در باب عکسهای هنرمندانۀ ما
پگاه صامعی| دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات معماری ایرانعکاسی از بناها و آثار معماری با اهداف مختلفی صورت میگیرد. عموم مردم با هدف داشتن یادگاری از سفری که رفتهاند و بناهایی که دیدهاند عکاسی میکنند. این عکسها معمولاً بدون ادیت و یا با تغییرات بسیار جزئی و نه چندان حرفهای در شبکههای اجتماعی و صفحات خصوصی به اشتراک گذاشته میشوند. حافظۀ موبایل و لپتاپ همۀ ما مملو از عکسهایی از این دست است. از طرف دیگر عکسهای بلاگرها، اینفلوئنسرها و به طور کلی افرادی که از طریق سوشال مدیا کسب درآمد میکنند با ادیتهای فراوان و به شکلی خوش آبورنگ در شبکههای اجتماعی به نمایش درمیآیند. در این عکسها تنها زیباییهای یک شهر یا یک بنا نشان داده میشود. زیرا در نهایت هدف این است که مخاطب به سمت سفر و بازدید از مقصدی خاص تشویق شود. در این میان معمارها نیز معمولاً برای معرفی آثار تاریخی، ثبت و مستندسازیِ آنها، عکاسی میکنند. تکلیف آن دسته از عکسهایی که برای مستندسازی استفاده میشوند تا حد زیادی مشخص است. معمار دوربین به دست میگیرد و شروع به عکاسی از بنا با تمام جزییات آن میکند. آن چیزی که در عکسهای مستندنگاری مهم است نه زیبایی عکس بلکه کیفیت و نحوۀ نمایش جزییات یک اثر است. اما در رابطه با عکسهایی که معمولاً برای معرفی یک بنای تاریخی و توسط یک معمار ثبت میشوند، موضوع جای تأمل دارد. سؤال این است که دقیقاً چه چیزهایی در این عکس به نمایش درمیآیند؟ بر معمار بودن عکاس تاکید دارم زیرا میخواهم مسئولیتها و دغدغههای این حرفه را کنار هم قرار دهم. آیا لازم است تا یک بنا با تمام آسیبها و بخشهای تخریب شده در قاب دوربین جای داده شود یا معمار مجاز به سانسور کردن این بخشها و نمایش قابی صرفاً زیبا است؟
برای روشن شدن مقصود و هدف این نوشتار، خود را به عنوان معماری که با یک دوربین به بنایی وارد میشود تصور کنید. این بنا تا حد زیادی ویران شده است؛ طاقها، دیوارها و سقف فروریخته و آنچه باقی مانده نیز مملو از ترک است. بر تلی از آوار ایستاده و تلاش میکنید تا هنرمندانهترین عکس ممکن را از بنا ثبت کنید. سوال و ابهام من دقیقاً در مورد این لحظه است؛ در نظر گرفتن هدفی برای این عکس، کار دشواری است. چه چیزی من و صدها معمار دیگر را واداشته تا خرابی و ویرانی را هنرمندانه زیبا جلوه دهیم؟ اگر فردی به عنوان اینفلوئنسر عکسهایی بریده شده و با غلظت رنگی غیرواقعی را به خورد مخاطب میدهد، برایم توجیهپذیر است. زیرا هدف تنها تبلیغ است. اما چرا یک معمار و به طور خاص کسی که تاریخ معماری میخواند، این کار را میکند؟ کسی که تاریخ معماری را به عنوان رشتۀ تخصصی خود انتخاب کرده است، وظیفهاش تنها مطالعۀ کتابهای تاریخی و به خاطر سپردن نام و تاریخ ساخت بناها نیست. هر اثر معماری دارای ابعاد مختلفی است؛ بستر تاریخی و جغرافیایی که بنا در آن قرار دارد، چگونگی ساخت، کاربری بنا و تغییراتی که در طول سالها در آن اعمال شده است، شیوههای محافظت و نگهداری از بنا، وضعیت کنونی و آسیبهای وارده همگی بخشی از مسائلی هستند که یک مورخ معماری میبایست در زمان مواجه شدن با یک اثر مورد توجه قرار دهد. به همین دلیل است که میگویم عکسهایی که ما میگیریم چه چیزی را نشان میدهد؟ ما برای تبلیغ یک مقصد گردشگری عکاسی نمیکنیم. در عین حال غیرمنطقی است که تلاش برای ثبت یک عکس زیبا را عملی اشتباه بدانیم. اما آیا زمانی که تلاش میکنیم قابی زیبا را از میان ویرانهها بیرون بکشیم، در حال نادیده گرفتن نابودی یک اثر هستیم؟
پاسخ این سوالها و هدف از این نوع عکاسی جای تأمل بسیار دارد. گمان میکنم نفس این موضوع تا حد زیادی نسبی است؛ یعنی نه خوب است و نه بد. اما مدتهاست این سوال در سرم میچرخد که عکسی با قاببندی هنرمندانه از دیواری فروریخته چه چیزی را قرار است به مخاطب نشان دهد؟ در واقع شاید این نوع عکاسی از آثار معماری (یا بهتر است بگویم بقایای آثار معماری) حرکت بر روی لبۀ باریکی باشد که میان راست و دروغ یا خوب و بد قرار دارد. از طرفی معماری گذشته آنقدر زیبایی دارد که حتی بقایای بخشهای فروریختۀ آن نیز جزییات و هنر معمار را به نمایش میگذارد و از طرف دیگر در پس این قاب دریایی از زباله و مصالح بنایی قرار گرفته که به مدد عکاس سانسور میشوند و در نتیجه مخاطب هیچگاه از فاجعهای که رخ داده آگاه نمیشود.
داستان این دوگانگی و ابهام در صبح جمعهای در آذر ماه گذشته که مشغول بازدید از بافت تاریخی عقدا در استان یزد بودم شکل گرفت. در یکی از صدها خانۀ ایلخانی تخریبشده ایستاده بودم که گنبد فیروزهای رنگی از دور نظرم را جلب کرد. دوربین را از کیف درآورده و تلاش کردم تا گنبد فیروزهای را در میان طاق و دیوارهای فرریخته جای دهم و به زعم خود عکسی هنرمندانه بگیرم (تصویر 1). این امر در حالی در جریان بود که تمام روز را در میان زباله و آوار پیادهروی کرده بودم و شاهد وضعیت اسفناکی بودم که برای بافت تاریخی و ارزشمند عقدا به وجود آمده است. ثبت این عکس باعث شد تا فکرم درگیر درست یا اشتباه بودن این نوع عکاسی شود. تصور میکردم که تلاش برای نشان دادن گنبد فیروزهای از میان طاقهای فروریخته باعث نادیده گرفته شدن آن حجم از خرابی و کثیفی میشود. از طرفی «تلاش کردن برای گرفتن عکسی خوب که جرم نیست!» اما شاید میان نشان دادن زیبایی و بیتوجهی به آثار تاریخی اولویتی وجود دارد. یا شاید هم اصلاً اولویتی در کار نباشد. بلکه من به عنوان عکاسی که از قضا تاریخ معماری هم خوانده، در لحظه میبایست تصمیم بگیرم که چه چیزی را به مخاطب نشان دهم. اما به طور قطع این تصمیمگیری برای من مسئولیتی جدید را به همراه خواهد داشت که قابل نادیده گرفتن نیست.
این کلاف سردرگم از یک جایی به بعد تبدیل به عذابوجدان شد. مگر نه این که همواره عکسهایی که از درد و رنج انسانها ثبت شدهاند در ردیف پربینندهترین عکسها بوده و بعضاً جوایز متعددی نیز به عکاس آنها داده شده است؟ بعید میدانم که هدف عکاس نشان دادن زیبایی نهفته در رنج باشد. اصلاً مگر در گرسنگی، فقر و آوارگی زیبایی وجود دارد که تلاش میکنیم آن را در قابی هنری ثبت کنیم؟ لحظهای را در نظر بگیرید که داوران یک مسابقۀ عکاسی در حال انتخاب عکس منتخب هستند. به طور خاص بر عکسهایی تأکید دارم که از جنگ، گرسنگی و فقر، پناهجویان و آوارگان و... گرفته شده است. در اینجا میتوان زیبایی عکس را در یک کفۀ ترازو و میزان آگاهیبخشی آن را در کفهای دیگر قرار داد. چه نسبتی باید میان زیبایی و آگاهیبخشی وجود داشته باشد تا یک عکس برنده اعلام شود؟ یک عکس آگاهیبخش میتواند زیبا هم باشد. اما اگر این زیبایی باعث نادیده گرفته شدنِ درد و رنج انسان شود تکلیف چیست؟
اکنون به تمام پرسشهای بیپاسخم این سؤال نهایی نیز باید اضافه شود که آیا عکاسی من و امثال من از آثار معماری و به خصوص آنهایی که در چند قدمی ویرانی کامل قرار دارند با عکاسی کسی که از درد انسانها عکسهای هنرمندانه میگیرد قابل مقایسه است؟