title
Moghiپانتهآ
![](https://theravenreport.files.wordpress.com/2017/01/980x-91.jpg)
مرا برای تو پاک نگه داشت، چنانکه گویی برای برادرش نگاه می داشت
پانتهآ بانوی زیبای عشق. هنگامی که سربازهای مادی بر شوش غلبه کردند پانتهآ را به عنوان غنیمت گرفتند و به کوروش گفتند زیباترین زن شوش را به پیشکشت می آوریم. کوروش برآشفت که چرا در سرزمینش، زنی را اسارت گرفته اند و پرسید مگر او شوهر ندارد که اسیرش کردید؟ در مقابل آن ها از زیبایی پانتهآ سخن می گفتند تا کوروش را مجاب به دیدار پانتهآ کنند. کوروش نگران شد که مبادا آنطور که اینان می گویند این زیبایی عقل و هوشش را ببرد. کوروش دیدار را نپیذرفت. او آراسپ یکی از نجیبان را مسئول محافظت از پانتهآ کرد تا شوهرش(آبراتاداس) که او نیز از سرداران بزرگ شوش بود و در ماموریت پادشاهش به سر می برد، برسد. در این میان آراسپ وسوسه زیباهی های پانتهآ میشود. هر روز خودش را به پانتهآ نزدیک تر می کرد تا آنکه خواست او را در اختیار بگیرد. پانتهآ این را به اطلاع کوروش می رساند و او سریعا پیگیر می شود. سردار را نزد کوروش می آورند. او داستانش را تعریف می کند. اشتباهش را می پذیرد و زیبایی و زرق و برق پانتهآ را دلیل آن می داند. کوروش متعجبانه داستان ها را پیگیری می کرد. سپس اولین ملاقات کوروش با پانتهآ شکل می گیرد. کوروش با دیدن زیبایی های پانتهآ و یادآوری داستان آراسپ بی اختیار می خندد. پانتهآ مورد دلجویی و عذر خواهی قرار می گیرد و آراسپ را میبخشد. پیکی به نزد آبراتاداس (شوهرش) میفرستند. وقتی او به دیدار پانتهآ رسید و از جوانمردی کوروش بزرگ باخبر گشت به ملاقات کوروش رفت و خود شیفته کوروش گشت. او برای ایران جنگید، رشادت کرد و کشته شد. کوروش گریه کنان به دیدارش رفت. پانتهآ خنجری به قلب خود کشید و در آغوش همسرش آرام گرفت.
هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه میکردند. در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین و جذابترین زن شوش که او را پانتهآ مینامیدند حداقل میتوان گفت یکی از زیباترین و جذابترین زنان جهان بود چرا که همه زنان شوش زیبای فوقالعادهای در میان زنان جهان داشتن به همین دلیل وی زیباترین زن شوش در میان تمام زنان هست و این ثابت می کرد که او زیباترین زن جهان است وی در هنگام اسارت همسرش به نام «آبراداتاس» برای انجام دادن مأموریتی از جانب شاه خویش (نبونه اید شاه بابل) رفته بود. چون وصف زیبایی پانتهآ را به کورش گفتند، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بگیرد. مادیها اصرار داشتند که کوروش حداقل یک بار زن را ببیند تا شاید نظرش عوض شود و کوروش گفت: میترسم او را ببینم و عاشقش شوم و نتوانم او را به شوهرش بسپارم.
پس او را تا بازآمدن همسرش به یکی از ندیمان که مردی به نام آراسپ - هم بازی کودکی کوروش- بود سپرد اما آراسپ خود عاشق پانتهآ شد و خواست از او کام بگیرد، پانتهآ به ناچار از کوروش کمک خواست. کوروش که مطلع شد از عجز و زبونی آراسپ که خود را در برابر عشق رویین تن می دانست به خنده درآمد و آرتاباس سردار خود را به همراه خواجه ای نزد وی فرستاد و به او تأکید کرد، آراسپ را تهدید نماید که مبادا از راه جبر و عنف به زن پاکدامنی چون پانته آ تجاوز کند، ولی به آرتاباس اجازه داد که با وی صحبت کند و از او خواست با تندی و شدت عمل با آراسپ برخورد کند و تا جایی که میتواند رعب و ترس در دلش ایجاد کند. آراسپ مرد نجیبی بود، به شدت شرمنده شد.[5]
پانته آ پس از مشاهدهٔ رفتار جوانمردانه کورش قاصدی را مأمور ساخت تا به تاخت به سوی سرزمین باکتریان رفته و آبراداتس را از ماوقع کارها با خبر سازند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش بر خود لازم دید که در لشکر او خدمت کند. خویشتن داری کورش، چشم پوشیدنش از یک زن اسیر، آن هم به زیبایی و جذابیت پانته آ، کاری غیرمنتظره و دور از حدس و گمان کمتر کسی بود. تا آن روزگار کسی به خاطر نمیآورد که پادشاهی از غنیمت جنگی خود صرف نظر نماید، حال آنکه آن غنیمت زنی به زیبایی پانته آ باشد. میگویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ از طلاهای خود برای او کلاه خود و دستبندها و بازوبندهایی از طلا و همچنین بالا پوشی ارغوانی که تا قوزک پای او را می پوشاند و منگوله ای بزرگ با پر عقاب که بالای کلاه خود می گذاردند به اندازهٔ لباسها و کلاه خود او تهیه دیده بود پیش آورد و بر او پوشاند و گفت :«تو بهترین زینت و زیور من خواهی بود.» سپس پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت:
«ای آبراداتس، اگر در دنیا زنانی باشند که همسر خود را بیش از خود دوست و گرامی داشته باشند، به یقین یکی از آنان من خواهم بود، آیا حاجتی است که آن را به ثبوت برسانم؟ سوگند به عشقی که من به تو دارم و عشقی که تو به من داری... من هم همان طور که که تو برای زندگانی با شرافت آفریده شده ای، جز به زندگانی با عزت و افتخار تن نخواهم داد. کورش شایستهٔ این است که ما تا جان در بدن داریم در راه سپاسگزاری اش بکوشیم، او نسبت به ما حق بزرگی دارد. من در دست او اسیر بودم، اما نه تنها رفتاری که با بردگان و کنیزان معمول است در حق من روا نداشت، بلکه حتی نیت کوچکترین اهانت در برابر آزاد کردن من نیز به خاطرش خطور نکرد. مرا برای تو پاک نگه داشت، چنانکه گویی برای برادرش نگاه می داشت. کدام پادشاهی تا کنون چنین رفتاری با اسیر خود داشته است؟»[4][5]
آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانتهآ بر سر جنازهٔ او رفت و شیون و زاری کرد. کورش که این خبر را بشنید آهی پر سوز کشید و بی درنگ بر اسب خویش سوار شد و با هزار نفر سوار به آن محل ماتم رو آورد. به گاداتس و گوبریاس امر داد که فاخرترین و مجللترین تزئینات را با خود بردارند تا جنازهٔ آن مرد شریف را که شجاعانه جان خود را فدا کرده بود بپوشانند. سپس فرمان داد گله داران گاو و گوسفند فراوان به آن محل منتقل نمایند تا بر سر مزارش قربانی کنند.
کورش به محض این که پانته آ را دید که بر خاک نشسته و سر شوهرش را بر روی زانوی خود نهاده است، اشک در چشمانش حلقه زد، با حالی زار بگریست و بانگ برآورد:
«دریغ، دریغ ای روح باوفا و شجاع که رفتی و ما را ترک گفتی. دریغ، دریغ ای آبراداتس برادر من.» آن گاه زانو بر زمین زد و دست آن یار دلیر را گرفت. ولی دست مرده در کفش باقی ماند، چون دشمنان با بی رحمی و شقاوت آن را از بدن جدا نموده بودند. درد و الم کورش از این اتفاق مضاعف شد. پانته آ شیون کنان دست بریده را از کورش گرفت، آن را بوسید و سعی کرد به بدن شوهرش ملحق کند.
کوروش به ندیمان پانتهآ سفارش کرد که مراقب او باشند، اما پانتهآ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و خنجری که به همراه داشت را در سینهٔ خود فرو کرد و در کنار جسد همسر به خاک افتاد. کورش به محض این که از عمل پانته آ اطلاع یافت سراسیمه به آن محل دوید تا اگر به کمکی احتیاج بود مبادرت ورزد. خواجگان پر محبت و با وفا و دایه نیز چون این صحنه را بدیدند هر چهار نفر خنجرهای خود را از نیام برکشیدند و در همان محلی که بانویشان مقرر نموده بود بایستند، سینهٔ خود را سوراخ کردند و به خاک در غلتیدند.[2][4]
پیکر آن دو دلداده و خدمه وفادارشان را با هزاران گل و سبزههای معطر پوشاندند و در میان حزن و اندوه همگان آنها را در درون تابوتشان و در آرامگاه ابدیشان قرار دادند. - ایرانیان رسم به خاک کردن مردگان را نداشتند – بنا به دستور کورش نام آن دو عاشق وفادار بر ستون آرامگاهشان به زبان بابلی حک شد. می گویند این بنا که به یادگار آن دو همسر با وفا و خواجگانشان به دست کورش ساخته شد هنوز بر پاست، بر ستونی که به خط بابلی نام آن زن و شوهر منقور است، نوشته اند« علم داران». در یک روز از سال تمام زن و شوهران و هر زوج عاشقی به محل دفن آنها آمده به آنها ادای احترام کرده و یاد و خاطره آن زوج عاشق و پاکدامن را گرامی می دارند.[2][4] اطلاعات کاملی از داستان پانتهآ و کورش بزرگ در کتاب کورشنامه گزنفون قابل دسترسی است.[5]
پان ته آ - به لغت ایرانی به معنی نگهبان نیرومند (گرد آفرید) یا نگهبان فرد نیرومند را میدهد. اصل یونانی آن، یعنی دارای وحدت وجود با خدا یا تمام مزد... جاودان-پایدار.[نیازمند منبع]