بگذارید خانهای را به فرزندی بپذیریم!
پردیس زنجیریان| دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات معماری ایرانبا خانههای قدیمی شهرمان چه کنیم؟ رهایشان کنیم تا زیر گردوغبار زمانه به مرگی تدریجی دچار شوند؟ مجسمههایی باشند که شاید هر روز از کنارشان عبور و با حسرت تماشایشان کنیم و در دلمان به معماری کجوکولۀ امروزمان فحش دهیم؟ حدشان را به کافه و گالری و امثال اینها تنزل دهیم تا ماهی یک بار چند ساعتی از خوردن و معاشرت با دیگران در فضایشان لذت ببریم و عکسهای اینستاگراممان را رنگوبویی بدهیم. دیگر چه کنیم؟ بعضیهایشان موزه شدهاند. به بازدید برویم و بگوییم: «بهبه! خوشا به حال آنان که اینجا زندگی میکردند و باز هم حسرت بخوریم و عکس بگیریم. نهایتش هم این است که بگوییم که چه؟ بکوبیم و بسازیم و کیفش را ببریم و سودش را به جیب بزنیم؛ آن هم چه سودی! اصلاً چرا این خانهها برای ما آنقدر دوستداشتنی هستند؟ مگر جز این است که همۀ ما با حضور در این خانهها خودمان را تصور میکنیم که صبحها در ایوان بساط صبحانه را پهن میکنیم و کیف میکنیم از دیدن درختان حیاط و صدای آب؟ دیگر چه؟ از گوشههای دنجش تا نورهای رقصانی که اتاق را روشن میکند، همه و همه فریاد میزنند که آااااای زندگی! کجایی؟! ما حسرت «زندگیکردن» در فضایی را میخوریم که به ما اجازه میدهد در آن خیال کنیم! به ما امکان میدهد درونش به جستوجو بپردازیم. از اینجا به آنجا برویم و تفاوت کیفیت فضاها را حس کنیم. اصلاً فضا را کشف کنیم؛ چیزی که کمتر در خانههای امروز ما پیدا میشود. شاید بهخاطر همین است که اقامتگاههای بومگردی جدا از قیمت مناسبتری که به نسبت هتلها دارند، این سالها رونق بیشتری گرفتهاند. ما بهدنبال «تجربۀ زیست» در این خانهها هستیم حتی برای یک شب! کاش اجازه میدادیم این خانهها فرصت حیات دوباره پیدا کنند. کم نیستند خانههای اینچنینی که بدون سکنه گوشهای افتادهاند و تشنۀ زیستن هستند. آنچه که این خانهها را ارزشمند میکند زندگیای است که روزی در آنها به معنای واقعی جریان داشته و ما بهدنبال تجربۀ آن هستیم. وگرنه همه میتوانیم خانههای امروزمان را بهگونهای بزک کنیم تا از حسرتمان اندکی کاسته شود؛ مثل رستورانهایی که مخلوطی از انواع تزیینات معماری گذشته، پارچههای طرح بتهجقّه و ظروف سفالی به طرز فجیعی به خوردمان میدهند؛ اگر آوازی هم درکار باشد که فبها! ما هم کلی کیف میکنیم که بهبه! عجب حالوهوایی!
این روزها بحث گرانی خانه داغ است و من به آیندهای فکر میکنم که هیچ چیزش روشن نیست. از خانههای ۲۵ متری صحبت میکنند که زیستی را طلب میکند که هیچکدام ما تا به امروز تجربه نکردهایم. پس به خودم اجازه دادم در این وضعیت تیرهوتار و نامعلوم، کمی خیالپردازی کنم. چه میشد اگر میتوانستیم این خانهها را به سرپرستی بگیریم؟ خانهها قدیمی هستند و اکثراً نیازمند مرمت و بازسازی. اکثراً هم مالک شخصی دارند. چه میشد اگر آییننامهای تدوین میشد و تحتنظر مالک و سازمانی چون میراث فرهنگی، دستی به سروگوش این خانهها میکشیدیم و تحت شرایط معینی به سرپرستی کسانی درمیآوردیم که میخواهند بار دیگر جریان زندگی را در آنها به راه اندازند؟ درست مثل روند فرزندخواندگی! قرار نیست وضع خانهها از اینی که هست بدتر شود. پس بررسی شرایط افراد متقاضی موضوع مهمی است. سازمان بهزیستی هم به همین راحتیها به افراد اجازۀ فرزندخواندگی نمیدهد. قرار نیست با وضعیت اسفناک مسکن در جامعهی ما، مردم به سمت این خانهها هجوم بیاورند. اما چگونه؟ از طرفی با یک خانه قدیمی روبهرو هستیم و از طرفی با کسانی که قصد سرپرستی آن را دارند. تاکید میکنم سرپرستی و نه اجاره! کسی که مستاجر است، خانه را سرپناهی موقت میداند؛ اینجا نشد جای دیگر. اما وقتی میگوییم سرپرست، خانه گویی طفلی سالخورده است که به کمک او دوباره میایستد و به جریان زندگی برمیگردد. سرپرستی بار مسئولیت دارد. اگر به بیانی، خانه در خدمت مستأجر است، اینجا این ارتباط بین سرپرست و خانه دو طرفه است. تو نسبت به آن مسئولیت داری و آن برای تو بستر زیست متفاوتی را مهیا میکند. برای همین است که نمیتوان این خانهها را به دست هر کسی سپرد. اما چه کسانی مناسب این کار هستند؟ شاید راحتترین کار بررسی پیشینۀ افراد باشد. چه کسانی این خانهها را میشناسند و میدانند وقتی از سرپرستی و مسئولیت در قبال خانهها حرف میزنیم یعنی چه؟ گفتم که اینها خیال من است پس با کمال جسارت میگویم بچههای مطالعات معماری و مرمت که حداقل بخشی از زندگیشان را پای این مسائل گذاشتهاند، حق آبوگل دارند. بگذارید بهجای سهمیۀ ایثارگری و هیئت علمی و چه و چه، یکبار هم برای چیزهای دیگر ارزش قائل شویم. نکتۀ مهم دیگر این است که نمیشود از پیگیری و نظارت مستمری که بعد از تحویل خانهها باید انجام شود چشمپوشی کرد.
اما چرا مالک خصوصی باید راضی به این کار شود؟ اینجاست که پای نهادی مثل میراث فرهنگی وسط میآید؛ اولاً، خانههایی که اکثراً در وضعیت مناسبی نیستند، باید مرمت شده و تبدیل به جایی مناسب زندگی شوند. این امر بدون هزینه از طرف مالک و به کمک میراث فرهنگی، اسپانسرهایی که همیشه دم از حمایت از فرهنگ معماری و میراث گذشتگان میزنند و تا حدی سرپرست خانه باید انجام شود؛ دوماً، خودش منبع درآمدی برای مالک است؛ بهجای اینکه خانه خالی بماند و خاک بخورد. این هزینه هم پای سرپرست است و شاید بتوان چشم امیدی داشت به تیم میراث و اسپانسرهایی که گفتیم باید داشته باشد. البته اگر قصد مالک کوبیدن و ساختن باشد، باید تلاشهای زیادی صورت بگیرد تا مالک را از تصمیمش منصرف کنیم. شاید بتوان پای ملیگرایی پنهان درون هر فرد را به میان کشید و یک سری امتیازات را به آنان پیشکش کرد تا دلشان راضی به این کار شود. درست است که هزینههای زیادی برای میراث فرهنگی به وجود میآید؛ اما مگر جز این است که این هم جزوی از وظایف این سازمان است؟ ناسلامتی دیگر از سازمان هم فراتر رفته و لقب وزارتخانه را یدک میکشد. پس دور از انتظار نیست که منتظر کارهای بزرگتر و تأثیرگذارتری از آن باشیم. در همین خصوص میتوان از شیراز به عنوان نمونهای متناقض یاد کرد. از طرفی بافت قدیم و خانههای تاریخی را به بهانه توسعهی حرم شاهچراغ(ع) تخریب میکنند و از طرفی دیگر میراث فرهنگی به کمک مالکان برای مرمت خانههای تاریخی میآید تا هرچه بیشتر به رونق صنعت گردشگری کمک کرده باشد. البته اینجا هم برای مالکان خصوصی، آثار ثبت نشده و یا متأخر انتظار چندانی نباید داشت. نمونهی دیگر خانههای «یک دلاری» ایتالیاست. در چند شهر ایتالیا، خانههایی در بافت قدیمی آن وجود دارد که به قیمتی بین ۱ تا ۱۰ دلار به فروش میرسند. البته به همین راحتیها هم نیست. این خانهها باید به قصد بازسازی خریداری شوند؛ به قولی نیت مهم است! برای مطمئن بودن از قصد خریدار، باید مبلغی به عنوان سپرده تضمینی پرداخت شود و خانه در مدت زمان مشخص، مثلاً ۳ یا ۴ سال، بازسازی شود. در نهایت نیز سپردۀ اولیه به خریدار بازگردانده میشود و او میتواند از معافیتهای مالیاتی خود لذت ببرد. این هم برای خود راهی است که به رونق بافتهای قدیمی و سر پا شدن خانههای آن کمک میکند.
چنین اتفاقاتی در اینجا نیز شاید خیلی هم دور از دسترس نباشد. همراهی و همدلی و وحدت بین همۀ مایی را میطلبد که در زمینۀ معماری و تاریخ و فرهنگمان ادعا داریم؛ نه فقط ما، که دانشجویان و فارغالتحصیلان این رشتهها هستیم، بلکه مدیران و پیشکسوتانی که شاید بد نباشد از مسائل و مشکلات روز و آدمهای امروز برای حفظ ارزشهای بسیاری استفاده کنند تا شاید بیش از پیش وظیفهای که به عهده دارند را به سرانجام برسانند. مگر جز این است که ما به پژوهش و مطالعه در این حوزه میپردازیم تا بلکه گوشهای از شیوههای زندگی و تجربهی زیست در معماری گذشته را درک کنیم و بتوانیم دردی از دردهای بیشمار معماری امروزمان را دوا کنیم؟ معماریای که یا از طرفی در بزکهای رنگارنگ و تجملگراییهای افراطی غرق شده و یا فراموش کرده بین سرپناهی که برای تأمین کمترین نیازهای ماست با آنچه که ما از معماری و زیستنِ در آن شنیدهایم و میگوییم، زمین تا آسمان تفاوت دارد.