yoonmin
Rehuدر حالی که گلسش رو بین انگشتاش گرفته بود و میچرخوند ، سمت اتاقک کوچیکی که زیرزمین خونه ساخته بود قدم برمیداره. جرعه ای از نوشیدنیش میخوره
با چرخوندن دستگیره، در رو باز میکنه و بخار سردی که تو محوطه اتاق بود به صورتش برخورد میکنه
وارد اتاق میشه و در رو میبنده تا بخار سرد از اتاق بیشتر خارج نشه. به پسرکی که روی صندلی وسط اتاق نشسته بود و قفل و زنجیر شده بود خیره میشه
انگشت اشارشو زیر چونه ی پسرک میکشه و زمزمه میکنه
- میبینم که هنوز نفس میکشی پارک جیمین
نفسای اروم و به شمارش افتاده ی پسر، نشونه ی خوبی نبود. پسرک تن ضعیف و ظریفی داشت. تمام جونش ازش گرفته شده بود و بعد از چهار روز گرسنگی توقع بالایی بود که بتونه حرف بزنه.
دستی تو موهای پسرک میکشه و سرشو عقب میگیره. لبه ی گلس رو به لباش میچسبونه: وای به حالت اگه قطره ای ازش روی زمین بریزه
گلس رو خم میکنه و محتویاط داخلش رو تو دهن پسرک خالی میکنه که به سختی قورتش میده. به حاله ی نازکی از ویسکی که از کنار لبش میرفت نیم نگاهی میندازه و چک محکمی تو دهن پسرک میزنه
- بهت گفتم حتی یه قطره نریزه درسته؟ درسته یا نه عوضی!
پسرک با چشمای نیمه باز و لبای بی جون اروم زمزمه میکنه: ببخشید..متاسفم
سر پسرک رو با فشار ول میکنه و گلس رو روی زمین میکوبه. دستش رو بالا میبره تا دوباره بزنه تو دهنش که با باز شدن در سرشو سمتش میچرخونه
+ جناب مین شما اینجا چیکار میکنید؟! باید برید اتاق خودتون
انگشتشو سمت شخص سوم میگیره
- بی اجازه برای چی اومدی تو. نمیبینی در حال تربیتم؟!
شخص به سمت یونگی قدم برمیداره و به ارومی ارامبخش رو تو گوشت بازوش خالی میکنه. منتظر می ایسته و به افتادن یونگی روی زمین بخاطر اثر ارامبخش، خیره میشه و به باقی دکتر ها اشاره میکنه تا ببرنش
+ در حال تربیت؟! اجازه؟! سر همین تربیتت جون دوست پسرتو ازش گرفتی و الان پدر مارو تو این دیوونه خونه هم با توهماتت در میاری مین یونگی
.
.
.
.
.
.
.
لایک و کامنت فراموش نشه❤