاک باشه". می‌گفتیم خدا کریمه! باور داشتیم که خدا درون ما را نگاه می‌کنه تا اینکه بیرون و قیل و قال ما را و…

به‌مرور علما و فضلا پیروز شدند و توانستند تمام جبهه‌ها را که به‌وسعت ایران بود، تسخیر کنند. این فتح یا تسخیر هر چیز که داشت یک طرف، آن طرف دیگرش به ما فهماند که مسلمانی ما صحیح نبوده و یک عمر را به غلط رفتیم (بدون هیچگونه علامت تعجب) و خلاصه مسلمان نبودیم و فکر می‌کردیم که مسلمانیم.

حالا فهمیده بودیم که مسلمانی ما عیب داره، ناقصه. پس با کمک همان فضلا و علما در صدد ترمیم دین خود برآمدیم یا بهتر بگم وادار به ترمیم شدیم!! و فهمیدیم که خدا کریم نیست، مهربان نیست، بخشنده نیست، بلکه بسیار هم انتقام گیرنده است و جهنمی داره که حتی اولیاءش از شنیدن نامض وحشت به اندامشون میاد و اصلا «خدا، خدا نیست!»

وای که اول بدبختی، ببخشید اشتباه لپی تایپی کردم اول خوشبختی مون شد و هر روز سر نماز یکی از علما و فضلا بلند میشد و طرز صحیح یکی از احکام اسلام حقیقی که همان فقه باشد را به ما می‌گفت. یک روز طرز صحیح غسل، یک روز طرز صحیح وضو، یک روز داستان کربلا و روز دیگر داستان بی وفایی مردم کوفه و هشدار که مبادا مثل اهل کوفه پیمان شکن باشیم!

بماند که بییاری از دوستان اعصابشون یه‌هم می‌ریخت که چکار به وضو و غسل ما دارید ولی خوب بود چون آنها مسلمان نبودند!!! این دوستان نیز کم‌کم مجبور شدند علاوه بر سکوت، همرنگ جماعت قصه مون بشن!

خوب شد، یعنی عالی شد،  «همه یک رنگ و یک نماز جماعت، به‌وسعت ایران بزرگ» …


اما جنگ را همین بچه هایی که احکام نمی‌دانستند اداره می‌کردند! که با آمدن فضلا و علما، عرصه عملا بر فعالیت مفید تنگ شد و پس از مدتی امیران و فرماندهان از میان همین قال صادق و قال باقری ها انتخاب می‌شدند و البته چون هیچ موقع در طول تاریخ قال صادقی ها با قال باقری ها همنظر نبودند و تشکیک آرا داشتند، کم‌کم جبهه‌ها که جای خون دادن و رشادت بود، رنگ ریا گرفت و رنگ دین پررنگ شد (بدون علامت تعجب)

در فضایی که به‌واسطه ریختن خون می‌بایست تزریق نشاط و روحیه شود، نیروها کم‌کم از یکدیگر می‌ترسیدند و هرچه جایگاه نیرو بالاتر بود، این ترس هم بیشتر بود. به‌طوری که کسی نمی‌دانست کدامیک از همرزمانش دوست امین و واقعی اوست!

من در تمام دوران جنگ با بسیجی و سپاهی و ارتشی سر و کار داشتم و می‌توانم مستدل گواهی دهم که عامل پایان یافتن جنگ یا حتی طولانی شدن آن، علاوه بر تمامی عواملی که ذکر شد، حضور دین فروشان بود.

واقعا نمی‌دانم آن روز چه کسی حرف از نماز زد و بدتر از آن، نماز جماعت! و نادانسته باعث ایجاد بلای تفرقه به‌جای وحدت شد! و چرا آن روز پیشوای نمازمان یک عراقی شد!

شاید به‌خاطر اینکه وحدت ایرانی جماعت، در کثرت او است و این وحدت، خوشایند خیلی‌ها نیست؛ شاید! و این تکی یا فُرادا نماز خواندن‌های افراد (اگر واقعا می‌خوانده و در آن روزها مجبور به ریا نبوده‌اند) عامل مهمی در پیروی از فرماندهی داشته و فضلای دینفروش قدر آن را ندانستند و گمان می‌کردند و هنوز نیز همین گمان را دارند که اگر همه زیر یک چتر باشند، ایمنی بیشتری دارند! که زهی خیال باطل.


رزمندگان اندکی که توانسته بودند سوسنگرد را آزاد کنند، اکنون به‌جای تمرکز روی دشمن، تمام نگرانی‌شان، شده بود اجرای درست احکام!

خود من در تمام جنگ فقط یک نفر را دیدم به نام م-ا که دقیقا مطابق ایده‌آل‌هایی بود که حضرات فضلا و علما، زیر نام دین تبلیغ آن را می‌کنند. آن شخص تمام رفتارش مطابق آموزه‌های علما و فضلا و محدثین بود و به جرات می‌توانم بگویم که او این خصوصیات را درواقع از خانوادهٔ خود آموخته بود و نه از دین. اگر حجب و حیا داشت، از حیای خانواده اش بود، اگر صبور بود، چون در خانواده اینگونه پرورش یافته بود. اگر نامش را نبردم بخاطر حفظ حرمت اوست تا مبادا خناثان بر وی جسارت کنند و خاک او را مضحکه‌وار عبادتگاه گردانند. (از آنجا که مذاهب، اخلاق را مصادره کرده‌اند چنین گفتم وگرنه همه می‌دانیم که اخلاق جدا از دین است و ما ایرانیان هم به‌خوبی فهمیده‌ایم که حتی دینداری به معنای امروزی، مخالف اخلاق مداری است)


بد نیست همینجا بگویم که زمانی که ده‌نمکی خواست چهره واقعی رزمندگان را به تصویر بکشد، اولین معترضان او، خود رزمندگان بودند! چرا؟ چون به چهرهُ بزک کردهٔ امروزی خود گذشته از عادت، نیاز داشتند. و همچنین چون جامعه به درست یا غلط، حساب ویژه‌ای روی آنان باز کرده بود و علما و فضلا نیز  آنان را سفیر دین خطاب کرده بودند، دیگر مایل نبودند چهره واقعی و معمولی‌شان نمایش داده شود.

ای کاش علمای نماز جماعت ما اجازه می‌دادند که به روش خودمان نماز بگذاریم و ای کاش مخالفین سوسه نمی‌آمدند و قصد نشان دادن راه درست نماز خواندن را نمی‌کردند و نمی‌گفتند که این نماز و آن نماز به هزاران دلیل صحیح نیست…

و اگر رزمنده‌ای جایگاه خود را فقط برای ندانستن روش وضو از دست نداده بود و اگر اما و اگرهای فراوان دیگر که موجب طولانی شدن و به بن بست رفتن جنگ شد، نمی‌بود، شاید… شاید که نه، قطعا، ما امروز سرنوشت دیگر و بهتری داشتیم.

به اعتقاد من، انسان باید کار را خوب انجام بدهد و هرگز سعی نکند که آن را بسیار خوب انجام دهد، که حتما خراب خواهد شد. و باز اگر علما و فضلا قصد خیلی خیلی خوب کردن ما و به بهشت بردنمان را نداشتند، ایران ما نیز قطعا امروز در چنین جایگاهی نبود. امروز تصویری رویایی و دست نیافتنی از کشته‌شدگان جنگ یا همان شهیدان ساخته‌اند، در حالی که آنان از میان خود ما بودند. و متاسفانه خانواده‌های آنان نیز وهم برشان داشته و گاهی بعضی صفات خوب آنان مدنظرشان میاید و بیشتر و بیشتر گمان می‌کنند که فرزند و دلبندشان فرزندشان برگزیده و نظر کرده بوده در حالی که واقعا چنین نیست!

پس از هشت سال جنگ تجربه به من فهماند که دین و مذهب هرچه بیشتر قدرت گرفت، علاوه بر دورویی و ریا باعث بالا رفتن نالایقان شد و از طرف دیگر تعداد جنگجویان واقعی نیز کاهش یافت. تجربه به من ثابت کرد که آنان که گمان می‌کردند مسلمان واقعی نیستند، دینشان را بهترین می‌دانستند. و آنان که کمتر اعمال احکام دینشان انجام می‌دادند، شجاعتر بوده و قدرت رهبری بیشتری داشتند و خود من عملا دیدم که کسانی که درجه و شدت مسلمان بودنشان بیشتر بود، یا به جبهه نمی‌آمدند و یا اگر می‌آمدند، در پشت جبهه و در پادگان ها بودند.


سخن آخر اینکه همان فراریان دیروز از میدان نبرد (که به‌شدت مبلغ دین‌مداری بودند) امروز سخت مدافع جنگ و شهیدان و رزمندگان شده‌اند و شعار "ای جنگ! کجایی که دلم تنگ توست" سر می‌دهند و جالب اینکه همین فراریان دیروز، علاوه بر مصادرهٔ کل جنگ به سود دارودستهٔ خود، امروز سرپرستی رزمندگان واقعی را نیز در دست دارند (باز هم بدون علامت تعجب)

امروز پس از این همه تجربه می‌گویم که اگر این مملکت تهدیدی بشود (و البته با راهی که این حکومت دینی در پیش گرفته جنگ هم گریزناپذیر خواهد بود)، تنها و تنها کسانی خواهند جنگید که به گمان فضلا و علمای حکومت فعلی، نام و عنوان بزهکار و ارازل و اوباش و لاابالی و هزاران انگ و برچسب اینچنین دارند و لابلای آنان هم تک و توک بسیجی ولایی، آن‌هم با کاربرد ویروسی و میکروبی، حتما خودنمایی خواهند کرد. و زبانم لال و باز زبانم لال اگر این حکومت ماندنی شد، سی سال بعد از کشته شدن همین جنگویان، حکومت دوباره برای این شهیدان به‌اصطلاح لاابالی پیشین نیز، گنبد و بارگاه شفا و افسانه می‌سازد و حتی خانواده خود شهید مصادره‌ای که خوب می‌داند فرزندش اینگونه نبوده که تبلیغ می‌کنند، برای نان و شهرت و احترام ساختگی، مجبور می‌شود به فرزندش خیانت کند و او را که فردی معمولی با ویژگی‌های خوب و بد انسانی بوده، تا حد قدیس بالا ببرد. اگر جمهوری اسلامی ادامه داشته باشد، شاید قصه من هم تاویل شود (که امیدوارم هرگز تاویل نشود) وگرنه تا زمانی که «دین ترسو پرور» ادعای شجاعت می‌کند و سکاندار این کشور است، محال است که رزمنده‌ای پیدا شود.


حتما در خبرها خوانده‌اید که دین ترسوپرور مجبور شده به‌شرط دادن تابعیت ایرانی، رزمنده افغانی و پاکستانی استخدام کند!

اما رزمنده‌ای پیدا نخواهد شد مگر همین‌هایی که امروز حکومت به هر روشی به آنان آزار می‌رساند. کسانی که مانند آن روزگاران ما، گمان می‌کنند بهترین و کامل‌ترین آیین را دارند اما خود را در مسلمانی کاهل می‌دانند! همین کسانی که هم به شریعت ضد موسیقی باور دارند و هم عشق به موسیقی دارند! کسانی که اگر موضوعی مانند کشتن سگ در منطق نیکخواهشان هضم نمی‌شود، نهیبش را بر خود می‌زنند که حتما حکمتی دارد و ما نمی‌فهمیم! همین کسانی که تمام هموطنان خود را برابر می‌دانند ولی باور دارد که فرق است میان مسلم و کافر! فرق است میان مومن با… !


کلام آخر:

دین در ایران پیش از نکبت۵۷ نقش نمک را داشت. پس از طاعون۵٧ آشپزهایی قدرت گرفتند که بر استفاده از این چاشنی در تمام ارکان جامعه و زندگی اصرار داشته و کماکان دارند. تا جایی که همه به مرز سکته مغزی رسیده‌ایم. امیدوارم که مانند تجربه پیشین در عهد قجر که فضولی علما گل کرد و بخش‌های بزرگی از ایران جدا شد، حداقل تاک نشان (ایران) باقی بماند و تجزیه نشود. چرا که دانش بشری ثابت کرده نمک زیادی همیشه برای سلامتی مضر است.


Report Page