پشت پردهٔ تاریخ ۱ : «مصرف» و جنایت ذاکرانه

پشت پردهٔ تاریخ ۱ : «مصرف» و جنایت ذاکرانه

شهاب‌الدین تصدیقی

مافیای کاشی و کاهگل در تاریخ ایران، سال‌هاست که در تلاشی بی‌شرمانه، جنایاتِ ذاکرانه و ذات مصرفی خود را مخفی کرده است. چقدر از ماهیت مصرف‌گرایانهٔ سنت معماری در ایران خبر دارید؟ از مصرف سنگ در دوران هخامنشی تا مصرف عنان‌گسیختهٔ خشت در دوران اسلامی، معماری سنتی و ذاکرانهٔ ما همیشه با «مصرف» عجین بوده است. با این وجود مافیای رسانه سال‌هاست این تفکر را به خوردِ ما می‌دهد که معماری کهن ما تماماً برساخته از عرفان و دل و گل و قناعت است. اما پشت این روساخت گفتمانی، چه مناسباتی از قدرت پنهان شده است؟

برخلاف تصور رایج از معماری سنتی ما، این معماری امری شدیدا مصرف‌گرایانه است. احتمالا یکی از اولین نقاط عطف این معماری، تشکیل کارخانه‌های کاشی دوران صفوی بود. این کارخانجات کم کم موفق به تشکیل کارتل و مافیایی هولناک شدند و نقشه‌هایی شوم برای افزایش مصرف کاشی را پیاده کردند. نقشه‌هایی که مسیر معماری ما را برای همیشه دگرگون کرد. نخستین قدم این کارتل‌ها، رواج «حادواقعیت»[1] بر جای واقعیت بود. درحالی که کاشی‌های معقلی و معرق تنها کارکردی بازنمایانه در میان سازهٔ ساختمان داشت، کاشی هفت‌رنگ تمامی پوستهٔ بنا را به رسانهٔ اعمال قدرت از طریق نشر حادواقعیت بدل کرد. اینک مؤمن در حین نماز غرق در کاشی و نقوش گل‌وبته بود و بی‌پروایانه آنها را با دیدنشان مصرف می‌کرد.

اما بسط حادواقعیت کاشی هفت‌رنگ، خود فرش قرمزی شد برای تشدید هرچه بیشتر مصرف. نمازگزار که دیگر در جامعه‌ای سرشار از معنویت نیلگون کاشی‌ها به سر می‌برد، مجالی برای انتخاب واقعی بین این ذکر یا آن ذکر نداشت. خانمی که برای نماز خواندن به مسجد می‌رفت، دیگر نه از عبادت که از نَفسِ نماز خواندن سرمست می‌شد و عبادت را «مصرف» می‌کرد. این دقیقا یعنی «کثرت» بمثابهٔ کالایی مصرفی، جای خود را به «وحدت» به عنوان کالایی مبادله‌ای می‌داد. این تبدیل هیچ‌گاه محقق نمی‌شده مگر در سایهٔ کاشی هفت‌رنگ که فردیت را در ساختار قدرت - بمعنی فوکویی‌اش[2] - گم می‌کرد.

از طریق همین ازخودبیگانگی معنوی در عصر حادواقعیتِ کاشی هفت‌رنگ، «کثرت در وحدت» جایگزین مسجدیّت می‌شود. مافیای کاشی تا پایان دوران صفوی بر جامعه‌ای حکم می‌راند که تمام وجوه آن از فردیت تهی شده بود. حتی شاه سلطان حسین تاب فردیت خود را در لابلای فرهنگ توده‌ای اصفهان نداشت. اگزیستانس انسان ایرانی در خطر محو شدن بود. در این برهه تنها یک ابزار رسا برای مقابله با توتالیتریسم فتیشیستی ذاکرانه وجود داشت، و آن «کاهگل» بود (کاهگل به معنای زمرشیدی آن [3]). گروه‌های شبه‌تروریستی کاهگل‌گرا در اصفهان، یزد و اردبیل تشکیل شده بودند که با پاشیدن کاهگل بر بیلبوردهای عظیم کاشی هفت‌رنگ، حادواقعیت را به چالش می‌کشیدند. سرانجام هم رژیم صفوی به دست یکی از همین جنبش‌ها سرنگون شد: کمتر فاش شده است که محمود هوتک (افغان) یک کاهگل‌گرای رادیکال بود و رسالهٔ «روضة الکاهغل» را نوشته بود که برای اهالی پهنهٔ شرقی ایران همچون «کتاب سرخ» مقدس بود. اما راست گفته‌اند که «پروژهٔ کثرت در وحدت، پروژه‌ای بی‌بازگشت است».

حتی موقعیت‌سازی[4] (سیتواسیونیسم) کاهگل‌گرای محمود هوتک هم نتوانست از پس فتیشیسم نیلگون و واپس‌روی بصری که توسط کاشی‌های هفت‌رنگ ایجاد شده بود برآید؛ بلکه در آن حل شد! مصرف پرکثرت - و به‌طبع خوش‌وحدت - کاشی هفت‌رنگ توسط شهروند مصرف‌گرای اصفهانی، اساسا حادواقعیت را از واقعی بودن برانداخت: دیگر لازم نیست به کاشی‌ها نگاه کنید! فقط انگاره و یا فقدانشان را «مصرف» کنید. جنگ داخلی ایران در دوران پساصفوی، در حقیقت چیزی نبود جز مشت کوبیدن بر دیوارهای ضخیم ملال؛ ملالی ناشی از حادواقعیت. اما چطور می‌توان حادواقعیتی را شکست داد که دیگر حتی واقعیت هم نداشت؟! این جنگ، از یک نبرد واقعی تبدیل شد به لذت‌خواهی اغواگرانه‌ای که تنها یک رسالت داشت: ارتقای حادواقعیت به «ناواقعیت».

 

مصرف شکر در بنگاه‌هایی همچون حاج‌خلیفهٔ علی رهبر، ازخودبیگانگی شئ‌وارهٔ محاط در کاهگل را جایگزین ذهنیت کرد.


در عصرِ «ناواقعیت» شما رنگ‌های کاشی را مصرف نمی‌کنید، بلکه از فقدان آن «ارضا» می‌شوید. دیوارهای کاهگلی‌شدهٔ یزد - این قطب مصرف‌گرایی خاورمیانه -آینه‌هایی تمام‌قد از دنیای تُهیدهٔ انسان سنتی است. اگر کازیمیر ماله‌ویچ[5] مربعی سیاه در یک قاب به ما عرضه کرد، «نیهیلیسم مصرف‌گرای یزد»[6] ما را در کاهگل و فراوانی آن چنان غرق کرد که باور کردیم چیزی جز کاهگل وجود ندارد.

در دنیای ناواقعیت مرز بین زیرساخت و روساخت هم به کلی مخدوش شد. مافیای کاهگل جایگزین مافیای کاشی گشت و مصرف کاشی که در عصر صفوی محدود به بیلبوردهای دستگاه قدرت - به معنی «نافوکویی»‌اش بود - جای خود را به مصرف بی حد و حصر کاهگل در تمام ساحات زندگی داد. کاهگل قدرت بود و هر شهروند یزدی با مالاندن کاهگل به دیوار خانه‌اش، بازتولیدکننده و یاری‌گر مناسبات قدرت می‌شد. این دستگاه مخوف حتی به این هم راضی نمی‌شد: کارخانه‌های کاهگل، آن را طوری تولید می‌کردند که هر ۲ سال نیاز به تجدید اندود داشت. با همین ترفند، نه تنها مصرف کاهگل را بالا بردند، بلکه حتی جامعه را وادار نمودند که «مصرف‌گرایی» را مصرف کند!

یزد، به سرعت تبدیل به پایتخت مصرف‌گراییِ ایران شد. مصرف شکر در بنگاه‌های سرمایه‌داری همچون حاج‌خلیفهٔ علی رهبر بر تمام شئون زیست سایه افکند و ازخودبیگانگی شئ‌وارهٔ محاط در کاهگل (بمعنای زمرشیدی‌اش) را جایگزین ذهنیت کرد. مصرف‌گرایی لجام‌گسیختهٔ یزد، کار را بدانجا رسانید که حتی باد - این عنصر وحشی و آخرین سنگر واقعیت عینی - را همچون کالایی مصرفی در لوله‌های وقیح بادگیر جای داد و مصرفش را در ابعاد فتیشیستی و مبادله‌ای بادگیر حل کرد؛ اینک باید باد را همچون کالایی در لوله‌های زینتی بادگیر ببینیم و با آن سلفی بگیریم!

در جهان پسایزد[7]، دیگر چیزی برای کشف شدن بر انسان سنتی نمانده بود. هر چیزی خیلی قبل‌تر در اندود کاهگل و طعم کیک یزدی گم می‌شد و در هاضمهٔ گنبدهای نیلگون یزد ناپدید می‌گشت. واقعیتی بیرون از حادواقعیت ذاکرانه وجود نداشت، حادواقعیتی که در کوچه‌ها و ساباط‌های یزد به ناواقعیت بدل می‌شد. همین احاطهٔ مصرف کاهگل، شکر و کاشی، سرانجام به واپسین جنبش جهان سنتی منجر شد که آن را به رستگاری مدرن پرتاب کرد. براستی که اگر هجوم غرب‌گرایی و توفان مدرنیزاسیون از راه نمی‌رسید، همهٔ ما در فراخنای مصرف‌گرایی و فتیشیسم جهان سنتی‌مان منهضم می‌گشتیم.

[1] Hyper reality

[2] Foucault

[3] Kaahgel in Zomorshidi’s terminology

[4] Situationism

[5] kasimir malevitch

[6] Yazd’s Consumerist nihilism

[7] Post-Yazd World

Report Page