#part3
@roman_haya#من_هر_زه_نیستم
صبح که چشمام رو باز کردم با دیدن پسری که رو به روم نشسته بود ، زود روی تخت نشستم که با داد گفت :
_ توی لعنتی چرا نگفتی باکره ای ؟!
سرم خیلی درد میکرد و اینم اثرات مشروب بود . هنوز یکم گیج میزدم و یادم نمیومد که این پسره کیه . با بهت گفتم :
_ تو ... تو کی هستی ؟!
روی تخت اومد و با حالت مشکوکی پرسید :
_ دیشب رو یادت نیست ؟!
سرم رو به معنی نه تکون دادم که دستاش رو ، روی شونه هام گذاشت و تکونم داد و گفت :
_ چرا نگفتی که دختری؟! میدونی دیشب چی بین ما گذشت؟
_ مگه چیشده که انقد ...
همه ی صحنه ها از جلوی چشمم رد شد . مهمونی ، مست کردنم ، حرفام ، و حتی رابطمون ...
با بهت به داریوش نگاه کردم و گفتم :
_ ما چیکار کردیم ؟! اگه نامزدم بفهمه ... وااای !
با قیافه ی عصبی بهم زل زد و گفت :
_ نامزد داشتی و با من خوابیدی ؟!
ملافه ی روی تخت رو دورم پیچیدم و گفتم :
_ لعنتی من خواستگار داشتم حتی جواب مثبت هم بهش دادم . تو باید دیشب جلوم رو می گرفتی !
چپ چپ بهم نگاه کرد و گفت :
_ یادت نیست خودت شروع کردی ؟
راست میگفت ... همه ی حرفام و حرکاتم رو یادم بود . از خجالت گوشه ی لبم رو گاز گرفتم و هیچی نگفتم .