فضاهای شهری گمشده؛ پشتبامهای قاجاری
یاسمن غلامی| دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات معماری ایرانشبی از شبهای اسفندماه، در مقابل درگاه یکی از همسایهها، بساط سور و سات عروسی برپا شد؛ از همان بساطهایی که آخر عروسی و بعد از تالار، در مقابل خانۀ پدری داماد برپا میشود و شور و نشاطی به کوچه، بخشی کوچکی از شهر، میدهد. به روی بالکن رفتم تا شاهد ناخواندۀ بساط باشم. به بالا نگاه کردم و ساکن واحد بالایی را هم در بالکنش دیدم؛ دو تا خانه آنطرفتر هم دوسه نفری روی بالکنشان به تماشا ایستاده بودند. سور و سات آنها مراسمی شهری شده بود در مقیاس یک کوچه که تماشاچیهایی در بالکنها یا حتی در پس پنجرۀ خانههای اطراف کوچه داشت. میتوان اینطور تعبیر کرد که آن شب، بالکنها و پنجرهها به دل شهر رفته بودند؛ حتی شاید فضایی شهری شده بودند، بالاخره تماشاچیهای مراسمی شهری را در خود جا داده بودند! وقتی بالکن و پنجره به دل شهر میروند و فضایی شهری میشوند، فضاهای بسیار دیگری هم هستند که ظاهراً فضایی شهری نیستند اما باطناً ممکن است باشند یا گاهی بشوند.
ما شهرها را مجموعهای از کوچهها و خیابانها میدانیم که لابهلایشان بناهایی قرار گرفتهاند که یا مسکونیاند، یا تجاری، یا درمانی و یا ... . اما من میخواهم تعریفی دیگر از شهر داشته باشم؛ شهر یعنی بستر تعاملات میان آدمها هنگامی که از خانه یا محل کارشان یا از هرجایی که چهاردیواری باشد، بیرون زده اند. با چنین نگاهی، فضاهایی هستند که نقش مهمی در شکلگیری شهر، شهر با تعریف مذکور، دارند اما فراموش شدهاند؛ با چنین نگاهی، شهر و فضاهایش را دارای نقش پررنگی در زندگی روزمرۀ خود خواهیم دانست؛ زندگی روزانۀ ما آدمها شناوری است بین دوتایی اجبار و اختیار و دوتایی انفرادی و جمعی. شهر و فضاهایش از اصلیترین بسترهای بخش اختیاری-جمعی زندگی روزانۀ ما هستند؛ ری اولدنبرگ زندگی روزانه را بالانسی بین تجربۀ آدمی در سه حوزۀ فضایی میداند: مکان اول، یعنی هر آنچه به خانه و خانواده و احتمالا حوزۀ خصوصی مرتبط میشود؛ مکان دوم، یعنی هرآنچه به «کار»، حرفه و شغل برمیگردد و مکان سوم که به بازۀ متنوعی از مکانها اشاره میکند که بستری برای فعالیتهای روتین، دلبخواهی و داوطلبانه و غیررسمی است که در آن افراد ورای محیط خانه یا کارشان دور هم جمع میشوند[1]. شهر و فضاهای شهری به گمان من قاطعانه دستهای از «فضای سوم» اولدنبرگ را میسازند. اولدنبرگ در تعریف فضای سوم، اختیاری و داوطلبانه بودن را ذکر میکند. البته او برای جنس فعالیت رخداده در فضای سوم است که این صفتها را پیش میکشد اما بیایید فکر کنیم که در مورد بستر مکانی این فعالیتها هم «اختیار و آزادی و خلاقیت» به میان آید؛ یعنی آدمیان در انتخاب بستر مکانی فعالیتشان هم آزاد باشند تا از خط و خطوطها و قواعد و نامها فراتر روند و در تعریف مکانِ فعالیتشان خلاقیت به خرج دهند؛ به گمان من این فضاها و مکانهایی که چگونگی استفاده از آنها با خلاقیت آدمی همراه است، بیشتر از فضاهایی که برای استفادهشان شیوهای از پیش تعریفشده وجود داشته، «شهر» را میسازند و مصداقی از «مکان سوم» اولدنبرگ میشوند. این فضاها بیشتر از «ازپیشتعریفشدهها» شهر را میسازند. چرا که خود مردم، ساکنین شهر، در خلق کارکردشان نقش دارند و در تعریف فضاهای شهری حضور مستقیم پیدا میکنند؛ اما اینها همان فضاهاییاند که در خوانش شهر دیده نمیشوند و اکنون وقتی چنین لنزی را به چشممانِ بزنیم، فضاهای جاافتادۀ بسیاری در نگاهمان خود را نشان میدهند؛ تکهزمین رهاشده در کوچهای که در انتظار ساخته شدن خانهای در میانش است، میشود محل بازی بچههای ساکن آن کوچه که دروازههای فوتبالشان را در این سر و آن سرش میگذارند؛ یا پارکینگ خانههایی میشود که روبهرویش قرار دارند؛ ممکن است در ایام دهۀ محرم هم محل برپایی داربستهایی شود که مکان پخش چایی نذری را تعریف میکنند، یا مکان فرششدن و نشستن افراد آن کوچه و محله برای برگزاری هیئت عزاداری در زیر چادرهایی بر فراز داربستها؛ تکهزمین در نقشۀ شهر فقط تکهزمین بوده و خیلی اگر بهش لطف داشته باشند، اسم «زمین بایر» را در نقشه بر آن میگذارند؛ اما آدمها از خودشان برایش کارکرد تعریف کردند و به نظر من این تکهزمین از آن پارک درختکاری شده که حتی مکانهای نشستن در میان چمنهایش هم توسط سنگکاری شهرداری از پیش تعریف شده است، خیلی بیشترْ یک فضای سوم اولدنبرگی است.
با چنین مقدمهای و روشن کردن نگرشم، در این نوشتار سعی دارم به سراغ روایتهایی از یکی از همین فضاهایی که «خیلی زیاد» فضایی شهریاند اما دیده نشده و نمیشوند، بروم: پشتبامها! البته نه در زمان حال (که پشتبامها آنقدر بالا رفتهاند که دیگر جزئی از شهر نیستند و جزئی از عرشاند!)؛ بلکه در دورۀ قاجار؛ پشتبامها؛ سطوحی که ظاهراً آمده بودند تا صرفاً سقف یک خانه یا مغازه یا میدان یا ... را بپوشانند. اما مردم ساکن در شهر به فراخور نیازهایشان برایش نقشهایی تعریف کردند و خواهیم دید که حداقل در آن دوران، پشتبامها هم فضاهایی شهری بودند و علاوه بر صرفاً پشتبام بودن، کارکردهای شهری جالبی هم داشتهاند.
پشتبامها؛ لژ فرنگیها!
سال ۱۳۲۱ قمری است؛ نهم محرم، روز تاسوعا. میرزا قهرمان سالور شلوغی این روز را روایت میکند؛ میگوید: «مسجد رفتم جمعیت زیاد بود، جای خالی نداشت. در بازار تا سبزهمیدان به قدری جمعیت زن و مرد نشسته و ایستاده برای تماشای دسته که راه عبور نیست».[2] به روز عاشورا میرسد و میگوید که گویا در شهر هنگامه بوده؛ و این هنگامه را برای تماشای تعزیهای به نام مجلس یزید میداند که برای فرنگیها تدارک دیده شده است و تعزیه در سبزهمیدان برگزار میشد و اینجاست که پشتبامهای دکانهای اطراف سبزهمیدان مطرح میشوند؛ جایگاه نشستن تماشاچیان که «سفرا از فرنگی و غیره» بودند، پشت بام سبزهمیدان بوده است: «تمام پشتبام سبزیمیدان را دور تا دور میز گذاشته شیرینی و شربت گذاشته. آنچه فرنگی از سفرا و غیره بوده رئیس پلیس دعوت کرده.»[3]
دورۀ محمدعلی شاه است و سیدجمالالدین در سبزهمیدان به منبر رفته است. این بار نیز گویا پشتبامها به لژ فرنگیها تبدیل میشود؛ مسافر اروپایی نقل میکند که یک تاجر توتون به او گفته است که میتواند برایش بر پشتبام بازار جا اختصاص دهد بهطوریکه «بتوانیم از آنجا همه چیز را به خوبی و کاملاً بشنویم و ببینیم.»[4] این جملات او کیفیت پشتبام را برای مشاهدۀ سخنرانی نشان میدهد و به راستی که اطلاق واژۀ «لژ» برای پشتبام بسیار مناسب مینماید؛ اروپایی مینویسد که: «به سبزهمیدان رفتیم و برای اینکه با جمعیت مواجه نشویم، از راه مخصوص وارد تیمچۀ توتونفروشها شدیم و این تاجر توتون ... ما را به پشتبام برد.» او بر پشتبام عدهای از دوستان ایرانی تحصیلکردهاش را هم میبیند که به گفتۀ خودش احساس تنفر نسبت به او که «مردی فرنگی» بود نداشتند. در ابتدای صحبتش هم ابراز خوشحالی میکند که به واسطۀ قول تاجر توتون، میتواند بیآنکه وارد جمعیت شود و «خشم و نفرت مردم» را نسبت به خودش برانگیزد، موعظۀ کسی که طبق شنیدههایش «اولین واعظ مسلمان است که برای مسلمانان از آزادی حرف میزند» را بشنود. ظاهراً پشتبامها فضاهایی بسیار ایدهآل برای فرنگیها بوده تا بتوانند مراسمات ایرانی را ببینند و خیلی هم قاطی جماعتی نشوند که آنها را نجس میدانستهاند!
پشتبامها؛ تماشاگاههای شهر
پشتبامها در دورۀ قاجار نقش تماشاگاه را برای عموم مردم بازی میکردند. چه تماشای مراسمی که در خیابانی رخ میداده یا تماشای بالونها یا «آیروپلن»هایی که (به قول خودشان البته) بر فراز آسمان شهر به پرواز درمیآمدند و عجایبی برای مردم بودند. مثلا در سال ۱۳۰۳ شمسی پنج آیروپلن فرانسوی در آسمان طهران ظاهر شدند و مدتی در آن پرواز کردند و عینالسلطنه مینویسد که: «پشتبام رفتیم و صدای زن و مرد خصوصاً بچه بلند بود.»[5] یا در دورۀ ناصرالدین شاه دو بالون را از جلوخان دارالفنون به هوا میکنند و خود شاه در خاطراتش اینگونه نقش پشتبامها را روایت میکند: «رفتیم بالای شمسالعماره، حرم هم پشتبام اندرونها بودند. کل تهران هم از زن و مرد روی بامها ... بودند. ... خلاصه خیلی خیلی تماشا دارد. هیچوقت همچه تماشا مردم نکرده بودند.»[6] یا مثلا پشتبامهای اطراف خیابان ناصریه، خیابانی که در مناسبتهای مختلف مذهبی و نوروز گرفته تا ورود شاه قاجار به ارگ و تولد شاه آتشبازی و جشن و همهمهای در آن برپا بوده، مملو از جمعیت میشده است.[7]
این تماشاگاه در جریانات مشروطه هم نقشی محوری بازی میکرده است؛ مثلاً در تجمع مخالفین مجلس و مشروطه در میدان توپخانه در دورۀ محمدعلی شاه. گویا عدهای هم حالا یا مخالف یا موافق این جماعت، از پشتبامهای میدان و بناهای اطرافش نظارهگر بودند و در پشتبامهای خانهها یا مغازههایشان از بازیگران فرعی نمایشی شهری بودهاند؛ که البته گاهی هم چنین نقشی برایشان به قیمت جانشان تمام میشد: «ملاابراهیم با فریاد میگفت: «مجلس را نابود خواهیم کرد و فرشی را که بر روی آن مینشینند به جل خرهای ورامین مبدل خواهیم ساخت.» شنوندگان او رضایت خاطر خود را نسبت به این احساسات با خالیکردن تفنگهای خود به هوا و یک سلسله شعارهای وفاداری ابراز میداشتند. ... یک تماشاکنندۀ بدبخت در بالای یکی از بامهای نزدیک میدان، هدف یکی از گلولههای آنها شد و با جمجمه بر روی سنگفرش میدان به زمین خورد.».[8] در همین ایام و درگیریهایی که روزهایی بین طرفداران مشروطه و گارد نظامی محمدعلی شاه در بهارستان درمیگرفت، پشتبامها مجدد در جلد تماشاگاهی خود فرو میرفتند؛ نهایتاً هم در روزی که مجلس به توپ بسته شد و مشروطه سقوط کرد: «شلیک تفنگ ما را به هیجان درآورد. او میخواست در خیابان را باز کند و بیرون را تماشا کند ولی من او را متقاعد ساختم که بهتر است بالای بام برویم و از پشت طارمی بدون اینکه ما را ببینند به خوبی میتوانیم بیرون را ببینیم. ... از آن بالا به خوبی بهارستان و همچنین مسجد سپهسالار را در طرف راست آن میدیدیم و از سمت دیگر نیز کاخ ظلالسلطان و شاهزاده خانم بانو عظمی و انجمن آذربایجان به خوبی دیده میشد. ... چند گلوله توپ از روی سر ما گذشت و به هدفهای خود در انجمن اصابت کرد.»[9] پشتبامهای مجلس و اطرافش البته فقط تماشاگاه نبودند و گاهی هم سنگرهای تیراندازی میشدند. (تصویر ۶)
اما گاهی این تماشاگاه نقشی از یک شهر جنسیتی را ایفا میکرده است؛ شهری که زنان آزادی مردان را نداشتند و گاهی این آزادی نداشتن، تا منع حضور آنها در مراسمهایی پیش میرفته است و اینجاست که پشتبامها فرصت حضور را به آنها میداده است. در روز عاشورای سال ۱۳۰۱ شمسی یا ۱۳۴۱ قمری، حضور و ایستادن زنها در بازار برای تماشای دستههای عزاداری ممنون میشود: «زیرا زنها دیگر رو نمیگرفتند و حواس سینهزن و مستمع و عابر تمام متوجه آنها میشود.» اما خیابان ناصریه و البته پشتبامهایش فرصت تلافی حضور را به زنهای تهران داد؛ «پس از قدری توقف در بازار امیر تماشای چند دسته رفتیم به خیابان جلوی شمسالعماره که زنها هم در اینجا اجازۀ آمدن داشتند. دو سمت خیابان و جلوی دکاکین و پشتبامها مملو از زن بود، کانه خیابان را با زن فرش کردهاند.»[10]
پشتبام به جای پنجره: منظرگاه خیابانها
دیپلماتی فرانسوی که در اواخر دورۀ مظفرالدین شاه در تهران بوده، اشارۀ جالبی به جایگاه پشتبام در شهر ایرانی دارد؛ حضور او که همزمان با شلوغیها و اعتراضات ایام مبارزه برای مشروطه بوده، صدای تجمع و شور و حالی را در خیابان لالهزار میشنود و هوس میکند تا با چشم خود ببیند که خیابان چه خبر است: «بدون درنگ میرزاجعفر را با خود به بالای بام کشیدم؛ در خانههای ایرانی پنجرهای که بشود از آن به خیابان نگاه کرد نساختهاند.»[11] و این چنین حضور پشتبام به عنوان تماشاگاهی در عرصۀ شهر را به نبود پنجره در معماری ایرانی ربط میدهد. تماشاگاهی که تسلط ارتفاعش بر سطح خیابان باعث میشود که خیلی خوب چنین نقشی را بازی کند: «از مهتابی مرتفع و مسلط بر خیابان، ما به دریایی از سرها نظاره میکردیم. در حالی که به نرده تکیه داده بودم، مردمی را که از خیابان و از زیر پای ما میگذشتند، تماشا میکردم. در خیابان لالهزار که یکی از زیباترین خیابانهای تهران جدید و عرض آن کم است، جمعیت فراوان در فضای کموسعت آن بهم چسبیده بودند. یک تودۀ متحرک کلاهنمدی به رنگ گل رس، سرپوش همگانی متداول طبقۀ پایین ملت ایران.»[12]
حال میتوانیم بگوییم که پشتبامهای قاجاری، بخشی از شهر بودهاند؛ بخشی از حیات شهری مردم بودهاند؛ همانطور که بالکنها و پنجرههای امروزی هم میتوانند بخشی از شهر و حیات شهری شوند. خوانشی این چنینی از شهر، خوانشی واقعی است. خوانشی که ابتدا حیات مردم را میبیند و بعد میآید کالبد و فیزیک شهر را توضیح میدهد و نامگذاری میکند. شهر نه مجموعهای از احجام بلوکمانند و نه مجوعهای از فضاهای خالی میان آنهاست؛ شهر یعنی در هر نقطه از آن چه بخشی از حیات شهری مردم در حال رخ دادن است و کجاها این حیات با خلاقیت و تعریف خود مردم آمیخته میشود؟
منابع:
1. دولوری، اوستاس و سیلاون، داگلاس. (۱۳۵۲). ماه شب چهاردهم: زندگی خصوصی یک دیپلمات مجرد در ایران هنگام انقلاب. ترجمۀ علیاصغر امیرمعز. تهران: وحید.
2. سالور، قهرمانمیرزا. (۱۳۷۴). روزنامۀ خاطرات عینالسلطنه. جلد پنجم، هفت، هشت و نهم. به کوشش مسعور سالور و ایرج افشار. تهران: اساطیر.
3. مرتضوی، عماد. (۱۴۰۰). موخرۀ کتاب عکاسی، بالونسواری، عشق و اندوه نوشتۀ جولین بارنز. تهران: گمان.
4. Luz, A. (2006). Places in-between: the transit (ional) locations of nomadic narratives. PLACE and LOCATION: Studies in Environmental Aesthetics and Semiotics, 5, 143-65.
5. URL1: http://www.negarestandoc.ir/documentdetail.aspx?id=106018
6. URL2: http://www.negarestandoc.ir/documentdetail.aspx?id=101545
7. URL3: http://www.negarestandoc.ir/documentdetail.aspx?id=100366
8. URL4: http://www.negarestandoc.ir/documentdetail.aspx?id=106225
[1] Luz, 2006: 147
[2] سالور، ۱۳۷۴: 3822.
[3] همان، 3823.
[4][4] دولوری و سیلاون، 1352 : 137.
[5] سالور، 1374: 7060.
[6] ناصرالدین شاه قاجار به نقل از مرتضوی، 1400: 137.
[7] شرح شلوغی خیابان ناصریه هنگام ورود احمدشاه به ارگ: «تمام عرض راه تا درب شمسالعماره همهجا طاقهای نصرت بسته و تمام دکاکین و درب خانهها زینب و آئینبندی بود. ... جمعیت در تمام خیابانها و پشتبام از زن و مرد بیاندازه جمع شده بود.» (سالور، ۱۳۷۴: ۵۶۵۵).
[8] دولوری و سیلاون، 1352: 266.
[9] همان، 121 و 123.
[10] سالور، 1374: 6501.
[11] دولوری و سیلاون، 1352: 17.
[12] همان.