آیا فمینیسم موج چهارمی وجود دارد؟ آیا مهم است؟

آیا فمینیسم موج چهارمی وجود دارد؟ آیا مهم است؟

نویسنده: جنیفر گاردنر ترجمه: لیلا اسدی

تا قانون خانواده برابر: ” مقاله زیر خلاصه ای ازکتاب “لعنت: گوگو گاگا، و برخی تفکرات در مورد موج ها” به قلم خانم  جنیفر گاردنر است، که توصیفی درباره موج های فمینیستی است. اما نویسنده بیشتر از موج چهارم می گوید که در آن فمینیست ها سوار بر رسانه ها و ابزار دیجیتال تلاش می کنند تا تفسیر دیگری از فمینیسم را ارائه دهند. فمینیستی که برداشت خود را از زندگی در دنیای مدرن و روابط انسانی آن و نیز تعامل با مردها، ترنس جندرها، سقط جنین، حقوق باروری و.. دارد بدون این که مانیفستی از پیش تعیین شده داشته باشد یا تماما دیدگاه های فعالان زن پیش از خود را دربست بپذیرد. برای من و زنانی که در بسترهای اجتماعی چنان پدرسالار به سر می بریم که هنوز در تحقق حقوق اولیه مان که شاید در خواست های فمینیسم موج دوم می توان جست، مانده ایم، شاید هنوز همذات پنداری با فمینیسم موج سوم و بیشتر از آن موج چهارمی ها بسیار دشوار باشد. اما این نوشته مختصر تلاش می کند تا تصویری از آنچه در جهان پیرامون ما به وقوع می پیوندد به دست دهد. تصویری که نه اکنون بلکه شاید بعدها در آینده ای دور یا نزدیک ما هم با چالش ها و خواست هایمان بخشی از آن شویم.”

افرادی که متعلق به موج اول فمینیسم در ایالات متحده هستند، خود را به عنوان فمنیست های موج اول تعیین نکردند. این نامگذاری برای فعالان حق رأی زنان در طولانی مدت و بعد از دومین فعالیت برجسته زنان آمریکایی در دهه 60 و هفتاد اتفاق افتاد. مارتا لیر ، روزنامه نگار، سکه این نام را برای اولین بار زد و اصطلاح موج دوم فمینیست را در مقاله سال 1968 خود برای جنبش زنان لیبرال در روزنامه نیویورک تایمز به کار برد. فمینیست های فعال در آن زمان با در نظر گرفتن خود به عنوان بخشی از جنبش زنان ترجیح می دادند که اصطلاح فمینیست را به کار ببرند. بعد از عقب گرد دهه 80 ، زنان هم سن و سال من به فعالیت در حوزه زنان علاقمند شدند. در دهه 90 ربکا واکر دختر الیس واکر شاعر و دقیقا هم سن من در مطلبی که در مجله یکشنبه نیوریورک تایمز منتشر شده بود، نوشت که نسل ما از فمینیست های پست فمینیست کامل نشده بود؛ ما موج سوم بودیم. اصطلاح وی بازتاب خوبی برای موسسین بنیاد موج سوم که خود واکر هم در میانشان بود، همچنین بسیاری از دانشگاهیان جوان، فعالان و فمینیست ها و همچنین خود من داشت. هر دو این نظرات به آن چه که قبلا فکر می کردم و هنوز هم فکر می کنم مرتبط بود و تا حدی تفاوت داشت. البته افرادی هم هستند که در این زمینه اختلاف نظر دارند و در درون فمینیسم بسیاری را می توان یافت که مفهوم موج ها را عمیقا مورد انتقاد قرار داده و رد می کنند. روکسانا دانبر اورتیز ، پروفسور و موسس گروه فمینیستی 16 نفره جدایی طلب بوستون در اواخر دهه 60 به من گفت: نمی دانم مارتا لیر کیست؟ اما دوست دارم برای ابداع این صفت خلاقانه سیاسی و تاریخی از او قدردانی کنم. سوزان فالودی روزنامه نگار هم یادآور شد که وی اساسا بین دو موج قرار دارد اما از لحاظ علایق شخصی بیشتر متمایل به موج دوم است. اوا انسلر که به دوره فمینیست های موج دوم تعلق دارد ، خود را موج سومی می داند به این دلیل که با تعهد به سرگرمی و مسائل جنسی، از هنر و فرهنگ پاپ برای خلق جنبش خود استفاده کرده است. یقینا آثار بسیار قابل توجه او در فمینیسم –تک گویی مهبلی و وی دی – با حمایت فمینیست های موج سوم قوت یافت که بازی او را در محوطه های دانشگاهی در گوشه و کنار دنیا در دهه گذشته به نمایش گذاشتند. فمینیست های قرن بیست که جوانتر از من هستند به راحتی در حوزه هویت من با کنش هایی نظیر نیروانا، دختران شورشی و اعتراض های خیابانی مربوط به حقوق سقط جنین هم تطابق پیدا نمی کنند. با این حال برای منسخت است که یک دختر نوجوان را به عنوان فمینیست تلقی کنم وقتی متأثر از برنامه هایی مانند آموزش یک روزه خودداری از نوشیدن مشروبات الکلی، حلقه های بی گناه و مجله های آنلاین است و یا این که نمی دانم بل هوکس، فمینیست دهه 70 که بیشترین تأثیر را بر دانشجویان موج سوم و گروه دختران شورشی داشت، کجا قر ار دهم ؟

اگر فکر می کنید که تعیین معیار برای هر عنوان بسیار دشوار است، باید گفت که انسجام موج ها به سرعت در حال از بین رفتن است در حالی که، به شیوه موج های اقیانوس هم در یکدیگر امتزاج می یابند. اما اگر فردی قصد داشته باشد که در برابر موج جدید بایستد- موج قبلی ها ومتشکل از زنان و مردانی که اعتقاد دارند هنوز چیزهای بسیاری برای ارائه دارند-لزومی ندارد که پیشنهادات جدید را کنار بگذارد. ادنی کایه گریسون، این استعاره را به عنوان موج های رادیویی را به جای موج های اقیانوس در مقاله خود در سال 2000 به کار می گیرد تا استدلال کند که دستاورد های فمینیسم در هر موج از یکی به دیگری حرکت می کند. در زمان و در قالب حقوق محض کنوانسیون در خاک آمریکا – کنوانسیون سنسا فالز

به نظر گاریسون موج ها ملزم به لحاظ فرهنگی تاریخی هستند اما ضرورتا یک گروه سنی از فمینیست ها را تعریف نمی کنند. موج سوم نشانه ای از تعین تاریخی است و مانند موج دوم صرفا نشانی از یک موقعیت نسلی نیست. وقتی به طور اتوماتیک فرض را بر این می گذاریم که موج سوم به یک نسل خاص اشاره می کند ، در واقع حضور و ایفای نقش قابل توجه بسیاری از فمینیست ها رامحو می کنیم که با مختصات هر دو دوره هم پوشانی دارند و پیروان متعددی را نیز در بر می گیرند که فمینیست تلقی می شوند، و به طور خاص کسانی هستند که به گروه موج فمینیست هم تعلق دارند.

من شخصا فکر می کنم که برای توصیف حرکت های گسترده تاریخی فمینست تعریف موج ها به کار می رود در حالی که بیشتر افراد حتی به شیوه ای عجولانه و سرسری نیز آنها و کمتر از آن تفاوت های بین آنها را نمی شناسند. درس تاریخ آمریکا را که ما در کتاب های مدرسه می خوانیم هم مختصر و از نظر سیاسی قهقرایی و پر از تردید است- با این وجود این موج ها چارچوبیمشخص برای بررسی این هستند که ما که بوده ایم و کجا می خواهیم برویم؟ فمینیسم به این نقشه راه نیاز دارد. ما می توانیم به آن چیزی بیفزائیم، از پذیرش آن امتناع کنیم و یا از آن لذت ببریم- اما در وهله اول باید فمینیسم را داشته باشیم. آنچه که در زیر می آید تنها تاریخ مختصری از فمینیسم است.

موج صفر

بیشتر از 500 سال قبل جلسه آزادی زنان سنسا فالز در 1848 در تکه ای از زمینی برگزار شد که داشت آمریکا نام می گرفت. مادران خاندان آیروکوئیس و چراکی تصمیم گرفتند که چه کسی رئیس باشد و استراتژی جنگ را طراحی کند، به پسران و دختران آموزش برابر داده شد و زنان بر باروری و فرزندان خود کنترل پیدا کردند. تقریبا بسیاری از 500 قبیله بومی آمریکا در آن زمان موفق شدند تا نمونه ای از جامعه برابر را خلق کنند که به طور تصادفی کریستف کلمب بعدها برای نابود کردنش سر رسید.

در سال 1405 کریستین دو پزو، محقق پاریسی کتاب خود را با نام کتاب شهر زنان در فرانسه منتشر کرد. وی استدلال کرده بود که در سراسر تاریخ زنانی که پدرسالاری را مورد چالش قرار دادند در فرانسه حاکمیت داشتند و بیان کرد که حق و آرزوی زنان است که به عنوان یک انسان کامل با آنها رفتار شود – که می توانند جاه طلب، روشنفکر، شجاع یا فرصت طلب باشند. در بریتانیا در سال 1792 ماری ولستون کرافت، کتاب اثبات حقوق زنان را منتشر کرد ، اثر فمینیستی بسیار تأثیرگذار که می گوید زنان از نظر فکری تابع مردان نیستند اما فقدان دسترسی آنها به آموزش و سایر منابع مانع از توسعه ظرفیت های آنها می شود.

اولین موج ( تقریبا 1840-1920)

اولین موج با جنبش لغو برده داری رشد کرد. این جنبش اتفاقی بود که حقوق زنان مدیون آن است، جنبشی که از ایده آل ها و ناامیدی های دموکراسی جدید بر می آمد. بسیاری از اعضای فرقه کویکر بودند که باور داشتند مسئولیت اخلاقی آنها مخالفت با برده داری است. زنانی که در این جنبش فعال بودند، به زودی دریافتند که آنها به عنوان جنس زن فاقد حقوقی هستند که تلاش داشتند برای مردان سیاه پوست محقق کنند. تنها به عنوان نمونه بسیاری از زنان با شوهران خود در سراسر قاره سفر می کردند تا در یک کنفرانس تاریخی لغو برده داری در لندن شرکت کنند، اما از ورود آنها در کنفرانس جلوگیری می شد. آنها آگاهی و هشیاری فعال شده خود را به کار گرفتند، مهارت های خود را سازمان دهی کردند، تلاش کردند تا از نظر فکری خودشان را تطبیق دهند و با انزوا و محرومیتشان مبارزه کنند. استراتژی های آنها و تکنولوژی نهایتا منجر به تهیه اعلامیه احساسات ( مبتنی بر اعلامیه استقلال اما شامل زنان)، بیانیه های بی شمار، نوشتن کتاب و سازمان دهی اعتراضات شد.

موج اول تنها برای یک هدف در جوش و خروش بود و آن پذیرش زنان به عنوان شهروند بود. مهمترین سمبل شهروندی در یک دموکراسی حق بر رأی دادن بود که طرفداران آن در جولای سال 1848 درخواست کردند ، درخواستی که از نظر جهانی مسخره به نظر می رسید و تحقق آن 72 سال و یک ماه بعد در 20 اوت سال 1920 میسر شد. این فمینیست ها فرهنگ ما را تغییر دادند، از اصلاح لباس، کنترل باروری و اعطای حق مالکیت به زنان ، طلاق ، آموزش ، حفظ درآمد و میراث و کسب حضانت فرزندان خود حمایت کردند. بنابراین آلیس پول یک سازمان ده منتقد حق رأی زنان به سرعت تشخیص داد که یک رأی در چنین ملت نابرابری کمتر از آنچه می بایست قدرت دارد. لذا در سال 1923 وی اصلاحیه ای نوشت که بعدها به عنوان اصلاحیه حقوق برابر یا ERA معروف شد.

موج دوم ( تقریبا 1960 تا 1988)

مانند موج اول، موج دوم نیز در بستر یک جنبش گسترده اجتماعی- جنبش حقوق مدنی که در دهه 1960 به اوج فعالیت خود رسیده بود- رشد کرد. جوانان از همه نژادها به جنبش پیوستند و مشتاق بودند تا بخشی از کار اتمام تضمین حقوق برای آمریکایی های سیاه پوست باشند. یک بار دیگر زنان در این جنبش و این فضا، آزادی بیان و جنبش حقوق همجـنسگرایان- دریافتند که آنها خود فاقد حقوقی هستند که می خواهند به نمایندگی از دیگران و برای دیگران بگیرند. هشیاری و آگاهی خود را به کار بستند و مهارت های خود را سازمان دهی کردند و یک جنبش مستقل آزاد سازی زنان را به راه انداختند – اصطلاح مرجح برای زنان این گروه- فمینیست های لیبرال- تلاش کردند تا فرصت ها و مسئولیت های زنان و مردان را تقسیم کنند از جمله ایجاد شغل، کنار گذاشتن کار طاقت فرسای خانگی و انکار گروگان بودن در سیستم باروری شان. هدف اصلی این فمینیست ها برابری بود- ارزش بخشیدن به طور برابر به آنچه که به عنوان زن یا زنانه تاکنون مشخص شده بود مانند باروری یا تولید نسل و دسترسی برابر به حوزه هایی که منحصر به مردان شده بود. فمینیست های موج دوم تلاش می کردند نشان دهند که با در نظر گرفتن فرصت یا ضرورت، زنان هم می توانند کاری را انجام دهند که مردان می کنند. این فمینیست ها فعالیت های زنان را ملموس کرده و با ارزش دانستند. عقیده محوری برآمده از دیدگاه مارکس، تعیین زنان به عنوان یک طبقه تحت فشار و سرکوب و پدرسالاری به عنوان قدرت نامشروع بر آنها بود. این فمینیست ها اعلام کردند که متخصص بودند اما نه پزشکان مرد، رهبران مذهبی، پدران یا شوهران- وقتی که به سقط جنین، تجاوز، بارداری و سکسوالیتی زنانه رسیدند. این فمینیست ها زبان و منابعی را برای رفتار برابر تنها در زندگی خلق کردند مانند تاریخ تجاوز، سوء استفاده خانگی و سقط جنین غیرقانونی . آنها برای قوانین و تصمیمات قضایی به منظور رفع نابرابری های حقوقی مانند پیمان پرداخت برابر لابی کردند.

تا اواسط نیمه 1980 مفهوم زنان به عنوان طبقه ای با ارزش ها و تجربیات بالای مشترک عمیقا چند دسته شده بودند مانند زنان سیاه ، زنان معلول، لاتین ، زنان دو جنسه و همجنگس گرا و سایرین که شروع به نقد فلسفه های گسترده جنبش از درون کردند. جریانی که هم شیوع گسترده و پر تنشی یافت و تئوری فمینیستی مفصلی را در بر گرفت. یک گروه فمینیستی همجنس گرای سیاه پوست به نام گروه رودخانه کمباهی که باربارا اسمین و آلکسیس دو وکوس هم اعضای آن بودند، تئوری فشارهای در هم قفل شده را ایجاد کردند. (interlocking oppressions) که موجب تعمیق و گسترش تعاریف فمینیستی همزمان با یک رویگردانی عمومی علیه فمینیسم از سوی افرادی شد که می خواستند دستاورهای موج دوم را نادیده بگیرند.

موج سوم ( تقریبا 1988تا 2010)

موج سوم از یک تغییر جهت فرهنگی نشأت گرفت. تا اواخر دهه 80 گروهی از زنان و مردانی که با دستاوردها، تئوری ها ، نقایص و عقب گردهای جنبش فمینیستی رشد کرده بودند، دیگر به میانسالی رسیدند. سوال این بود؟ آیا این زنان و مردان با فمینیست های خود معرف یا نامیدن خود به عنوان فمینیست – بزرگ شده بودند، فمینیستی زندگی می کردند یا خیر؟ زنان فمینیست ورزش می کردند، مسئولیت زندگی های جنسی خود را می پذیرفتند، بیشتر از مردان از لحاظ تعداد تحصیل کرده بودند تا اداره می دویدند و خارج از منزل کار می کردند. برای آنهایی که آگاهانه فمینیست بودند، شکاف دهه 80 در واقع ساختن بنایی از تئوری های آنها بود. توصیف کیمبرلی کرنشاو از تقاطع به فعالیت گروه رودخانه کمباهایی و پیشبرد این ایده نظر داشت که جنیست تنها یکی از مبادی ورود فمینیستی است.

موج سوم این ایده را رد کرد که لیستی از اولویت های سیاسی مشترک یا حتی مجموعه ای از موضوعات می تواند مورد توافق فمینیست ها باشد. فمینیست های موج سوم انتقادهایی وارده به فرهنگ مسلط جنس گرا را وام گرفتند ( که در یک تمدن متأثر از تفکر فمینیستی رشد کرده بودند) و فرهنگ پاپ از ملکه لطیفه تا کتاب های بل تا دختران شورشی را خلق کردند که زنان را حمایت می کرد. دختران فمینیست مجلاتی را منتشر کردند و مقالاتی در باب مد نوشتند ( و ایده های پیچیده ای از این که ظاهر یک فمینیست چطور باید باشد). بحث در مورد سکس به نحوی ایجابی این مفهوم را به نقد کشید که آیا پورن و کار جنسی ذاتا تحقیر کننده است یا خیر؟ و در یک نگاه اجمالی طیفی از تمایلات جنسی بالقوه کشف شد.

ترانس فمینیسم هم با ایده وام گرفته از جودیت باتلر که جنسیت اجرا می شود و این عقیده که جنسیت در یک طیف حضور دارد مشروعیت فضاهای صرفا زنانه را به عنوان مکانی برای آزاد سازی نابالغانه زیر سوال برد. طرح دوباره واژه هایی مانند زن هرزه و دختر با اعتراض هایی مواجه شد. شفافیت در مورد این که آیا فمینیستی که در مورد موضوعات مرتبط با بدن خویش کار کرده است، احساس ناراحتی در مورد سقط جنین دارد ؟ یا این که اعتقاد داشتند هر مویی می تواند به طور ناخواسته جایگزین بیانیه های قوی سیاه و سقید شود. فعالان از محل هایی شخصی صحبت کردند که چندان به اشتراک گذاشته نشده بود اما حقیقت را درباره زندگی های خود و آنچه برایشان اتفاق افتاده است، بازگو می کرد.

فمینیسم موج سوم متحرک است- نیاز نداشت به این که در یک سمینار شرکت کنند تا فمینیست تلقی شوند. این گروه از فمینیست ها می گویند: شما می توانید فمینیست را در هر جایی که هستید وارد کنید. در حالی که رادیکال های موج دوم به جنبش گسترده اعتقاد داشتند و فمینیست های لیبرال به ایجاد نهاد های زنان برای تأثیر گذاردن بر مردان، معتقد بودند موج سوم ممکن است بگوید هر زمان من حرکت می کنم یک جنبش زنان را می سازم. فمینیسم تأثیرگذاری که بیشتر از افراد نشأت می گیرد. در این شرایط نهادهایی مانند Now  و مجله میس تا حدی مقبولیت آنها کاهش یافت به این دلیل که فمینیست های موج سوم نیازی به هیچ عضوی نداشتند تا فمینیست باشند و در حالی که متعهد به خط طرفدار زنان و طرفدار دختر بودند، اما این ایده، مانع یکدلی یا علاقه به تجربه مردان به طور مثال در مورد آزار جنسی یا سقط جنین نشد.

موج چهارم تقریبا از 2008 به بعد

زمانی که اوباما و هیلاری کلینتون در بدیهیات دموکراتیک با انتقادهای گسنرده فمینیست های جوانتر روبرو شدند، تبلور بیرونی موج چهارم آغاز شد. موج چهارمی ها مسلط بر تکنولوژی و دارای تفکر عمیق اند. جوان های آنها در واکنش های دهه 80 شکل گرفتند. برنامه هایی مانند دختران ما را در طرح های شغلی روز وارد کنید که به عنوان جنبش دختران شناخته شده است و توسط فمینیست های موج دوم در دهه 90 و بعد از یازده سپتامبر،به راه افتاد، شاید مهمترین موضوع تجربیات آنها از جهان آنلاین به عنوان بخشی از زندگی بود نه چیزی که در دنیای آنها به عنوان یک بیگانه فضایی فرود آمده است وقتی که بیست ساله یا بیست و پنج ساله بوده اند.

موج چهارمی ها بیشتر شبیه موج سوم فارغ از تئوری های فمینیست های موج دوم ( و برخی اوقات با نتایج شگفت آور) زندگی کردند و دست به خلق مفاهیمی زدند که فمینیست های موج سوم پیش رویشان گذاشته بودند. پروژه دولا اطمینان داد عبارت همه گزینه ها ارزشی بیشتر از یک تئوری صرف دارد. این پروزه نه تنها در مورد باروری بلکه برای زنانی که که فرزند خوانده می گیرند یا سقط جنین می کنند، به اجرا در آمد. فعالان جوان با تکیه بر تجربیات خویش خطوط تلفنی گفتگوی بعد از سقط جنین را راه انداختند مانند ابتکار Exhale and Backline تا زنان و مردان بتوانند حمایت  مورد نیاز خود را بعد از سقط جنین دریافت کنند- هیچ خط و مشی سیاسی در این پروژه وجود نداشت. ابتکارات فراتر از بهداشت مانند مراکز بهداشت زنان فمینیست در آتلانیتا و سازمان های trans-inclusive مانند بنیاد موج سوم ( ایجاد شده  توسط فمینیست ها در سنین بیست و سی سالگی) ظرفیتی را برای همه افراد جهت دسترسی به جنسیت های مردانه و زنانه تقویت کردند. فمینیست های جوان وبلاگ هایی را راه انداختند، مبارزات توییتری و رسانه های آنلاین را با نام هایی مانند Racialicious و فمینیست بودن را رهبری کردند یا این که در مورد شبکه های خبری ایزابل و سالن نوشتند. آنها به  اظهار نظر در مورد اخبار پرداختند، عکس هایی بسیار خوش سلیقه و با مد روز همراه با اطلاعاتی در مورد محل های خرید در توییتر گذاشتند و این که کجا سقط جنین کردند. عدالت باروری که سکه آن به نام زنان رنگین پوست در ده 90 زده شد، به اصطلاحی برای فمینیست های جوان مبدل شد. ترنس جنندر، فمینیست مرد ، کار جنسی و روابط پیچیده در درون رسانه ها مشخصات بارز فمینیسم این گروه از زنان است.

اما دانستن در همه این موج ها چه ارزش افزوده ای دارد؟ برخی با در نظر گرفتن مبارزه فمینیست ها یکی بعد از دیگری،تحلیل می کنند که بعضی از حوزه های بسیار مهم فمینیسم مورد خدشه و شکاف قرار گرفته است، در حالی که موضوعات چالش برانگیز بیشتر و بزرگتری را نمی بینند که این گروه ها را متحد ساخته است. یکی از دوستانم که متعلق به موج دوم است، روزالیند باکسندال می نویسد که موج های اول و دوم بخشی از جنبش های اجتماعی برده داری و حقوق مدنی بودند و بنابراین متفاوت از فعالیت هایی بودند که به نظر وی بعدها انجام شد. اما به نظر من تغییر فرهنگی که نسل من به عنوان یک محصول از ایده ها و انقلاب موج دوم درو کرده است جنبش اجتماعی امروزه ماست. همینطور که به کار گرفتن رسانه های اجتماعی در موج چهارم دوباره در حال تغییر سیاست ها و فمینیسم است. شخصا اعتقاد دارم که موج چهارم وجود دارد به این دلیل که اظهار وجود می کند. به موضوعات موج چهارم اعتقاد دارم به این دلیل که به یاد می آورم چطور به همین شیوه به موضوعات مورد علاقه نسل خودم اعتقاد داشتم.

به دلیل پیشرفت رسانه ها و جهانی شدن، تغییر گسترده موج ها سریع تر و سریع تر اتفاق می افتد. این موج ها همه بخشی از یک سیاست بدنی مشابه به عنوان فمینیسم نشأت می گیرد و با یکدیگر ترکیب می شوند تا نیروی متمایز و قدرتمندی را بسازند. جنبه استعاری مهم این موج ها این است که به نظر لوئیز برنیکو، تاریخدان که در مورد موج دوم ما این عبارت–زیر سلطه فهرست نویسی از حقوق- را به کار برد، ایده من هم این است که موج ها عقب می کشند و نیروی خود را جمع می کنند و دوباره قویتر باز می گردند، به بیان رکسانا دنبر اورتیز آنها سونامی نیستند، دست به کار شویم.

http://www.bidarzani.com/5606




Report Page