pozudon

pozudon

‌𝐂ᦅ𝗅ᦅ𝗇𝖾𝗅


کنار شومینه نشسته بود ، دمای سرد و سوزانِ پشت پنجره ، با تنش جریان داشت . هرچند کنار شومینه داغ و گرم نشسته بود .. ولی تنش از سرما میلرزید . لباسی به تن نداشت جزء پیراهنِ بلند سفیدش ، که هرشب برای مَردش میپوشید . هنوزم منتظرش بود ، "پس کِی قراره برگرده؟.."

کنار شومینه ، به خواب رفته بود . جونگکوک ، کلیدِ اتاق رو وارد قفل اتاقک کرد و بعد از چند بار پیچوندن ، قفل درب اتاق رو باز کرد . چشماش در اولین چرخش توی اتاق ، به پسرِ بی پناهش افتاد .. تا نیمه شب منتظرش گذاشته بود . سمتش به طور راه رفتن، ولی خیلی تند قدم برداشت و پسرش رو که تنش ، از یخ سرد تر بود توی بغلش گرفت . قلبش آروم میزد .

با ترس و نگرانی ، به پسرِ توی بغلش خیره شده بود ، چند بار صداش زد .. چندین بار به صورتش ضربه آرومی میزد .. "چرا بیدار نمیشی لعنتی؟"

پسر رو رویِ بالشت نرمی قرار داد و سمتِ اشپزخونه رفت تا لیوان آبی برای اون پسر بیاره. سمتش تند دوید و دوباره بین بغلش گرفت ، دهنش رو اروم باز کرد و قطره قطره آب روی دهنِ خشک شده پسرش میریخت . طاقت نیاورد ، پیشونیش رو به پیشونی سرد پسرش تکیه داد و نرم لباش رو بینِ لبش گرفت و تنفسی به ریه هایِ پسرش ، مهمون کرد .

بعد از چند بار انجام دادنش ، نبض زدنِ پسرش رو حس کرد و آروم ، لباش رو جدا کرد و قطره اشکی از نگرانیِ قلبش ، روی صورت پسرک ریخت . زیر پاهاشو گرفت براید بغلش کرد و رویِ تخت قرارش داد . بوسه ای روی پیشونی نیمه سرد تهیونگ کاشت و ملافهِ هم رنگ لباس سفید رنگش رو رویِ تن پسرکش انداخت . کمی عقب که اومد ، نامه ای رو کنارِ شومینه دید و بدونِ توقف ، اون رو برداشت و بازش کرد و به ندرت ، دست خط بی نقص پسرش رو خوند .

flash back ; last night

پشتِ پسرش قرار گرفت و با دیدن کاغذی که در دستش داشت ، لبخند محوی زد . دستاش رو دو طرف میله بالکن گرفت و تن پسر رو بین خودش و اون دیوارِ نیمه بالکن پین کرد ، سرش رو روی شونه تهیونگ قرار داد ، و اروم بوسه ای روی لاله گوش پسرک قرار داد ، سعی کرد نامه رو بخونه ولی بینِ دستای پسر ، نوشته ها قایم شده بودند .

_ اگه عاشق شدن یعنی .. اینو تو نوشتی پسرکم؟!

_ آه نه .. نخونش بابا

_ چرا نخونم؟

_ چرا باید بخونی؟

لبخندی روی لباش نشوند و بوسه ای روی گردنِ خوشبوی پسرکش گذاشت .

_ هرطور که خودت مایلی مروارید کوچولویِ من .

ended flash back ;

نامه رو کامل خوند و بعد از خوندنش ، بغضش رو به آرومی با کمک بزاق دهنش، قورت داد . "اگه عاشق شدن یعنی "مرگ"، پس من خیلی وقته توی اغوش تو مردم. اگه عشقی که توی بهشت بدون جداییه، پس عشق ما شاهراهی به سمت جهنم بود، قلبِ من."

نامه رو سرجای اولش گذاشت و سمت پسری که روی تخت، غرق خواب بود چرخید و آروم کنارش ، خوابید . دستاش رو نوازش وار روی موهای مشکی پسرکش میکشید و بلافاصله بوسه ای روی موهاش ، کاشت .

Report Page