stalker.

stalker.

sibel

ناله‌ی آروم سونگهون باعث شد متوجه درست بودن کارش بشه و درحالی که نمی‌دونست چرا از اینکار ذوق‌زده و تحریک شده، همون حرکات رو با سرعتی بیشتر تکرار کرد.


چند دقیقه‌ای به همین منوال گذشت که ناگهان انگشت‌های سونگهون داخل موهاش گره شد و با ثابت نگه داشتن سرش، داخل دهانش شروع به حرکت کرد.


با برخورد عضو مرد با ته حلقش اوقی زد و دست به عضو برهنه‌ی خودش گرفت.


همزمان با حرکات سریع سونگهون داخل دهانش دستش رو روی عضو خودش به حرکت درآورد و وقتی با ضربه‌ای محکم به دهانش، مایع‌ای رو داخل گلوش حس کرد، به ارگاسم رسید.


سونگهون نفس‌نفسی بابت ارگاسمی که بعد از چندین ماه حسش کرده بود زد و با بیرون کشیدن عضوش، به چهره‌ی اشکی و به فاک رفته‌ی جیک خیره شد.


منتظر بیرون ریخته شدن آب ارگاسمش از دهان جیک بود که پسر لیسی به لب‌هاش زد و سپس با فاصله دادن لب‌هاش از هم، دهان خالیش رو نشون سونگهون داد.


سونگهون ناباور خنده‌ای کرد و سمت جیک خم شد.


-پسر خوب... فکر نمی‌کردم بخوای قورتش بدی!


+بابت کثیف کردن زمین متاسفم.


جیک بی‌ربط زمزمه کرد که باعث شد نگاه سونگهون به روی زمین و اثرات ارگاسم پسر بیوفته.


-اشکالی نداره، بلند شو برسونمت.



با فکری مشغول پشت میزش نشست و کامپیوترش رو روشن کرد.


به این فکر می‌کرد که آیا رابطه‌اش با سونگهون درسته و یا تنها قراره بازیچه‌ای بیشتر نباشه.


با یادآوری مرد غریبه، سریع دست داخل جیب شلوارش برد و کاغذ رو بیرون کشید.


+احتمالا خونشه!


_دیر اومدی!


با صدای ارشدش سریع از روی صندلی بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد.


+عذرمی‌خوام رئیس، فاصله‌ام از مکانی که بودم تا شرکت زیاد و ترافیک بود، دیگه تکرار نمیشه.


مرد دیگه نگاهی به سر پایین افتاده‌ی جیک انداخت و سپس پرونده‌ی بزرگی رو روی میزش قرار داد.


_برای جبران علاوه بر کار امروزت، این پرونده‌ی دزدی از شرکت رو هم چک کن و بار دیگه ارقام رو باهم جمع بزن.


جیک با لبخند تعظیم دیگه‌ای کرد و منتظر رفتن مرد ایستاد، وقتی ارشدش بهش پشت کرد، قیافه‌ی زاری به خودش گرفت و بعد از نشستن روی صندلی، سرش رو روی میز کوبید.


+همش تقصیر سونگهونه، اه.


-قهوه‌ی امروزت بیبی.


متعجب سمت صدا برگشت و سونگهون رو با تیپ و ماسک همیشگیش، همراه با قهوه‌ای در دست دید.


+سونگهون‌شی...


-شب میام دنبالت.


+برای قهوه ممنونم.


سونگهون چشمکی زد و همراه بسته‌ی داخل دستش به سمت دفتر همیشگی به راه افتاد.


+باید با یکی راجبش صحبت کنم.



با تموم شدم تایم کاری وسایلش رو جمع کرد و بعد از خاموش کردن کامپیوتر و خداحافظی از همکاراش، از ساختمان شرکت خارج شد.


ناخودآگاه به قصد پیدا کردن سونگهون نگاهی به اطراف انداخت و وقتی مرد رو اون اطراف ندید، لب برچید و مسیر خونه‌اش رو در پی گرفت.


با یادآوری چیزی، تلفنش رو از جیبش خارج کرد و تو مخاطبینش به دنبال اسم دوستش گشت.


+الو هیونگ؟ می‌تونم ببینمت؟


با موافقت فرد پشت گوشی، راهش رو کج و برای تاکسی‌ای دست بلند کرد.



وارد کافه‌ی تقریبا شلوغ شد و مستقیم به سمت پیشخوان حرکت کرد.


+سلام وقتتون بخیر، با آقای پارک کار داشتم.


_جیک! بیا اینجا پسر.


با صدای هیونگش به پشت پیشخوان خیره شد و پس از زدن لبخندی، به اون سمت حرکت کرد.


همراه جی هیونگش وارد آشپزخانه کافه شدن و گوشه‌ای نشستن.


_چه عجب یادت افتاد هیونگی هم داری!


+باید راجع به موضوعی باهات صحبت کنم جی.


یک راست سر اصل مطلب رفت و وقتی چهره‌ی جدی جی رو دید، استرسی شروع به تعریف ماجرای آقای پست‌چی کرد.


با تموم شدن حرف‌هاش، جی تو فکر فرو رفت و به گوشه‌ای خیره شد.


+یک سری رفتارهای عجیب دیگه هم داره مثل این که می‌دونه اسم کره‌ایم جه‌یونه، یه لحظه مهربونه یه لحظه عصبی، اولین روز هم حرف عجیبی زد.


_چی گفت؟


+می‌گفت اگر از آقای چوی خوشم نمیاد و رو مخمه... می‌تونه کارش رو تموم کنه برام.


_طبق چیزهایی که تعریف کردی فقط می‌تونم بگم از این شخص فاصله بگیر جیک، دیگه هیچوقت نذار چیزی باعث ارتباط‌گیری بینتون بشه، خطرناک بنظر می‌رسه.


قبل از اینکه چیزی بگه، با صدا شدن جی از طرف کارکنان دیگه، مرد بزرگ‌تر از جاش بلند شد و جیک رو تنها گذاشت.


+شاید باید از سرم بیرونش کنم.


پیش خودش زمزمه کرد و از جاش بلند شد، سر راه جلوی یکی از کارکنان رو گرفت و وقتی مطمئن شد که پسر خبر رفتنش رو به جی می‌رسونه، از کافه خارج شد و با تاکسی دیگه‌ای به خونه رفت.


با یادآوری این که یادش رفته بود ماجرای مرد غریبه‌ای که بهش هشدار داد رو برای جی تعریف کنه، سریع به دنبال کاغذ گشت و بار دیگه آدرس رو چک کرد.


طی تصمیم ناگهانی‌ای آدرس داخل کاغذ رو به راننده داد و با استرس منتظر موند.


بعد از چند دقیقه به کوچه‌ی موردنظر رسیدن و جیک به آرومی از ماشین خارج شد.


نگاهی به خونه‌های اطراف انداخت و وقتی پلاک آشنایی رو دید، بار دیگه از روی کاغذ چکش کرد و به همون سمت قدم برداشت.


ساختمان تقریبا کوتاه و قدیمی مقابلش رو از نظر گذروند و دست سمت زنگ برد که با پیچیدن حرف‌های جی داخل سرش، پشیمون شده دست پایین انداخت.


سریع نگاهی به اطراف انداخت و وقتی فهمید کسی متوجه اون نشده، راه اومده رو برگشت و از کوچه خارج شد.


قدمی دور نشده بود که موتوری با شدت از بغلش رد شد و مقابلش ترمز زد.


اول نگاهی به دوروبر کرد و وقتی کسی رو اطراف خودشون ندید، سمت فردی که درحال پیاده شدن از موتور بود برگشت.


فرد موتوری کلاه از روی سرش برداشت و جیک تونست همون مرد غریبه داخل مهمونی رو پشت اون کلاه ببینه.


+شما...


_نباید اون شب رو اونجا می‌موندی، بهت هشدار داده بودم.


+من حتی شما رو نمی‌شناسم... چرا باید به حرف‌های یه فرد غریبه گوش بدم؟


مرد خنده‌ی بلندی کرد و بعد از گذاشتن کلاهش روی موتور، قدمی به جیک نزدیک شد و توی صورتش خم شد.


_سونگهون رو هم نمی‌شناسی ولی کورکورانه هرکاری که ازت می‌خواد رو براش انجام میدی، نفهمیدی تو چه چاهی افتادی و انقدر ساده‌لوح هستی که با دوتا نوازشش خر بشی.


با اینکه خودش هم می‌دونست کورکورانه به سونگهون اعتماد کرده، ولی برای کم نیاوردن، با قدمی به جلو فاصله‌ی بین خودش و موتورسوار رو کمتر کرد و تو چشم‌هاش خیره شد.


+من خیلی هم خوب سونگهون رو می‌شناسم پس ازت می‌خوام دیگه هیچ دخالتی نکنی وگرنه دفعه بعدی به پلیس گزارشت میدم.


مرد غریبه با پوزخند قدمی به عقب برداشت و بعد از چند ثانیه، کامل روی موتورش قرار گرفت.


سری به معنای تاسف تکون داد و حین برداشتن کلاهش، به سمت جیک برگشت.


_آقای همه‌چیزدان، ازش بخواه از من برات بگه... اون موقع می‌فهمی چه روانی‌ایه.


+منظورت چیه؟


_لی هیسونگ، بردن همین اسم کافیه تا روانیش کنی جه‌یون‌شی.


بدون اینکه فرصتی برای پاسخ دادن داشته باشه، به رفتن موتور خیره موند و عصبی مشتی به دیوار کنار دستش کوبید.


+چرا همه انقدر عجیبن.



موقعیت مکانی - فردا شب


-خسته نباشی جه‌یونی!


قدمی از شرکت فاصله نگرفته بود که با صدای سونگهون مجبور به توقف شد.


ناخواسته لبخندی زد و قدمی به مرد نزدیک‌تر شد.


+امروز ندیدمت سونگهون‌شی.


-پس افتخار می‌دین امشب رو در خدمتتون باشم؟


در ادامه‌ی حرفش دستش رو به سمت جیک دراز کرد و با لبخندی به چشم‌های درخشان پسر خیره شد.


جیک با دلتنگی‌ای که بعد از یک روز ندیدن سونگهون داخل قلبش ریشه دوانده بود دست تو دست مرد گذاشت و باهاش هم قدم شد.


-ترجیح میدی بیرون غذا بخوریم یا... غذا بگیریم و بریم خونه‌ی من؟


چند ثانیه‌ای به اتفاقات اون چند وقت فکر کرد و با نقشه‌ای، تصمیم گرفت همراه خود مرد به خونه‌اش بره.


+می‌تونیم غذا بگیریم و بریم خونه‌ی تو.


با لبخند جواب سونگهون رو داد که باعث شد مرد هم لبخندی بزنه و با محکم‌تر کردن گره‌ی انگشت‌هاشون، سمت دیگه‌ی خیابان قدم بردارن.


+راستی امشب ماسک نزدی!


-دیگه احتیاجی بهش نیست.


بدون اینکه بذاره جیک گیج شده حرف دیگه‌ای بزنه، وارد رستورانی شد و پسر رو همراه خودش کشوند.


گرفتن غذا و رسیدن به خونه‌ی سونگهون که درست همون آدرسی بود که مرد غریبه بهش داده بود، نیم ساعتی وقت برد و وقتی وارد واحد سونگهون شدن، جیک از تفاوت درون و بیرون اون ساختمان شوکه شد.


+اوه... به بیرونش نمی‌خوره داخلش انقدر قشنگ باشه!


-درسته، بیرونش زیادی قدیمی بنظر می‌رسه، بشین.


روی مبلی که به رنگ مشکی بود نشست و دکور تیره رنگ خونه رو از نظر گذروند.


چیز عجیبی داخل خونه به چشم نمی‌خورد و یواش یواش داشت حس می‌کرد تمام بدبینی‌های قبلی سوءتفاهمی بیشتر نبوده.


-می‌خوای حین غذا خوردن فیلم ببینیم؟


با لبخندی ذوق زده تایید کرد و باعث شد سونگهون خنده‌ای برای کیوتی پسر مقابلش بکنه.


-می‌تونی فیلم موردعلاقت رو انتخاب کنی، من هم غذاها رو میارم.


+زود بیا‌.


رفتن سونگهون به آشپزخونه رو تماشا کرد و سپس با برداشتن کنترل تلویزیون، فیلمی عاشقانه رو داخل نت فلیکس پلی کرد.


حین غذا خوردن راجب کار جیک و خستگی سونگهون از آوردن پست‌های مختلف به شرکت صحبت کردن و گاهی هم راجب صحنه‌های مختلف فیلم نظر می‌دادن.


با رسیدن فیلم به صحنه‌ی بوسه‌ی کاراکترهای اصلی، سونگهون به سمت جیکی که محو صحنه بود برگشت و خیلی یهویی، صورت پسر رو برای بوسه‌ای سمت خودش برگردوند.


جیک شوکه از بوسه‌ای که روی لب‌هاش گذاشته شد، تیکه پیتزای داخل دستش رو توی بشقاب رها و با چشم‌های درشت شده به چشم‌های پر شیطنت سونگهون خیره شد.


+سونگهون...


-خوشمزه بنظر می‌رسیدی.


جیک نگاهی به لب‌های صورتی رنگ سونگهون انداخت و سپس با برداشتن بشقاب از روی پاهاش، اون رو روی میز قرار داد و فوری روی پاهای مرد نشست.


+پس چرا بیشتر مزه‌ام نمی‌کنی؟


سونگهون پوزخندی زد و با حلقه کردن دست‌هاش به دور کمر باریک جیک، پسر رو برای بوسه‌ی دیگه‌ای جلو کشید.


لب‌هاشون روی هم قرار گرفت و با تشنگی شروع به مکیدن لب‌های یکدیگر کردند.


بوسه اونقدری ادامه داشت که برای نفس گرفتن از هم جدا شدن، سونگهون از موقعیت استفاده کرد و همراه پسر داخل بغلش، از جا بلند شد و سمت اتاق خوابش حرکت کرد.


بدون اینکه در رو پشت‌سرش ببنده وارد اتاق شد و همراه پسر داخل بغلش روی تخت نشست.


جیک خودش رو روی پاهای سونگهون جابه‌جا کرد و وقتی متوجه شد درست روی عضو پسر قرار گرفته، بار دیگه سرش رو برای بوسه جلو برد و بوسه‌ای که از نظر سونگهون معصومانه بود، روی لب‌های مرد نشوند.


-قرار نیست خودم رو کنترل کنم جه‌یونی.


+من هم نخواستم خودت رو کنترل کنی سونگهونی!


سونگهون به سرعت جیک رو روی تخت قرار داد و با خیمه زدن روش، لب‌هاش رو به دندون گرفت.


حین بوسه لباس‌های همدیگه رو خارج کردن و سونگهون با دیدن باکسری که هنوز تن جیک مونده بود، عقب کشید و از بالا به پسر نیمه برهنه خیره شد.


-خیلی... زیبایی.


جیک لبخند خجالت‌زده‌ای زد و با جمع کردن پاهاش باعث شد سونگهون لب بگزه و دستش رو روی رون پسر به حرکت در بیاره.


اول بوسه‌ای روی مچ پاش نشوند و سپس، با جلوتر کشیدن جیک، سرش رو بین پاهاش برد و بوسه‌ای روی عضو پوشیده داخل باکسرش نشوند.


نگاه کوتاهی به چشم‌های خمار جیک انداخت و با گرفتن کمر خوش‌فرمش، باکسرش رو به دندان گرفت و کمی پایین کشید.


لیس کوتاهی روی قسمت بیرون زده عضوش زد و وقتی جیک با ناله‌ای دست روی موهاش گذاشت، صاف نشست و باکسر پسر رو از پاهاش خارج کرد.


بی‌حرف سمت کشوی میز بغل تخت خم شد و بعد از برداشتن کاندوم و لوبریکانت، سمت جیک برگشت.


جیک نگاه استرسی‌ای به حرکات سونگهون انداخت و وقتی دست مرد روی رونش نشست و خواست پاهاش رو بلند کنه، آروم نیم‌خیز شد.


+من... تاحالا رابطه‌ای نداشتم سونگهون‌شی.


با بالا اومدن نگاه سونگهون و برق داخل چشم‌هاش، آب دهانش رو قورت داد و ملحفه‌ی روی تخت رو داخل مشتش فشرد.


-پس قراره اولینت رو به من بدی بیبی؟ این خیلی برام باارزشه!


معصومانه زمزمه کرد و بعد از گذاشتن بوسه‌ای روی موهای جیک، پسر رو روی تخت خوابوند.


کمی از لوبریکانت رو روی انگشت‌هاش ریخت و با فاصله دادن پاهای جیک از هم، انگشت‌هاش رو سمت سوراخ دست نخورده‌اش حرکت داد‌.


-ممکنه درد داشته باشه فقط سعی کن نفس عمیق بکشی و خودت رو شل کنی، اوکی بیبی؟


جیک نگران سری به معنای مثبت تکون داد و با گرفتن رون‌های خودش در دست، دسترسی بیشتری به سونگهون داد.


با برخورد سردی مایع‌ای لزج با ورودیش، نفس عمیقی کشید و طبق حرف سونگهون، خودش رو شل کرد.


سونگهون ثانیه‌ای با انگشت سوراخ جمع شده‌اش رو مالید و سپس، با فشار انگشت اشاره‌اش رو وارد جیک کرد.


جیک ناله‌ی آرومی کرد و بعد از چند دقیقه با عادت کردن به حرکت یکی از انگشت‌های سونگهون داخلش، سری برای مرد تکون داد که سونگهون همزمان دو انگشت دیگه‌اش رو واردش کرد.


ناله‌ی بلندتری کرد و با قوسی به کمرش، باعث شد انگشت‌های سونگهون عمیق‌تر داخلش فرو برن و با برخورد به پروستاتش، لذتی به بدنش وارد شه.


+اوه...


-سونگهون که با لرزش بدن جیک متوجه شده بود پروستات پسر رو پیدا کرده، انگشت‌هاش رو عمیق‌تر وارد و شروع به مالیدن همون نقطه کرد.


با وارد شدن لذت به بدنش، یواش یواش دردش رو از یاد برد و ناله‌های بلندتری رو نسبت به قبلی‌ها سر داد.


سونگهون با لذت به چهره‌ی غرق در اشک و عرق جیک خیره بود و همزمان با دست دیگه‌اش، نیپل حساس شده‌ی پسر رو در دست داشت.


جیک با حس نزدیک بود ارگاسمش چشم باز کرد و خواست به مرد اعلامش کنه که در یک لحظه تمام اون حس‌های خوب از بین رفتن و انگشت‌های سونگهون از سوراخش خارج شدن.


+سونگهون...!


ناله‌ی ناراضی جیک بلند شد و وقتی خود پسر خواست حرکتی کنه، سونگهون اینبار لوبریکانت رو روی کاندومی که عضوش رو پوشونده بود ریخت و پس از مالشی بهش، یکی از پاهای جیک رو روی شونه‌اش قرار داد و عضوش رو به سوراخ نبض‌دارش فشرد.


-آماده‌ای بیبی؟


جیک استرسی سری تکون داد و چشم بست که نزدیک شدن سونگهون به خودش رو احساس کرد.


-چشم‌هات باز باشه جه‌یونی!


آروم چشم باز کرد که همون لحظه ورود عضو قطور مرد رو احساس و با درد، بغض کرد.


سونگهون عضوش رو تا آخر داخل کرد و چند لحظه‌ای به چشم‌های اشکی جیک خیره شد.


-نفس بکش بیبی.


جیک نفس عمیقی کشید و با بستن چشم‌هاش، قطره‌های اشک از چشم‌هاش سقوط و بین موهاش ادامه پیدا کردن.


+درد... درد داره...


-عادت می‌کنی، هیششش.


با آروم‌تر شدن جیک حرکاتش رو شروع کرد و پس از چند ضربه، وقتی لرزشی مشابه لرزش قبلی دید، ضرباتش به همون نقطه رو تندتر کرد و سمت نیپل‌هاش خم شد.


یکی از نیپل‌ها رو در دست و دیگری رو به دندان گرفت که ناله‌ی بلند جیک، باعث شد گازی از نیپلش بگیره.


+آخ... درد داره!


از حرکت ایستاد، دست‌های جیک رو که روی موها و بازوهاش می‌نشستن رو در دست گرفت و با پین کردنش به تخت، حرکاتش رو از سر گرفت و سریع‌تر از قبل شروع به تلمبه زدن کرد.


جیک هق دیگه‌ای زد و وقتی حس کرد به ارگاسم نزدیکه، قوسی به کمرش داد که عضو سونگهون عمیق‌تر داخلش رفت و باعث ارضا شدنش، شد.


سونگهون نگاهی به لرزش بدن جیک انداخت و با دست گرفتن عضو پسر، به بهتر ارضا شدنش کمک کرد و بعد از چند حرکت محکم دیگه، خودش هم به ارگاسم رسید.


چند لحظه‌ای داخل جیک موند و سپس به آرومی خودش رو بیرون کشید که ناله‌ی بلند جیک رو به همراه داشت.


-خوبی؟


جیک سری به معنای مثبت تکون داد و با لبخند، دست از هم باز کرد تا مرد بغلش کنه.


سونگهون به آرومی روی جیک قرار گرفت و بعد از بغل کردنش، بوسه‌ای روی گردنش نشوند.


-باید بریم حموم.


جیک که حس ایستادن زیر دوش رو نداشت، حلقه‌ی دست‌هاش رو به دور گردن سونگهون بیشتر کرد و نفسی از بوس

ی تنش گرفت.


+تو برو... بعد یکم سرحال شم بعد.


-می‌خوای خودم حمومت کنم؟


سونگهون با شیطنت زمزمه کرد که جیک خنده‌ی بلندی کرد و مرد رو از خودش فاصله داد.


+اذیت نکن سونگهون، تو اول برو بعد من میرم.


سونگهون لبخندی زد و بعد از بوسه‌ای روی چشم‌های جیک، از روش بلند شد.


-پس تا من دوش می‌گیرم یکم استراحت کن.


جیک خودش رو روی تخت بالا کشید و با تکیه دادن به تاج تخت، لبخند اطمینان بخشی به مرد زد.


چند دقیقه‌ای از رفتن سونگهون به حمام نگذشته بود که با سر رفتن حوصله‌اش، پیراهن سفید و بلند سونگهون رو از روی زمین برداشت و بعد از به تن کردنش، از اتاق خارج شد و به اطراف خونه خیره شد.


حین مالیدن کمر و زیر دلش قدمی داخل پذیرایی برداشت و وقتی چیز خاصی رو برای کنجکاوی ندید، سمت سری که طرف دیگه‌ی خونه قرار داشت، قدم برداشت.


حدس می‌زد سرویس بهداشتی باشه ولی وقتی در رو باز کرد، با اتاقی پر از عکس‌های خودش مواجه شد.


متعجب قدم به داخل گذاشت و به عکس‌هایی که روی دیوار و یا از سقف آویزون بودن خیره شد.


+اینجا... چخبره!


سمت میزی که یه عالمه کامپیوتر و برگه روش قرار داشت، قدم برداشت و با دوربین‌هایی مقابل در خونه‌اش، راه پله‌ی خونه‌اش، میزش داخل شرکت، کافه‌ی هیونگش، و مکان‌هایی که همیشه ازشون عبور داشت مواجه شد.


ترسیده به برگه‌های روی میز خیره شد و تونست اطلاعات شخصی خودش رو داخل یکی از برگه‌ها ببینه.


عقب‌گرد کرد و به میز وسط اتاق خیره شد، عکس‌هایی از آدم‌های آشنای زندگیش روی میز قرار داشتن که با نخی قرمز رنگ، به عکس خودش که در مرکز میز قرار داشت، وصل شده بودن.


-اینجا چیکار می‌کنی؟


با صدای سرد سونگهون، ترسیده سر بلند و مرد رو تنها با باکسری به تن، تو چهارچوب در دید.


+اینجا چخبره؟


-کی بهت اجازه داد وارد این اتاق شی؟


با فریاد مرد، قدمی به عقب برداشت که سونگهون وارد اتاق شد و با برداشتن چاقویی از روی میز کنار در، سمت جیک حرکت کرد.


جیک ترسیده از سمت دیگه‌ی میز، سمت در حرکت کرد که موهاش از پشت کشیده شد و روی زمین افتاد.


بدون اینکه خودش رو ببازه لگد محکمی به ساق پای سونگهون کوبید و وقتی مرد با درد زمین افتاد، باز هم سمت در اتاق دوید.


هنوز ازش خارج نشده بود که با سوزش بازوش، چاقویی کنارش روی زمین افتاد.


به عقب برگشت و وقتی متوجه شد سونگهون چاقو رو به سمتش پرتاب کرده، با عجله خم شد و چاقو رو در دست گرفت.


سونگهون پوزخندی به حرکت جیک زد و با قدمی بلندی مقابلش ایستاد.


-فکر کردی می‌تونی با اون چاقو جلوی من رو بگیری؟


+می‌خوام... می‌خوام برم... جلو نیا.


سونگهون با خنده قدم دیگه‌ای به جلو برداشت که جیک ترسیده چاقو رو بلند کرد و سمت صورتش برد.


سونگهون شوکه با دستش چاقو گرفت و از سوزشش اخمی کرد.


-چه غلطی می‌کنی!


جیک با دیدن خونی که از دست سونگهون جاری شد، چاقو رو رها کرد و قدم به عقب برداشت که با گیر کردن پاش به گوشه‌ی مبل، روی زمین افتاد.


سونگهون عصبانی چاقو رو روی زمین رها کرد و با قدم بلندی سمت جیک قدم برداشت که پسر ترسیده روی زمین خودش رو عقب کشید.


سونگهون با رسیدن بهش، سمتش خم شد و با دست خونیش یقه‌ی پیراهن داخل تن جیک رو در دست گرفت و خواست بلندش کنه که با برخورد چیزی به سرش، 'آخ'ـی گفت و روی زمین افتاد.


جیک نگاه ترسیده‌اش رو از سونگهون گرفت و به مرد غریبه‌ای که خودش رو هیسونگ معرفی کرده بود خیره شد.


هیسونگ با عجله سنگ داخل دستش رو روی زمین رها کرد و سمت جیک خم شد.


_بهت هشدار داده بودم!


کمک کرد پسر ترسیده از روی زمین بلند شه و سمت در بردتش.


جیک نگاه دیگه‌ای به سونگهون بیهوش شده انداخت و همراه هیسونگ از خونه خارج شد.


+اگه... اگه کشته باشیش چی؟


با ایستادن جیک و همراهی نکردنش، سمت پسر برگشت و بهش خیره شد؛ پیراهن سفیدی که به لطف خون دستش به رنگ قرمز در اومده بود، با پاهایی برهنه، وسط کوچه ایستاده بود و با گریه و ترسیده نگاهش می‌کرد.


سمتش قدم برداشت و با ایستادن مقابلش، دست روی شونه‌هاش گذاشت و سعی کرد پسر رو به خودش بیاره.


_یک درصد هم برام مهم نیست اون بمیره، ولی بذار حداقل به یه جای امن برسونمت، برمی‌گردم تا بهش سر بزنم، باشه؟


جیک مثل بچه‌هایی که پدر مادرشون رو گم کردن، با گریه سری به معنای -باشه- تکون داد و همراه مرد، سمت موتورش حرکت کرد.


هیسونگ با برداشتن کلاه کاسکتش، اون رو روی سر جیک قرار داد و بندش رو سفت کرد.


چند لحظه‌ای به چشم‌های بی‌روح پسر زل زد و سپس، روی موتورش نشست و منتظر جیک موند.


با نشستن جیک، موتور رو روشن کرد و خواست به راه بیوفته که صدای در ساختمانی، باعث شد هردو به اون سمت برگردن.


دیدن سونگهونی که سرش رو به دست داشت و به دنبال اون‌ها میگشت کافی بود تا جیک با ترس به کت چرم هیسونگ چنگ بندازه و به سکسکه بیوفته.


هیسونگ به سرعت موتورش رو روی دنده قرار داد و با سرعتی زیاد، شروع به حرکت کرد.


چند دقیقه‌ای تو راه بودن که سر جیک روی شونه‌اش قرار گرفت و هیسونگ رو متوجه خودش کرد.


وقتی از به خواب رفتن جیک مطمئن شد، دست به رون برهنه‌اش گرفت و پسر رو به خودش فشرد.


_باید زودتر از این‌ها بهت هشدار می‌دادم جه‌یونی.

Report Page