فضانوردی در فرنگ: گفتوگو با وحید وحدت دربارۀ کتاب «تلقیهای غربشناسانه از معماری اروپایی از خلال سفرنامههای ایرانی قرن نوزدهم»
مهسا نوری سولادر این مصاحبه به گفتوگو با وحید وحدت دربارۀ کتابش با عنوان «تلقیهای غربشناسانه از معماری اروپایی از خلال سفرنامههای ایرانی قرن نوزدهم» پرداختهام که «انتشارات راتلج» آن را در سال ۲۰۱۷ به چاپ رسانده است. وحدت در این کتاب به بررسی ایرانیانی که در قرن نوزدهم به اروپا رفتهاند و ادراک ایشان درخصوص معماری اروپا میپردازد. او این کار را با بررسی سفرنامهها و خاطرات این سفرنامهنویسان انجام داده است. کتاب حول خاطرات و سفرنامههای چهار ایرانی است که در دورۀ قاجار به «فرنگ» سفر کردهاند. وحدت به هرآنچه که این سفرنامهنویسان در دفتر خاطرات نوشته یا بهعمدْ ننوشتهاند، و نیز نگاهی انتقادی به متون ایشان و همراهان خارجی آنها، پرداخته است تا به ذهنیت ادراکی آنها و نقش ایشان در بازترسیم فرنگ در ایران بپردازد.
کتاب درپنج فصل و ۱۹۰ صفحه تنظیم شده است که بهترتیب به بررسی مدرنیته در ایران، آرای هرکدام از چهار سفرنامهنویس و اعمال آنها، تصورات آنها از فرنگ و توصیفاتشان و درنهایت کارهایی که شخصاً در معماری انجام دادهاند، میپردازد. کتاب وحدت از آن جهت برای من حائز اهمیت بود که بهوسیلۀ آن، یک معمار، به پژوهشی متنمحور که با متون و سفرنامهها و ذهنیت خوانندگان سروکار دارد، میپردازد. وحدت خود ادعای اصلی کتاب را چنین طرح میکند «که تجدد قرن ۱۹ ایران گفتمانی است که از فرافکندن یک یوتوپیای بومی بر روی فرنگ و بازگرداندن آن بهعنوانِ مدرنیته شکل گرفته است.»
گرچه مخاطب کتاب محدود به حوزۀ معماری نیست و دایرۀ وسیعِ علاقهمندان به بحثهای حوزۀ روشنفکری عمومی را نیز شامل میشود، اما بهنظر من این کتاب برای پژوهشگرانِ معماری که با پژوهشهای متنمحور سروکار دارند از لحاظ نوع برخورد با موضوع و روش آن، اهمیت بسیار دارد.
فهرست فصلهای کتاب به زبان اصلی از این قرار است:
۱- The First Brick
۲-Modernity in a suitcase
۳- When Worlds collide
۴-Imagining the modern
۵-Tajaddod as a discourse
۱. خشت اول
۲. مدرنیته در چمدان
۳. برخورد دنیاها
۴. تصورکردن امر مدرن
۵. تجدد بهمثابۀ گفتمان
۱) دلیل انتخاب این چهار سفرنامهنویس، «ابوالحسن»، «میرزا صالح»، «رضاقلی» و «فرخخان» برای پژوهشتان چیست؟ این چهار نفر چه شباهتهایی با هم داشتند؟
درواقع انتخاب این سفرنامهنویسان ارتباط مستقیمی با انتخاب بازۀ زمانی مطالعه دارد. یعنی حدوداً همزمان است با بازۀ پایان جنگهای ایران و روس تا اوایل مدرنیتۀ ناصری. دورهای که بهنوعی پشتوانۀ نظری تجدد قرن ۱۹ و مشخصاً مشروطه را توضیح میدهد.
ازجمله شباهتها اینکه: این چهار نفر (و یکیدو سفرنامهنویسِ معاصرشان) همگی مردند؛ همگی (بهجز میرزا صالح) جزو طبقۀ اعیان دربار هستند؛ همگی فراماسون شدند؛ و طبعاً همگی خاطرات خود از فرنگ را در قالب و ژانر سفرنامه ثبت کردند. و البته همه، سوای سفرنامهشان، اقلامی را با خود به سمت وطن بازگرداندند.
۲) مواجهۀ آنها با دستاوردهای اروپایی چگونه بوده است؟ بهعبارتی، مبنای انتخاب و نگاه میرزا صالح نسبتبه اقلامی که با خود میآوردند و آنچه که دربارۀ آنان مینوشتند، چگونه بوده است؟
عموماً در ابتدا مواجههای همراه با شگفتزدگی بوده است و مانند هر سفر به مکان ناآشنایی، نوعی نگاه مقایسهای را میتوان از خلال نوشتهها رصد کرد؛ که این بعضاً از روحیهای آسیبشناسانه نسبتبه مسائل معاصر ایران آن روز ناشی میشده است. گاهی هم از سر علاقه به دستیابی به مظاهر مدرنیتۀ اروپایی بوده است. عموماً این نگاه با مواجههای انتقادی نسبتبه تمدن میزبان هم همراه میشده است.
لازم است تاکید شود که بههیچعنوان چنین نیست که این مسافران نسبتبه تمامی دستاوردهای مادی و معنوی فرنگ شیفتگی و ازخودباختگی نشان دهند. بهکرات با مواردی مواجه میشدند که مورد پسندشان نبوده. مثلاً: محصولات کشاورزی، احشام، پوشاک، آثار هنری، تزئینات معماری و ویژگیهای اخلاقی در فرهنگ میزبان. برای مثال، ایلچی، خوردن مارچوبه توسط انگلیسیها را بدوی میدانسته است. تابلوهای گرانقیمت آویخته در منازل اشراف انگلیسی بهنظرش کمارزش و خودنمایانه میآمده و فضاهای مسکونی را تنگ و دلگیر میدیده است. فرخخان اتاقی در کاخ پادشاهی انگلیس را بیتناسب توصیف کرده است. رضاقلی از فخرفروشی انگلیسیها گلایه کرده است. در مورد اقلامی که اینها با خود به ایران آوردهاند هم نوعی نگاه انتقادی-انتفاعی حاکم است. برای مثال رضاقلی میرزا جایی در مورد ساعت توضیح میدهد و نحوۀ سنجش زمان در ساعت را با تعیین اوقات روز بهمدد غروب و طلوع آفتاب مقایسه میکند و نتیجه میگیرد که بهتر است این روش را از اروپاییان فرابگیریم. این مسافران بستهبه موقعیتشان و فهم و تحلیلشان از وضعیت ایران، همگی سعی کردند یک تکنولوژی مدرن را به ایران منتقل کنند؛ چیزی که بهزعم آنها میتوانست بیشترین تاثیر را برای ترقی ایران بگذارد. مثلاً رضا قلی میرزا پمپ آب را با خود از فرنگ میآورد. میرزا صالح دستگاه نشر میآورد و اولین روزنامۀ منظم ایران را منتشر میکند. مشهور است که تلگرام و صنعت عکاسی نیز از آوردههای فرخخان امینالدوله به ایران است. دستکم درخصوص این اقلامی که ذکر شد، بهنظرم انتخابها هوشیارانه است و بینشی عمیق میطلبیده است.
۳) مواجهۀ این سفرنامهنویسان با فضاها و چیزهایی که غالباً آنها را ندیده بودند یا اصلاً آشنایی نداشتند به چه صورت بوده است؟ برای بازترسیم فضایی که در ایران نبوده و برای تفهیم خواننده چطور این مشکل زبانی را رفع میکردهاند؟
مسافران بهکرات با اشیاء و فضاهایی مواجه میشدهاند که برای خوانندهشان کاملاً نامانوس بود. بیان این موارد طبعاً بسیار دشوار است چرا که نه دالی وجود دارد و نه مدول برای مخاطب آشناست. این سفرنامهنویسان برای انتقال معنی و تصویر به ابداعاتی زبانی روی آوردند که بهتفصیل در کتاب شرح دادهام. اما اجمالاً باید گفت در اغلب موارد سعی کردند با مفاهیم نزدیک اما مانوس، تصویری کلی ترسیم کنند. مثلاً رضاقلی در بازدید از باغ وحش حیوانی را توصیف میکند که از پیل بزرگتر، از اشتر بلندتر، پاهایش از اسب عربی کشیدهتر و بر گونهاش خالهایی نقش بسته است. اشکال این روشها این است که تصویری مخدوش از فرضاً زرافه در ذهن خواننده ایجاد میکند. این وضعیت به فضای معماری هم قابل تعمیم است. وقتی فرخخان امینالدوله معابد یونانی آکروپولیس را با مفاهیم فضایی ریشهداری نظیر صفه و غلامگردش توصیف میکند، تصویری بومی از آن در ذهن مخاطب شکل میگیرد. شاید بهشکلی تمثیلی بتوان این دگردیسی و بومیسازی را مسامحتاً به تجدد ایرانی قرن ۱۹ نیز تعمیم داد.
۴) تصورات این سفرنامهنویسان از «فرنگ» چه بوده است؟ فرنگ برای آنها یک مفهوم «دیگری» در برابر خود داشته است؟ یعنی کل هرآنچه از ما نیست، اروپا و روسیه و … را فرنگ واحد میدانستند؟
مفهوم فرنگستان بهعنوان یک «دیگریِ» مهم، قرنهای متمادی در شکلدهی هویت جمعی ایرانیان حضور داشته است. گاه، مانند زمان سعدی نماد عقب ماندگی، بربریت و بیفرهنگی (بیدینی) بوده و گاه (مثلاً در بازۀ مورد مطالعه) نماد پیشرفت و انتظام و قانون میشده است. لذا مفهومی ناآشنا نبوده و دستکم پیشذهنیتی از آن در اذهان عموم و خصوصاً نخبگان (که از زمان صفویه دسترسی بیشتری به اشیاء وارداتی از اروپا داشتند) شکل گرفته بود. این تصور، غالباً همگن، غیرزمانمند، شگفتانگیز و فاقد ظرافت و تکثر و پیچیدگی است. از نوشتههای سفرنامهنویسان چنین میتوان استنباط کرد که بعضاً فرنگستان را یک جفرافیای واحد با یک حکومت مرکزی فراگیر و یک پادشاه و یک قانون و یک شریعت و یک سبک معماری میپنداشتهاند. اما عموماً در طول سفر تا حد زیادی این تصور را تدقیق کردهاند. برخی صرفاً مرزهای سیال فرنگ را اندکی جابهجا کردند تا دیگر «استانبول» و «سنپترزبورگ» و «بیروت» را شامل نشود، و برخی دیگر مثل میرزا صالح کلاً اروپا را جایگزین مفهوم فرنگ کردند.
۵) ایشان در نوشتن و توصیف فضاها بهدنبال چه بودهاند؟ در نوشتههایشان بهدنبال مقایسۀ فضاهای ایران با فضاهایی که میدیدند بودند یا صرفاً هر آنچه را ندیده بودند یا وجود نداشت (در ایران) برایشان مهم و جالب بود؟
این سوال بسیار مهمی است. اینکه: «بهدنبال چه بودن»ها (intentionality) و پیشفهمها (prejudice) نهتنها در نوشتن و توصیف بلکه در فهم انسان از متن (و در این مورد در درک سفرنامهنویسان از فرنگ) تاثیر میگذاشته، از لوازمِ همدلی با ادعای مرکزی کتاب است. شاید سوال مهمتر این میتوانست باشد که بهلحاظ روششناختی نحوۀ تقرب به این حیث التفاتی، به این نیات و به این پیشذهنیتها چیست. برای جواب این پرسش شما را به کتاب ارجاع میدهم و بازمیگردم به سوال اصلی: طبیعتاً آنچه با آن مواجه میشدند بهیکاندازه برایشان جذابیت نداشت. چهبسا در یادداشتهای روزانهشان، قسمتی خالی میماند با این توضیح که امروز چیز عجیبی دیده نشد. یعنی عجیببودن، خارج از دایرۀ متعارف ایران آن زمان، ملاک مهمی برای توصیف فضا یا اشیا بوده است. اینکه ایلچی عنوان کتابش را حیرتنامه میگذارد حکایت از همین مسئله دارد. علایق مخاطب (مثلاً شاه ایران یا مردم عادی خواننده کتاب) نیز در تعیین آنچه به یادداشتها راه مییافته تاثیر زیادی داشته است. بسیاری از داستانپردازیهای رضاقلی میرزا، لطیفههای میرزا ابوالحسن خان ایلچی، جزئیات دیپلماتیک فرخخان امینالدوله و آموزههای تاریخی میرزا صالح شیرازی ناشی از همین توجه به مخاطب است. عامل دیگرِ تعیینکنندۀ ردوقبولیِ مطلبی برای قیدشدن در سفرنامه، همخوانی آن با روایت کلیای است که این سفرنامهنویسان قصد داشتند از فرنگ بهمثابۀ یک آرمانشهر تصویر کنند. بسیاری از مواردی که ممکن بوده این تصویر کلی را مخدوش کند، در سفرنامه قید نمیشده است. بهنظر میرسد علایق شخصی سفرنامهنویسان در مقایسه با موارد دیگر از اولیت پایینتری برخوردار بوده است. مثلاً آنطور که از یکی از همراهان انگلیسی رضاقلی و برادرانش متوجه میشویم، آنها در هنگام بازدید از بنای «سن پل»، اثر «کریستوفر رن»، علاقۀ چندانی به بنا نشان نمیدهند و در عوض مبهوت مانکنهای نمایش پوشاک در مغازۀ اطراف خیابان بودهاند. اما در سفرنامه، درحالیکه صفحههای متمادی به توصیف جزئیات بنای سن پل اختصاص یافته است، جز اشارهای مختصر، خبری از مانکنها ذکر نمیشود.
۶) اکثر سفرنامهنویسان خارجی که در دورۀ قاجار از ایران یا بهخصوص تهران دیدن کردهاند، به دو صورت در مورد فضاها و معماری نوشتهاند: ۱. هر آنچه را که دیدهاند بیان کردهاند، که چیزهای مشترکی نظیر اشاره به کثیفی شهرها، وضعیت خانهها و فضاهایی نظیر ارگ و میدان و … را در نوشتههایشان میتوان دید؛ ۲. نوع دیگری از تحلیلهایی هم داشتهاند که بیشتر ذهنی بوده است و بهوسیلۀ شغلشان (نظامی، پزشک، سفیر..) صورت میگرفت. البته ممکن است این نوع تفاسیر خیلی قابل اتکا نباشد. آیا این سفرنامهنویسان ایرانی هم توصیفات مشترک یا تحلیلهایی اینچنینی در نوشتههایشان وجود دارد؟
جواب پرسش شما بهصورت کوتاه این است که بله، توصیفات مشترکی در این نوشتهها وجود دارد. اما مقدمۀ پرسشتان که گزارهها را طبقهبندی میکند به توصیفات عینی (ابژکتیو) و تحلیلهای ذهنی (سوبژکتیو)، دستکم در تحلیل متونی از قبیل سفرنامهها، پروبلماتیک است. عاملیت را از مولف میستاند. چه این تاثرات تعمدی باشد چه ناخودآگاه، لاجرم در متن سفرنامهها خود را نشان میدهد. اصلاً گریزناپذیر است. این فضای آشفته و شهرهای نامنظم و آدمیان شاعرمسلک و باورهای منطقگریز و علوم اساطیری و مناظر بکر و حرمسراهای شهوتآمیز که مستشرقین توصیف میکردهاند، همانطور که «ادوارد سعید» نشان میدهد، گفتمانی است. همین قسم تخیلات و فانتزیها و پیشذهنیتها و هویتسازیها هم درک مخاطب ایرانی از اروپا را شکل میداده است. اتفاقاً ادعای اصلی کتاب این است که تجدد قرن ۱۹ ایران گفتمانی است که از فرافکندن یک یوتوپیای بومی بر روی فرنگ و بازگرداندن آن بهعنوان مدرنیته شکل گرفته است. البته نمیخواهم چندان روی این مسئله توقف کنم. بهگمانم نکتۀ مهمتر در مقدمۀ شما آنجاست که میگویید تعابیر ذهنی قابل اتکا نیستند. صرفِنظر از این مسئلۀ شناختشناسانه که آیا اساساً دسترسی بیواسطه به حقایق عینی امری ممتنع است یا نه، باید بگویم اتفاقاً برای پژوهشی که دغدغۀ فهم ادراک انسان از فضا را دارد، همین تحلیلهای ضمنی حائز اهمیت بیشتری است.
۷) در برخی نوشتههای سفرنامهنویسان، ایشان فرنگ یا هر آنچه که آنجا بود را شگفتآور، حیرتانگیز و با صفات تفضیلی بهکار بردهاند. این نوع نگارش انتخابی بوده یا مواجهۀ آنها با این مسائل اینگونه بود است؟ بهعبارتی، چقدر امکان دارد در بازترسیم فضاها دچار اغراق شده باشند؟
مستقل از عنوان کتابش، میرزا ابوالحسن خان ایلچی بیش از ۷۰ دفعه در سفرنامهاش از واژگان مرتبط با تحیر و شگفتی استفاده کرده است. صفات تفضیلیای که دائماً در توصیف فضاها در این سفرنامهها به چشم میخورد هم بخشی از همین توجه به امر عجیب، غیرمعمول و حیرتانگیز است. این الگو حتی در نوشتههای میرزا صالح که سعی کرده تا حد امکان توصیفاتش علمی، عینی، غیرجانبدارانه و غیرهنجاری باشد نیز به چشم میخورد. اما باید به دو نکته التفات کرد: اول اینکه بخشی از این رویکرد طبیعی است و نهتنها انحصاری به این گروه از مسافران و مواجهه با پیشرفت اروپای قرن ۱۹ ندارد بلکه جزئی از جذابیت سیاحت در هر مکان و زمانی همین توجه به رکوردها است. دوم، بسیاری از این موارد حیرت، بیش از آنکه نشانگر ناباوری مولف باشد، یک فن بیانی است. برای مثال رضاقلی میرزا حکایت میکند که به بام بنایی رفته و از آنجا منظرۀ شهر لندن را مشاهده میکرده که میزبان به او اطلاع میدهد که این منظره واقعی نیست و درحقیقت نقاشی بزرگ پانورامایی است بر دورتادور دیوار داخلیِ یک فضای محصور. رضاقلی توضیح میدهد که چطور ناباورانه پرتقالی را بهسمت فضای دوردست پرتاب کرده اما در کمال تعجب آن پرتقال به دیوار خورده و بازمیگردد و او اینگونه متوجه میشود که محوطۀ اطرافش باز نیست و آن منظره هم صرفاً تصویر هنرمندانهایست که بر دیواری نقش بسته است. اما وقتی خاطرات میزبان رضاقلی میرزا را میخوانیم که ازقضا خود صورتگری چیرهدست بوده، متوجه میشویم که برخلاف بسیاری از مخاطبان عادی این نمایشگاه، رضاقلی و برادرانش فوراً متوجه شدهاند که مناظر واقعی نیست. آنها بیدرنگ ترکهای روی دیوار را رصد کرده و حتی در مورد جزئیات ترسیم اظهارنظرهایی سنجیده کردهاند. بنابراین این تجاهل تاحدّی ناشی از مشارکت در لذت کشفی است که مابقی بازدیدکنندگان نمایشگاه داشتهاند، و تا حدی هم ابزاری زبانی است برای انتقالدادن شگفتیای که برای مخاطبان کتاب کاملا ناآشناست.
۸) این سفرنامهنویسان چقدر در ایجاد تصور اعجابانگیز و جادویی از غرب، در ذهنیت ایرانیهای فرنگنرفته نقش داشتهاند؟ (آرمانشهری میدیدند و برای رسیدن به آن انقدر اغراق میکردند)؟ برای توصیفاتی که برای شرح آسانسور یا بالن یا خانه شیشهای داشته اند؟
قاعدتاً سهمی جدی داشتهاند؛ اما ایجادکنندۀ انحصاریِ این تصویر نبودهاند. بهنظر میرسد چنین تصویر فوتوریستیای از فرنگ وجود داشته و این مسافران هم این گفتمان را چه تعمداً و چه بهطور ناخودآگاه بسط دادهاند و در مواردی هم پروارتر کردهاند. البته اینکه در سفرنامهها مثلاً از آسانسور با عنوان اتاقی که به پرواز در میآید و بر بام ساختمان مینشیند یاد شده یا بالن بهعنوان گنبدی پران توصیف شده، نافی این نکته نیست که این پدیدهها بهخودیخود حتی برای مردم اروپا جدید و جالب بودهاند، دیگر چه برسد برای ایرانیان عصر «محمد شاه قاجار». لذا باید تاکید کنم که ضمن آنکه این سفرنامهنویسان در مواردی، تصور حیرتانگیز و فوتوریستی از فرنگ را فربهتر کردند، درمجموع باید گفت از وجه رازآلود فرنگ ابهامزدایی کردند. البته همانطور که در فصلی از کتاب هم شرح دادهام، همزمان با رقیقشدن تدریجی تصورات اغراقآلود و غیرواقعی از فرنگ، آن فانتزیها و خیالات و داستانسراییها در کالبد جدید «ینگه دنیا» بازتولید میشود.
۹) در نوشتههای این سفرنامهنویسان حتی قبل از آنکه در مورد ساختمان و بنا بنویسند توضیحاتی دربارۀ باغ و باغچه و حتی استفاده از کلمۀ بهشت، برای توصیف، دیده میشود. میتوان تحلیل کرد که ایشان چرا چنین گرایشی داشتهاند؟
متوجه سوال هستم اما اجازه میخواهم از زاویهای متفاوت به آن تقرب پیدا کنم. بله، واژههایی نظیر بهشت و جنت و فردوس بهطور نامتوازنی در کتابها تکرار شدهاند. صرف نظر از واژههای مرتبطی مثل حوری و باغ عدن، کلمات مرتبط با بهشت بیش از ۵۰بار در سفرنامۀ رضاقلی میرزا آمده است؛ آنقدر که حتی مترجم کتاب به انگلیسی هم مجبور شده در مورد تکرُر استفاده از این واژه پاورقی بزند. اما مهمتر از این مسئله که فرنگ جنبهای بهشتی دارد، باید دید کدام بهشت است که این سفرنامهنویسان در فرنگستان میجستهاند. مشخصات این بهشت بهنظر کاملاً منطبق با فرهنگ بومی مولفان است. تصویری پاستورال است که حتی در شهرهای صنعتی متراکم و آلوده و شلوغی مثل «لندن» و «منچستر» و «لیل» هم باغهایی بیانتها و سبز میدیده که نهرهایی در میان آن جاری است و جماعتی هم ساز به دست و جام بر کف و یار در بر، به مغازله مشغولند. در این تصور بهشتی، ساختمان اهمیتی ثانوی نسبتبه باغ دارد. یعنی فضای مصنوع اتفاقاً اهمیتش را در بازتولید فضای طبیعی یا برقراری نسبتی بصری با آن کسب میکند.
۱۰) واکنش ایشان نسبتبه فضاهای عمومی در اروپا چگونه بوده است؟ -با توجه به اینکه فضاهای عمومی (فضاهایی نظیر میدانها و پارکها) در ایران قاجار هنوز با آن مفهوم شکل نگرفته بود.
بسیاری از تاریخنگاران حوزۀ شهری در ایران معتقدند که فضای عمومی، بهعنوانِ کالبد فیزیکی عرصۀ عمومی، محصول و زاده «مدرنیته» است. من مقدماتی که به چنین تالیای میانجامد را میفهمم و حتی درک میکنم اما کاملاً با آن همدل نیستم. بااینهمه میپذیرم که فضای عمومی به شکل امروزین آن یا حتی به شکل رایج در اروپای قرن ۱۹ برای مسافران ایرانی تا حد زیادی نامانوس بوده است. ولی شواهد نشان میدهد که آنها در طول اقامتشان، که بعضاً ماهها طول میکشیده، بهتدریج به صورتبندی نسبتاً دقیقی از فضای عمومی اروپا دست یافتند. گرچه بسیاری از آنها در ابتدا از مفاهیم مشابه در فرهنگ ایرانی-اسلامی، مثل مشاع و وقف، برای فهم فضای عمومی بهره میجستند، اما تدریجاً با کاربست مفاهیمی مانند «فضای عامه» و «تفرجگاه عموم» درکی پیچیدهتر از فضای عمومی ارائه میدهند. رضاقلی میرزا ابتدا چنین فضاهایی را متعلقبه هیچکس و بعداً متعلقبه همه میداند، که نهایتاً اما به فهمی پیچیده و ظریف میانجامد. البته باید یادآور شد که تصویری که این مسافران از فضاهای عمومی ترسیم میکنند، بستهبه انگیزهها و موقعیتشان، تفاوتی معنادار دارد. مثلا ایلچی که بهعنوان عضو حلقۀ اعیان دربارِ قاجار، کمرنگشدن مرزهای طبقات اجتماعی را برنمیتابد، فضای عمومی را نیز چنان جلوه میدهد که گویی واجد همان سلسلهمراتب اجتماعی-اقتصادی است. یا بهعبارتدیگر، بستهبه موقعیت اجتماعی افراد، دسترسی و نحوۀ بهرهگیریشان از فضاهای «عمومی» نیز متفاوت است. مستقل از این اختلافات، همگی این مسافران فضای عمومی اروپا را با اشتیاق تجربه کرده بودند، در آن پرسه زده بودند و بادقت جزئیات فضا و تجربۀ شهری خود در آن را توصیف کرده بودند.
۱۱) آیا مواردی بوده که این سفرنامهنویسان آگاهانه در مورد شهرها و فضاهایی که میدیدهاند نظراتشان را در سفرنامه ننویسند؟ مثلاً بهعلت خدشه وارد نشدن به تصور آرمانشهر از قلم افتاده باشد.
بله، همانطور که پیشتر هم اشاره کردم، این سفرنامهنویسان عمدتاً نگاه انتقادی اوریجینالی به برخی از مظاهر تمدنی، فرهنگی و صنعتی اروپای قرن ۱۹ داشتهاند؛ اما این نگاه بهندرت در سفرنامهها انعکاس یافته است. حتی بعضاً این سفرنامهنویسان بهطور عامدانهای از بهاشتراکگذاشتنِ برخی از وجوه منفی طفره رفتهاند که بهنظر میرسد به دلیل ارائۀ تصویری بینقص از آرمانشهری فرنگی باشد. برای مثال دوستان انگلیسی رضاقلی میرزا نقل میکنند که وی از ترافیک لندن، آب و هوای دلگیرش، آلودگی هوا و کیفیت نامطلوب آب شهر به ستوه آمده بوده و مترصد فرصتی بوده از شهر خارج شود و به روستاهای اطراف پناه ببرد. این گلایهگزاریها در هیچ جای سفرنامه نیامده که هیچ، حتی درجایی وی از ترافیک لندن به عنوان نشانۀ پویایی و پیشرفت شهر یاد میکند، یا در جایی دیگر -گمان کنم در اتریش- در پاسخ به فردی از کیفیت آب لندن دفاع میکند. یعنی همان کسی که با وجود آدابدانی و روحیۀ مثبتش در مقابل میزبان انگلیسی چنان به مشقت افتاده که میگوید از هوای بد و دود لندن بیمار شدهام و تنفسم مختل شده و احساس خفگی دارم، و نهایتاً پزشک به بالینش میآید و توصیه میکند از شهر خارج شود، در برابر هموطنانِ خوانندۀ سفرنامهاش میگوید «در شهر لندن مطلقاً احدی دود و بخار به چشم نمیبیند». این لندن و بهطورکلی این فرنگستان یک مکان جغرافیایی انضمامی نبوده که آنها صرفاً توصیف و تصویر کنند، یک مکان ذهنی بوده که سفرنامهنویسان در آفرینشگری آن عاملیت داشتهاند. و هرآنچه این تصویر یوتوپیک را مخدوش کند نمیتوانسته به آن راه یابد.
۱۲) این سفرنامهنویسان بهطورمستقیم وارد بحث معماری شده اند؟ در مورد آن مستقیماً صحبت کنند یا حتی خود بناهایی بسازند؟
در سفرنامهها غالباً فضای معماری و شهری پسزمینهای مهم در توصیفات وقایع است اما حجم چشمگیری از سفرنامه را به خود اختصاص داده است. در موارد بسیاری هم خود به سوژۀ اصلی نوشته بدل میشود؛ خصوصاً در مواردی که سفرنامهنویسان با نهاد جدیدی مواجه میشدند، توصیف ساختمان، جبران کمبود اطلاعات از آن نهاد را میکرده است. مثلاً توصیف از ساختمان شورای شهر، پارلمان، ساختمان وزارت خارجه، بیمارستان، نوانخانه و آسایشگاه روانی معمولاً مکانیزم نارسایی بوده برای فهم نهادی که در آن بنا خانه کرده بود.
گرچه همین نوشتهها در شکلدهی به تصور معماری فرنگ و ترسیم گفتمان معماری متجدد نقشی جدی ایفا کردهاند، اما جالب است بدانید که بسیاری از این مسافران پس از بازگشت هم، چه بهعنوان کارفرما، حامی، یا بانی بناهایی، بهطورمستقیم درگیر کارهای ساختمانی، عمرانی و شهری شدند. برای مثال در یادداشتهای فرنگیانی که به ایران سفر کردهاند به خانۀ ایلچی که خود او ساخته بود و نقشهای تلفیقی از معماری ایران و انگلیس داشت اشاره شده است. یا در همین اسناد از خانۀ امینالدوله در کاشان تمجید شده که ظاهراً در سه طبقه ساخته بود. امینالدوله وقتی به وزارت دربار رسید دستور داد خیابانهای اصلی تهران سنگفرش شود. تیمچۀ امینالدوله کاشان هم که مهمترین یادگار اوست. «آجودانباشی» ظاهراً بناهای عمومی و قنواتی در یزد و شیراز احداث کرد. نقشۀ دارالفنون هم اثر «میرزا جعفر مهندس» است که از دانشجویان اعزامیای بود که با میرزا صالح دوست و همدوره محسوب میشد. گرچه از حیطۀ کتاب خارج بود اما در فصل آخر کتاب شرح مختصری از این بناها دادهام. طبعاً پژوهشی که مشخصاً به این ساختمانها بپرازد و تفاوت و شباهتهای معنیدار آن با سنتهای معماری پیش و پس از آن را بسنجد واجد جذابیت ویژهای خواهد بود.