خوانش‌های مختلف از یک اثر هنری؛ یکی برای همه!؟ یا همه برای یکی!؟

خوانش‌های مختلف از یک اثر هنری؛ یکی برای همه!؟ یا همه برای یکی!؟

سید علیرضا سیدی| دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات معماری ایران

این روزها در شبکه‌های مجازی شاهد شکل‌گیری گفت و گوهای متعددی پیرامون یک اثر هنری هستیم؛ اثری که توسط دو هنرمند چینی به نام‌های «سان یوآن»[1] و «پنگ یو»[2]، با همیاری دو مهندس متخصص در زمینه هوش مصنوعی، طراحی و ساخته شده است. اثر مذکور، داخل یا به بیانی دقیق‌تر متشکل از یک مکعب شفاف بزرگ است که بازویی رباتی، مشابه آنچه عمدتا در صنعت خودروسازی استفاده می‌شود، در مرکز کف آن مکعب، بر روی زمین قرار گرفته است. افزون بر این، در همین سطح، مایعی با رنگ قرمز تیره پیرامون ربات، با حالتی پراکنده ریخته شده است که بازو مذکور نظر بر این که به برنامه‌ریزی و سنسورهایی مختلف مجهز گردیده، با افزایش بیش از حد تعریف شده سطح مایع رنگی، آن را جمع‌آوری می‌نماید. ربات از بخش ثابت پایه و بخش متحرک بازو تشکیل گردیده است؛ بازو، خود متشکل از سه بخش برشمرده می‌شود، از جمله بخش انتهایی که پارویی مخصوص مشابه فرچه‌ است که با مایع رنگی تماس دارد و مایع فوق‌الذکر به وسیله آن جمع‌آوری می‌گردد. گفتنی است باتوجه به ثابت بودن پایه این ربات و نظر بر وضعیت گردش بازو آن، جمع‌آوری مایع در سطحی دوّار انجام می‌شود. این مهم در کنار فرچه‌ای بودن پارو، باعث باقی‌ماندن رد مایع رنگی در سطح می‌گردد، خاصه در گوشه‌های سطح کف که خارج از دایره فعالیت ربات هستند. همچنین حرکت سریع ربات باعث پاشیده شدن مایع رنگی موجود در فرچه بر سطوح شفاف جانبی مکعب می‌شود، چرا که در برنامه‌دهی این ربات، سی و دو حرکت ترکیبی برای بازو آن طراحی شده است که در مواقع گوناگون به اجرا درمی‌آید. این اثر در سال ۲۰۱۶ شروع به فعالیت نمود و در سال ۲۰۱۹ خاموش شد.[3]

طراحان این اثر، آن را «نمی‌توانم به خودم کمک کنم»[4] نام نهاده‌اند و هدف آن‌ها از طراحی این اثر، پرداختن به رابطه انسان و ماشین بیان شده است. بدین صورت که ربات مذکور، طوری در نمایشگاه قرار گرفته است که منزوی شمرده می‌شود. در مواجهه اولیه، استمرار فعالیت ربات در کنار حرکات ترکیبی سی و دوگانه‌اش و همچنین موقعیت در انزوا او، شخصیتی آگاه بدان منسوب می‌کند. اما پس از چندی، این شخصیت آگاه، منزوی و گیرافتاده در داخل قفس تلقی می‌شود. لحظه رسیدن به این فهم دردناک و ترحم‌برانگیز است؛ اما اوج جریحه‌دار شدن احساسات انسانی زمانی است که با کلافگی متوجه می‌شویم ربات طی چند سال فقط یک فعالیت را انجام می‌دهد و همیشه وضعیت یکسانی را تجربه می‌نماید؛ بعد از سپری شدن سال‌ها همچنان روی کف مکعب مایع قرمز تیره وجود دارد و رد همین مایع هنوز بر جداره‌های شفاف مشاهده می‌گردد. در حقیقت به نظر می‌رسد که نه تنها ربات در یک چرخه باطل گیر افتاده است و به ناچار باید برای همیشه یک کار را انجام دهد، بلکه گویا فراموش نیز شده است. در همین لحظه حیاتی است که سوال مد نظر طراحان مطرح می‌گردد. چه کسی با مشاهده این ماجرا آسیب‌پذیرتر است(بیشتر اذیت می‌شود)!؟ انسانی که ماشین را ساخته است یا ماشینی که توسط انسان‌ کنترل می‌شود!؟[5] با این همه طراحان پاسخی به این سوال نمی‌دهند و آن را بر مخاطب واگذار می‌کنند؛ در واقع هدف آن‌ها صرفا ایجاد چالشی ذهنی برای مخاطب است.

تصویر شماره ۱: «نمی‌توانم به خودم کمک کنم». ماخذ:(www.guggenheim.org)

با این حال «ژیائُیو ونگ» خوانش دیگری از این اثر ارائه می‌کند؛ او معتقد است که با توجه به سابقه طراحان، این اثر ارتباطی با مسئله مهاجرت و اقتدارگرایی دارد؛ چرا که، این دو هنرمند، سابقه پرداختن به مسائل را از طریق طنز تلخ نیز داشته‌اند. در این اثر از طرفی، شاهد حرکات تکراری ربات هستیم و از طرفی دیگر، رد مایع قرمز تیره خون مانند را در سطوح پاکسازی شده و غیرقابل پاکسازی می‌بینیم. این خون مهاجران است که بی‌وقفه ریخته می‌شود و سیاست‌مداران با پررنگ کردن مرزها و نظارت بیشتر بر آن‌ها به وسیله تکنولوژی بر افزایش خشونت‌ها دامن می‌زنند.[6] حتی شاید بتوان با همین زاویه نگاه، کمی اقتدارگرایانه‌تر نیز این اثر را تفسیر نمود. ربات با فعالیت‌های تکراری و همیشگی خود، تنها پیرامون خود را تمیز می‌کند و التفاتی به دورتر ندارد. به بیانی نمادین چنین می‌توان گفت که سیاستمداران با تکرار حرف‌ها و فعالیت‌های پوچ و بی‌ارزش خود، تنها نسبت به فضای داخلی کشورشان توجه می‌کنند و آنچه در پشت مرزها اتفاق می‌افتد، اساسا برای آن‌ها محلی از اعراب ندارد. خشونت‌ها روا داشته شده و همچنان روا داشته می‌شود، خون‌ها ریخته شده و همچنان ریخته می‌شود اما همه این‌ها مادامی که خارج از دایره خودی باشد بی‌اهمیت است. این مسئله تنها هنگامی اهمیت می‌یابد که داخل دایره خودی باشد، البته در آن هنگام نیز دیر یا زود پاک خواهد شد، هرچند که این پاک شدن نیز موقتی است و ردی از آن باقی می‌ماند.

اما این همه ماجرا نیست، بلکه علت اصلی شکل‌گیری این نوشتار، خوانش دیگری از این اثر است که اخیرا به شکلی گسترده در صفحات فارسی زبان شبکه‌های اجتماعی دست به دست گشته است. به طوری که پس از چهار روز از انتشار آن در اینستاگرام، تنها در صفحه انتشار دهنده اصلی آن، قریب به هفت میلیون مرتبه مورد مشاهده واقع شده است.[7] این رقم در بین مخاطبان فارسی زبان شبکه‌های اجتماعی بسیار قابل توجه است؛ چرا که این عدد حتی برای برخی از سلبریتی‌های بین‌المللی نیز غیر‌قابل دسترس می‌نماید. از این رو، انتشار چنین گسترده مطلبی به زبان فارسی آن هم راجع به یک اثر هنری، اگر بی‌سابقه نباشد قطعا کم‌سابقه است. نظر بر تعداد بازدید این پست اینستاگرامی، اثر هنری مذکور عملا بین مخاطبین مختلفی از سطوح متفاوت جامعه نفوذ کرده است. مقایسه تعداد مشاهده فیلم موجود در این پست اینستاگرامی در قیاس با تعداد بازدیدکنندگان موزه‌ها و گالری‌های هنری چه به شکل حضوری و چه به شکل آنلاین، خود گویا گستردگی انتشار آن در سطح جامعه است. البته ذکر این نکته واجب می‌نماید که خوانش پیش رو حاصل ترجمه جستاری راجع به اثر است و نسخه فارسی آن تنها نوعی ترجمه محسوب می‌گردد؛ همچنین پیش از ارائه خوانش، روایتی تا حدی متفاوت با واقعیت بیان می‌گردد.

تصویر شماره ۲: «نمی‌توانم به خودم کمک کنم». ماخذ:(www.diggitmagazine.com)

در این روایت، مایع قرمز تیره، روغن هیدرولیک معرفی می‌شود که هر روز بیش از روز قبل از ربات نشت می‌نماید. از طرفی حیات ربات وابسته به همین روغن هیدرولیک بیان می‌گردد، از این رو ربات آن را جمع‌آوری می‌کند و به داخل خود می‌مکد تا زنده بماند. در ابتدا به علت پایین بودن مقدار نشتی، ربات حرکات ترکیبی بیشتری از خود بروز می‌دهد اما رفته‌رفته با افزایش از دست دادن روغن هیدرولیک، تلاش ربات به جمع‌آوری مایع حیاتی معطوف می‌شود به طوری که در آخرین روزهای نمایش فقط و فقط مشغول جمع‌آوری روغن هیدرولیک است و نه تنها دیگر فرصتی برای انجام آن حرکات ترکیبی باقی نمی‌ماند بلکه به نظر می‌رسد مقدار نشتی روغن هیدرولیک به قدری است که تلاش ربات برای جمع‌آوری آن و در نتیجه زنده ماندن بیهوده می‌نماید. در نهایت، برخلاف انتظار گفته می‌شود که عمر این ربات با قطع اتصال از منبع، به پایان می‌رسد و عملا همه تلاش‌های او بر باد رفته است. این وضعیت به زندگی انسانی چنین تعمیم داده می‌شود که انسان با بیش از حد درگیر کردن خود در اشتغال و پذیرش مسئولیت‌های فراوان با هدف پول درآوردن، آنچنان وضعیتی پیدا می‌کند که رفته‌رفته فرصتی برای فعالیت‌های تفریحی و خوشایند (حرکات ترکیبی) ندارد و فقط و فقط در وضعیتی که روز به روز بدتر می‌شود دست و پا می‌زند. در نهایت انسان پیش از آنکه بتواند، همچون دوران پیش از اشتغال بیش از حد و بالا رفتن مسئولیت‌ها، از زندگی لذت ببرد، جان می‌سپارد. در پایان چنین جمع‌بندی می‌شود که زمان آن رسیده است تا انسان‌های معمولی تن به نظام سرمایه‌داری ندهند و عمر و انرژی خود را در سیستمی که توسط سرمایه‌داران به نحوی طراحی شده است که هر انسانی در آن شکست می‌خورد تلف ننمایند.

تصویر شماره ۳: «نمی‌توانم به خودم کمک کنم». ماخذ:(www.news.artnet.com)

گفتمان شکل‌گرفته پیرامون اثر مذکور از این قرار است که عده‌ای معتقدند، خوانش سوم، مطابق نظریات طراحان اثر نیست و رسانه منتشرکننده آن را به چرندگویی و اشاعه اطلاعات غلط متهم می‌کنند. اگرچه که شایسته بود تا اطلاعات اثر به شکلی صحیح بیان می‌شد یا حداقل به نحوی این اخطار داده می‌شد که این برداشت تماما منطبق با واقعیت اثر نیست؛ اما آیا هم‌اکنون می‌توان گفت که خوانش آخر اساسا بی‌ارزش است؟ به نظر می‌رسد این خوانش در میان افرادی که به شکل حضوری با این اثر مواجه نشده‌اند و از تمامی واقعیت اثر آگاه نیستند، کاملا قابل قبول بوده است و چه بسا نزد آنان ارزشمندتر از مفهوم مد نظر سازندگان اثر و همچنین خوانش دوم باشد. در واقع چنین به نظر می‌رسد که با توجه به تفاوت سطح اداراک مخاطبین از اثر، تفاوتی اساسی میان برداشت مخاطبانی که حضوری با اثر مواجه شده‌اند و آنان که به شکل مجازی اثر را دیده‌اند وجود داشته باشد. حال، آثار هنری، خاصه آن‌ها که منحصر به سطح نیستند، بلکه حجم دارند و چه بسا داینامیک و پویا هستند، در مواجهه حضوری و مجازی، نظر بر تفاوت سطح ادراک مخاطبان، تا چه حد قادر هستند مفهوم یکسانی را به مخاطبان متفاوت خود برسانند!؟ در این بین اگر خوانش‌های مخاطبان مختلف متفاوت یا متضاد باشد، چه رویکردی باید اتخاذ نمود؟ مثلا در خوانش دوم از این اثر، ربات شخصیتی اقتدارگرا القا می‌نماید و در خوانش‌های دیگر ربات نوعی قربانی دانسته می‌شود اما سوال اینجا است که آیا واقعا باید یکی از این سه خوانش را پذیرفت!؟ آیا نمی‌شود هر خوانش را برای مخاطبین خودشان و نظر بر نحوه مواجهه آن‌ها با اثر قابل قبول دانست؟ به راستی شاخص‌های ما برای پذیرش خوانش(های) آثار هنری چیست؟ بیانیه هنرمند، دیدگاه منتقدان یا برداشت عامه مردم!؟

البته باید به این موضوع اشاره کرد که بی‌شک روایت منتشر شده در پست اینستاگرامی، تاثیر زیادی بر قضاوت مخاطبان گذاشته است. با این حال گاهی در قضاوت آثار هنری اتفاقاتی از این دست رخ می‌دهد. از جمله، در قضاوت اثر ارسالی به نمایشگاه آکادمی سلطنتی بریتانیا در سال ۲۰۰۶ میلادی. در آن زمان «دیوید هنسل»[8]، هنرمند بریتانیایی، مجسمه‌ای مشتمل بر سردیس و پایه‌ را با عنوان «یک روز مانده به بهشت»[9]، جهت نمایش به نمایشگاه آکادمی سلطنتی هنر فرستاد. در جابه‌جایی آثار، به شکلی اتفاقی، سردیس از پایه جدا گشت و داوران این دو را به عنوان دو اثر هنری متفاوت مورد قضاوت قرار دادند. جالب آنکه سردیس غیرقابل نمایش تشخیص داده شد و پایه که از یک سطح صاف و حجمی استخوان مانند برای نگهداری سردیس تشکیل شده بود و نزد هنرمند طراح اساسا فاقد ارزش به حساب می‌آمد، نظر داوران را جلب نمود به طوری که در نمایشگاه به عنوان یک اثر هنری به نمایش درآمد! هنسل نیز با زیرکی آن را «یک روز دیگر مانده به بهشت» نامید و با لحنی طعنه‌آمیز بیان کرد:«مسرورم از اینکه پایه‌ای خالی ساخته‌ام که خالی نیست، جایی که از خودِ اثر هیچ نشانی وجود ندارد».[10]

تصویر شماره ۴: «یک روز مانده به بهشت» و «یک روز دیگر مانده به بهشت». ماخذ: ‌‌(www.news.bbc.co.uk)

[1] Sun Yuan

[2] Peng Yu

[3] Wannmann,A. (2016). [Exclusive] The Guggenheim’s First Robotic Artwork Is Out of Control. Retrieved March 11, 2022, from https://www.vice.com/en/article/ez5y9z/guggenheims-art-robot-cant-help-itself

[4] Can't Help Myself

[5] Weng, X. (n.d). Can't Help Myself. Retrieved March 11, 2022, from

https://www.guggenheim.org/artwork/34812

[6] منبع پیشین

[7] بنگرید به لینک

https://www.instagram.com/tv/CcC1j73IY9E/?utm_source=ig_web_copy_link

[8] David Hensel

[9] One Day Closer to Paradise

[10] Empty plinth sidelines sculpture.(2006). Retrieved March 11, 2022, from

http://news.bbc.co.uk/2/hi/5081744.stm



Report Page