waffle

waffle

Iris

نگاه شوکه و دلگیرش هنوز رو گلبرگ های رزی بود که گوشه دیوار و بخشی از تخت بزرگ تهیونگ رو پوشونده بودن، سوزش پوست گونه‌اش کمتر شده بود اما قلبش همچنان از شدت تیزی کلمات تهیونگ خون پس می‌داد و جونگکوک می‌دونست اگه یکم دیگه به فریادهای بی‌رحمانه هیونگش گوش بده و سکوت کنه به محض بیرون زدن از خونه‌اش قاتل می‌شه، سرش رو کمی بالا گرفت که نگاهش به بازتاب چهره‌اش از آینه اتاق افتاد، رد انگشت های تهیونگ رو صورت سفیدش خودنمایی می‌کردن و یادش می‌نداختن چطور وقتی فرصت گرفتن مچ ظریفش رو داشت در سکوت مقابلش ایستاد تا حرص و کلافگیش رو روی بدن دونسنگش فرود بیاره.

- خدای من.. اصلا نمی‌تونم باور کنم چنین حماقتی کردی گوک، توی لعنتی با چه عقلی رفتی پیش اون دختر و با چاقو تهدیدش کردی؟ می‌دونی اگر می‌تونست چهره‌تو تشخیص بده چی می‌شد؟

همونطور که قدم های سریع و نامنظمش رو روی پارکت های کف اتاق برمی‌داشت و زیر لب غر می‌زد یک دستش رو روی سینه‌اش گذاشت و با وسواس گوشه ناخن اشاره‌اش رو جوید، ناگهانی جلوی پسر کوچیکتر که هنوز هم ساکت بود و از خیره شدن به چشم های هیونگش امتناع می‌کرد ایستاد و حرصی از خونسردی غیر قابل تحمل جونگکوک با صدای بلندتری بازخواستش کرد.

- با تو ام می‌شنوی چی می‌گم؟ اگر فقط یک درصد احتمال می‌دادن کار توی حرومی بوده شاید همین الانش هم فهمیده باشن پدر یورا بلایی سرت میاره که تکیه های برش خورده جنازه‌ات هم پیدا نشن.. بعد تو..

قدمی به جلو برداشت و با چنگ زدن به چونه پسر سرش رو بالا گرفت و تو چشم های تیره و سردش خیره شد.

- تویی که ادعات می‌شه می‌تونی مرد من باشی با همچین خریتی منو توی اظطرابی انداختی که بیرون اومدن ازش جزو محالاته جئون جونگکوک.. چطور تونستی؟..

بزاق دهنش رو به سختی قورت داد تا بغض توی گلوش نشینه و آروم تر از قبل ادامه داد.

- چطور تونستی اینکارو بکنی..

- تو بگو هیونگ، چطور تونستی ببوسیش؟

با پیچیدن صدای گرفته و بم جونگکوک توی گوشش پوزخند ناباوری زد و ازش فاصله گرفت، پشت بهش رو به روی پنجره بزرگ اتاقش ایستاد و همونطور که به موهاش چنگ می‌زد یک دستش رو تکیه گاه کمر باریکش کرد.

- چون به هرکی که می‌پسندی گوک من یه استریت لعنت شده‌ام که از بوسیدن لب های اون دختر لذت می‌بردم درست مثل هر مرد سالم دیگه‌ای!

از نیم رخ نگاه سردی به چهره شکست خورده پسر انداخت و با نفرتی که خودش هم می‌دونست هیچ جایی از قلبش انبار نشده و صرفا برای بروز خشم ناشی از نگرانی‌شه مردمک هاش رو روی بدن بی‌نقص جونگکوک چرخوند.

- البته تا قبل از اینکه دونسنگ احمقم به مرگ تهدیدش کنه و اون دختر الان از شدت ترس یا هر چیز دیگه‌ای گوشه بیمارستان باشه و من اینجا عین یه بزدل خطاکار مخفی شده باشم.

کمی سکوت کرد و بعد با فکری که بند بند وجودش رو به لرزه در اورد دست هاش مشت شدن.

- تو.. تو مطمئنی که آسیبی بهش نزدی؟ شاید اون لحظه مست بودی یا هوش و حواست سرجاش نبوده.. اصلا چاقو به بدنش برخورد کرد یا نه؟

جونگکوک فقط تونست بی‌حرف به چشم های ترسیده هیونگش نگاه کنه و نفسش رو واسه حفظ آرامشش بیرون بفرسته، قریب به بیست بار اتفاقی که افتاده بود رو کامل براش تعریف کرده بود و اون همچنان نگران معشوقه‌اش بود.

- خدای من..

با صدای ضعیف تهیونگ سرش رو بالا گرفت و منتظر موند تا مرد مقابلش ادامه بده.

- اگ.. اگه.. یورا.. حامله بوده چی؟

به محض بیرون اومدن کلمات از بین لب هاش پسر کوچیکتر پوزخندی زد و بالاخره دل از دیواری که بهش تکیه داده بود کند.

- داری وانمود می‌کنی نگرانشی؟

اخم ظریفی بین ابروهای تهیونگ جا گرفت و لب هایی که از نظر جونگکوک توی دنیا بی‌مثال بودن رو روی هم فشار داد.

- معلومه که هستم.. اگه بچه‌ای در کار باشه.. پد.. پدرش منم.. احمقانه‌اس که فکر می‌کنی به همخون خودم اهمیت نمی‌دم

مسیر نگاهش رو به قدم های شمرده جونگکوک که به سمتش می‌اومدن تغییر داد و بدنش رو جمع کرد، دلیلی برای ترسیدن وجود نداشت اما تهیونگ حالا حس می‌کرد شدیدا معذب و مظطربه، آرامش جونگکوک معنی خوبی نداشت بخصوص حالا که مردمک های چشم هاش از همیشه تیره تر بودن و زبونش از داخل به گونه‌اش فشار می‌اورد.

- داری دروغ می‌گی هیونگ.. 

مثل همه این سال ها که دروغ گفتی

- چرا نمی‌خوای باور کنی همه این سال هایی که ازشون حرف می‌زنی رو تو یه حباب پوچ از توهماتت زندگی کردی؟ فقط بیدار شو و ببین کسی که جلوته هیچ علاقه‌ای بهت نداره و تو داری به اسم عشق آزارش می‌دی..

پلک های جونگکوک با درد روی هم نشستن، عجیب بود که داشت زورش رو می‌زد به عزیزترینش آسیبی نرسونه وقتی از قلب خودش جز یک تیکه گوشت تیکه پاره چیزی نمونده بود، شاید وقتش بود واقعیتی که تهیونگ ازش فراری بود رو یکبار واسه همیشه بهش نشون بده، ابدا دلش نمی‌خواست اینطور پیش برن همیشه نقشه های زیادی واسه اولین بارهاشون داشت اما.. این فقط نمایشی بود برای آگاه کردن مرد بزرگتر از از غرایز سرکوب شده‌اش بعد از اون جونگکوک از زندگیش بیرون می‌رفت و ادامه راه و تصمیمی که یک قمار وحشتناک به حساب می‌اومد رو به خود تهیونگ می‌سپرد، فاصله کوتاه بینشون رو از بین برد و دستش رو واسه کنار زدن موهای مواج تهیونگ بالا برد که با واکنش سریع هیونگش و عقب کشیدن صورتش مواجه شد، حتی دیگه وانمود هم نمی‌کرد.. بی‌میلیش نسبت به لمس شدن توسط اون دست هارو که امروز فقط بخاطر خودش توی گلفروشی رز های سفید و سرخ رو جدا کرده بودن نشون می‌داد و نفس های جونگکوک رو سنگین تر می‌کرد.

- بهم سیلی زدی دستت رو بوسیدم، سرم داد کشیدی ساکت موندم، به عشقم بی‌احترامی کردی همه‌اش رو به پات ریختم، دست روی گرایشم گذاشتی فقط نگاهت کردم، ولی دیگه نمی‌تونم هیونگ..

نیشخند تلخی زد و سرش رو کوتاه تکون داد که باعث شد تهیونگ برای فاصله گرفتن ازش تقلا کنه و با برخوردش به دیوار پشت سرش نفسش کوتاه تو سینه‌اش حبس بشه.

- برو عقب گوک.. حالت خوب نیست

- نمی‌تونم هیونگ وقتی تو چشم های شیفته‌ام خیره می‌شی و می‌گی نگران اون دختر و بچه‌ای هستی که از خون تو عه و توی رحم اون جون گرفته..

از بین لب هاش غرید و دستی که برای نوازش بالا اومده بود رو کنار سر مرد روی دیوار کوبید، از شدت ضربه و گرمایی که براحتی از تن پسر ساطع می‌شد کوتاه لرزید، کف دست هاش رو روی سینه جونگکوک گذاشت و از همه قدرتش استفاده کرد تا هیکل درشتش رو به عقب هل بده اما نتونست، تمام زورش در برابر خشم و درد دونسنگ عاشقش هیچ بود.

- برو عقب جونگکوک داری می‌ترسونیم

زیر لب نالید و متوجه نشد برق ظریف اشک داخل چشم هاش چه بلایی سر پسر اوردن، باید دلش به رحم می‌اومد و رهاش می‌کرد؟ پس چرا فقط با تصور اون چشم های پاک و براق روی تخت تغییر سایز عضوش رو حس می‌کرد؟ تن ظریف تهیونگ رو بین خودش و دیوار گیر انداخت و دست آزادش رو نوازش وار از زانوی برهنه تا رونش حرکت داد بی‌توجه به تهیونگی که سعی داشت پاهاش رو بهم فشار بده از قدرت انگشت‌هاش استفاده کرد و رون های توپر مرد رو از هم فاصله داد.

- چرا تهیونگی هیونگ؟ بدنت داره واکنش نشون می‌ده.. مثل دخترهای نوجوون می‌لرزی و مدام آب دهنت رو قورت می‌دی، تنت مثل قلب من آتیش گرفته، شلوارکت داره تنگ می‌شه و چشم های خوشرنگ دیوونه کننده‌ات خمار شدن، اینها چیزایی بودن که این همه وقت ازم پنهونشون کردی هوم؟! سست شدنت با لمس ها و حرف هام

انگشت هاش رو از زیر شلوارک وارد فضای تنگش کرد و متوجه شد هیچ باکسری تن هیونگش نیست، حالا ناخن هاش بی هیچ پوششی رو بوت نرم تهیونگ کشیده می‌شدن و با هر چنگی که بهش می‌زد تکون های ریز بدنش رو متوجه می‌شد.

- گوک.. لطفا

- لطفا؟ توی لعنتی حتی دست هات هم واسه پس زدنم حرکتی نمی‌کنن هیونگ، این لطفا رو واسه بفاک دادنت در نظر می‌گیرم و با کمال میل می‌پذیرمش

نیشخندی زد و لب های خیسش رو روی خط فک مرد گذاشت و شروع به بوسیدن و مکیدن پوستش کرد، انگشت های ظریف تهیونگ رو پهلوهاش نشستن و باز هم سعی کرد تکونش بده اما نتونست شاید هم از هجوم خونی که تو رگ هاش جریان پیدا کرده بود و کشیدگی لپ باسنش زیر انگشت های جونگکوک لذت می‌برد و همچنان تلاش می‌کرد احساسات ضد و نقیضش رو پس بزنه.

صدای مکیده شدن پوست گردنش و نفس های داغی که به خیسی مارک های تازه رنگ گرفته رو گندمی گردن و ترقوه‌هاش برخورد می‌کردن دکمه اف مغزش رو می‌زدن و اینجا بود که تهیونگ فهمید دیگه واسه هر مقاومتی دیر شده، اون پسر رو می‌خواست، لااقل برای اثبات کششی که جونگکوک ازش حرف می‌زد و حماقت چند‌ساله خودش، اون پسر رو همین حالا روی تختش می‌خواست.

جونگکوک برخلاف خشم و عصبانیتی که وجودش رو گرفته بود لطیف می‌بوسید، موهاش با هر تکون سرش به چونه تهیونگ برخورد می‌کردن و باعث آزاد شدن شیرینی دلچسبی زیر شکمش می‌شدن، ناخودآگاه انگشت هاش رو بین موهای بلند پسر برد و بهشون چنگ زد و با هدایت دستش سر جونگکوک رو به پوست صاف قفسه سینه‌اش فشار داد ولی لباس سفیدش بیشتر از این پایین نمی‌اومد پس پسر کوچیکتر همونطور که با یک دست سعی می‌کرد لباس رو از تنش بیرون بیاره انگشت فاکش رو به ورودی دست نخورده هیونگش فشار داد و تکخندی زد.

- اگه می‌خوای بهتر حسش کنی زحمت شلوارکت با خودت بیبی

تهیونگ سریع سر تکون داد و بعد لخت شدن بالا تنه‌اش دکمه شلوارک رو باز کرد و با پایین افتادنش کاملا برهنه مقابل نگاه گرسنه جونگکوک ایستاد.

سرش رو پایین انداخته بود و مشخص بود هنوز هم سردرگمه، تا همین چند دقیقه پیش حرف از دوست داشتن یورا می‌زد و حالا لباس هاش رو واسه جونگکوک در می‌اورد، با انگشت های دست چپش ساق دست دیگه رو نوازش کرد و پاهاش رو بیشتر بهم فشار داد تا عضوش مشخص نشه، منتظر چی بود؟ دستور بعدی دونسنگش تا سریع بهش عمل کنه؟ پلک محکمی زد و چشم های کلافه و عصبیش رو به پسر که با خونسردی و لبخند معناداری تماشاش می‌کرد دوخت.

- تا شب می‌خوای اینجا بایستی و با چشم هات منو بفاک بدی؟ محض اطلاع تا حالا زیر کسی نبودم پس هر غلطی که واسش برنامه داشتی و هرشب با تصورش جق می‌زدی رو خودت تنهایی باید انجام بدی

صدای خنده بلند حونگکوک باعث شد گونه‌هاش رنگ بگیرن و با حرص خم شه لباس هاش رو برداره که صدای اسپنکی که رو بوتش فرود اومد و بعد هم سوزش پوستش غافلگیرش کردن، اون پسر الان دقیقا چی کار کرده بود؟ قبل اینکه تلاشی برای بلند شدن بکنه کف دست جونگکوک رو کمرش نشست و وادارش کرد به دیوار جلوش تکیه بده، حقیقتا ترسیده بود، به پشت سرش دید نداشت و حدس می‌زد جونگکوک می‌خواد تو همین پوزیشن سخت واسه اولین بار تو سوراخش بکوبه، سرش رو به عقب خم کرد که پسر سریع متوجه شد و دوباره برش گردوند.

- هیشش نترس هیونگ.. آروم باش.. آروم

همونطور که زیر لب تکرار می‌کرد با سر انگشت قسمت های حساس بدن مرد رو نوازش می‌کرد تا به نرمال شدن ضربان قلبش کمک کنه.

- پرستیدنی هستی ته همونطور که تصور می‌کردم، می‌تونم تا ابد تک تک اجزای بدنت رو ببوسم و توی بغلم نگهت دارم

حرف های نرم و آرامش‌بخش جونگکوک لبخند محوی رو لب های تهیونگ نشوندن، احتمالا حالا همه چیز آسون تر بود، پسرش زیادی محتاط و عاشق بود پس امکان نداشت بهش آسیب بزنه.

دست هاش رو از پهلوها روی باسن و بعد رون های هیونگش کشید و وقتی مطمئن شد لرزش خفیف بدنش کم شده رو زمین زانو زد.

- هیونگ.. حواست با منه؟

- آ.. آره

- خوبه، الان می‌خوام زبونم رو روی حفره‌ات بکشم، قرار نیست آماده‌اش کنم می‌خوام قلبت آماده بشه هوم؟ بهم اعتماد داری درسته؟

تهیونگ از هیجان چیزی که شنیده بود لبش رو محکم بین دندون هاش گزید و سرش رو تکون داد که اسپنک دیگه‌ای رو بوتش نشست و خودش رو جمع کرد.

- کلمات هیونگ.. از کلمات استفاده کن

- باشه.. بهت.. اع.. اعتماد دارم گوک

- خوبه هیونگ، حالا می‌خوام بچشمت

لبخند کجی زد و دو لپ باسن خوش‌فرمش رو از هم فاصله داد، زبون خیس و داغش رو روی حفره بسته‌اش کشید و با لرز آشکار بدنش به وضوح سفت شدن دیک خودش رو حس کرد.

بوسه های سبک و ریزی رو پوست اطراف حفره‌اش نشوند و وقتی زبون سرکشش رو سطحی و تند رو اون سوراخ صورتی کوچیک می‌کشید فهمید زانوهای هیونگش خم می‌شن، دیدن همین حرکات و نشونه های کوچیک واسه آدم صبوری مثل جونگکوک لذتبخش بود، می‌دونست تهیونگ الان بخاطر غرورش و تجربه تازه‌ای که در حال انجامشه ناله‌هاش رو مخفی می‌کنه ولی باز هم خیلی راحت می‌تونست نقطه ضعف های بدن حساسش رو یاد بگیره و باهاش بازی کنه.

- مزه وافل می‌دی، شیرین و گرم

آروم گفت و اینبار با شدت بیشتری اون نقطه رو مکید، صدای مکش های قویش، رد ناخن هاش روی باسنش و لب هایی که چند لحظه یکبار پایین می‌رفت و رو پرینیومش کشیده می‌شدن زیر دلش رو خالی می‌کرد، قرار بود همیشه انقدر حس خوبی بهش بده؟ اگه اینطور بود پس می‌تونست دوباره و دوباره با جونگکوک انجامش بده.. هنوز غرق شیرینی زبون جونگکوک رو خصوصی ترین بخش بدنش بود که پسر بلند شد بعد از در اوردن شلوار و باکسرش و نشستن روی تخت اشاره کرد که تهیونگ بره پیشش، مرد آروم صاف ایستاد و بعد از نگاه ترسیده‌ای به دیک تحریک شده و قد علم کرده جونگکوک بهش نزدیک شد، جونگکوک رد نگاه هیونگش رو گرفت و وقتی به خودش رسید لبخند خرگوشی شیرینی رو لب هاش نقش بست.

- نگران نباش امروز به اون بخش نمی‌رسیم قرار بود فقط بهت ثابت کنم که تو و اون سوراخ چموشت هم واسه من و جونگکوک کوچولوم بی‌قرارید، حالا ام بیا اینجا و به شکم روی پاهام دراز بکش

- کی گفته من نگرانم؟

- اوه اینطوره؟ پس سه راند تمام داخلت می‌کوبم هیونگ

تهیونگ با شنیدن تهدید جونگکوک که درواقع فقط یک شوخی واسه ترسوندش بود سریع چهار دست و پا روی تخت اومد و طبق گفته پسر روی پاهاش دراز کشید و گوشه بالشتش رو بین انگشت هاش فشار داد، از صداهایی که می‌اومد فهمید جونگکوک داره از کشوی کنار تخت کرم برمی‌داره تا ازش بجای لوب و روان‌کننده استفاده کنه، کمی بعد طبق انتظارش خنکی دلچسب کرم رو حفره‌اش پخش شد و انگشت اشاره پسر دورانی مشغول پخش کردنش رو پوست اطراف مقعد تهیونگ شد.

- گوک..

- جانم هیونگی

نفسش رو آروم بیرون فرستاد و لب هاش رو جمع کرد، حالا که دیده بود پسرش واقعا امنه و می‌تونه کنارش بدون هیچ درد و اذیتی اتفافات جدیدی رو تجربه کنه جسارتش واسه حرف زدن بیشتر شده بود، اون به هرحال همین حالاشم تهیونگ رو لمس و مزه کرده بود پس.. ایرادی نداشت که این رو ازش بپرسه.

- تو واقعا از بودنِ با من لذت می‌بری؟

می‌بینی که شبیه هیچ مرد باتم دیگه‌ای نیستم، مثل دخترها بدن جذابی ندارم، دلبری کردن با شخصیتم جور نیست و.. و حتی یکبار هم چیزی رو تو خودم جا ندادم

همزمان با تموم شدن حرفش انگشت وسطش جونگکوک وارد حفره تنگش شد و صدای آخش رو در اورد، دردش اونقدری که فکر می‌کرد شدید نبود، در حقیقت حتی حس خوبی هم بهش می‌داد و باعث می‌شد آدرنالین خونش به میزان قابل توجهی بالا بره.

- جذابیت واسه من همین صدای بم و نرمته که بی‌اختیار آزادش می‌کنی..

به حرکات آروم انگشتش ادامه داد و سعی کرد بدن بی‌تجربه مرد رو نترسونه.

- زیبایی همه دنیا تو کویر تن تو جمع شده هیونگ

همونطور که با لبخند کمرنگی پلک های لرزون تهیونگ رو تماشا می‌کرد و به صدای محو ناله‌هاش گوش می‌داد عضو‌های خیسشون رو بهم مالید و آه کوتاهی کشید که بلافاصله رو بدن تهیونگ تاثیر گذاشت و دیکش بی‌شرمانه تکون خورد.

- ناشی بودنت از هر شکلاتی واسم شیرین تره تهیونگ و فقط ضربه زدن داخلت و به کام رسوندنت می‌تونه منو تبدیل به خوشبخت ترین مرد عاشق جهان کنه

مرد بزرگتر غرق در لذتی که همزمان از دو طرف بهش می‌رسید به حرف های جونگکوک گوش می‌کرد و با اعتماد به نفس بیشتری رو پاهای عضله‌ایش تکون می‌خورد، کاش زودتر جونگکوک رو واسه تحریک کردنش وسوسه می‌کرد، قبل از اینکه با یورا وارد رابطه بشه.. یا قبل از اینکه با بچه‌بازی هاش باعث دردسر پسر کوچیکتر و چاقو دست گرفتنش بشه، همه اینها می‌تونستن نگرانش کنن اما در حال حاضر وقتی براشون نداشت چون متوجه شد جونگکوک داره انگشت دومش رو هم وارد حفره‌اش می‌کنه و بدنش ناخواسته منقبض شد.

- هیونگ آروم باش، با انقباض بدنت فقط بیشتر درد می‌کشی و جفتمون این رو نمی‌خوایم، زود عادت می‌کنی بهش قول می‌دم

- ب.. باشه گوک

صدای جیغش رو با ورود انگشت دوم جونگکوک خفه کرد و طبق گفته دونسنگش خیلی زود با بوسه هایی که رو موها و شقیقه‌اش می‌نشستن و کشیده شدن دیک هاشون بهم به دردش عادت کرد، کم کم با حس نزدیکیش و پیچش زیر شکمش سمت جونگکوک چرخید و وول خورد، روش نمی‌شد بگه داره کام می‌شه ولی می‌دونست پسر خودش می‌فهمه و همینطور هم شد جونگکوک سرعت انگشت هاش رو بیشتر کرد و محکم تر داخلش ضربه زد، ضربه های آخرش دقیقا با پروستات مرد برخورد می‌کردن و صدای جیغ های از سر لذتش رو بلند می‌کردن، با دست دیگه‌اش دیک هاشون رو بیشتر بهم مالید و هردو رو پمپ کرد و با نوک انگشت هاش با کلاهک عضو هاشون بازی کرد، در نهایت هردو باهم کام شدن و صدای نفس های کشیده و بلندشون ترکیب شد، تهیونگ هنوز شوکه و معذب بود همین باعث شد جونگکوک با حس آرامشی که از وجود معشوقش گرفته بود خم بشه و کتفش رو عمیق ببوسه.

- ممنونم فرشته من.. جونگکوکی خیلی زیاد ممنونه

- فقط ساکت شو و بغلم کن پسره احمق

جونگکوک به لحن خسته تهیونگ خندید و بدنش رو محکم بین دست هاش گرفت و سرش رو به سینه خودش تکیه داد، خجالت کشیدن هیونگش اونم بعد از کثیف کردن پاهاش با کام شیری رنگش آرزویی بود که فکرش رو هم نمی‌کرد به حقیقت تبدیل بشه، حالا کمی خیالش راحت تر بود و به این فکر می‌کرد که شاید نیاز نباشه هیونگ عزیزش رو ترک کنه، کنارش می‌موند و بهش یاد می‌داد عاشق این وجهه جدید از وجود خودش بشه، همونطور که جونگکوک مدتها عاشقش بود..

Report Page