stalker.
sibel_جیک؟
با صدای ارشدش از بالای کامپیوتر به مرد مقابلش خیره شد و وقتی چهرهی عصبیش رو دید، همراه قورت دادن آب دهانش، عینکش رو از روی بینیش به بالا هُل داد.
+اتفاقی افتاده هیونگنیم؟
مرد نگاه تأسفباری به جیک انداخت و سپس با کوبیدن پروندههای داخل دستش به روی میز، انگشتش رو به نشانهی تهدید بالا آورد.
_محاسبه درصد سود کل این قردادها رو تا آخر امشب برام لیست میکنی، حتی شده بعد از تایم اداری هم میمونی... دفعه آخرتم باشه بهم میگی هیونگنیم.
جیک متعجب سری به معنای باشه تکون داد و وقتی مرد ازش دور شد، بار دیگه عینکش سُر خوردهاش رو درست کرد و سمت کامپیوتر برگشت.
+خوبه خودت گفتی هیونگنیم صدات کنم!
صداش اونقدری آروم بود که مطمئن باشه کسی نمیشنوه، ولی با قرار گرفتن بسته پستی روی میزش، با بلندترین صدای ممکن و خم شدن پستچی به سمتش، ترسیده عقب کشید و نگاهش رو بین بسته و چشمهای خمار مقابلش به گردش درآورد.
+می... میتونم... کمکتون کنم؟
-مرد رو مخیه نه؟
درحالی که زیر اون نگاه داشت ذوب میشد، با خجالت سر پایین انداخت و خواست صندلیش رو عقب بکشه که دست مرد پستچی روی پشتی صندلیش نشست و اون رو جلوتر کشید.
-میخوای کارش رو بسازم جهیونی؟
با دیدن ترس داخل چشمهای کارمند جوان، پوزخند بلندی زد و ازش فاصله گرفت.
جعبهی متعلق به همون ارشد رو مخ رو از روی میز برداشت و عقبگرد کرد.
-سکوتت رو جواب مثبت در نظر میگیرم!
به مسیر رفتن مرد خیره و تو فکر اینکه اون شخص از کجا اسمش رو میدونه بود، که با خاموش شدن چراغهای اطرافش، به خودش اومد و متوجه شد یک ساعتی رو صرف فکر کردن کرده و تایم اداری به پایان رسیده.
نگاه خستهای به پروندههای روی میزش انداخت و با روشن کردن چراغ مطالعه، با اولینش مشغول شد.
چند ساعتی به همین منوال گذشت و تقریبا به آخرینشون رسیده بود که صدایی از پشتسرش باعث شد ترسیده به عقب برگرده و به سیاهیِ مقابلش خیره بشه.
+کسی اونجاست؟
وقتی جوابی نشنید، نفس عمیقی کشید و سمت میزش برگشت.
خستگی زیادی که درون تنش احساس میکرد، باعث شد آخرین پرونده رو نصفه مونده ببنده و با قولی که به خودش داد، برای دقیقهای چشم ببنده و استراحت کنه.
با گذشت چند دقیقه و حس نکردن حرکتی از سمت جیک، قدم به جلو برداشت و بالاسر تنها میز چراغ روشن بین بقیه میزها ایستاد.
نگاهش رو از موهای پسر به روی گوشش حرکت داد و بعد از نوازش آرومی که با انگشت اشارهاش صورت گرفت، اینبار به پلکهای بسته و مژههایی که به روی صورتش سایه انداخته بودن خیره شد.
نگاهش رو آروم آروم پایین کشید و با گذشتن از لپهایی که نرم به نظر میرسیدن، به لبهای جمع شدهاش خیره شد.
یک دستش رو روی میز قرار داد و با گذاشتن دست دیگهاش به روی پشتی صندلی، به سمت گردنش خم شد و نفس عمیقی کشید.
-همیشه بوی خوبی میدی.
زمزمهی آرومی کرد و بعد از گذاشتن بوسهی کوتاهی روی لبهای پوت شدهاش، عقب کشید و توی سیاهی ناپدید شد.
موقعیت زمانی - یک هفته بعد
مشغول نوشتن گزارش کار بود که با قرار گرفتن قهوهای به روی میزش، استرسی سر بلند کرد و به مرد پستچی خیره شد.
+صبحبخیر آقای... پستچی!
-صبحبخیر جهیونی.
به رفتن عجلهای مرد خیره شد و با ناپدید شدنش بین راهروها، نگاهش رو به قهوهاش داد و لبخند ریزی زد.
از فردای روزی که برای اولینبار دیدار رو در رو داشتن، مرد پستچی هر روز صبحی که پا به شرکت میگذاشت، قهوهای رو به جیک تقدیم میکرد و همین موضوع باعث شده بود ترسش از مرد از بین بره و در عوض، احساس خوبی داخل قلبش داشته باشه.
به خودش اومد و با تکون دادن سرش، لیوان قهوه رو از روی میز برداشت و نزدیک صورتش کرد که برگهای روی پاهاش افتاد.
بار دیگه لیوان رو روی میز قرار داد و با برداشتن کاغذ، نوشتهای که بابت خیس شدن کاغذ کمی ناخوانا شده بود رو خوند.
+اگر دوست داشته باشی... میتونی... جای دیگهای مهمان... من باشی!
با تعجب چشم از نوشتهای که خوندنش راحت نبود گرفت و به دنبال مرد پستچی سر بلند کرد که با دیدنش، اون هم درست مقابل میزش، شوکه شد.
-نظرت چیه جهیونی... قبول میکنی؟
+اوه...
کلمه همراه سکسکهای از بین لبهاش خارج شد که باعث شد سونگهون خندهای بابت کیوتی پسر بکنه و میزش رو دور بزنه.
دستی که کاغذ درونش قرار داشت رو بالا آورد و بعد از گذاشتن کاغذ دیگهای بین انگشتهای ظریف کارمند جوان، بوسهای روی دستش نشوند.
-اینجا منتظرت میمونم.
چشمکی ضمیمهی حرفش کرد و با رها کردن دست جیک، سمت خروجی به راه افتاد.
با تندتر شدن تپش قلبش و نبض زدن گلوش، دست روی سینهاش گذاشت و نفس عمیقی کشید.
+این یه درخواست قرار بود؟
با خودش زمزمه کرد و خواست لبخند بزنه که دستی روی شونهاش نشوند.
_کسی اونقدر احمق نیست که ازت درخواست قرار کنه شیم جیک، گزارش کار تا نیم ساعت دیگه روی میزم باشه.
با لبهای آویزون شده به پشت ارشدش خیره شد و کاغذ رو داخل دستش فشرد.
+مرتیکه رو مخـ...
سریع صداش رو پایین آورد و ترسیده به اطراف نگاهی انداخت، وقتی دید کسی متوجه حرفش نشده، بار دیگه با لبخند به کاغذی که آدرسی روش نوشته شده بود خیره شد.
+شاید باید امتحانش کنم ولی... چرا همیشه ماسک داره!
از داخل ماشین نگاهی به منطقهی بشدت تاریک انداخت و بعد از تشکر از راننده، وسایلش رو برداشت و پیاده شد.
حالا که تا اینجا اومده بود درخواست مرد رو کمی عجلهای و ترسناک میدید ولی از طرفی هم دوست داشت پا به خونهای که آدرسش داخل اون کاغذ نوشته شده بود بذاره.
قدم به جلو برداشت و با فراموش کردن اسم کوچه، داخل کیفش مشغول پیدا کردن کاغذ شد.
-توقع نداشتم درخواستم رو قبول کنی!
ترسیده به عقب برگشت که مرد پستچی رو همراه با ماسک همیشگیش دید.
+ترسوندیم آقای...
اینبار ساکت موند و به چشمهای خمارش خیره شد تا اسمش رو بفهمه.
سونگهون پوزخند کوچولویی زد و درحالی که خم میشد تا کاغذ افتاده از کیف جیک رو از روی زمین برداره، به حرف اومد.
-میتونی سونگهون صدام کنی... پارک سونگهون.
جیک لبخندی زد و درحالی که کاغذ رو میگرفت، پشتسر سونگهون به راه افتاد.
+توقع نداشتم بخوای به خونهات دعوتم کنی.
-اوه نه... اشتباه متوجه شدی.
+منظورت چیه؟
جیک ایستاد و با گیجی اخمی کرد که باعث شد سونگهون هم متقابلا بایسته و به سمت پسر برگرده.
-اینجا خونهی یکی از دوستانم هست که مهمونیای برپا کرده، من به این مهمونی دعوتت کردم جهیون.
جیک لب گزید و خواست چیزی بگه که همزمان با صدای وحشتناک بلندِ موتوری از پشتسرش، به جلو کشیده و به سینهی سونگهون فشرده شد.
سربلند کرد و به چهرهی مردی که در آغوشش بود خیره شد.
سونگهون با اخم به مقصد فرد موتوری که روبهروی خونهای ایستاده بود و درحال پیاده شده بودن، خیره بود و وقتی فرد موتوری حین برداشتن کلاهش، پوزخندی رو روانهی چهرهی غضبناک سونگهون کرد، فشار دستش رو به دور کمر جیک بیشتر و باعث بلند شدن نالهاش شد.
+داری بهم... آسیب میزنی سونگهونشی.
ناگهان به خودش اومد و با کم کردن فشار دستش، اون رو کامل از دور کمر پسر برداشت و روی شونهاش گذاشت.
-متاسفم، نمیخواستم بهت آسیب بزنم.
جیک لبخند کوچیکی زد و به روبهرو اشاره کرد.
+بهتره عجله کنیم.
سونگهون سری تکون و داد و همراه پسر قد کوتاهتر سمت خونهی دوستش قدم برداشتن.
با رسیدن به حیاط خونهای که از بیرون سروصدای زیادی شنیده نمیشد، چند لحظهای ایستادن و جیک با تعجب به افرادی که خیلی ریلکس و بدون موزیک هیتی درحال نوشیدنی خوردن و وقت گذراندن بودن، خیره شد.
+این...
-دوستش نداری؟
سونگهون بلافاصله به حرف اومد و باعث شد جیک از نگرانی داخل صدای مرد خندهای کنه.
+متفاوت از تصورم بود وگرنه... خیلی هم دوستش دارم.
-بیا بریم داخل.
با لبخند دست رو کمر جیک گذاشت و بیتوجه به نگاهی که زیرنظرشون داشت، وارد خونه شدن.
به برخی از دوستان سونگهون معرفی شد و سپس هردو، با جامی داخل دستشون به روی مبل نشستن.
سونگهون بعد از نشستن دست به ماسکش برد که جیک با کنجکاوی به سمتش برگشت و به حرکات دستش خیره موند.
وقتی ماسک از رو صورت مرد کنار رفت، کمی تکیهاش رو از مبل گرفت و کامل به سمتش برگشت.
کلمهای رو برای توصیف زیبایی مرد مقابلش پیدا نمیکرد و همزمان با خجالتی که باعث سرخ شدن گونههاش شده بود، به چشمهایی که مستقیم بهش خیره بودن، زل زده بود.
-چیزی که میبینی رو میپسندی جهیونی؟
سونگهون با سرگرمی پرسید و وقتی پسر با خجالت سر جاش برگشت و مشغول نوشیدن شد، خندهی بلندی کرد و دستش رو از رو شونههای جیک رد کرد و به مبل تکیه داد.
-حوصلهات که سر نمیره؟
+مهمونیهای آروم رو ترجیح میدم.
-خوبه... البته اینجا از دوازده به بعد شلوغ میشه.
'اوه'ـی زیر لب گفت و بار دیگه از نوشیدنیای که مزهی جدیدی براش داشت، نوشید.
مهمونی روند آرومش رو طی میکرد که با نزدیک شدن به ساعت دوازده، افراد بیشتری داخل ویلا حضور پیدا کردن و موزیک از حالت ملویی که داشت خارج شد.
نوشیدنیای که در دست داشت کم کم سرعت پمپاژ خون تو بدنش رو بالاتر برد و با سرگیجهای که داشت، سرش رو روی شونهی سونگهون گذاشت و چشم بست.
صداهای اطراف رو متوجه نمیشد و حس میکرد تمام محتویات داخل معدهاش، تا گلوش بالا اومدن.
+سونگهون...
رو از مردی که درحال صحبت بود گرفت و درحالی که شونهی جیک رو نوازش میکرد، سرش رو به سمتش خم کرد و به حرف اومد.
-دوست داری از اینجا بریم بیبی؟
+میشه ببریم... دستشویی؟
بیتوجه به سوال سونگهون پاسخ داد و بلافاصله سرفهای کرد.
سونگهون با عجله جامش رو روی میز رها و با گرفتن کمر جیک، اون رو از روی مبل بلند کرد و سمت سرویسی که داخل طبقهی اول قرار داشت، حرکت کرد.
جیک با عجله روی زمین زانو زد و شروع به بالاآوردن کرد که سونگهون با نگرانی کنارش نشست و دستی به کمرش کشید.
-آروم باش، چیزی نیست، خوب میشی...
حین حرفهای آرامش بخشش دستی به کمر پسر میکشید و بوسهای روی موهاش میگذاشت که تو همون حال هم باعث پرواز پروانهها داخل قلب جیک میشدن.
+چرا... چرا اینجوری شدم؟
-احتمالا به نوشیدنی عادت نداشتی، میتونی بایستی؟
سری به معنای مثبت تکون داد و با کمک سونگهون ایستاد، آبی به صورتش زد و درحالی که دست مرد به دور کمرش حلقه شده بود از سرویس خارج شدن.
-میخوای بمونیم یا برگردیم خونه؟ حتی میتونیم تو اتاق من استراحت کنیم.
با بیحالی به مرد تکیه داد و به جمعیت زیادی که همراه موزیک بالاوپایین میپریدن خیره شد.
+میتونیم اینجا بمونیم؟ منظورم اینه که من اجازه دارم؟
-تا وقتی همراه منی اجازهی هرکاری رو داری بیبی جهیونی.
با لبخند و چسبیده به گوشهای داغ کردهی جیک زمزمه کرد و وقتی پسر لب گزید، پوزخندی زد و سمت پلهها هدایتش کرد.
-اولین اتاق سمت چپ... اسمم روش نوشته شده، تو برو من هم زود میام.
سری برای موافقت تکون داد و به کمک نردهها از پلهها بالا رفت. دستش روی دستگیرهی در ننشسته بود که شونهاش گرفته شد و با شدت به در کوبیده شد.
+آخ...
_سادهلوح.
چشم باز کرد و به فرد غریبه خیره شده.
+منظورتون چیه... شما کی هستین اصلا!
_یا همین الان از این خونه میزنی بیرون و جونت رو نجات میدی، یا باید منتظر دور انداخته شدن از طرف سونگهون، بعد از یکبار استفادهش ازت بمونی.
قصد این رو داشت تا به مرد مقابلش بگه اشتباه گرفته که با شنیدن اسم سونگهون، گیج اخم کرد و طبق عادت خواست عینکش رو به بالا سُر بده که به یاد آورد اون شب رو با لنز پا به مهمونی گذاشته.
+من... من متوجه منظورتون نمیشم، فکر میکنم اشتباه گرفتین.
_من وظیفهی خودم میدونستم بهت هشدار بدم و حالا که حرفهای من رو قبول نداری، خودت برو به این آدرس و با واقعیت روبهرو شو.
مرد با کوبیدن کاغذی به سینهی جیک، ازش فاصله گرفت و پسر رو تو بهت و شوک تنها گذاشت.
بعد از چند ثانیه کاغذ رو از سینهاش فاصله داد و خواست نگاهی به آدرس بندازه که صدای سونگهون باعث شد اون رو سریع داخل جیبش قرار بده.
-چرا نرفتی داخل؟
+ها... آها... گفتم شاید دوست نداشته باشی بیاجازه برم داخل.
سونگهون خندهی تو گلویی کرد و با بهم ریختن موهای جیک، دست به دستگیره برد و در رو باز کرد، دست روی چهارچوب گذاشت و کمی به جیک نزدیک شد.
-شما بیاجازه وارد قلبم شدی، اتاقم که چیزی نیست.
جیک بیدون اینکه کنترلی روی لبخندش داشته باشه سر پایین انداخت و مشغول بازی با انگشتهاش شد.
-بفرمایید داخل پرنس.
سریع پا به اتاق گذاشت و نفسی از بوی پیچیده در هوا گرفت.
+چه بوی خوبی...
-دوست داری هرشب بشنویش؟
از پشت زیر گوش پسر زمزمه و همزمان دستش رو به دور کمرش حلقه کرد.
جیک از جلو نگاهی به دستهای حلقه شدهی سونگهون انداخت و خواست با لبخند مرد رو همراهی کنه که حرفهای چند دقیقه پیش مرد غریبه به ذهنش هجوم آوردن.
همین باعث شد فقط به پسر تکیه بده و خودش رو به بیحالی بزنه.
+امکانش هست بخوابیم؟
سونگهون رو که متوجه تغییر یهویی رفتار جیک شده بود، سری به معنای باشه تکون داد و بوسهای روی موهای شقیقهی پسر گذاشت.
-لباس میخـ...
+نه... با همینها راحتم، فقط بخوابیم.
باز هم سری تکون داد و جیک رو تا تخت همراهی کرد، وقتی پسر روی تخت نشست و بلافاصله بعد از دراز کشیدن زیر پتو پنهان شد، اخمی کرد و سمت کمد لباسهاش برگشت.
هودی داخل تنش رو با زیرپیرآهنی عوض کرد و با باکسر زیر پتو خزید.
چند دقیقه به چشمهای بسته و لرزان جیک خیره موند و سپس با حلقه کردن دستش به دور کمر پسر، اون رو روی تخت جلو کشید و داخل آغوشش گرفت.
جیک شوکه چشم باز کرد که با سونگهون چشم تو چشم و برخورد نفس گرم مرد با لبهاش باعث شد با خجالت لب بگزه.
+شب بخیر.
-شببخیر جهیونی.
برخلاف تصورش و ترسی که با حرف مرد غریبه داخل تنش نشسته بود، بدون هیچ سواستفادهای شب رو صبح کردن و با نوازشهای آروم سونگهون روی موهای لَختش بیدار شد.
-صبحبخیر بیبی جهیونی.
+صبحبخیر سونگهونشی.
با یهویی خم شدن سونگهون به سمتش و بوسهای که روی لبهاش نشست، دست روی شونههای مرد گذاشت و فشارشون داد.
-دیشب خواب خیسی میدیدی بیبی؟
با یادآوری خوابش سرخ شده خواست رو بگیره که چونهاش اسیر دستهای سونگهون شدن.
+تقریبا با نالههات شق کردم جهیونی... مسئولیتش رو کی قراره قبول کنه؟
جیک که خودش هم بابت خواب منحرفانهاش کمی سخت شده بود، با حرفهای سونگهون دردی داخل پایین تنهاش پیچید که باعث شد سریع روی تخت بشینه و از مرد فاصله بگیره.
+خودت سونگهونشی، من میرم حموم.
با شجاعتی که نمیدونست از کجا آورده خیلی رسا اعلام کرد و بلافاصله داخل حمام غیب شد.
سونگهون خندهی بلندی کرد و وقتی لبخندش یواش یواش از بین رفت، عصبی شروع به درآوردن لباسهاش کرد و سمت حمام قدم برداشت.
شیر آب رو به تازگی باز کرده بود و درحال تنظیم دماش بود که در حمام با شدت باز شد و باعث شد با ترس به عقب برگرده.
دیدن سونگهون برهنه کافی بود تا مغزش قفل کنه و بدون اینکه از دیده شدن بدن برهنهی خودش خجالتزده بشه، به سونگهونی که به طرفش قدم برمیداشت خیره شه.
-که من رو میپیچونی... آره بیبی؟
قبل از اینکه چیزی بگه به زیر آب هل داده شد و بلافاصله لبهای سونگهون روی لبهاش قرار گرفتن.
نفسی که مجبور بود از دهان بکشه باعث فاصله گرفتن لبهاش از هم شدن و همین فرصتی بود برای ورود زبان سونگهون به دهانش.
با لمس انگشتهای بلند و کشیده سونگهون روی کمرش و قسمتی از باسنش، نالهی کوتاهی کرد و ناخواسته خودش رو جلو کشید که عضوهای برهنشون با هم برخورد کردن.
دست سونگهون بیاجازه پیشروی کرد و عضو کمی سخت شدهی جیک رو در دست گرفت که باعث شد پسر دستش رو روی شونههای سونگهون مشت کنه و بخواد فاصله بگیره.
بدون اینکه توجهی به تقلاهای جیک بکنه، حرکت دستش رو شروع کرد و بعد از چند دور بالاوپایین کردن دستش، کلاهک عضو پسر جوانتر رو در دست گرفت که جیک نالهی بلندی کرد و قوسی به کمرش داد.
بخاطر فرود قطرههای آب روی صورتش چشم بسته بود و این لذت حرکت انگشتهای سونگهون روی عضوش رو بیشتر میکرد.
ولی از طرفی ناامنیای رو داخل قلبش حس میکرد که باعث میشد بخواد از مرد فاصله بگیره و حتی ازش فرار کنه.
-نفس بکش جهیونی... این که چیزی نیست!
با صدای سونگهون زیر گوشش و مکیده شدن گردنش به خودش اومد و متوجه شد نفسش رو حبس کرده.
نفس عمیقی کشید و قدمی به عقب برداشت که سونگهون هم همراهش حرکت کرد و با چسبیده شدن بدنش به دیوار، مرد خودش رو به جیک فشرد.
+این... زیادهرویـ...
-چرا زیادهروی باشه بیبی؟
بدون اینکه اجازه بده جیک صحبتش رو تموم کنه زمزمه و حرکات دستش رو تندتر کرد که جیک با نالهای بلند، سر روی شونههای سونگهون گذاشت و به بازوهاش چنگ زد.
+من...
حرفش با فشرده شدن کلاهک عضوش قطع و بلافاصله داخل دست گرم و بزرگ سونگهون ارضا شد.
-پسر خوب.
خجالتزده سرش رو پایین انداخت و با نفسنفس به عضوش که هنوز هم بین انگشتهای مرد قرار داشتن خیره شد.
-میخوای بری بیرون؟
بیحرف سری به معنای مثبت تکون داد که چونهاش اسیر انگشتهای سونگهون و سرش با شدت به بالا کشیده شد.
-وقتی ازت سوال میپرسم با کلمات جوابم رو بده جهیونی.
+باشه... باشه...
شوکه زمزمه کرد و وقتی سونگهون با لبخند بوسهای روی لبهاش گذاشت و رهاش کرد، آبی به بدنش کشید و بعد از برداشتن حولهای از حمام خارج شد.
با خارج شدن جیک مشتی به دیوار مقابلش کوبید و سعی کرد با نفسهای عمیق، خودش رو آروم کنه.
-عصبی نشو، عصبی نشو، عصبی نشو، عصبی نشو، عصبی نشو لعنتی.
تو خودش زمزمه کرد و بعد از آب کشیدن بدنش، بیتوجه به عضو تحریک موندهاش از حمام خارج شد.
دیدن جیک که یکی از پیراهنهای اون رو به تن داشت و با پاهای برهنه وسط اتاق ایستاده بود، باعث شد عضوش نبض دیگهای بزنه و این مستقیم روی اعصابش تاثیر گذاشت.
+ببخشید که بیاجازه یکی از لباسهاتون رو برداشتم... میشـ...
-باکسرها داخل کشوی سمت راست هستن.
+ممنون.
آروم تشکر کرد و درحالی که از خجالت لب میگزید، زیر نگاه مستقیم سونگهون سمت کشو حرکت کرد و خواست خم بشه که به یاد آورد مرد درست پشتسرش ایستاده.
بدون اینکه زیادی ضایع رفتار کنه، روی دو زانو نشست و کشو رو بیرون کشید، بیتوجه یکی از باکسرها رو برداشت که همون لحظه حضور سونگهون رو کنار خودش حس کرد.
از پایین به چهرهی مهربونش خیره شد و خواست از جاش بلند شه که دست سونگهون روی شونهاش نشست و فشاری بهش وارد کرد.
-نمیخوای لذتی که بهت دادم رو جبران کنی بیبی؟
+باید برم سرکار...
-زیاد طول نمیکشه.
بیتوجه به نارضایتی جیک حوله رو از دور کمرش باز کرد و دست پشت گردن پسر گذاشت.
جیک نگاه ترسیدهای به عضو تحریک شدهی سونگهون انداخت و دوباره سمت چشمهای منتظر مرد برگشت.
+من... بلد نیستم سونگهون... شی.
خندهی بلندی کرد و آروم موهای پشتسر جیک رو در دست گرفت، صورتش رو به عضو خودش نزدیک کرد و وقتی عضوش با لبهای جیک برخورد کردن، نفس عمیقی کشید و با کمک دست دیگهاش، با عضوش چند ضربه به صورت و لبهای جیک کوبید.
-فکر کن درست مثل بچگیات، مادرت آبنبات موردعلاقهات رو خریده ولی... قانون این دفعه اینه که نباید دندونای خوشگلت با آبنبات موردعلاقهات برخورد داشته باشن.
جیک کوتاه آب دهانش رو قورت داد و عضو مرد رو در دست گرفت. اول لیس کوچکی به کلاهک عضوش زد و سپس، طبق چیزهایی که در خلوت خودش دیده بود، عضو سونگهون رو وارد دهانش کرد و حین بیرون آوردن، مکی به سرش زد.