آرش حجازی: نقش اجتماعی‌ام بعد از ندا، تغییر کرد

آرش حجازی: نقش اجتماعی‌ام بعد از ندا، تغییر کرد

.

‏خرداد شد دوباره. ندا آقاسلطان ۳۰ خرداد ۸۸ کشته شد، ۱۵ سال پیش. یک روز‌ بعد از نماز جمعه‌ای که خامنه‌ای عملاً دستور‌ سرکوب و قتل معترضان به نتیجه‌ی انتخابات را داد. در دفتر انتشارات کاروان نشسته بودیم و دل توی دلمان نبود. به همه اصرار می‌کردم‌ بیرون نروند. اما ‌رفتند، من هم دنبالشان. خیلی دور‌ نشدیم. سر‌کوچه، توی خیابان کارگر، ۵۰-۶۰ تا موتوری ضدشورش خیابان را بسته بودند و به طرف ۲۰۰-۳۰۰ معترض گاز اشک‌آور‌ می‌انداختند.اما بی‌تأثیر. معترض‌ها آتش روشن کرده بودند.بعد ندا را دیدم.زن جوانی با‌ کلاه آفتابگیر که کنار‌ مرد مسنی ایستاده بود.روسری‌اش را پشت گردنش گره زده بود.


مرد سعی داشت عقبش بکشد، اما ندا جلو ‌می‌رفت و نگاه می‌کرد.‌یک بار هم داد زد: «مرگ بر‌دیکتاتور!» پلیس ضدشورش گاز اشک‌آور پرت کرد. این بار به جای جمعیت افتاد توی خانه‌ای سر‌کوچه‌ی خسروی. زن مسنی جیغ‌زنان از خانه بیرون دوید. یکی داد زد: «دارن میان!»

موتورسوارها خیز‌ برداشتند به طرف مردم. با ۱۰-۱۵ نفر دیگر، از جمله ندا و آن پیرمرد، شروع کردیم به دویدن توی کوچه‌ی خسروی. ته کوچه، توی خیابان صالحی ایستادیم. نیروهای ضد‌شور‌ش سر‌کوچه مانده بودند.ندا نگاه می‌کرد‌ تا مرد همراهش را پیدا کند. بعد صدایی بلند‌ شد.

پرسیدم: «چی بود؟ گلوله بود؟» همکارم گفت: «فکر‌ نکنم. اما می‌گن گلوله‌ی مشقی می‌زنند.» بعد با وحشت داد زد: «داره خون بالا میاره!»

برگشتم. ندا با بهت سینه‌اش را گرفته بود. خون نه از دهانش، که از‌ سینه‌اش بیرون می‌جهید. داد زدم: «تیر خورده!» و به طرفش دویدم.روی زمین افتاد.


پیرمرد داد می‌زند: «ندا نترس! نترس!»

زخم‌ را فشار ‌می‌دهم. اما خون از‌ آتشفشان خشمگین آئورتش فوران می‌کند. نگاهش به من است. از یک طرف انگار‌ به دست‌هایم امید بسته، بیهوده، و از طرفی انگار‌ بی‌عرضگی‌ام را سرزنش می‌کند. پیرمرد داد می‌زند: «ندا بمون!» اما بنا نیست بماند.


حالا خون ریه‌اش را پر کرده و از دهان و بینی‌اش ‌بیرون می‌زند. به مردی که کمک می‌کند می‌گویم : «سرش را بگردان. دهانش را باز‌کن.» دیگر‌ خونی‌ در ‌بدنش نمانده. قلبش‌ از ‌کار می‌افتد. جریان خون قطع می‌شود. سه دهه رنج این مردم، خون شده و چشمش را غرق کرده.


داغان بلند می‌شوم. مردم کالبد بی‌جانش را توی ماشین می‌گذارند تا ببرند بیمارستان.

مردم مرد درشتی را گرفته‌اند و کشان‌کشان می‌آورند. پیراهنش را از تنش پاره کرده‌اند و می‌زنندش. داد ‌می‌زند:«نمی‌خواستم بکشمش!»

عده‌ای دیگر از زیر دست‌وپا بیرونش می‌کشند و می‌گویند:

«ما مثل اینا نیستیم! نزنید!» یکی‌ دیگر‌کیف پولش را در آورده و می‌گوید: «کارت شناساییش‌ رو گرفتم. بسیجیه! بی‌شرف دختره رو کشت.» بعد واقعیت تلخ عریان می‌شود. نمی‌دانند با او چه‌کار ‌کنند. تحویلش به پلیس که بی‌فایده است. پلیس خودشان را می‌گیرد.


ولش می‌کنند برود، اما کارتش را نگه می‌دارند.

تا شب توی‌دفتر ماندیم تا آب‌ها از آسیاب بیفتد. در‌این میان فیلمی که گرفته‌اند پخش می‌شود. شب رفتم خانه‌ی پدر‌ومادرم، با لباس‌های آغشته به خون.وارد که شدم، س‌ان‌ان داشت صحنه را پخش می‌کرد.


آخرین ۴۷ ثانیه‌ی زندگی ندا در کانال‌های خبری دنیا پخش شد،میلیون‌ها نفر دیدند و اشک ریختند.آن روز ده‌ها نفر دیگر ‌هم کشته شدند، اما فیلمشان در نیامد و کسی شهادت نداد.حکومت به شدت سعی داشت جنایت را انکار‌ کند. ضرغامی، رئیس وقت صداوسیما گفت ماجرا ساختگی‌ست. خبرگزاری فارس گفت ندا زنده و در‌ یونان است. سفیر ایران در‌ مکزیک گفت سیا او را کشته، بعد گفتند‌ خبرنگار بی‌بی‌سی او‌ را کشته. من اما سرنوشت دیگری داشتم: قبل از ندا نقش اجتماعى متفاوتى داشتم؛ نويسنده بودم و ناشر و پزشك. بعد از ۳۰ خرداد ۸۸ نقش اجتماعی‌ام عوض شد: شاهد بودم، نقشى كه به خواب هم نمى ديدم روزى معرفم بشود. پيش از آن اگر كسى اسمم را می‌شنید و می‌شناخت، ياد كتاب‌هاى كوئليو مى‌افتاد، يا انتشارات كاروان، يا شاهدخت سرزمين ابديت. بعد از آن اگر كسى به يادم بياورد، برای شهادتم بر قتل نداست. ایران به شاهدها رحم نمی‌کند: سرنوشت دکتر اندرجانی را که یادمان است.


حکومت ایران دستگاه پروپاگاندایش را سر‌م خراب‌ کرد. هم‌زمان خبر‌مرگ مایکل جکسون صفحه‌ی اول ر‌وزنامه‌های دنیا را پر‌کرد و خبر‌ ندا به صفحه‌ی دوم و بعد سوم منتقل شد. و بعد هم رفتند سراغ خبرهای دیگر. نه پولی برایم مانده بود، نه امنیتی، نه انتشاراتی که سال‌ها برایش زحمت کشیده بودم، نه امید به بازگشت به کشورم. هرروز پیام‌های تهدید به قتل می‌گرفتم. ارزشش‌را داشت؟ ۱۰۰٪. وجدان راحت قیمت ندارد .

همین که‌ به من حمله می‌کردند نشان داد ضربه کاری بود شاهدها بهاى سنگينى براى گفتن حقيقت مى‌پردازند، اما شهادتشان هولی در دل مستبد می‌اندازد که برای جلوگیری از آن هرکار‌ می‌کند.



از حساب ایکس آرش حجازی



ندا آقاسلطان، نماد آزادی‌خواهی یک ملت


#ندا_آقاسلطان #یاری_مدنی_توانا

Report Page