شرلوک هلمز یا پوآرو؟ مختصری در باب رویکردهای تاریخ‌نگاری معماری ایران

شرلوک هلمز یا پوآرو؟ مختصری در باب رویکردهای تاریخ‌نگاری معماری ایران

شهاب‌الدین تصدیقی| پژوهشگر دکتری معماری دانشگاه علم و صنعت

تفاوت شرلوک هلمز و پوآرو در چه بود؟ به غیر از اضافه وزن و کله‌ی کچل پوآرو، گمان می‌کنم شاخص‌ترین تفاوت این دو را باید در این دید که شرلوک هلمز عمدتا بر پایه‌ی شواهد فیزیکی استدلال می‌کرد، در حالی که پوآرو اتکای عمده‌اش بر بازجویی‌ها و مصاحبه‌های انسانی‌اش بود. در این شکی نیست که هر دوی آنها کارآگاهان قابلی بودند (یا اقلا نویسندگانشان از آنها کارآگاهان قابلی برایمان تصویر کردند!)؛ اما پرسش من اینجاست: برای تاریخ‌نگاری معماری ایران ما باید هلمز باشیم یا پوآرو؟

پاسخ معقولی به نظر می‌رسد که بگوییم «چرا هر دو نه؟». اما به نظر می‌رسد هلمزها و پوآروهای این حوزه چندان به یکدیگر التفاتی ندارند. بارهایی را بخاطر می‌آورم که تا خواستم پوآروبازی درآورم، هلمزی پیشکسوت از گوشه‌ای فریاد زد «بابا جان! به جای مصاحبه‌های پر دروغ مردمی (بخوانید شواهد متنی) برو ببین خود شواهد فیزیکی (بخوانید بنای تاریخی) چه می‌گوید!». احتمالا بخاطر طبع پوآرووار خودم، کمتر دقت کرده‌ام که پوآروهای این حوزه نیز گاهی در پوستین هلمزها افتاده‌اند. این دست تذکرها این سوال را برمی‌انگیزد که مگر بررسی یکی مانع بررسی دیگریست؟ اگر از من بپرسید: نه! اما این مخالفت و جبهه‌گیری‌های این دو دسته برای رفع شدن، اول لازم است کمی همدلانه بررسی شوند.

پوآروی فاسد: تاریخ چسب و قیچی

دکتر هاوس را می‌توان برساوِ پزشک‌وارانه (اگر نگویم پزشکیانه) شرلوک هلمز دانست. او رغبتی به مصاحبت شفاهی با بیمارانش نشان نمی‌داد چون «هرکسی دروغ می‌گوید». شاید بتوان دلیل اصلی هلمزهای تاریخ معماری ایران در رد پوآرو را همین رویکرد دانست: «تاریخنامه‌ها را فاتحان نوشته‌اند و معلوم نیست چه چرندیاتی سر هم نکرده‌اند». برای نمونه: خواجه رشیدالدین وزیر مقتدری ایلخانی در مکتوبی خطاب به فرزندش، وقتی شرح مجموعه‌ی ربع رشیدی خودش را می‌دهد، از نزدیک ۳۰۰۰۰ خانه نام می‌برد که در این محله ساخته است! در حالی که حتی اگر عقل سلیم و امکانات آن دوره در ساختن مجموعه‌ای به این وسعت را در نظر نگیریم، با وقفنامه‌اش باید چه کنیم که تمام اجزای ربع و شهرستان رشیدی را نام برده و خبری از چنین حجم انبوه‌سازی وسیعی نیست؟ احتمالا داشته برای فرزندش لاف می‌زده (؟).

اما ما فهمیدیم حرف رشیدالدین یک جایش می‌لنگد! این لاف برای ما برملا شد (و یا اقلا زیر سوال رفت). آیا هلمزهای تاریخ‌نگاری با باستان‌شناسی مجموعه‌ی بجای‌مانده از ربع رشیدی آن را برملا کردند؟ نه! روش‌های پوآرویی به مددمان آمد. این یعنی می‌توان از شواهد متنی هم حرف حساب(تر) بیرون کشید. نکته‌ی مهمی است که پوآرو یک دهن‌بین زودباور نبود! رجوع به شواهد متنی نیز به معنی باور کردن هرآنچه در آنها نوشته است نیست. اینکه تاریخنامه‌ها را (عمدتا) فاتحان نوشته‌اند به این معنا نیست که چاره‌ای برای فهم حقیقت از لابلایشان نداریم. اگر به داستان‌های پوآرو دقت کرده باشید، او سخن چندین نفر را می‌شنید و عمدتا در نهایت روایتی از حقیقت ارائه می‌داد که متکی بر تمام آن سخنان ولی ناقض تقریبا همه‌ی آنها به طور همزمان بود.

مشکل هلمزها با پوآروهای فاسد یا اشباه الپوآرو است: کسانی که می‌خواهند با اتکا به گفته‌های انسانی و شواهد متنی و شفاهی تاریخ‌نگاری کنند، اما نمی‌دانند قرار نیست هرآنچه در تاریخنامه‌های نوشته شده است را باور کنند. خدابیامرز کالینگوود به این شکل تاریخ‌نگاری می‌گفت «تاریخ‌نگاری با چسب و قیچی»؛ وقتی که از شواهد متنی مختلف قسمت‌هایی را می‌بری و بدون پرسشی نقادانه یا استدلال و برملاسازی خاصی، همان قطعات را کنار هم می‌چسبانی. وقتی با چسب و قیچی و بدون پرسش‌های سختگیرانه، قطعات مختلف تاریخنامه‌ها را روی هم تپه می‌کنیم، تعجبی ندارد که گمان می‌کنیم همه‌ی تاریخ را فاتحان می‌نویسند.

هلمز فاسد: سوگیری بازمانده

در طول جنگ جهانی دوم، آمریکا مواضع متحدین را بمباران می‌کرد و طبعا برخی هواپیماها به مبدأ برنمی‌گشتند. مهندسان آمریکایی برای افزایش درصد هواپیماهای بازمانده‌ی خود دست‌بکار شدند: هواپیماهای بازگشته را بررسی می‌کردند و آن قسمت‌ها که گلوله‌ی بیشتری خورده بود را درتیررس‌تر تشخیص می‌دادند و نتیجه می‌گرفتند باید این بخش‌ها را مستحکم‌تر ساخت تا تیر نفوذ نکند. چند صباحی ادامه دادند و نتیجه‌ی درخوری حاصل نشد؛ سرانجام به این گمان رسیدند که شاید باید بخش‌هایی را مستحکم کنند که تیر نخورده است! چرا؟ چون شاید هواپیماهایی که در آن بخش‌ها تیر خورده‌اند اصلا برنگشته‌اند که بخواهیم بررسی کنیم! و لذا دقیقا همین بخش‌هاست که در صورت اصابت تیر، هواپیما را ساقط می‌کند. با این تغییر رویکرد، نتیجه‌ی درخورتری حاصل شد.

هلمز فاسد- سوگیری بازماندگی

مشابه این وضعیت در بحثی بود که یکی از مخالفین واکسن کرونا چندی پیش گفت «هیچ واکسن‌نزده‌ای پشیمان نشده ولی برخی واکسن‌زدگان پشیمان شده‌اند». برخی دوستان به قائل این کلمات توصیه کردند نظر تعدادی از واکسن‌نزدگان را از قبرستان‌ها جویا شود.

در تاریخ معماری هم همین است! مرحوم ویلبر معتقد بود تعداد ابنیه‌ی مذهبی بجای‌مانده می‌تواند شاهدی باشد بر اهمیت پررنگ مذهب در معماری سلجوقی و ایلخانی؛ اما به این نپرداخت که شاید بناهای تفرجی و حتی مسکونی ما از مصالح خشت و گل و بعضا پارچه‌ای ساخته شده بودند که پایایی کمتری داشته است. لذا می‌توان تصور کرد ابنیه‌ی تفرجی و عیاشانه خیلی بیشتر از ابنیه‌ی مذهبی بوده باشد ولی بخاطر جنس مصالح و یا موقتی بودن سازه‌شان، اصلا باقی نمانده باشند. مثالی دیگر بزنم: امروزه کمتر با بنایی در ایران مواجهیم که تک‌گنبدی در یکی از طرفین ایوان قرار گرفته باشد (چیزی که امروز در زندان اسکندر یزد هنوز موجود است). ندیدن نمونه بناهای مشابه باقیمانده، باعث می‌شود فکر کنیم احتمالا زندان اسکندر هم حاصل یک اتفاق یا یک الحاق باشد. اما وقتی به نمونه‌های متنی مراجعه می‌کنیم، از روضه‌ی ربع رشیدی تا مدرسه‌ی نصرتیه‌ی یزد، مثال‌هایی از چنین الگویی به چشم می‌خورد. باری جا دارد از خودمان بپرسیم: آیا ممکن است روزگاری الگویی در معماری موجود بوده باشد که در دوره‌های بعدی و با تغییر مذاق کاربران، نمونه‌های موجود آن الگو عمدتا دستکاری شده و به شکلی دیگر درآمده باشند؟

هلمز افسد: همه‌ی اسب‌ها سیاه‌اند!

هنر هلمز، در استنتاج از روی شواهد و تجارب بود. اما اگر این هنر به ابتذال کشیده شود نتیجه‌اش می‌شود همان بنده‌خدایی که اسبی سیاه دید و نتیجه گرفت «همه‌ی اسب‌ها سیاه‌اند!» و هیچ اسب سفیدی را جزو اسب‌ها حساب نکرد. بدتر آنجایی که اولین گاوی که دید سفید بود و همه‌ی گاوها را هم سفید پنداشت. در پایان این بنده‌خدا چندین اسب سفید را گاو نامید و چندین گاو سیاه را اسب.

هلمز افسد

برخی از هلمزهای افسد (فاسدتر) حوزه‌ی تاریخ‌نگاری معماری ایران، دچار این لغزش حیرت‌آور می‌شوند؛ یک بنای ایلخانی با چند صفه دیده شد و حال هر بنای چندصفه‌ای را به دوران ایلخانی منتسب می‌کنند. یکی دو بنای صفوی با جفت‌بادگیر مشاهده شد و حال هر بنای جفت‌بادگیرداری را به دوران صفوی منتسب می‌کنیم. این فساد موخره (و یا مقدمه؟)ای بزرگ هم در پیش دارد: باور به اینکه آدمیان جهان قدیم موجوداتی تکرارگر و مقلد بوده‌اند و لذا فقط در جهان شیوه‌ها و الگوها سیر می‌کردند. شاید این باور تا اندازه‌ای درست باشد ولی وقتی قدرت انتخاب و بازه‌ی تصمیم‌گیری آدمیان در تاریخ را نادیده می‌گیرد تبدیل به باوری خطرناک می‌شود؛ باوری که دسته‌ای را به بنیادگرایی می‌کشاند و دسته‌ای دیگر را به نفی کامل تاریخ.

پوآروی کثیف: معاشقه با متن

حکایتی هست که جمعی کودکان ملانصرالدین را می‌آزردند و او برای خلاصی از شرشان فریاد زد سر کوچه حلوای مفت می‌دهند! کودکان از شوق حلوا ملا را رها کردند و به سمت سر کوچه تاختند. چندی بعد ملا هم پی آنها دوید و وقتی پرسیدند تو چرا می‌روی، گفت «می‌گویند آنجا حلوا می‌دهند!» بدبختی از آنجایی شروع می‌شود که یک پوآرونما از درون متن چند نتیجه‌ی سطحی برای اقناع مخاطبش می‌گیرد و بعد خودش آن را باور می‌کند و همه جا تکرار.

پوآروی کثیف

کاتبان گذشته‌ی تاریخ ادبیات ایران عادت‌های خاصی داشتند. اینکه برخی پوآرونماها تازه‌کار به هر اشاره‌ی متن‌ها هزار رقص می‌کنند خطاست. تصور کنید با فردی غریبه صحبت کنم و میانه‌ی صحبتش بگوید «قربون شما». اگر من تصور کنم این حرفش نشانه‌ی آن است که او جان‌فدای من است، جز «متوهم» لایق خطاب دیگری هستم؟ بله، اگر غرض‌ورزانه این تصور را کنم، شاید یک «شارلاتان» هم بشود خطابم کرد. اینکه هر داستان تاریخی، بنای کهن یا عمل قدیمی به خدا و نبی و عرفان و دل و... منتسب شود، در برخی سیاق‌های ادبی کهن چیزی مرسوم است؛ همانطور که «قربان کسی شدن» در محاورات امروز چیز غریبی نیست. اما اینکه از آن همه انتساب به دل و خدا و... نتیجه بگیریم تاریخ ما، تاریخی ذاکرانه، عاشقانه، عارفانه یا... بوده است، یعنی ما هم همان متوهم (یا شارلاتان) هستیم. مرضی حائل است که متن را بریده و دلخواه بخوانیم و برای احکام برآمده از شواهد متنی خود، به دنبال مثال نقض در همان متون نگردیم – چرا که خیلی وقت‌ها پیدا می‌کنیم. مولوی در مصرعی می‌گوید «از خدا جوییم توفیق ادب» و البته در حکایت کنیزک و کدو نشان می‌دهد یا منظورش از ادب با ما فرق داشته، یا چندان هم مصرع مذکور را جدی نگرفته است.

افسوس که دقیقا این سنخ کثافت پوآرونمایانه بیش از بقیه‌ی فسادهای پوآرونمایان به درون هلمزها و هلمزنمایان سرایت کرده است.

هلمز در کنار پوآرو: اتحاد دست و چشم

مشکل اصلی ما با هلمز و پوآرو نیست. یک بار دیگر تکرار می‌کنم: این هر دو، کارآگاهانی موفق بوده‌اند. مشکل ما با نمونه‌های کم‌کیفیت و فاسد آنهاست. یک هلمز سالم و یک پوآروی خوش‌فکر نه تنها قرار نیست متضاد هم باشند، بلکه می‌توانند یکدیگر را تکمیل کنند. بیشتر پرونده‌های تاریخی همچون پرونده‌های جنایی، برای حل و فصل نیازمند شواهد فیزیکی و استنطاق‌های انسانی همراه با یکدیگر هستند. شناخت معماری تاریخی اغلب همچون شناختن فیل در اتاق است و این دو کارآگاه هر کدام، اندام متفاوتی از فیل را دستمالی کرده‌اند و برای شناختن شمایل فیل باید اطلاعاتشان را با یکدیگر در میان بگذارند.

مثالی خوب از امکان همکاری هلمز و پوآرو، تاریخ معماری یزد در قرون ۸ و ۹ هجری قمری است؛ جایی که علاوه بر شواهد کالبدی نسبتا پرشمار بجای‌مانده، ۳ متن بطور مستقیم به شرح و توصیف این ابنیه پرداخته‌اند و از قضا از روی هم نیز کپی نشده‌اند و می‌توان از تفاوت نوشته‌هایشان، به استنطاقی مطبوع رسید. با نگاهی به هر ۴ منبع می‌توان بهتر فهمید کدام فضاهای معماری بیشتر یاد شده‌اند، کدام‌ها در دل فضاهایی دیگر حذف می‌شدند، کدام‌ها در متون یاد نشدند ولی در کالبد باقی‌اند و کدام‌ها کالبداً از میان رفته‌اند اما یادشان در متون باقیست. ابنیه و متون یزد قرون ۸ و ۹، بستری مناسب برای فهم اعوجاج‌ها در شواهد کالبدی و متنی به دست داده است که با همکاری پوآرو و هلمز قابل رمزگشایی است و گشودن این رمز می‌تواند مقدمه‌ای شود برای رمزگشایی از دیگر همعصران یزد در این قرون همچون کرمان و شیراز، و شاید رمزگشایی از دیگر اعصار.

 

 

Report Page